قلمروهای ملی و مرزهای جنسی
نیره توحیدی
•
میان ملیگرایی و جنبش حقخواهی زنان چه رابطهای وجود دارد؟ جواب ساده و شستهرفتهای در دسترس نیست. اما میتوان گفت که بهطور تاریخی در غرب، همبستگی زنان پس از فروکش کردن اولین امواج تبوتابهای ملیگرایی ظهور پیدا کرد. تلاش حول موضوعاتی چون حق رای، دسترسی به مدارس و دانش یکسان، حق کنترل بر بدن و تمایل جنسی از طرف جنبشهای فمینیستی زنان صورت گرفت و نه جنبشهای ملیگرا. چرا که نابرابریهای جنسی و «مردمحوری» خصوصیات نه چندان پنهان ملیگرایی را تشکیل میداد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٣ شهريور ۱٣۹۴ -
۴ سپتامبر ۲۰۱۵
طرح مساله
میان قومیت، ملیت، جنسیت و تمایل جنسی ارتباطی پیچیده وجود دارد که در ادبیات و پژوهشهای فارسی به ندرت مورد توجه قرار گرفته است. کمتر توجه شده است که مرزها و محدودههای نژادی، قومی، ملی و کشوری در عین حال محدودههای جنسی هم هستند. بهعبارت دیگر، قلمروها و مرزهایی که هویتهای جمعی (نژادی، قومی، مذهبی و ملی) را از هم تفکیک میکنند، شامل سرحدات جنسی نیز میباشند، یعنی محل تلاقی یا برخوردگاه1 شهوانی هستند که تحت پاسبانی و حفاظت سخت پلیسی انتظامی قرار میگیرند. با این حال، افراد چه بسا با برقرار کردن روابط جنسی با اعضا ملت، قوم یا مذهب «دیگری»، دائما در این مرزها رسوخ میکنند. ضمنا یک پایه محوری ایدئولوژیهای مذهبی، ملیگرا و نژادگرا عبارت است از دگرجنسگرائی به مثابه قاعده و هنجار. بهطوریکه معمولا نه تنها دگرجنسگرایان، بلکه همجنسگرایان و دگرباشان جنسی نیز عملا رژیمها و قلمروهای قومی، مذهبی، ملی و نژادی را بهرسمیت شناخته و آنها را بازتولید و تقویت کردهاند.
مرزهای جنسی و ملی بهطور دوجانبه همدیگر را تقویت میکنند چراکه در مفهوم مرزهای قومی یا ملی («ما که هستیم؟») از جمله چیزی که مستتر است عبارت است از بایدها و نبایدها یا تجویزات و ممنوعاتی درباره رفتارها و مبادلات جنسی. برای مثال، زنان «ما» نباید با مردان «آنها» (بهخصوص مردان «دشمن»)، رابطه جنسی برقرار کنند. البته تبعیضها و معیارهای دوگانه2 که معمولا در مورد رفتارهای جنسی زن و مرد بهکار میرود، در اینجا نیز خود را نشان میدهند. لذا مردان «ما» میتوانند به روابط جنسی مبتنی بر رضایت دوجانبه، یا تجاوز یا حتی به بردگی جنسی درآوردن زنان «آنها» مبادرت ورزند (که نمونه آنرا در جنگهای جهانی و منطقهای میان اقوام، ملتها و کشورها دیدهایم)3.
ملیگرایی4، ملتسازی یا کشورسازی یا ساختن دولت-ملت، همگی فرآیندهایی هستند که ابعاد جنسی و جنسیتی آشکار و نهان دارند، اما در پژوهشهای تاریخی (از جمله در مورد ایران) کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند. در فرآیند شکلگیری ایران به مثابه یک دولت-ملت مدرن و مباحث مربوط به چگونگی هویت ملی ایرانیان و مسئله قومیت و ملیت، هنوز بعد جنسی و جنسیتی مورد بررسی و تحلیل و پژوهش چندانی قرار نگرفته است.
البته این کمبود، خاص ایران نیست. اصولا تاریخ ملیگرایی و کشورسازی مدرن، به خصوص شکلگیری شهروندی، تاریخی است مذکر که در آن معمولا هم سهم و نفش زنان و هم ابعاد جنسی و جنسیتی این فرآیندها نادیده گرفته شده و یا بسیار کم مطرح شدهاند. ملیت و شهروندان معمولا با جنسیت برادرانه تصور شدهاند. برای مثال در انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) که از پیشروان ملت-دولتسازی مدرن بود، شعار اصلی عبارت بود از «آزادی، برابری، برادری». البته توجه شود که از برابری منظور فقط برابری برادران بود چراکه شهروندی اساسا مذکر تعریف شده بود و تا سالهای متمادی بعد از انقلاب، زنان از حقوق شهروندی برابر، و بهخصوص حق رای، محروم بودند. با اینکه بودند معدود انقلابیونی چون المپ دیگوژ5 که سعی کردند سهم زنان را نیز در فرآیند انقلاب و شکلگیری ملت جدید وارد گفتمان و سامان نوین بسازند، اما موفق نشدند. او یکی از اولین کتابهای فمینیستی6 را در این زمینه نوشت، اما دو سال پس از انتشار آن همان برادران انقلابی که برابری و آزادی را ندا داده بودند، جان او را به تیغ گیوتین سپردند.
بهرغم سلطه دیدگاه مذکر بر فرآیندهای کشورسازی و بهرغم بیتوجهی به ابعاد جنسیتی و جنسی پنهان و نیمهپنهان در فرآیند ملیت و قومیت، کسی نمیتواند منکر این واقعیت آشکار باشد که معمولا کشور، میهن و وطن به صورتی مونث تصور و معرفی میشود. در فارسی «میهن» نام زن است و حتی «ایران» نیز نام زن است و نه مرد. معمولا تهاجم به «میهن» به مثابه تجاوز به مام میهن تلقی میشود و برای دفاع از این مادر/همسر/خواهر/معشوق باید همگی بهپا خیزند و بجنگند. گویا مردان به خاطر حفظ «زن و بچه» و دفاع از «ناموس میهن» است که به جنگ میروند!
ناموس این میهن را زنان با رفتار مناسب جنسی و جنسیتی از جمله پوشش و آرایش «مناسب» و با فعالیت و وظایف خود در عرضه خانه و خانواده، با نگهبانی از سنت و با انتقال سنت و مذهب و زبان و عادات و هنجارها در قلمرو بازتولید نسل جدید هممیهنان، حفظ میکنند و مردان با فعالیتها و وظایف خود در عرصه عمومی، بهخصوص در نگهبانی از مرزهای قومی، ملی و کشوری و با جنگیدن و نبرد با آنها که قصد رخنه به این مرزهای مرئی و نامرئی را دارند، تداوم هستی، میهن و کشور را تضمین میکنند.
از آنجا که زنان گویا باید «بار نمایندگی» هویت جمعی (ملی، قومی، مذهبی و نژادی) را بهدوش بکشند، و حامل ناموس و شرافت جمع باشند، کنترل و حساسیت روی رفتار، پوشش و تمایل جنسی آنان نیز بیشتر میشود. بهخصوص زمانی که کشمکشهای میانقومی یا بینالمللی در میان باشد و سران قوم یا ملت احساس خطر و تهدید شدن از جانب قوم یا ملت «دیگری» را بکنند و یا درگیر جنگ تمام عیار با قوم و ملت «دیگر» شوند. برای مثال بهیاد آوریم که در جنگ خلیجفارس در سال ۱۹۹۰-۱۹۹۱ بهدنبال حمله ارتش عراق به رهبری صدام حسین به کویت، کتابی بهنام «تجاوز به کویت» در غرب به یکی از پرفروشترین کتابها تبدیل شد که در آن میهن همچون زنی مورد تجاوز قرار گرفته و باید توسط شهروندان خود و نیز متحدین در سایر کشورها مورد حمایت قرار گیرد و نجات پیدا کند. نگاهی به ابعاد جنسی این جنگ نیز خود روشنگرانه است. در یک حرکت نمادین، سربازان آمریکایی روی موشکهایی که به روی عراق پرتاپ میکردند نوشته بودند: «صدام دولا شو»، یعنی اگر تو به کویت تجاوز کردی، حال ما متحدین کویت حسابت را میرسیم و به تو تجاوز میکنیم. در نمونهای دیگر الجزایر، چه توسط خود الجزایریها که علیه استعمار فرانسه میجنگیدند و چه توسط استعمارگران خود فرانسوی، به صورت زنی تصویر شد که باید نجات یابد. البته این تصویر زنانه از میهن معمولا زنی است عفیف، وظیفهشناس، دخترانه یا مادرانه، تا توان برانگیختن و بسیج احساسات و غیرت «مردان غیور» وطن را داشته باشد. در نمونه پژوهشهای موردی مندرج در زننگار شماره 22، این ساز و کار پنهان و آشکار را در مورد ایران، جمهوری آذربایجان، هند و آرژانتین ملاحظه میکنید.
نقش زنان در برساخت ملیت
تا قبل از قرن بیستم کمتر کشوری بود که برای زنان حق شهروندی قائل شده باشد. و این بهرغم این واقعیت بود که بدون زنان و بدون استفاده از احساسات جنسی نهفته در ایدههای ملیگرایانه، شکلگیری و استقرار هیچ کشور، قوم و ملتی ممکن نبوده است. زنان از طرق مختلف در ملتسازی یا کشورسازی و هویتپردازی قومی-ملی نقش بازی میکنند از جمله:
۱- زاییدن و پاییدن و پرورش اعضا یک اجتماع یا یک کشور (بازتولید نسل)
۲- انتقال و بازتولید برساختهای فرهنگی و هنجارها و باورهای قوم یا ملت از طریق انتقال زبان، آداب و رسوم، دین و مذهب و سنن به نسل جدید (بازتولید فرهنگی)
۳- نمادسازی و نمادپردازی از طریق بدن، جنسیت، تمایل جنسی، پوشش و رفتارهای زنان. از زن و زنانگی به طور نمادین و با عملی در گفتمانهای قومگرایانه و ملیگرایانه و در شکلدادن به برساختهای قومی و ملی و نیز تغییر و تحول هویتهای قومی و ملی و نیز درگیریها و جنگ و جدالهای کشوری استفاده شده و میشود (بازتولید هویتی)
۴- و بالاخره زنان (مثل مردان) در دفاع از مرزهای فرهنگی و جغرافیایی کشور و ملت شرکت دارند چه از طریق شرکت در فرآیندها و رقابتهای سیاسی و مبارزههای اجتماعی و مدنی و چه در تولید اقتصادی به مثابه شهروندان یک کشور (بازتولید شهروندی)
یکی از اولین پژوهشگرانی که از پارادایم مرسوم در آکادمی عبور کرد و مبحث جنسیت و ملیت را نه جداگانه، بلکه در تعامل با یکدیگر مورد بررسی قرار داد، جورج ماسه7 بود که در کتاب مهم خود که در سال ۱۹۸۴ منتشر شد8 از جمله به این سوال پرداخت که چرا و چگونه انسانها در دنیای مدرن خود را بر اساس مرزبندیهای ظاهرا طبیعیِ تعلق ملی و تعلق جنسی هویتشناسی میکنند. این دو نوع دستهبندی چگونه با هم تعامل دارند و یا همدیگر را شکلداده و جلوهگر میسازند؟ ماسه، سیر شکلگیری و فرآیند برساختن تمایل جنسی یا هویت جنسی مشروع و مورد احترام از یک سو و سیر شکلگیری گفتمان ملیگرایانه و فرآیند دولت-ملتسازی را از سوی دیگر که در اواخر قرن هجدهم به منصه ظهور رسیده بودند دنبال کرد. اولین بررسی را عمدتا در مورد آلمان و تا حدی نیز ایتالیا، فرانسه و انگلستان انجام داد. بدون اینکه تمایل جنسی و جنسیت را محدود به «عرصه خصوصی» و ملیت را متعلق به «عرصه عمومی» تلقی کند، مسیر شکلگیری هر دو را پیگیری کرد. او نشان داد که رشد ملیگرایی مدرن در اروپا چگونه بر ساختن هنجارهای طبقه متوسط در زمینه تن و بدن و رفتارهای جنسی بورژوازی توانست به نوبه خود به تسهیل ظهور ملت-دولتهای فاشیستی در قرن بیستم کمک کند.
در طی دو قرن اخیر مقوله ملت در دنیای مدرن، جهانی یا جهانشمول شده است. البته شکلگیری کشورها و ملتهای مختلف یا نحوه ظهور آنها در نقاط مختلف ویژگیهای خاص خود را داشتهاند. از دید بندیکت اندرسون9، ملیگرایی نه یک ایدئولوژی، بلکه بیشتر متعلق بوده است به «خویشاوندی» و «نسب» یا به دین و مذهب، تا به ایدئولوژی لیبرالیسم یا فاشیسم. اریک هابسبام10 در کتاب «ملتها و ملیگرایی از ١٧٨٠11» در سال ۱۹۹۵ پیشبینی کرده بود که «ملیگرایی دیگر گرایشی است رو به افول». اما وقایع سالهای اخیر در اروپای شرقی، روسیه و چند منطقه دیگر نشان میدهد که به قول جورج بروک12 «ملت یا ملیت نیاز به عشق و تعلق را پاسخ داده است و هنوز هم میدهد» پس ناسیوناللیسم (ملیگرایی) ، «ایسمی» است که به این زودیها کنار نمیرود13.
به نظر میرسد نه گسترش سرمایهداری جهانی و نه ادغام «مساله ملی» در دل انترناسیونالیسم پرولتری14 کمونیستی که مارکسیستها آرزو میکردند، و نه حتی جهانیشدن15 توانسته باشد به قومگرایی و ملیگرایی پایان بخشد. حتی اتحادهای فراملی یا فوق ملی16 مثل اتحادیه اروپا در معرض چالش ملیگرایان قرار دارد. تعداد گرایش به جمعها و گروهبندیهای قومی-مذهبی یا قومی-ملی سکولار اما با مرزبندیهای سختگیرانهتر کم نیستند. هویتیابی یا هویتجویی با «نوع خودمان» مبتنی بوده است بر یک دشمن خیالی، یک غریبهای که به درون جامعه رخنه کرده و انگار بهطور مداوم با هنجارها، گفتمانها و مناسکی که از آن ما نیست، ما را تهدید میکند. شاید این «غریبه»، این دشمن خیالی هنجارهای سنتی و مالوف، همانا غول جهانیشدن است؟
اما در عصر جهانیشدن دیگر هویتهای قومی و ملی نیز به ناچار متحول شدهاند و نمیتوانند خالص و تکساحتی و ساکن باشند. ملیگرایی امروز نیز مثل سایر فرآیندهای اجتماعی مشمول تغییر و تحول شده است. جنبشهای اجتماعی نوین که عمدتا ماهیت هویتی دارند بیش از پیش با هم مرتبط و در همدیگر تنیده گشتهاند. کمتر هویتطلب قومی یا ملی را میتوان یافت که اهمیت ابعاد دیگر فرودستی و تبعیض در جوامع امروز را متوجه نباشد و مثلا «مسئله زنان»، محرومیتهای طبقاتی و اقتصادی، تبعیضهای مذهبی و سیاسی و یا حتی خطرات آلودگی محیط زیست و تغییرات اقلیمی را کاملا از نظر دور بدارد. به نظر میرسد این عمدتا جنبشهای بنیادگرای مذهبی هستند که حامل پروژههای تکساحتی و تمامیتخواهی هستند.
آیا زنان از ملیگرایی و قومگرایی خیری دیدهاند؟
یک سوال مهم در این زمینه این است که میان ملیگرایی و جنبش حقخواهی زنان چه رابطهای وجود دارد؟ جواب ساده و شستهرفتهای در دسترس نیست. اما میتوان گفت که بهطور تاریخی در غرب، همبستگی زنان پس از فروکش کردن اولین امواج تبوتابهای ملیگرایی ظهور پیدا کرد. تلاش حول موضوعاتی چون حق رای، دسترسی به مدارس و دانش یکسان، حق کنترل بر بدن و تمایل جنسی از طرف جنبشهای فمینیستی زنان صورت گرفت و نه جنبشهای ملیگرا. چرا که نابرابریهای جنسی و «مردمحوری» خصوصیات نه چندان پنهان ملیگرایی را تشکیل میداد.
در کشورهای غیرغربی و مستعمره یا پسااستعماری نیز، برنامهها و مطالبات فمینیستی معمولا قربانی آرمان رهایی ملی شدهاند و همواره طرح خواستههای زنان را تهدیدی علیه همبستگی و اتحاد قومی و ملی در مقابل «دشمنان»، «بیگانگان»، «استعمارگران» و «امپریالیستها» دانسته و زنان فمینیست یا متخلف از گفتمان غالب را «ستون پنجم» امپریالیسم و یا خبرچین بومی17 تلقی و مرعوب و منکوب کردهاند. بعد از استقلال هم دولتهای ملی پسااستعماری بدون توجه به شرکت فعال زنان در جنبشهای ضد امپریالیستی و فرآیند ملتسازی و استقلال، یا آنها را به نقشهای محدود سنتی سابق در عرصههای خصوصی و خانوادگی باز گرداندهاند (مثل الجزیره)، و یا به تدوین و تنظیم قوانین تساویجو و پیشرفتهتر نسبت به حقوق زنان تن دادهاند، اما تلاشی جدی در جهت تحول در نهادهای اجتماعی برای دگرگونی مناسبات جنسیتی و تضعیف مردسالاری در عرف و سنت و فرهنگ رایج به خرج ندادهاند (مانند هندوستان).
«هیچ طرفدار ملیگرایی در دنیا به زنان و مردان حقوق و امتیازهای مساوی و یا دسترسی مساوی به منابع دولت-ملت را ارائه نکرده است». اساسا عضویت زنان در ملت معمولا منوط به ازدواج با یک شهروند مرد یا وابستگی به مرد دیگری است. یعنی زنان بهطور سیستماتیک و از قِبَل مردان وارد عرصه سیاست ملی و حقوق شهروندی شدهاند. چنانکه اندرسن و ماسه هر دو نشان دادهاند ملیگرایی نوعی همبود مردانه، نوعی اخوت18 در گستره افقی بوده است. خواهران تنها در طی مبارزات خاص خود توانستهاند مرزهای این همبود مردانه را شکسته و از مزایای ملی و شهروندی به تدریج و پس از سالها مبارزه و تحمل و تمسخر و تهدید و حتی زندان، بهرهمند شوند.
رابطه جنبش زنان با جنبشهای قومی-ملی چه باید باشد؟
لازمه هر نوع رابطهای در وهله اول داشتن درک تاریخی، تئوریک و واقعبینانه از اهداف و چرایی این جنبشها است. پژوهشگران فمینیست که تخصص در این زمینه دارند (برای مثال نایرا یووال-دیویس، فلویا آنتیاس و جوان نیکل) با بهرهگیری از نظریه «برساخت انگاری19» در جامعهشناسی امروز، از ازلی و پیشساخته و ثابت انگاشتن و ذاتپنداری برای فرآیندهای اجتماعی و فرهنگی از جمله قومیت و ملیت، جنسیت و تمایل جنسی و حتی نژاد، پرهیز میکنند.
در دیدگاه برساخت انگاری، قومیت و یا ملیت نه یک پدیده ذاتی و قائم به خود و ازلی و ابدی و ثابت و ساکن، بلکه برساختی اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است که فرآیندی است سیال و متغیر به تناسب زمان و مکان و بشر سیاسی و اجتماعی20.
بعضیها ملیگرایی را به مثابه «شعور کاذب» و یا گرایشی ارتجاعی نفی و رد کردهاند. اما انسانشناسان و جامعهشناسانی چون بندیکت اندرسون ملیگرایی را یک برساخت متغیر فرهنگی میدانند که بهخودیخود نه ارتجاعی است و نه مترقی. او از موضعی انسانشناسانه خصوصیات و ویژگیهایی از ناسیونالیسم مدرن را برمیشمرد که میتواند به شناخت سیاستگذاری فمینیستی کمک کند. در وهله اول، ملتها محدودیتهای خود را دارند «چراکه حتی بزرگترین ملتها مرزهای مشخص و قابل تغییری دارند که ورای آنها ملتهای دیگری جای گرفتهاند». دوم، اینکه ملتها تا حد زیادی زاییده تخیل و تصور هستند «چرا که اعضای حتی کوچکترین ملتها هرگز اکثر اعضا دیگر هموطن را نخواهند دید و نخواهند شنید و نخواهند شناخت، اگرچه در ذهن هر کدام یک تصوری از همبودگی وجود دارد». و بالاخره اینکه ملتها خود را به صورت اجتماعات همبود عرضه میکنند «زیرا علیرغم تفاوتها و نابرابریهایی واقعی و استثماری که میتواند رایج باشد، ملت همیشه قرار است یک علقه و رفاقت عمودی عمیق به حساب آید». اندرسون میگوید «در دنیای مدرن هر کسی میتواند و باید یک ملیت داشته باشد همانطور که یک جنسیت دارد». لذا میتوان گفت مثل جنسیت، ملیت نیز یک مقوله رابطهای21 است که هویت آن از سیستمی از تفاوتها نشات میگیرد. همانطور که مرد و زن خود را در رابطه متعامل و نه متقابل با هم تعریف میکنند، هویت ملی نیز در مقایسه و رابطه و تعامل با گروهها و ملتهای دیگر است که شکل میگیرد. علیرغم ظاهر متحد و همگون ملیت، در درون اغلب ملتها همواره دلهره مدیریت تفاوتها، تضادهای طبقاتی، جنسی، قومی و لذا جبر و استثمار اقتصادی، «ملت و ملیت داشتن به یکی از مشروعترین یا محققترین ارزشهای جهانشمول تبدیل شده است». لذا افراد یا گروههای فاقد ملیت و دولت در تلاش برای بهدست آوردن آن بودهاند. برای مثال سیاهها در آمریکا گاه سخن از «ملت سیاه» و دگرباشان جنسی سخن از «ملت کوئیر» زدهاند و گاه نیز مقوله «ملت فمینیست» یا «ملت لزبین» نیز شنیده شده است اگرچه اغلب این ایدهها همچنان پرتضاد، بدون استقبال و غیرعملی باقی ماندهاند. روزی ویرجینیا وولف، نویسنده مشهور فمینیست، با توجه به فقدان حقوق شهروندی زنان با کنایه نوشت: «به عنوان یک زن من هیچ کشوری ندارم، به عنوان یک زن تمام دنیا کشور من است». اما در دنیای واقعیات قرن ۲۱ام (و نه دنیای آرمانی که آرزویش را داریم)، زنان شاید حتی بیش از مردان به دولت-ملت دموکراتیک که حامی امنیت و حقوق شهروندی آنها باشد، نیازمندند. دولت ملی که زنان را از خشونت و تبعیض در خانه و محله و محل کار و تمامی عرصههای زندگی خصوصی و اجتماعی مصون نگه دارد. یک زن فاقد دولت و ملیت حتی بیش از یک مرد فاقد دولت و ملیت در مقابل تهدیدها و تعصبهای جنسیتگرای مذهبی و سنتهای خشونتآمیز محلی و قومی و استثمار و فقر و سوءاستفادههای جنسی آسیبپذیر است.
بنابراین مشکل است که حکم کلی بدهیم که فمنیستها چگونه باید با ملیگرایی و ملیت و گفتمانها و جنبشهای قومگرا و ملیتگرا برخورد کنند و با چه مکانیسمها و معیارهایی با آنها به تعامل و گفتوگو و بده بستان بپردازند. چراکه فرمول واحدی برای همه کشورها، مکانها و زمانها وجود ندارد. اما آنچه که مسلم است و با اصول جهانشمول حقوق بشر و حقوق زنان و حداقل اشتراکات فمینیستی انطباق دارد این است که همچنانکه باید در مقابل شووینیسم22 جنسی ایستاد، باید شووینیسم قومی و ملی را نیز به چالش کشید. اساسا برتریطلبان قومگرا یا ملیگرایان سلطهجو، نمیتوانند جنسیتگرا و زنهراس نباشند. نگرش نسبت به حقوق زنان و حقوق جنسیتی ظریفترین و گویاترین آزمون برای پی بردن به خصلت دموکراتیک یا غیردموکراتیک افراد و جنبشهای اجتماعی است.
نباید گذاشت از زنان، جنسیت و تمایل جنسی توسط هیچ جنبش اجتماعی استفاده ابزاری شود. زنان کنشگر که آگاهی همهجانبه به ابعاد چندجانبه فرودستی و ستمکشیدگی دارند و رابطهها و تلاقیهای درهمتنیده ماتریس سلطه را درک کردهاند، میدانند که هویتطلبیهای تکساحتی آنها را به جامعهای عاری از خشونت، تبعیض جنسی، طبقاتی و قومی نخواهد رساند. آنها با دخالت فمینیستی و استراتژیک در گفتمانها و جنبشهای هویتطلبانه ملیگرا و قومگرا میتوانند دیدگاه میانبرشی23 و چندوجهی را ترویج بخشند؛ از کشیده شدن این حرکات اجتماعی به طرف خشونت، تعصب کور و درکهای تکساحتی و ذاتپندارانه جلوگیری کنند و با تاکید بر حفظ محیط زیست (احترام به مادر زمین) یعنی پیگیری راهکار توسعه پایدار و انسانی به تلطیف، تلفیق و تعمیق جنبشهای هویتطلب قومی و ملی یاری رسانند.
1. intersection
2. Double Standards
3. Joan Nagel, 2000
4. Nationalism
5. Olympe de Gouges
6. Olympe de Gouges, 1791, Declaration of the Right of Women and the female Citizen
7. George L.Mosse
8. Nationalism and Sexuality: Respectability and Abnormal Sexuality in Modern Europe, 1985
9. Benedict Richard O'Gorman Anderson
10. Eric Hobsbawm
11. Nations and Nationalism Since 1780: Programme, Myth, Reality
12. George Brock
13. Andrew Parker, Mary Russo, Doris Sommer, Patricia Yaeger (Eds.), Nationalisms and Sexualities, Routledge, London (1992), p 1
14. Proletarian internationalism
15. Globalization
16. Supranational
17. Native Informer
18. برادری Fraternity
19. Constructionism
20. Social Context
21. Relational
22. Chauvinism
23. Intersectional
Tohidi, Nayereh. "National Territories and Sexual Borders." Article written specifically for Zannegaar Journal (2014).
Nayereh Tohidi is a Professor and former Chair at the Department of Gender and Women’s Studies at California State University, Northridge. She is founding Director of the Middle Eastern and Islamic Studies Program at CSUN.
منبع: zannegaar.net
|