یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آقای دادیار ۳


بهمن پارسا


• آقای دادیار قدری سکوت کرد و سپس گفت اگر اجازه بدهید من یک سیگاری دود کنم و این بار نمیخواهم که شما هم با من بیرون بیایید و بیهوده سراپا بایستید، و درضمن دود دست دوم استشمام کنید! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۲ تير ۱٣۹۴ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۱۵


 
 … تاکنون دریافته اید که من از زیر و بم این قتل وجزییات آن به خوبی آگاه بودم و نسبت به وقوع آن اشراف کامل داشتم! امّا انتقال این دریافت به قضات محکمه ی جنایی - آنروزها کیفری یک - امری بود که فقط از راه یک کیفر خواست متین و محکم ، مستند به دلایل و شواهد، ورای هرگونه شک وتردید میسر بود و بس. درست است که اساس پرونده بر اقرار صریح متهم استوار بود، ولی در امر جزایی اعتراف به تنهایی محل اعتنا و اعتبار نیست.
«میدانید چرا؟»
« ...نخیر ، یعنی اصلا به این امر فکر نکرده بودم! به راستی چرا!؟»
آقای دادیار قدری سکوت کرد و سپس گفت اگر اجازه بدهید من یک سیگاری دود کنم و این بار نمیخواهم که شما هم با من بیرون بیایید و بیهوده سراپا بایستید، و درضمن دود دست دوم استشمام کنید! میدانید که حالا این یک موضوع داغ رسانه های این کشور است. دود دست دوّم! گفتم نگران من نباشید ، چون با استفاده از فرصت به کسی تلفن خواهم کرد، اینطور، هم شما دود می کنید وهم من کاری جزیی انجام میدهم.
خیلی طول نکشید دود کردن ایشان وتلفن من. برگشتیم داخل قهوه خانه، و آقای دادیار ادمه داد که نمیدانم چقدر لازم بود که من این نکته ی فنّی را بیان کنم امّا چون مطرح کردم وشما هم نیز اعتراضی ندارید میگویم. ببینید در امر جزا اگر قرار باشد فقط اعتراف متهم مبنای کار باشد بی اینکه هیچ پشتوانه ی مستدل آنرا تایید کند، خیلی ساده است تا اجیری در پی نفعی وقوع بزهی را بپذیرد، ویااحساسات وعواطفِ مختلفه مثل، پدر و فرزندی، مرید ومرادی و اموری از این قبیل انگیزه وسبب اعترافی باشد تا مثلا معشوقی ، عاشق را نجات دهد، توجّه کنید که اینها فقط برای تسهیل فهم مطلب است، و که البّته مسبوق به سابقه نیز هست و مواردش به کرّات دیده شده. لذا اعتراف را باید جمیع محتویات یک پرونده ، آنهم پرونده ی قتل ، تایید و اثبات نماید. و در همین پرونده مورد سخن من ، همه ی جزییات امر آن اعتراف را مدلل و مثبت می نمود.
برای آنکه این مفاد و معنا و اساس این قتل به قاضی محکمه منتقل گردد و محلی برای شک در هنگام دادرسی باقی نگذارد من موضوع را بطور مفصّل و بسیار دقیق طی بیست وسه صفحه تشریح و موشکافی کرده و مستندا به تمامی جزییات ِمطروحه ی در پرونده از محضر دادگاه تقاضای مجازات مندرج در قانون جزای مصوّب سال ۱٣۶۱ را که در موّاد اولیه فصل یکم آن قانون پیش بینی گردیده نمودم.
«...ببخشید می توانم بپرسم قانون مورد اشاره چه مجازاتی پیش بینی کرده؟!»
«بله ، البّته، موارد و موجبات و شرایط مفصّلی آمده است امّا خلاصه اش اینست که ، ولّی دم، یعنی والدین ویا بستگان ِ مقتول میتوانند مطالبه قصاص به مثل نمایندو یا که به دیه رضایت دهند، امّا لبّ کلام اینکه مجازات مصرح در قانون قصاص است»
« یعنی مثلا پدر یا مادر و بهر حال کسی که عزیزی را از دست داده ، یعنی به قتل رسیده است، میتواند از دادگاه بخواهد که قاتل را اعدام کنند. درست فهمیده ام؟!»
« بله ، با ذکر این نکته که، ذینفع میتواند خود امر قصاص را اجرا کند، یعنی بعداز صدور حکم و قطعیّت آن به اصطلاح فنّی ولّی دمّ راسا اقدام به اجرای حکم نماید!»
« ببخشید ، ولی اینکه وحشی گری است، اینکه عدالت نیست!»
« بگذارید من از ادامه ی سخن خود بیرون نروم و در وقت خود به این اشاره ی متین شما نیز خواهم پرداخت، در غیر اینصورت به آنچه که قصد من از شرح این ماجرا است نخواهم رسید.»
گفتم ایرادی نیست، ولی من اصرار دارم در این مورد حتما با شما حرف بزنم، و امیدوارم که مایوسم نکنید! آقای دادیار گفت نگران نباشید ، یکبار به شما گفتم این قضیه بیش از اینکه مورد علاقه ی شما باشد وسوسه ی بخش درازی از عمر من است و خود بیش از شما نیاز به شرح و بسط آن دارم. امّا فکر نمیکنید دیر وقت است و بهتر است هفته ی بعد اگر دوست دارید بازهم یکدیگر را ملاقات کنیم؟ گفتم درست میگویید بهتر است تا هفته ی آینده منتظر باشم.
در اینجا با یکدیگر خدا حافظی کردیم تا سه شنبه ی بعد. ولی من اینک نسبت به آقای دادیار احساسی دوگونه داشتم. از یکطرف حس ِ احترامی عمیق بود که رفتار و گفتار و متانت و تسلّط وی نسبت به موضوعی که تعریف میکرد در من ایجاد کرده بود و باور داشتم که در هرکس ِ دیگر نیز میتواند همین تاثیر را بگذارد، و یکبار هم گفته ام در تمامی لحظه ها هرگز در صداقت او تردید نکردم. واز طرفی دیگر خیال میکردم انسانی که برای انسانی دیگر تقاضای مجازاتی میکند که جنبه ی توّحشی ِ آن مخاف هرگونه باور امروزین و حقوق انسان است چطور میتواند قابل احترام باشد؟! این دستمایه ی یکهفته جدال ِ درونی ِ من بود و بدون اغراق هرگز رهایم نمیکرد، به طوری که تصمیم گرفتم به ایشان تلفن کرده بگویم، دیگر علاقه مند به دیدارش نیستم، و نیازی نیست تا بقیه ی آن داستان یا ماجرا را بشنوم. ولی حس کنجکاوی تحریک شده بود و در درون خویش نیز نمیتوانستم سیمای صادق و کلام گرم و صمیمانه ی آن مرد را نادیده بگیرم ، وهنوز باور میکردم که وی فردی است صادق و قابل اعتماد. یک هفته در جدالی درونی گذشت و روز سه شنبه به خویش اعتراف کردم که خیلی مایل به دیدار آقای دادیار وشنیدن بقیه آن ماجرا هستم.
غروب سه شنبه در ساعت مقرر به قهوه خانه ی محل دیدار وارد شدم، به محض ورود آقای دادیار را دیدم که درست روبروی درب ورودی در کنار میزی نشسته یک لیوان قهوه، یک تکه شیرینی-ازهمان که من خورده بوم- و لیوانی هم چای روی میز هست. به دیدنم لبخندی زد و گفت :خواستم در وقت صرفه جویی کرده باشم! گفتم خجالت داده اید. بلافاصله گفت، عمر کوتاه است وارد فرعیات نشوید. به این ترتیب یک احوالپرسی مختصر شد وآقای دادیار گفت: در باب سخن دفعه گذشته ی شما بگویم که یادم هست و بی پاسخ نخواهید بود، پس اجازه میدهید دنباله ی جریان را از آنجا که بازمانده ادامه دهم؟! گفتم بفرمایید به گوشم.
بله ، پرونده با کیفرخواست وبه همراه زندانی -قاتل- راهی دادگاه کیفری استان شد. خیلی زود دریافتم که یکی از معروف ترین وکلای استان کار دفاع از مجرم را تقبّل کرده.البّته من فقط نام این وکیلِ دعاوی جزایی را شنیده بودم و هرگز وی را نه دیده بودم ، و نه تا امروز دیده ام. آدم مشهوری بود و در کار پرونده های جزایی به تبحّری اشتهار داشت. و من خیال میکردم به هرحال خوب است که مجرم وکیلی دارد، وچه بهتر که از نوع اعلایش. تا دور نشده ام همینجا بگویم و این را هم تاکید کنم که این سخن را من از دادستان شهرستان شنیده ام که فرمودند، وکیل ِ فلانکس-یعنی مجرم- در یک مکالمه به من گفت: آقای دادیار با صدور این کیفرخواست کمر ما را شکسته! این سخن در اصل ماجرا و برای من علی السویه بود. ولی چون شنیده بودم برای شما هم گفتم. علی السویه بود، زیرا که نه در اساس پرونده که قتل عمد بود تغیری حاصل می شد و نه در موقیعت و نظرِ نهایی من مدخلی داشت.
باری پرونده در استان، طواری رسیدگی را طی کرد و در نهایت منجر به صدور ِ حکم قصاص در حق مجرم شد که مورد اعتراض قانونی ِ وی و وکیلش قرار گرفت و برای رسیدگی به شورایعالی قضایی احاله گردید، که آنجا هم پس از رسیدگی های معمول ، حکم ِ صادره ابرام گردید. پس آنگاه برای اجرا به دایره ی اجرای احکام استان ارجاع داده شد، که موافق مقرّرات پرونده را همراه زندانی برای اجرای حکم به شهرستان-همانجا که من شاغل بودم- فرستادند. وبه قول فروغ" این ابتدای ویرانی بود….دیگر تمام شد
همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد….!
ببینید برای من حیات یک اتفّاق است، همه تاریخ ِ انسان گزارش اتفّاق است. غرضم از تاریخ فقط سخن از فلان خونخوار بن خونخوار ویا سلطان بن سلطان، و نمیدانم سگ و گربه هایی از این قبیل نیست، خیر! غرضم کلّ گسترده ی در حساب نا گنجیدنی ی است که به آن حیات میگویند، و هیچ موجودِ دیگری غیر از انسان در خصوص آن گزارش نداده و این گزارش را در همه ی زمینه هایش تاریخ نام نهاده. آری حیات یک اتفاق است، تصادف است. تا واقع نشده شناختی از آن در دست نیست و عنصری به نام آگاهی کار بردی ندارد، و حتی پدیدار هم نیست تا از آن به ، آگاه و یا نا آگاه یاد شود. ولی همینکه این تصادف واقع شد و این اتّفاق پدید گردید ، آنوقت است که سر و کلّه ی آدم پیدا میشود و برای چیزی که تا کنون نبوده و اینک آشکار شده وضع قانون و شرح چگونگی میکند. بودن من ، شما یا هرچیز و هرکس دیگر فقط یک اتفّاق است و چون پس از اتفّاق چندی و چونی پیش میآید سخن از جبر و اختیار و اراده و همه ی تبعات دیگرش نیز ردیف میشوند و ساده ترین امور در دستگاه تحت تسلّط بشر تبدیل میشود به معمایی پیچیده.
« مرا ببخشید یکمرتبه شروع کردم به خطابه و از سخن خود به دور افتادم، پوزش دارم!»
« نه ابدا نگران نباشید، محرک خوبی شد برای بحثی در آینده و امّا چرا ، ابتدای ویرانی؟!»
آقای دادیار بی آنکه به من نگاه کند و یا صورتش در معرض دید من باشد- چون سرش را پایین انداخته بود گویی به فکری فرورفته بود- گفت :" من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد"* وادامه داد بله ویرانی ، خواهید دانست چرا ، شرح خواهم داد ، به شما گفته ام که من خیلی بیش از شما مشتاق گفتن این ماجرا هستم.
حالا پرونده روی میز دادستان بود و لازم بود تا از اولیا دمّ یعنی والدین مقتوله استعلام شود در خصوص مورد چه خواسته یی دارند، هرچند که از پیش میدانستیم که در مرکز استان درخواست قصاص کرده و هر ظنّ دیگری را مردود کرده اند .
                                     ------------------------------------------------------------------
*از زنده یاد فروغ، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست