واق واق مکن!
غزل
اسماعیل خویی
•
سگی نزیبدت، ای مرد! واق واق مکن!
تو نیز هم بشری: عرعرِ الاغ مکن!
تویی نه گرگ و نه اکنون شب است: زوزه مکش!
تویی نه گاو و نه در مرغزار: ماغ مکن!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۴ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۶ اوت ۲۰۱۵
برای ف.ا.
سگی نزیبدت، ای مرد! واق واق مکن!
تو نیز هم بشری: عرعرِ الاغ مکن!
تویی نه گرگ و نه اکنون شب است: زوزه مکش!
تویی نه گاو و نه در مرغزار: ماغ مکن!
کفِ اتاقِ من، ای مرد! بامِ همسایه ست:
طویله نیست: لگدکوب ات این اطاق مکن!
نفورم از تو: که مانی به قاریانِ قبور:
مکن نفورترم: قارقارِ زاغ مکن!
به ناخنِ سخن ات زخمِ کهنه ام مخراش
و باز تازه چنین ام به سینه داغ مکن!
من و تو آتش و آب ایم پیشِ یکدیگر:
به پیشِ من، پس از این، صحبتِ وفاق مکن!
بریده ام ز تو: با من دگر ایاغ مشو!
اگر که فکرکنی، جز به افتراق مکن!
به پشتِ کوه بمان: نیز اگر که خورشیدی!
و گر که ماه، برون چهره از محاق مکن!
سراغِ خانه ی من مانَدَت به دفتر، لیک
ز من بترس و دگر یاد از این سراغ مکن!
مشامِ خوگرِ سرگین ز عطرِ گُل رنجه ست:
طویله پرورش ات داده: میلِ باغ مکن!*
دریغ باشد اگر کُرّه خر خورد میِ ناب:
دگر ز باده ی شعرم تو تر دماغ مکن!
تو را پریدن و دزدیدنِ پنیر بس است:
به خیزه، دعوی ی شاهینی، ای کلاغ مکن!
خیالِ خامِ خرامیدنی چو کبک مَپَز:
تو زاغ زاده شدی، فکرِ این سیاق مکن!
"رواقِ منظرِ چشمِ من**" آنِ یاران است:
تو تنگ جای مقیمانِ این رواق مکن!
*مولوی یاد باد.
** از حافظ است
بیست ودوم تیرماه۱٣۹۴،
بیدرکجای لندن
|