یکتا اندیشی و تک گرایی زیر پوسته ایمان به حقیقت مطلق
حمید آقایی
•
اما این وضعیت و این تلاشها برای تک صدایی کردن جامعه ایران، و اصولا وجود و پایداری مناصبی مانند ولایت مطلقه فقیه، جانشینِ پیامبر و امام و یا در گذشته نه چندان دور، شاهِ شاهان و سایه خدا، در واقع سمبلهایی از وجود جامعه ای هستند که هنوز پوسته یکتا اندیشی، تک گرایی و اعتقاد به وجود یک حقیقت مطلق را نشکسته و خود را از آن رها نساخته است. جامعه ای که تا رسیدن به کثرت گرایی و پلورالیسم راه طولانی در پیش دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۴ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۶ اوت ۲۰۱۵
یادداشت <<اسلام یک دین مدنی، سیاسی و بنابراین سکولار است>>، مندرج در سایت اخبار روز، سوالاتی را مبنی بر اینکه آیا اصولا مقدسات، ساخته خود انسان هستند و یا قائم به ذات می باشند برانگیخت. در این یادداشت آمده بود که دین اسلام از طریق جمع آوری سنن و آداب زمان ظهور خود حول یک امر مقدس (بشر ساخته) بوجود آمد و بنابراین، همانطور که تاریخ این دین نشان می دهد، اسلام یک دین کاملا سکولار است.
از سکولار بودن اسلام این نتیجه را گرفته بودم که اصولا بحث جدایی دین از سیاست، در مورد اسلام، بی فائده و همواره ناموفق (بوده) است، مگر اینکه بپذیریم که این دین نیز بمانند سایر ادیان از مجموعه ای از سنن و آداب فرهنگی-اجتماعی و ضرورت های سیاسی-اجتماعی زمانه خود بر حول محورِ مقوله و پدیده مقدسی بوجود آمده است، تا بدین وسیله بتواند مورد پذیرش عامه قرار گیرد و مثل یک قرارداد اجتماعی جدید عمل نماید.
این مقوله واحد و مقدس اما قبل از اینکه ریشه در واقعیت های بیرونی و مستقل از انسان داسته باشد، منعکس کننده نیاز همیشگی انسان برای یافتن یک پدیده و یا نظریه یکتا و واحد می باشد. پدیده و یا نظریه ای که قادر باشد همه اتفاقات و تحولات این عالم را توجیه نماید. این پدیده اما برای مردم عادی می بایست یا بصورت مجسم و قابل لمس (مانند بت) ظاهر شود و یا بمانند یک امر مقدس و دست نیافتی عمل نماید، تا موجب ایمان و آرامش گردد. برای متفکرین و دانشمندان، اما طبیعتا این نظریه و یا پدیده یکتا می بایست در درجه اول مبتنی بر شواهد عینی، استدلال و منطق باشد.
بنابراین اگر هم بحثی در مورد جدایی دین از سیاست مطرح است می بایست با توجه به واقعیت اسلام بعنوان یک دین مدنی، سیاسی و ایدئولوژیک صورت گیرد. به این معنی که در واقع، آنچه که باید از سیاست و امور عامه مردم جدا شود فقط همان امر مقدس و یکتا است که تنها برخی به آن اعتقاد دارند و یا برداشت های بسیار متفاوتی از آن موجود است. ما بقیِ مقررات و آداب و مراسم اسلامی که در قران و احادیث آمده اند، صرفا تاریخ این دین و نحوه تحول و تطبیق آنرا با شرایط متحول در مقاطع مختلف نشان می دهند. همانطور که قراردادهای اجتماعی و هنجارهای فرهنگی هر جامعه ای تاریخ، نحوه اداره و تحولات آن جامعه را در یک مقطع زمانی خاص به تصویر می کشند، و اصولا نمی توانند الگویی ثابت و همیشگی برای سایر جوامع باشند.
به این اعتبار، چون مجموعه آداب و مقررات اسلامی همواره مشمول زمان و مکان بوده اند، از حوزه بحث جدایی دین از سیاست خارج می شوند. به سخن دیگر، مجموعه مقررات اسلامی که خاص جامعه عربستان زمان ظهور اسلام بوده اند، اصولا محلی از اعراب ندارند تا وارد بحث های جدایی دین از سیاست گردند. بمانند این است که ما قوانین و مقررات چند سده قبل را به بحث بگذاریم که آیا باید باز هم اجرا شوند یا خیر.
اما، همانطور که در فوق به آن اشاره شد، آن امر یکتا و بعضا مقدس که اصول و مقررات دین حول آن گرد آمده اند، قبل از ینکه ریشه در واقعیت داشته باشد بیانگر نیاز همیشگی انسان برای یافتن یک نظریه و قانونمندی جهان شمول و واحد برای تفسیر همه حوادث و تحولات طبیعی و اجتماعی بوده است.
تاریخ علم فیزیک بخوبی چالش اصلی دانشمندان را برای دست یابی به یک نظریه واحد نشان می دهد. استفان هاوکینگ یکی از این جمله دانشمندانی است که سعی کرد نظریه ای برای همه چیز (theory of everything) بیابد، تئوریی برای تقسیر همه تحولات این عالم. قبل از او آلبرت انیشتن نیز تلاش کرده بود به یک تئوری یکتا و واحد دست یابد. در نیمه دوم قرن هفدهم، ۱۶۸۷ میلادی، زمانی که اسحاق نیوتن نظریه نیروی جاذبه زمین را کشف کرد و سپس نظریه خود را در مورد نحوه حرکت و گردش اشیا تدوین نمود نیز تصور می شد که این نظریه تفسیر کننده هم چیز خواهد بود.
چندین قرن بعد، انیشتن سعی نمود کمبود های نظریه نیروی جاذبه نیوتن در توجیه حرکت سیارات را با نظریه نسبیت عام خود بر طرف نماید. در آنزمان نیز تصور می شد که این نظریه، همان تئوری همه چیز است، اما حتی خود انیشتن نیز متوجه بود که نظریه نسبیت عام وی در دنیای اتم و الکترون کارایی ندارد. که همانطور که می دانیم برخی از دانشمندان فیزیک سعی نمودند با نظریه کوانتم فیزیک دنیای ذرات را توضیح دهند.
تا دهه ها تصور می شد که دو نظریه نسبیت عام و کوانتم فیزیک مکمل یکدیگر در تقسیر کهکشان ها و دنیای ذارت هستند، اما همچنان این سوال باقی مانده بود که بالاخره آن نظریه یکتا و واحد چیست که بتواند تفسیر کننده همه چیز باشد. برای مثال اگر مبدا این جهان (مطابق نظریه استفان هاوکینگ) سیاه چالی بوده که انرژی متمرکز در آن موجب انفجار بیگ بنگ شده است، آیا تحولات این سیاه چال با نظریه نسبیت عام انیشتن قابل توجیه است یا نظریه کوانتم فیزیک؟
در ده های اخیر دانشمندان فیزیک سعی کرده اند به تئوری های جدید و همه جانبه تری دست یابند، از جمله تئوری ریسمانها که می گوید ذراتی مانند الکترون، در حقیقت یک ذره بسیار کوچک که ما بتوانیم زمان و مکان آنرا دقیقا محاسبه کنیم نیستند، بلکه هریک ریسمانی کوچک اند که از نقطه های بسیار ریز متصل بهم ساخته شده اند. این تئوری نیز با وجودیکه که می تواند نحوه حرکت بسیاری از ذرات را توضیح دهد اما همچنان ناتوان از توضیح پدیده جاذبه است. سوال این است که چه ذره ای نیروی جاذبه را حمل می کند که در این رابطه برخی از دانشمندان فکر می کنند که ذره ای بنام گرویتی (gravity) وجود دارد که حامل نیروی جاذبه می باشد.
تئوری ریسمانها نیز در فرایند تحول خود ابعاد بیشتری به ابعاد چهار گانه مکان و زمان افزوده است، بطوریکه امروز دانشمندان نظریه جدیدی را تحت عنوان نظریه-ام (M-theory) ارائه نموده اند که بر مبنای آن دیگر نمی توان صحبت از یونیورس (universe) کرد، بلکه جهان هستی یک مولتیورس (Multiverse) است که بر هر لایه آن یک قانون خاص می تواند حاکم باشد.
فرایندی که علم فیزیک در جهت یافتن یک نظریه واحد و یکتا طی کرده است نشان می دهد که شاید اصولا یک نظریه واحد و توجیه کننده همه حوادث و تحولات وجود نداشته باشد، و بنابراین بهتر است بپذیریم که جهان هستی پیچیده تر و در هم و بر هم تر از آن است که بتوان آنرا با یک نظریه واحد شناخت و تفسیر نمود.
اما اگر دانشمندان فیزیک فارغ از مسائل روزمره زندگی و در محیط های آزمایشگاهی و علمی بدنبال یک نظریه واحد و تفسیر کننده هم چیز بوده اند و یافته های آنان نیز تاثیر مستقیمی بر زندگی اشان نداشته اند، مردم عادی، در متن زندگی روزمره و برای کسب اطمینان از آینده خود که در مسیر آن چاله چوله های سیاه فراوانی وجود دارند، همواره در پی عامل و پدیده ای اطمینان بخش و آرامش دهنده بوده اند. پدیده ای که به مجردِ ظهور، روابط اجتماعی و همه امور زندگی را تحت الشعاع خود قرار می داده است. پدیده ای که ضمن برخورداری از خصلت یکتایی، بدلیل پیوند بسیار نزدیک با احساسات انسانی از جمله ترس و عدم امنیت جنبه تقدس نیز بخود می گرفته است.
فلسفه و فیلسوفان نیز کما بیش همان راه و هدفی را دنبال کرده اند که دانشمندان فیزیک. آنان نیز از طریق استدلال های فلسفی، در پی کشف حقیقت و یافتن نظریه واحدی بوده اند. منتها مسیر فلسفه بر عکس علم پیشرفه است و بر خلاف علم که همواره خود را منطبق با قدرت و توانایی شناخت و یافته های انسان کرده است و یا حتی بر ناتوانی خود بر یافتن یک تئوری واحد و یکتا متواضعانه اعتراف نموده است، فلسفه به مفهوم سنتی آن بتدریج از واقعیت های زندگی فاصله گرفته و در همان مفاهیم کلی دوران معروف به دوران مدرن (پس از روشنگری) باقی مانده و بنظر من تبدیل به تاریخ گردیده است. استفان هاوکنیگ معتقد است که دوران فلسفه به پایان رسیده است و فلسفه به مفهوم سنتی آن (مانند خدا) مرده است.
در تاریخ فلسفه آمده است که اولین سنگ بنای فلسفه، در یونان باستان، پس از آنکه اسطورهای یونان بتدریج مورد شک و تردید قرار گرفتند، توسط فلاسفه طبیعت گرا گذاشته می شود. فلاسفه طبیعت گرا بدنبال ماده اولیه ای، بجای خدایان و اسطوره ها، برای توضیح حوادث طبیعی بودند، که بعلت عدم برخورداری از ابزار های علمی و آزمایشگاهی مجبور به استفاده از روش های فلسفی و تحلیل ذهنی بودند. در واقع این فلاسفه، بنظر من، قبل از اینکه فیلسوف به معنای متعارف آن باشند دانشمندان و متفکرینی طبیعت گرا بودند که از طریق مطالعه طبیعت در پی یافتن حقیقت بودند.
پس از این فلاسفه طبیعت گرا، نوبت به فلاسفه ای مانند افلاطون، ارسطو و سقراط می رسد که افکار و نظریاتشان پایه و سنگ بنای اولیه فلسفه دوران مدرن در اروپا را می شوند. فلسفه ای که بتدریج از طبیعت گرایی، ماتریالیست و جستجوی ماده اولیه فاصله می گیرد و بعالم ذهن و روح و ماورای طبیعت قدم می گذارد. اما این نوع از فلسفه پس از آغاز دوران پست مدرن و بویژه با حملات پتک گونه فردریش نیچه بتدریج به حاشیه رانده می شود، و این همان فلسفه ایست که استفان هاوکینگ آنرا مرده اعلام می کند.
نیچه با اعلام مرگ خدا، در واقع یک قرن قبل از دانشمندان فیزیک که سر انجام به این نتیجه رسیدند که حقیقت واحد و یکتایی وجود ندارد و صحبت از مولتیورس بجای یونیورس است، عدم وجود یک حقیقت واحد و یکتا را اعلام کرده بود، و می گفت دوران داستانهای بزرگ به پایان رسیده است. وی با نقد فلسفه دوران یونان باستان، از افلاطون به بعد، و سپس با نقد فلسفه دوران مدرن، و نیز با تجلیل از اسطور های یونانی در حقیقت سنگ بنای پست مدرنیته را در زمینه های فلسفی پایه گذاری می کند که دیگر در پی یافتن حقیقت مطلق و واحدی نیست زیرا که اساسا وجود خارجی ندارد.
بر مبنای اندیشه های نیچه، جهان قبل از اینکه یک جهان منظم و قانونمند باشد، یک جهان مغشوش و پر هرج مرج است و آنچه که ما از آن می فهمیم و بصورت قاعده و قانون در می آوریم، همانطور که تاریخ علم وفلسفه نشان می دهد، شاید فردا صحت نداشته باشد ویا فقط بخشی از آنرا توضیح بدهد. و همانطور که طبیعت فاقد یک هدف و نظم از قبل تعیین شده است، انسان را نیز نمی توان در قالب یک مجموعه از قبل تعریف شده ریخت و شکل بخشید.
نیچه اساطیر یونان و نحوه شناخت و تفسیر حوادث طبیعی در آن زمان ارج می نهد و تراژدی های یونان باستان را دلیل بر شناخت و برداشت درست یونانیان آن زمان از بی هدفی و پوچی این جهان و تراژدی گم گشتگی انسان می شناسد و معرفی می کند. وی معتقد است که در این میان، تنها و تنها، این خلاقیت و جان آزاد انسان است که می تواند ما را در شناخت راه آینده و رقم زدن آینده بشریت یاری دهد. و به برداشت من، راه و مسیری که قبل از اینکه یگانه و یکتا و پیش از اینکه بدنبال هدف واحد و آینده ای از قبل مشخص شده باشد، مسیری است با بی شمار راهها و بی راهه ها، که هریک هدف خاصی را در افق خود قرار داده اند.
یکی از آثار پست مدرنیته و نفی وجود حقیقت مطلق و یکتا در زمینه های سیاسی و اجتماعی موضوع پلورالیسم بعنوان یک پدیده و نظریه مدرن در برابر یکتا اندیشی و تک گرایی است. در جوامعی که هنوز از لحاظ فرهنگی و اعتقادی در دوران پیشا مدرن بسر می برند و حتی روشنفکران آن همچنان معتقد به یک حقیقت مطلق هستند، و بویژه ادیان الهی و توحیدی حضور غالب دارند، گرایش به یکتا اندیشی و تک گرایی بسیار دیده می شود. بخصوص زمانی که یک طرز فکر و یک بخش و طبقه خاص قدرت سیاسی را در دست گیرد.
برای مثال زمانی که محمد رضا شاه پهلوی به پندار خود قدرت بلامنازع پیدا کرد، حزب رستاخیز را تاسیس، و سایر احزاب را منحل نمود. و یا زمانی که روح الله خمینی قدرت را در دست گرفت اعلام نمود که حزب فقط حزب الله و سپس با تاسیس حزب جمهوری اسلامی دیگر احزاب را تعطیل کرد. در زمان حال نیز بازمانده های وی با تلاش برای تشکیل احزابی مانند حزب یکتا (توسط احمدی نژاد) و یا غیر قانونی اعلام کردن احزاب دیگر در پی تک صدایی کردن جامعه ایران زیر لوای ولایت مطلقه فقیه هستند. آنان صراحتا اعلام می کنند که ما حتی تحمل صدا و حضور اصلاح طلبان را در انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی نداریم. در میان مخالفین جمهوری اسلامی نیز آنچه که بیش از هر چیز بچشم می خورد پراکندگی و چند دستگی است که البته نه بخاطر وجود پلورالیسم، بلکه در درجه اول ناشی از آن است که هریک می پندارد حقیقت و راه درست تنها در نزد آنان است و بس.
اما این وضعیت و این تلاشها برای تک صدایی کردن جامعه ایران، و اصولا وجود و پایداری مناصبی مانند ولایت مطلقه فقیه، جانشینِ پیامبر و امام و یا در گذشته نه چندان دور، شاهِ شاهان و سایه خدا، در واقع سمبلهایی از وجود جامعه ای هستند که هنوز پوسته یکتا اندیشی، تک گرایی و اعتقاد به وجود یک حقیقت مطلق را نشکسته و خود را از آن رها نساخته است. جامعه ای که تا رسیدن به کثرت گرایی و پلورالیسم راه طولانی در پیش دارد.
http://haghaei.blogspot.com
|