یادی از رفیق علیرضا دوستار
به بهانه ی ۵۲ مین سالروز تولدش
•
می گویند انسان به همه چیز عادت می کند. پس چرا عادت نمی کنیم، چرا از پی این همه سال داغ ترا تمامی نیست؟ مرگ زود هنگام رفیق علیرضا دوستار، ۲۳ سال پیش ما را در غم و حسرتی بی پایان فرو برد. رفیق علیرضا؛ شوریده دلی آرمانخواه، مسئولیت پذیر و دلسوز بود، دلسوز رفقایش
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۷ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۹ اوت ۲۰۱۵
"... در راه باریکی که از آن می گذشتیم،
تاریکی بی دانش بیداد می کرد،
ایمان به انسان شب چراغ راه من بود،
شمشیر دست اهرمن بود،
تنها سلاح من در این میدان
سخن بود!!!"
... می گویند انسان به همه چیز عادت می کند. پس چرا عادت نمی کنیم، چرا از پی این همه سال داغ ترا تمامی نیست؟
مرگ زود هنگام رفیق علیرضا دوستار، ۲٣ سال پیش ما را در غم و حسرتی بی پایان فرو برد. رفیق علیرضا؛ شوریده دلی آرمانخواه، مسئولیت پذیر و دلسوز بود، دلسوز رفقایش. او نه تنها مبارزی نستوه، بل شاعری عاشق، عاشق مردم و میهنش بود. مبارزی مغرور و سرافراشته. در روابط دوستانه از مطمئن ترینها بود، اراده ای قوی داشت و شخصیتی والا که می توانستیم بر آن تکیه کنیم. بر خویشتن مسلط بود و هرگز آنچه را که خارج از توانش بود وعده نمی داد، و آنچه را که تعهد می کرد یقین به سرانجام می رساند. و این تکیه کلام همیشگی اش بود: "هر شکستی مقدمه پیروزی است، به شرطی که پی گیر باشیم و از ناکامی های نخستین میدان را خالی نکنیم." رفیق خصوصیاتی متفاوت و در عین حال والایی داشت. با همه ی گرفتاری هایش مسئول، با همه ی رنج هایش مهربان، با همه نامردمی ها مردمی، با همه ی سختی ها پرامید و با همه خودمانی بود. به اتکای همین خصایص والای انسانی و سالها کار بی وقفه و خستگی ناپذیر در سازمان جوانان، رفیق "علیرضا دوستار" همچنان مرجع رفقای جوان تبریزی بود، رفقایی که دیگر ارتباط سازمانی هم نداشتند.
دشواری های زندگی در دوران کودکی و نوجوانی، معیشت سخت خانواده، فضای سیاسی حاکم بر محل زندگی شان و وجود رفقایی ارزشمند در آن محل (خیاوان قاپیسی)، بیشترین سهم را در تکوین شخصیت و انتخاب سیاسی او داشت. رفیق علیرضا دوستار؛ ۵ شهریور ۴۲ در تبریز متولد و زمانی که تنها ۱۴ سال داشت به هواداری از فدائیان، جذب فعالیت های سیاسی شد. پس از ۱۵ سال مبارزه ای خستگی ناپذیر، متأسفانه در حادثه کاری به تاریخ ۱۹ تیر ماه ۷۱ در کام عفریت مرگ فرو رفت. شوریده دلی که سرافرازانه زندان و شکنجه را پشت سر گذاشته بود، کسی که همیشه به زندگی و زیستن با صداقت و پاکی می اندیشید، کسی که به مرگ نمی اندیشید و در عین حال هراسی هم از مرگ نداشت. به مرگی تسلیم شد که حتی فکرش هم برایش آزار دهنده بود. عشق به فروغ زندگی برای او مهمترین سلاح در برابر مرگ و نیستی بود. و بر این باور بود که عاشقان هرگز نمی میرند. از همین روی برای زندگی جنگید و در نبرد راه و روش صحیح را می دانست.
رفیق پس از آزادی از زندان نوشت: "... مکتب ما مکتب عشق است و محبت، مهر ماست که حافظ روابط انسانی ماست. همه منیت های آدمی را می توان به وسیله ی عشق ویران کرد و این بزرگترین آموزگار ماست. باید عاشق بود، عاشق ماند و عاشق مرد."، و همچنین نوشت: " ... راهی را که انتخاب نموده ایم اندیشه مرگ نمی تواند ما را از آن منحرف سازد." و خود تبلور این گفته بود، چرا که انرژی و اراده پولادینی که در وجودش بود هیچگاه از شکست نهراسید و در برابر ناملایمتی ها سر خم فرو نیآورد.
اما چه سود از واگویه ی دل تنگی ها! همه مال دل تنگیم! دل تنگ یارانی که داس مرگ یک به یک شان را درو کرده و می کند. بخصوص در این روزهایی که مصادف با فاجعه قتل عام زندانیاین سیاسی تابستان ۶۷ است. همواره چشم به راه نفس های تازه ایم و امیدوار به روزگاری نو، که خواهد رسید، حتی وقتی همه رفته باشیم. بیآیید در وداع و فراق یاران یأس و ناامیدی را از خود دور سازیم و در مجال مرگ هم، به زیبائی زندگی و زیستن هدف دار بیندیشیم.
به مناسبت ۵۲ مین سالروز تولدش، پس از گذشت ۲٣ سال از فراقش، به همت خانواده دوستان و یارانش گرد هم آمدند و یادش را گرامی داشتند.
"یادش و یاد یارانش یاد باد!"
"یاران آن رفیق"
آن که با سبزه و گل و جنگل مهربان بود
آن که باران و زمزمه و ترانه را می سرود
آن که کودک و دوست و رفیق را در بر می کشید
آن که آواز و سرود حماسه را عاشقانه سر می داد،
آن که گذشت و مهربانی و اشک مهر را به مهمانی باغ می آورد
آن که پیکار و همبستگی را فریاد و فریاد می کرد
آن که پیکار و همبستگی را فریاد و فریاد می کرد
آن که شعر گفتن را دوست داشت
آن که صلح و آزادی و عدالت را در کوچه های شهر می نوشت.
"چه حاشا"
شعری از رفیق علیرضا دوستار
اگر ما مست مستیم،
چه حاشا.
اگر ما مست عشقیم،
چه حاشا.
اگر ما عاشق عشقیم،
چه حاشا.
اگر در کورهی آتش
به دشت لخت و بی آب کویر
به موج و تندر و دریا
عزیزی سوخته در آتش
چه باکی.
اگر این است سزای مستی و تکفیر،
چه باکی.
اگر این است همان دوزخ،
چه باکی.
که ما چون کوه،
که ما چون غرش دریا
به شلاق شما خندیم.
ای پیر جلادان،
بزن محکم،
بزن شلاق هشیاری.
بزن محکم،
بزن شلاق بیداری.
که با هر ضربه ای
بیدار شود وجدان خواب آلود ما.
که با هر گریه ای،
هشیار شود چشمان خواب آلود ما.
۵/٣/۶۴
|