سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

عرصه جنگِ مهر و کین.
(با شعری از اسماعیل خوئی)


ابراهیم هرندی


• روزگار غریبی ست.انگارکه تاریخ یکبار دیگر تکرار شده است و یکبارِ دیگر منبر با تخت شاهی برابر شده است. انگار که کابوس خونسرشته بیداران، شکلی جاودانه بخود گرفته است و بارِ دیگر دل و جانِ فرزندان ایران زمین، گستره مهرآکینی تاریخی شده است. انگار که آن سرزمینِ فرزند کُش، سرِ آن ندارد که هرگز با زادگان خود مهربان باشد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲ مرداد ۱٣۹۴ -  ۲۴ ژوئيه ۲۰۱۵


 
 روزگار غریبی ست.انگارکه تاریخ یکبار دیگر تکرار شده است و یکبارِ دیگر منبر با تخت شاهی برابر شده است. انگار که کابوس خونسرشته بیداران، شکلی جاودانه بخود گرفته است و بارِ دیگر دل و جانِ فرزندان ایران زمین، گستره مهرآکینی تاریخی شده است. انگار که آن سرزمینِ فرزند کُش، سرِ آن ندارد که هرگز با زادگان خود مهربان باشد. انگار که آن سرزمین که قرار بود دلِ عالم باشد، دل از عالم و آدم برگرفته است و اکنون زباله دانِ تاریخ است.

این انگاره ها با خواندن این غزل از اسماعیل خویی، در ذهن من درگرفته است؛

کور کُنیْ‌م اگر که بر دیده گذارم‌ات، وطن!
ناخنِ من کشی، اگر پشت بخارم‌ات، وطن!

گشت دل از خوب و بدت عرصه‌ی جنگِ مهر و کین:
عشقِ منی، بلی، ولی، دوست ندارم‌ات، وطن!

دردم نو شود ز تو، چون سخنی رود ز تو،
خون به دل‌ام کنی، چو در یاد می آرم‌ات، وطن!

نی، غلط‌‌ ام، گلایه بس! کرد فقیه از تو قفس:
در کفِ آن بی همه کس وانگذارم‌ات، وطن!

پُشت شکست و تا شدم،چون که بدادم از کف ات:
بارِ دگر چو پاشدم،خوش به کف آرم ات، وطن!

خاور وباختر مرا کاش که هر دو بازوان
بود،که تا به مهر در بر بفشارم ات ، وطن!

رفت به ما ستم، بلی؛ بر تو ستم کنم، ولی،
هیچ، در این، گناهکار ار بشمارم‌ات، وطن!

مادرِ جانی و دلم: چون ز تو مهر بُگسلم؟!
حافظه دارم از تو، چون یاد نیارم‌ات ، وطن؟!

هر چه که از یاد رود، گویی بر باد رود:
خاکِ منی، چگونه با باد سپارم‌ات،‌ وطن!

این غزل به برکه ای علتان از مهر و کین می ماند که مهر میهن و کینه از زشتیِ شکل کنونی آن را باهم و درهم دارد. گفتگوی درونی شاعری که اکنون نزدیک به چهل سال است که بناگزیر از سرزمین خود گریخته است و انگار شبی یا روزی از این زمان را بی یاد وطن نگذرانده است. از سویی، شاعر، ایران را به هیولایی هراسناک و تیز چنگ و دیونیش مانند می کند و می گوید که اگر برچشم ام بگذارم ات، کورم می کنی و اگر تیمارت کنم و پشتت را بخارانم، ناخن ام را می کشی. از سوی دیگر با دلی لبریز از مهر ایران، کودکانه آرزو می کند که ای کاش، پهنای دو بازوان ام به گستردگی خاور تا باختر می بود تا بتوانم تو را بغل کنم و در آغوش گیرم و بفشارم ات؛

خاور وباختر مرا کاش که هر دو بازوان
بود،که تا به مهر در بر بفشارم ات ، وطن!

در بیتی، با نام و یادِ وطن، شاعر دلخون می شود و دردش تازه. اما بی درنگ در بیت پس از آن، بخود نهیب می زند که؛ نه، اشتباه می کنم. من تو را از چنگ آن فقیهِ "بی همه کس"، آزاد خواهم کرد.

گفتگوی درونی خوئی با خود در این غزل، را یکبار دیگر نیز شاعران ایرانی پس از یورش عرب های تازه مسلمان به ایران در هزار و اندی سال پیش با خود داشته اند. زمانی که داعشیان آن روزگار به ایران تاخته بودند و بر آن سرزمین چنان کرده بودند که دیگر نه از تاک نشان مانده بود و نه از تاک نشان. زمانی که فرزندان ایرانزمین، آسیمه سر و منگ از آنچه برآنان رفته بود، ازخود می پرسیدند که چه شد؟ چرا؟ چگونه؟

آورده اند که در یورش سپاهیان اسلام به گرگان، مردم با آنان سخت جنگیدند آنسان که سردار عرب (سعید بن عاص) گریزان و هراسناک به نماز وحشت ایستاد و در پیش خدای خود به خاک افتاد. پس از زمانی پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان از سپاه اسلام امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد گه؛یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت. آنگاه مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما ابن عاص فرمان داد که همه ی مردم را از دم شمشیر بگذرانند و تنها یک تن از آنان را زنده بگذارند. پرسید چرا؟ گفت: "من قسم خورده ام که یک تن از مردم این شهر را نکشم"!

چنان شد که فردوسی درباره آنچه بر ایران و ایرانیان رفته بود، فریاد برآورد که؛
....
جهان را دگرگونه شد رسم و راه
تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال
به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی
زبان مهر ورزید و دل دشمنی
کنون بی غمان را چه حاجت به می
کران را چه سودی از آوای نی
که در بزم این هرزه گردان خام
گناه است در گردش آریم جام
به جایی که خشکیده باشد گیاه
هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود

اکنون یکبار دیگر روزگار چنان شده است و اندیشمندان و خیال ورزانِ ایرانی همان پرسش ها را می کنند که پیشینیان آنان در بیش از هزار و اندی سال پیش. برخی از این پرسش ها این هاست:

ما کیستیم؟
هویت ایرانی چیست و چه ویژگی هایی دارد؟
پیوند ما با دین اسلام چیست؟
میراث فرهنگی ایرانیان چیست و با آن چه باید کرد؟
سنت چیست و چگونه باید آن را پاس داشت؟
"قومیت" های ایرانی یا "ملیت" های ایرانی؟
بر زبان فارسی چه می رود و با آن چه باید کرد؟

پرسش هایی از این دست در چاردهه گذشته در گستره همگانی ما بارها برنما و پُرنما شده اند و کتاب ها درباره آن ها نوشته شده است و نشست ها و کنفرانس ها ترتیب یافته است.

پاسخ این پرسش ها را آگاهی های سیاسی، قومی، زبانی، دینی و ایلی در چند دهه گذشته، پیچیده تر کرده است. روان- زیست شناسان می گویند که انسان جانوری به گوهر آب و خاک پرست است و هرجا که سخن از این دو بمیان می آید، نخستین واکنش های انسان عاطفی ست تا خِرَد مدار. نخستین واکنش ها همیشه خودکار و آنی و ناگهانی اند و بی نیاز از مکانیزم اندیشیدن سرریز می شوند. این چگونگی، پرداختن به آن پرسش ها را دشوار کرده است. برگردیم به شعر خوئی.
بارِگرانِ عاطفی این شعر چنان است که گمان نمی کنم هیچ ایرانی صاحبدلی بتواند از کنارآن آسان و آسوده بگذرد. کیست که در چاردهه گذشته از آنچه در ایران، بنام ایران وایرانی گذشته است، سرافکنده و شرمسار نشده باشد و در درون خود نگرییده باشد؟ کدام ایرانی ست که در این سال ها، در خود و با خود به ستیز با خویشتنِ خویش برنخاسته باشد و همزمان، مهر و کین به آب و خاک خود نورزیده باشد؟

کور کُنیْ‌م اگر که بر دیده گذارم‌ات، وطن!
ناخنِ من کشی، اگر پشت بخارم‌ات، وطن!

در نخستین نگاه، کور کردن و ناخن کشیدن، برایم غلّو شاعرانه می نمود. اما یادم آمد که دوسال پیش که گروهی از فرزندان ایران را در شهر ورزنه، هنگامی که خواستار بازکردن راه آب به زاینده رود شده بودند، سربازان گمنام امام زمان، با شلیک رگباری ساچمه از تفنگ های ساچمه ای، کور کردند. آنان گناهی جز دادخواهی نداشتند و در میدان شهر گرد هم آمده بودند تا از خشکسالی ای که حکومت با بستن آبِ زاینده رود برآنان روداشته بود، فریاد دادخواهی سر دهند.

هر رودخانه ای دلیل وجودی روستاهایی ست که در کرانه و کناره آن ساخته شده است. روستاها و شهرهای دنباله زاینده رود نیز همه برای کشاورزی در کنار این رودِ زاینده پدید آمده اند. مردم ورزنه گردهم آمده بودند تا بگویند که بستن آب زاینده رود بروی آنان، حکم نابودی شهرو کشتزارهایشان خواهد بود. اما پیش از آن که چنان کنند، بناگهان گروهی تفنگچی حکومتی سررسیدند و کشاورزان را به رگبار ساچمه های کور کننده بستند و صدها نفر را کور کردند. به همین سادگی. ناخن کشی هم که از دیرباز، سنّت رایجی در زندان های ایران بوده است و بسیار می توان نوشت.

اما شعر، حوزه چیستی شناسی نیست و با چگونه نگری سروکار دارد. نیک و بد اندیشه در شعر، چیزی برارزش آن نمی افزاید. گوهر هر شعر، در چگونه گفتن آن است و نه در دُر سفتن. سخنان دانشمندانه، کارِ دانشمندان است. شاعر باید شاعری کند، یعنی که به گفته خودِ اسماعیل خوئی، بتواند اندیشه و خیال را در زبانی فشرده و آهنگین گره ای عاطفی بزند و با آن کار، واژگان روزمره را با آلیاژ خیال ترکیب کند و سُرایه ای افسونبار و خیال انگیز و تابناک و شاعرانه بیافریند. شیوه همین ترکیب کردن است که شعر را از مِعر جدا می کند.

به گمان من این شعرِ خوئی، نمونه درخشانی از ناگفته گویی در ادبیات امروز ایران است.1 گفتن سخنی ناگفته و فتنه انگیز، با کاربرد ِ ایهام و تمثیل و ارسال المثل و طنز و کنایه، بدانگونه که به درگویند تا دیوار بشنود و ناگفته ای را چنان گویند که عاقلان دریابند، کارِ تازه ای نیست. شاعران و نویسندگان پیشین، از دیرباز با این شگردها آشنا بوده اند و چندپهلویه گویی را سپرِ بلا می پنداشته اند. اما وجود سانسور در ایران در سده گذشته، این شیوه ِ نگارش را به فهرست آرایه های بی نام و نشان ادبیاتِ فارسی افزوده است. ناگفته ای که شاعر در این شعر با ما در میان می گذارد این است که من امروز ایران را در شکل کنونی اش مایه شرمساری خود می دانم، گیرم که وطن ام باشد. او چون انسانی که پایبند به اخلاق مدرن و پیمان نامه های جهانی، ایرانی را که در آن انسان را خوار می دارند، انسانیت را دشمن و با افراشتنِ فواره خون، فرهنگ مرگ را می ستایند، مایه سرافکندی و خوندلی و شرمسازی خود می داند. اندیشه عاطفی در این شعر، کلنجار شاعر با خویش است که از سویی عاشق سرزمین خویش است، اما از سوی دیگر آن را زیبنده ایرانی در جهان کنونی می خواهد و از آنچه آن، "بی همه کس" ها برآن روا داشته اند، آزرده و افسرده است.

====
1. تاریخ طبری. جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸
2. پیش تر به ناگفته گویی درادبیات امروز ایران در اینجا * پرداخته ام.

*   harandi1.blogspot.co.uk


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست