افکار یخ زده در تسلسل وحدت چپ - دنیز ایشچی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۹ مرداد ۱٣۹۴ -
٣۱ ژوئيه ۲۰۱۵
ژاک دیریدا، بعنوان پدر فلسفه ساختار شکنی شناخته میشود. به دنبال غلبه جهانی مدرنیسم با حاکمیت سیاسی اقتصادی کاپیتالیسم کمپرادور به شیوه استبدادهای سکورلاریستی به موازات شستشوی مغزی در جو تبلیغات رسانه ای، "دیریدا" بافته های نظری حاکم را به سخره گرفته و بعنوان بخشی از فلسفه اگزیستانسیالیستی به شکستن ساختارهای نظری روز می پردازد. ناسیونالیسم افراطی، حاکمیت های استبدادی، کشتار اپوزیسیون مخالف، نژاد پرستی وتبعیض علیه غیر سفید پوستان، وجود حاکمیت های آپارتایدی زیر چتر حمایت حاکمیت های سرمایه داری کمپرادور بخش جدائی ناپذیر بافت های نظری مدرنیستی حاکمیت نظام هائی که به ظاهر خود را آزاد و دموکراتیک می نامیدند بود. ساختارشکنی "ژاک دیریدا" بر پایه های در هم ریختن بافته های نظری فنومنولوژیک زمان و آماده کردن شرایط برای شکل گیری بافته های ارزشی نظری نوین بر پایه های ارزش های ازادی، عدالت و دیگر ارزش های انسانی می باشد. نظریه فلسفی مثــَل ترکی "بولانماسا دورولماز" یا "ساختار کهنه شکسته نشود، ساختار نوین نمی تواند فرا روید"، چندان با نظریه های فلسفی "ژاک دیریدا" غریبه نمی باشد.
دوستان فداکار زیادی داریم که فقط با خاطرات گذشته ها زنده اند. دوستانی که تمام هستی شان در سالگردها و یادبودها خلاصه میشود. دوستانی که با قلبی پاک و وجودی فداکار تمام افکار و تلاش هایشان با یادبودهای روز جهانی کارگر، هشتم مارچ، سالگرد حماسه سیاهکل، حماسه هشت تیر، شانزده آذر، سالگرد کشتار زندانیان سیاسی و غیره زنده است. دوستانی که سالگردها را به پنج وعده نماز روزانه خود تبدیل کرده اند و نه تنها تمامی افکار و روان آنها در گذشته ها و سالگردها منجمد شده و یخ بسته است، بلکه فکر می کنند با برگزاری سالگردها، نمازهای خود را خوانده و وظایف سوسیالیستی " شرعی" خود را به جا آورده، تمامی وظایف تاریخی خویش نسبت به نسل حاضر و نسل های آینده پاسخ داده اند. آنها کینه ها و نفرت های انباشته شده خویش را به شعارهای "مرگ بر" تبدیل کرده و دنبال دشمنان سیاسی خویش می گردند تا آنها را از سر راه بردارند. آنها در درون جبهه چپ هم دنبال ناخالصی های غیر پرولتری می گردند تا با آنها مرزبندی کرده، با آنها مبارزه ایدئولوژیک بکنند و آنها را ایزوله کرده و از صفوف این جبهه پاک سازی بکنند. این دوستان همان نیروی فکری سومی هستند که در پروژه وحدت چپ نقش نیروی وسط را ایفا می کنند.
گره هایی از گذشته که همیشه ناگشوده مانده اند، دمل هایی که هیچگاه فرصت باز شدن پیدا نکرده اند، سد هایی که هیچگاه نشکستند، راههائی که هیچگاه نگشودند، هدف هائی که هیچگاه به آن نائل نیامده اند، قله هائی که هیچگاه نتوانسته اند فتح کنند و دریغا که در این راه چه رفیقانی که جان خویش را از دست نداده اند. اینها و انباشت دهها بار سنگین گره های ناگشوده مشابه همیشه در اذهان این دوستان سنگینی کرده، در حال چرخش بوده و به انواع گره های ناگشودنی روانی فرا می رویند. گره هائی که در نهایت به آنجا می انجامد که از یک طرف در خیلی موارد به درستی فرد دنبال علتها گشته و به دنبال گشودن ناگشوده ها و فراروئی جهت رودرروئی با چالش های روز و پاسخ گوئی به مسائل عمومی اجتماعی روز می باشد. در موارد دیگر برعکس، بعضی دیگر از این دوستان یا بصورتی آشکار و یا در ضمیر ناخودآگاه خویش به دنبال افراد و جریان هایی می گردند تا تمام کاسه کوزه های کارهای ناکرده و اشتباهات گذشته را در فلان مقاطع زمانی بر سر آنها بشکنند.
وقتی که با این مسائل بصورت کلیشه ای برخورد شده و تقصیر عدم موفقیت ها را بر سر افراد و جریان های مشخصی می شکنند، این مساله در روان آنها به نوعی غده های سرطانی سیاسی تبدیل می شود که بعضی موارد بصورتی آشکار، و در خیلی موارد بصورتی پنهان و از طریق عملکرد سیاسی نمودهای خویش را بروز می دهد. دور تسلسل افکار منجمد شده ای در گذشته های دور به صورت کلاف های سردرگمی با خود کلنجار می رود. مثلا اگر در فلان مقطع مشخص تاریخی عوض فلان کار مشخص، تاکتیک و یا استراتژی دیگری اتخاذ می شد، نتیجه سیاسی اجتماعی آن کاملا متفاوت در مقایسه با وضعیتی که ما الان در باتلاق آن گرفتار آمده ایم می شد.در اینجاست که متهم کردن گناهان کبیره گره های ناگشودنی به اشخاصی که متهم به بوجود آوردن این بن بست ها می باشند، آغاز می گردد.
مشکل جبهه چپ با این دوستان بیشتر از اینکه یک مشکل نظری باشد، مشکلی روانی می باشد. آنها که در وجدان خویش بیشترخواهان مرزبندی بوده و خواهان وحدت نیستند، از طرف دیگر فشارهای اجتماعی تاریخی این مقطع تاریخی آنها را وادار کرده است تا دور میزهای مذاکره جهت وحدت چپ بنشینند. به خاطر همین است که بین حرفها و گفته های آنها از یک طرف و کردار و اعمال آنها درّه ای عمیق وجود دارد. آنهائی که به عهده میگیرند تا منشور واحدی را تنظیم کرده و در کنفرانس وحدت چپ به عنوان سند محوری به بحث بگذارند، چهار و یا به قولی شش منشور متفاوت را به میدان آورده و یک آشفته بازاری بوجود می آورند که به این زودیها و به این راحتیها امکان بازگردان آن به حالت عادی و نورمال بوجود نخواهد آمد.
مشکل این دوستان اختلاف فکری با نیروهای دیگری که خواهان وحدت چپ می باشند، نیست، بلکه دوستانی که از رودخانه خروشان جریان فدائی جدا شده اند، در دوران پیری خود به شیوه کودکان قهر کرده نمی خواهند دوباره به همان روخانه پیوسته و آن را به دوباره به رودی خروشان تبدیل بکنند. آنچه این دوستان خواهان آن هستند این می باشد که جویبارهای جدا شده از جنبش فدائی، آنقدر خون رگها و شیره این رود خروشان را بمکند تا اینکه آن را بخشکانند. ظاهرا تنها از این طریق است که آتش سوزان قهرها و ناخوشی های تاریخی درونی این دوستان از طریق خشکاندن این رود خروشان خنک شود.
مجموعه بافت روان سیاسی فرهنگی دوستانی که بر اساس سیاه و سفید، دوست و دشمن، خود و غیر خودی استوار بوده و با غیر خودی مرزبندی کرده و آن ها را بصورت ناخالصی های بورژوازی در درون جنبش کارگری ارزیابی می کنند، همیشه خود را در راستای خالص تر کردن بیشتر، پرولتریزه شدن بیشتر ارزیابی کرده و به همین دلیل، مرزبندی های خود را با غیرخودی ها هر روز غلیط تر و پررنگتر می کند. یک چنین نگرش نظری روانی نمیتواند به وحدت چپ معتقد بوده باشد. شاید بشود گفت که این دوستان آمادگی روانی نظری لازم جهت حضور و همکاری سازنده و موثر در جبهه چپ را ندارند، تا چه برسد به وحدت چپ.
برآمد اسلامی یک چنین فرهنگ چپی را که ما در درون خویش مشاهده می کنیم، بصورت موازی در اسلامگرائی افراطی مشاهده می کنیم. آنهائی که هنوز تنها و تنها با شعار"مرگ بر" ها زندگی می کنند و برای شعار های "زنده باد" ها، آفریدن و خلق کردن ها هیچ راهکاری ندارند. ما بصورت موازی اسلام گرایانی را می بینینم که در راستای خالص کردن اسلام حرکت کرده و با غیر مسلمین و غیر خودی ها مرزبندی کرده و مرز بین مسلمانها و کفاری را که باید از بین بروند هر روز شفاف تر می کنند. این افراطی گرایان اسلامی از یک طرف در حال زدودن ناخالصی ها از درون خویش می باشند، و از طرف دیگر در مسیر ایزوله کردن و متلاشی کردن اندیشه های غیر خودی می باشند.
آنها پنجاه و سه نفر بودند. پنجاه و سه نفر انسان منفرد با شعارهای محوری آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم. آنها در مقابل نیروهای دیکتاتوری، استبداد و استثمار دور هم حلق زده و با همدیگر پیمان واحدی را بستند و چنان ساختاری را تشکیل دادند که به فاصله چندین سال نه تنها بزرگترین و وسیعترین حزب سیاسی مدرن و مترقی ایران را تشکیل دادند، بلکه بزرگترین نیروی اجتماعی نوین تحول اجتماعی کشور، یعنی طبقه کارگر صنعتی را متشکل کرده و رهبری می کردند. تحلیل نظری ساختاری و تاریخی حزب توده ایران را به کناری بگذاریم. پیمان نظری، اخلاقی و ارادی پنجاه و سه نفر برای تحول اجتماعی به فاصله کوتاهی به حزب فراگیر عدالت و آزادی فرا روئید.
هفتاد سال بعد، پنجاه و سه نفری دیگری حدود پنج سال است که بر سر همدیگر می کوبند تا بتوانند دور هم گرد آمده و همگونی مشترک و یا واحدی را میان نیروهای جبهه کار، آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم فراهم بیاورند. اینبار به دنبال پنج سال تلاش جهت گرد آمدن بر محور آرمان های آزادی، دموکراسی، عدالت و سوسیالیسم، آنها با شش منشور متفاوت در کنفرانس وحدت شرکت می کنند. آنها نه به دنبال وحدت حول آرمان های محوری، نه بر پایه های تنظیم و فورمولبندی فصل مشترک های نظری خویش، نه بر پایه های پایه های وجدانی اخلاقی پاسخگوئی به وظیفه سنگین تاریخی که بر دوش های آنها استوار است، نه بر پایه های وجدان اراده جهت بوجود آوردن تحولات بنیادین سیاسی اجتماعی، بلکه بر عکس بر پایه های مرزبندی با غیر خودی، ایگوئیسم خود محوری، هدف به تحلیل بردن غیرخودی در ضمیر آگاه و ناخودآگاه خود به میدان آمده و این پروژه را به دور تسلسل افکار منجمدی تبدیل کرده اند که نیروی اصلی محرکه آن مسموم از کینه های ته نشین شده در سی و پنج سال پیش به میدان آمده است.
دو نسل دیگر از جوانان و نسل های نوین به دنبال انقلاب سیاسی سال پنجاه و هفت در ایران به دنیا آمده و به بلوغ اجتماعی رسیده اند. دو نسلی که هیچ تجربه ای از ایرانی که بمدت پنجاه سال بصورت دیکتاتوری سکولاریستی اداره میشد ندارند. دو نسلی که حیات آنها در درون پیله های بافته شده توسط نظام جمهوری اسلامی رشد کرده و بالغ شده اند و از طریق روزنه های درون این پیله ها به دنیای خارج نگریسته اند. دو نسلی که که به اندازه کافی متاثر از سموم ضد چپ و ضد سوسیالیستی که در اذهان آنها تزریق شده است می باشند. دو نسلی که بزحمت حاضر هستند تا به نسل های چپ ماقبل خود اعتماد کرده و با آنها نزدیکی بکنند. در یک چنین شرایطی، روش های ضد اخلاقی ضد همگون سازانه و ایگوئیستی نیروهای دسته سوم، نسل چپ دوران انقلاب پنجاه و هفت را بیشتر ایزوله کرده و به مرگ تاریخی خود محکوم خواهد کرد.
بقول "نیچه" شاید این تراژدی کمدی بخشی از هستی تاریخی ما بوده باشد. ضرورت زمان ایجاب می کند تا به شیوه نیچه بخشی از چپ دموکرات ققنوس وارمسئولیت برون رفت از این کلاف سردرگم را بر دوش بگیرند. بخشی که پرچمدار تحول است، نه چوب لای چرخ آن. در شرایطی که چپ دموکرات ایران قادر به تنظیم منشور وحدت واحدی نمی باشد تا از این بن بست بیرون بیاید، شاید جهت درهم شکستن این کلاف سردرگم، لازم باشد حول شعار واحدی گرد بیاید. شعاری که بنیان های آن بر پایه های دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، صلح دوستی، برابر حقوقی، سکولاریسم، عبور از جمهوری اسلامی ایران و سوسیالیسم استوار باشد.
|