ابلاغ دو سال حبس دیگر به بهاره هدایت
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۷ اوت ۲۰۱۵
کلمه: «بهاره هدایت» فعال دانشجویی دربند که پیش از این پیگیر اعمال ماده ۱۳۴در پرونده ی خود بود، در نامه ای به همسرش «امین احمدیان» خبر می دهد که پس از احضار به اجرای احکام به وی ابلاغ شده که ۴ روز پیش از آن، حکم آزادی اش پس از اجرای ماده ۱۳۴ آمده و از روز سه شنبه، حکم دو سال تعلیقی پرونده اش به اجرا گذاشته شده است.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، تارنمای «کلمه» درگزارشی در خصوص «بهاره هدایت » یکی از قدیمی ترین زندانیان محبوس در بند نسوان زندان اوین نوشته “درخواست اجرای حکم تعلیقی «بهاره هدایت» از سوی شخص دادستان، «جعفری دولت آبادی»، به «قاضی مقیسه» ارسال شده است. دستوری که پس از آنکه دادستانی ناچار شد ماده ۱۳۴ را اجرا کند صادر شد تا از آزادی «بهاره هدایت» با ظاهری قانونی ممانعت شود.
«بهاره هدایت» درسال ۱۳۸۵ در تجمعی در میدان هفت تیر بازداشت و به دو سال حبس تعلیقی محکوم شد. حکمی که تا هفته ی گذشته به اجرا در نیامده و دستور آن در پرینت وی در زندان نیز درج نشده بود.
هفته ی پیش «امین احمدیان» همسر «بهاره هدایت» به کارشکنی هایی که در روند اعمال ماده ۱۳۴ در پرونده ی همسرش صورت گرفته، اشاره کرده و ابراز نگرانی کرده بود که حکم دو سال تعلیق «بهاره هدایت» را که متعلق به سال ۸۵ است، به جریان انداخته اند تا از آزادی « بهاره هدایت» ممانعت به عمل آورند.
از موارد آشکار نقض قانون در پرونده ی «بهاره هدایت» نگهداری وی در فاصله ی اعمال ماده ۱۳۴ تا ابلاغ حکم جدید، بدون هیچ مجوز و حکمی و همچنین دستور پیگیری و ابلاغ آن پس از پایان یافتن حکم این فعال دانشجویی است.
«بهاره هدایت»، فعال دانشجویی، دی ماه سال ۱۳۸۸ بازداشت و پس ازگذشت چند ماه انفرادی و تنها ۶ جلسه بازجویی به ۷ سال و نیم زندان محکوم شد. کمتر از یک سال بعد، او مجددا و این بار به اتهام صدور بیانیه ای مشترک با «مجید توکلی» برای روز دانشجو به ۶ ماه حبس دیگر محکوم شد.
حالا «بهاره هدایت» در نامه ای به همسرش با تشریح روز ابلاغ حکم از حس و حال و دلتنگی اش برای خانه ای می گوید که پس از عروسی کمتر از یک سال آزادانه در آن زندگی کرده است و مشخص نیست که دلیل پافشاری و تلاش مقامات دادستانی برای ماندن وی در زندان چیست.
متن نامه ی «بهاره هدایت» به همسرش، به شرح زیر است:
بعد ازظهر بود. خواب بودم. خواب؛ انگار بدنت رو بذاری یه گوشه و بگی: “همین جا باش الان برمیگردم” و خودت بری تو کوچه های خیال پرسه بزنی؛ تو خیال ساده ی زندگی… “بهار پاشو، باید بری اجرای احکام” تا بدنم لباس بپوشه و خودشو برسونه پایین پله ها، منم نفس زنون بهش میرسم و دوتایی می ریم دفتر… تو اجرای احکام زندان یه نامه ی دستنویس بهمون نشون میدن که میگه حکم آزادی اومده؛ چهار روز پیش. و همین امروز حکم اجرای دو سال تعلیقی به زندان ابلاغ شده… من نشسته ام و برگه رو نگاه می کنم. بدنم وایستاده با مرد پشت میز حرف میزنه: “حکم آزادی من شنبه اومده و اجرا نکردن؟! پس این ۴ روز من رو با چه حکمی نگه داشته اند؟” یه شعبده بازی دسته جمعی… “این تخلفه آقا!” … نه، تخلف نیست، برای زندگی ما تقلبه… مثل همیشه … “ببین خانم هدایت، حتی اگرم آزادت می کردن، با همین حکم دوباره میومدن میگرفتنت. خب چه کاریه؟!” “نمیتونستن. گیر قانونی داشت…” دو سال یعنی چقدر، امین؟… چند تا دلتنگی؟… چند تا پرسه زدن؟… “به هر حال. آقای فلانی هم مقصر نیست. بهش گفته اند. دستور رو اجرا می کنه.” بلند می شم و میرم پشت پنجره… تو یه جایی اون بیرونی، همین بغل، تو یکی از همین خیابونا… “من از این آقا شکایت می کنم.” “شما حق دارید از هرکی دلتون خواست شکایت کنید.” و می خنده… و من به زندگی مون فکر می کنم… “ببین دخترم، دادستان از نیمه ی خرداد نامه زده این پرونده رو به جریان انداخته. دیگه دو سه روز اینور و اونور فرقی براشون نمی کرد”… اگه زندگیمون شکل داشت شکل یه نمودار مثلثاتی بود. یه نمودار تانژانتی، با دو محور بی ربط. یه محورش پله پله حرکت می کنه؛ ۴، ۵/۴، ۵؛ خط رو می بینی، اول و آخرش پیداست: ۶، ۷، ۸؛ گام به گام، نقطه به نقطه، سال به سال. انگشتم رو میذارم روی ۶ و میکشم تا ۸؛ دو شماره، دو سال؛ می شه کتاب خوند، چیز نوشت، ترجمه کرد؛ اصلا همه رو به بازی گذروند. هیچ کاری هم که نکنی باز میگذره… اما اون یکی محور ترسناکه؛ یه تداوم تصاعدی. یه خط بی انتها که تهش رو نمی بینی؛ انگار میره تا ته دهلیزهای دل؛ تا همه ی حسرت های نادیدنی. خونه. نور. روزمرگی. آرزوهای کوچک بی عدد. معلم می گه: “رها کنید. آخرش معلوم نیست؛ بینهایته.” خط بی انتها شماره نداره… صدای قاضی رو از دور می شنوم، اتو کشیده و نماز خونده: “خب، اینم از این. به سلامت” و به تو فکر می کنم، و همه ی چراغ هایی که خودت باید روشن کنی… معلم می گه: “وزن تغییر تو این محوره. شماره نداره. فقط می تونید تصورش کنید.”
ساعت اداری تموم شده. محوطه ی زندان خلوته؛ همه الان تو راه خونه اند: “چیزی نمی خوای؟” میوه می گیرند. نون. گوجه فرنگی… “من اومدم” “اومدی؟…” واژه های بی وزنِ یه خوشبختی ساده؛ صدایی که می پرسه، و صدایی که جواب می ده، توی یه خونه با چراغ های روشن… الان کجایی امین؟ … چطوری طاقت اوردی لعنتی… “بیا بریم خانم هدایت” بدنم و نگهبان دارند بر میگردند تو بند… من همینجا مونده ام؛ پشت این پنجره، تو کوچه های خیال…
|