هفت رباعی برای اسماعیل خویی
کامران جمالی
•
بر هیمه ی عصیان نفسی می دادی.
امید به فریاد رسی می دادی.
نه خوف ز دشنه ی عسس داشته ای،
نه باج به شهرت کسی می دادی.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣۰ مرداد ۱٣۹۴ -
۲۱ اوت ۲۰۱۵
۱
بر هیمه ی عصیان نفسی می دادی.
امید به فریاد رسی می دادی.
نه خوف ز دشنه ی عسس داشته ای،
نه باج به شهرت کسی می دادی.
۲
امروز هم ای دوست که هفتاد شدی،
خارِ کهنی به چشمِ بیداد شدی.
خوابی دیدم-پیشکش مولودت:
میهن شده آباد و تو آزاد شدی.
٣
ما را مَلکی ز خاک خیام سرشت:
در خوف و رجای او نه دوزخ نه بهشت.
رنجِ بشر است رازِ رنجوری ما:
این است به سرنوشت مان-هرکه نوشت.
۴
هم هست نسب تو را و هم هست حسب:
آن یک"اخوان" بوده و این یک ز طلب.
با بینش شاعری چو دانش باشد،
"یمگان دره"*هم شود سویدای ادب.
۵
"یمگان دره" ات"کجا"ی "بیدر**"جان است
بیدرکده ای برای هر مهمان است.
مردانه ترین دوستی ار، دوست شوی؛
نا دوست هم از دشمنی ات ترسان است.
۶
گفتم که:("خدا هست؟"سوالی است صواب؟)
شعر تو به من کرد از این گونه خطاب:
ای زنده!تو سرزنده بمان چون خیام؛
اسطوره ی آخرت چه دریا چه سراب.
۷
بدگوی تو بد بوی سخن ها دارد:
مرداب شقایق نه، جگن ها دارد.
افسوس که دوستدار را یک حرف است؛
بدگویی،گویی که دهن ها دارد.
٨
چه نیک به گوش آید این حرف وچه زشت،
ما را شبحی ز خاک خیام سرشت:
در آن نه هراسِ خردسال از دوزخ؛
در آن نه امیدِ سالخورده به بهشت.
*یمگان دره:تبعیدگاه ناصر خسرو قبادیانی
** اسماعیل خویی، جهانِ تبعید را "بیدرکجا" نام نهاده است.
|