دگرگونی سیستم مناسبات بینالملل و ساختار سیاسی جهان
پایان سدهی بیستم آغاز سدهی بیستویکم
اسعد رشیدی
•
در سطح جهانی، کیفیت جدید اقتصاد جهانی، پدیداری بازیگران غیر دولتی در مناسبات بین الملل، چالشهای جامعهی جهانی، تلاش برای همبستگی در گسترهی کنشهای معنوی انسان همروزگار که از خصلتی فرا ملی برخوردار است، زمینه و فضای مناسبی برای تئوری ایجاد سیستم جدید مناسبات بین الملل را فراهم ساخته است که نه تنها از سپهر سیاست جهانی دو قطبی دوران جنگ سرد متمایز میشود، بلکه با پندارهای سنتی "وستفالی" هم متفاوت خواهد بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ شهريور ۱٣۹۴ -
۶ سپتامبر ۲۰۱۵
بخش اول
ریزش دیوار برلین به سال ۱۹۸۹٬ به جنگ سرد پایان بخشید و سیستم دو قطبی جهان را دگرگون ساخت. رهیافت پایان جنگ سرد در ابتدا تردیدهایی نزد بسیاری از ستراتژیستها و نیز رهبران سیاسی جهان برنمی انگیخت؛ با گذشت زمان، اما پرداختن به گفتمان ساختار سیاسی جهان و دیدگاههای متفاوت و با اهمیت آن در مناسبات بینالملل، به شکل چشمگیری افزایش یافت.
دیدگاه نخست بر این انگاره پای میفشرد که جهان به سوی سامانهی تک قطبی گرایش پیدا کرده است و دیدگاه دوم، جهان را در فضای چند قطبی تصور میکرد که با سیاست عدم تمرکز در سیاست جهانی شناخته میشود. دشواری قطبی بودن در سیستم مناسبات بینالملل در ۱۹۹۰، چه در پهنهی سیاسی و چه در زمینه تئوری به چالشی محوری در جهان کنونی گسترش پیدا میکرد. پرسش بنیادین در میان نئولیبرالها و نئورالیستها بر شالودهی دشواریهای اقتصادی، از آنگونه جهانی شدن تمرکز یافته بود؛ و خودِ اندیشه دگرگونی و گذار جهان دو قطبی به جهان تک قطبی و نیز جهان سلسله مراتبی تکامل نمییافت. «محور و قطب به طور همزمان هم نفی کننده و هم فرض کننده وجود همدیگر انگاشته میشوند از این روی قابل سنجش و متناسب هستند با قدرت مرکزی در زمینههای اقتصادی، سیاسی و فن آوری».(١)
از این گذشته در چارچوب یک سیستم، تنها میتوان دو محور متفاوت و ناسازگار را متصور شد و فراتر از این، پرسش بنیادی بعد از پایان یافتن دو قطبی بودن جهان، پایداری ماندگار در مناسبات بین الملل را درمیان میگذارد که جستار و زمینهی پایهای پژوهش در سیاست جهانی را فراهم آورده است.
تا چه اندازه جهان در دوران جنگ سرد از پایداری برخوردار بود؟ چه ساختاری مناسبات جهانی را از تتش های سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی بی نیاز میکرد؟ سیستم نوین در آینده را چگونه میتوان ایجاد کرد؟ ساختارهای متمرکز و تمرکززدایی در آینده جهان چگونه شکل میپذیرند؟ این پرسشهای آغازینی بود که تا اکنون در مرکز توجه کارشناسان و پژوهشگران مناسبات بین الملل قراردارد.
جهان یک قطبی با رهبری آمریکا
درآغاز جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۰٬ رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد که «پایان جنگ سرد، شوروی سابق را همچون یکی از محورهای سیاست جهانی از گردونهی مناسبات بین الملل خارج کرده است».(٢) به دنبال این بیانات، برژینسکی در کتاب صفحه بزرگ شطرنج نوشت « پیامد آشفتگی در اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا در جایگاهی بیهمتا قرار گرفته است و آمریکا را به یگانه نیروی قدرتمند جهان تبدیل کرده است». برژینسکی در ادامه مینویسد «حتی اگر برتری آمریکا در جهان کاهش یابد، گمان اندکی وجود دارد که حکومت دیگری بتواند در آینده جایگزین برتری آمریکا در سپهر مناسبات جهانی شود» .(٣)
تلاش برای ایجاد تئوری Pax American(جهان یک قطبی به رهبری آمریکا) و بکاربستن آن در همهی زمینههای سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی ـ اجتماعی دامنهٔ گستردهای یافت. موافق طرح هانیننگتون، «رهبری آمریکا با دو عنصر پایهای، لیبرالیسم و آزادی معنی میشود و این کشور را در مقام ادارهکنندهی جهان تصویر میکند. یک قطبی بودن جهان به رهبری آمریکا ارتباط مستقیمی با کاهش تهدید از جانب کشورهای دیگر از جمله شوروی پیشین دارد».(٤) هانیننگتون که مبتکر تئوری جنگ تمدنها شمرده میشود مینویسد، «تهدیدات جدی که در شرایط تک قطبی میتواند آمریکا را با چالش روبرو سازد، عبارت است از، مبارزه با تروریسم بین الملل که مسئولیت آمریکا در جهان را برجسته میکند» .(٥)
طرح تئوری رهبری آمریکا در فضای تک قطبی بودن جهان چه در داخل و چه در خارج آمریکا انتقادات فراوانی را موجب شد و شک و تردیدهای فراوانی را در بنیانهای تئوری جدید دامن زد و آمریکا را در موقعیت دشواری قرار داد. پذیرفتن پیچیدگیها و دشواریهای جهان همروزگار در کنار دگرگونیهای مداومی که مناسبات بین الملل را در خود تنیده است و نیز پاسخگویی اداره جهان از سوی تنها یک کشور (آمریکا) نمیتواند با واقعیتهای جهان کنونی سازگار باشد. از این زاویه آمریکا متهم به ایفای نقش «پلیس بین الملل» در مناسبات جهانی میشد. منتقدین، سخنان جورج واشنگتن را مثال می زدندکه «آمریکا باید از درگیری در رویارویی و تنشهای دیگران که میتواند اهداف ما را دستخوش خطر سازد، دوری جوید». (٦)بنا بر نظرسنجی که در سال ۱۹۹۴٬ در آمریکا صورت گرفت ۷۴٬% از پرسش شوندگان باور داشتند که «آمریکا در همکاری برابر با دیگر حکومتهای جهان میتواند تنگناها ودشواریهای جهان را حل وفصل کند» .(٧)
منتقدین به طور مستقیم خودِ تئوری تک قطبی بودن جهان را مورد هدف قرار میدادند و اساس مناسبات بین الملل را باجند قطبی بودن جهان تفسیر میکردند و اعتقاد داشتند که کشورهای بزرگ جهان میتوانند مدل کنسرت اروپا(Concert of Europe) که در جریان کنگره وین به سال ۱۸۱۵٬ درمیان گذاشته شده بود را راهنمای عمل قرار دهند. این سیستم توانسته بود سالهای متمادی جهان را از درگیریهای خونین به دور نگاه دارد؛ از این گدشته رهیافت چند قطبی بودن جهان در جریان جنگ سرد و با توجه به سستی گرائیدن پایههای قدرت آمریکا و با هدف گسترش و ایجاد قدرتهای چند گانه مرکزی مطرح میشد که در آن هنگام مورد توافق شوروی قرار نگرفت.
پدیده چند قطبی مندرج در بیانیه وین در سال ۱۸۱۵٬ میتوانست ساختار مناسبات بین الملل را دگرگون کند. به این مهم باید این نکته را یادآور شد، که اصولا دگرگونی سیستم رهبری جهان بعد از جنگهای گسترده و یا درگیریهای خونبار در سطح جهانی به وقوع پیوسته است و بحران سیستم دو قطبی در پیامد و نتیجه رشد ناسازگاریها و نامتوازن بودن توسعه مناسبات جهانی و منطقهای در سیمای (مسابقه تسلیحاتی، رقابت اقتصادی، برخورد ایده ئولوژیکی و...) آغاز میشد. به این موارد میتوان این واقعیت را نیز افزود، که در شرایط نوین که دنیا به قطبهای متفاوتی تغییر شکل داده است به نظر نمیرسد تضمینهای کارسازی بتواند از خشونت در مقیاس وسیع (منطقه، جهان) همچنانکه در شرایط دو قطبی بودن بروز میکرد، جلوگیری کند.
منتقدین روس
تئوری پلورالیسم رهبری جهان در روسیه در سالهای ۱۹۹۰٬ در میان نخبهگان جامعه از اهمیت والائی بر خوردار بود. پریماکف یکی از ستراتژیستهای شوروی و پسا شوروی که سمتهای مهمی در سطح کادر رهبری سیاسی این کشور بعهده داشته است، مینویسد «در شرایط تضعیف قدرت مرکزی پیرامون روسیه و حتی به طور ضعیفتری در آمریکا، به شکل همزمان مرکزیت جدید و نیز محورهای نوینی، همچون چین، اتحادیهی اروپا ایجاد شدند و این پدیدههای نو شباهتی با دوره دو قطبی بودن جهان ندارند، بلکه ویژگیهای آنها را میتوان در ایجاد سیستم نوین مناسبات جهانی و با تکیه به جایگاه دیپلماتیک و سیستم رهبری سیاسی ارزیابی کرد». (٨) به نظر میرسد نمودارها و نیز ویژگیهای هر یک از پدیدههای تک قطبی، دو قطبی و چند قطبی بودن جهان را میتوان اینگونه ترسیم کرد.
۱ ـ یک قطبی بودن جهان متکی است بر مرکزیت قدرت که از راه تدوین «روش بازی» به مفهوم چیرگی بر جهان که با بکارگیری اهرمهای اقتصادی و نظامی ممکن میگردد و از این زاویه قدرت مرکزی به حکومت شوندگان امکان در پیش گرفتن استقلال نسبی در سویهٔ رقابت محدود با یکدیگر را واگذار میکند و این شامل گروهی از حکومتهای میشود که از لحاظ نظامی، اقتصادی و سیاسی در فضای بین الملل از دیگر حکومتها پیشی گرفتهاند. بیدرنگ باید به گزینهی سیستم فدرالی در جهان، چه از چشمانداز ژئوپلتیک و چه از دیدگاه گفتمان سیاسی و در هر دو شرایط تک قطبی و چند قطبی بودن جهان اشاره کرد که با موفقیت همراه نبوده است.
۲ ـ دو قطبی بودن جهان با دشمنی و مناسبات غیر دوستانهٔ دو قطب سودبر در مناسبات جهانی ترسیم میشود که از راه تلاش برای تضعیف و کارآیی هر کدام از دسته بندیهای و بلوکها شکل میگیرد که با قدرت اعضای جدید و پیوست آنها به گروه خودی سامان مییابد.
۳ ـ سیستم سه قطبی کوششی است در حفظ و نگهداری مناسبات بهتر با شرکت کنندگان قطبهای دیگر با هدف جلوگیری از پیوندهای دشمنانه از سویی و از سوی دیگر تلاش برای محدود کردن پیشرفت مناسبات دو بازیگر دیگر.
۴ ـ سیستم چند قطبی، سیستمی است پیچده با ساختارهای ناسازگار در شرایط پسا جنگ سرد و به ویژه پس از پدیداری قدرتهای اقتصادی در آسیا (چین) در آمریکای لاتین (برزیل) در قاره آفریقا (آفریقای جنوبی) و نیز قدرت نظامی روسیه در (اروآسیا) به چهار بازیگر با اهمیت در مناسبات بین الملل و سیاست جهانی تبدیل شدهاند. ویژگیهای سیستم مناسبات بین الملل در چارچوب سیستم چند قطبی را میتوان اینگونه بر شمرد:
الف ـ مقاومت در برابر گسترش مقام رهبری در عرصه جهانی از جانب اعضای دیگر.
ب ـ تلاش برای پایداری موقعیت گروههای خودی و یا حداقل جلوگیری از تضعیف جایگاهی که بتواند از راههای دیپلماتیک و در صورت نیاز با توسل به شیوههای خشونت و زور بکارگرفته شود.
پ ـ کوشس برای بازداشتن از فرو پاشیدن تمامی سیستم، حتی در شرایط رویارویی و دشمنی.
رویهمرفته در فضای چند قطبی، توان کشورها به شکل نسبی قابل سنجش هستند؛ اما در موقعیت تک قطبی، شرایط به سود یکی از دولتها که رهبری جهان را در دست دارد دگرگون خواهد شد. به این ترتیب داوری در بارهٔ ایجاد و گسترش ساختار سیاسی در مناسبات جهانی و با تبیین همهٔ گزینهها و دادهها، میتواند به شکلی آشکار، روشنگر سیستم مناسبات بین الملل باشد.
بخش دوم
ساختار محورها
با نگاه به آنچه برگذشت، پندار وساختار محورها (دولتها) و بویژه بازیگران آن در این چارچوب چندان درخور اهمیت نیستند؛ اگرچه قدرت محورها پیش از هر چیز با توان نظامی ـ سیاسی ارزیابی میشود؛ و هم چنین عنصر اقتصادی، فاکتور دیگری است که بر وضعیت جهان کنونی که ازبحران مالی رنج میبرد تاثیر دامنه داری بر جای نهاده است؛ هم ازاین رو سیمای مناسبات و همکاریهای سیاسی ـ اقتصادی و دیپلماتیک را بغرنجتر از گذشته ترسیم میکند. پرسش آغازینی که ذهن جامعه جهانی و بشریت را به خود مشغول داشته است، همانا تامین امنیت جهانی، ایجاد مکانیسم کارا به خاطر پیشگیری از بروز جنگ اتمی، نگهداری از محیط زیست و عدالت جهانی در سایهی بسط و گسترش فرهنگ و اندیشهٔ سیاسی و محدود کردن فاصله شمال و جنوب، محورهای با اهمیتی است که در ایجاد مناسبات بین الملل از سوی دانشمندان و پژوهشگران و نیز جامعهی جهانی مطرح میشود.
پندار قطبی بودن جهان در گزینههای کلاسیک با دو جریان نظری؛ واقع گرا و آرمان گرا مشخص میشوند.
دانشمندان و پژوهشگران دانش مناسبات بین الملل، چه هوادارن دیدگاه واقعگرا و چه پیروان تئوری آرمانگرا، اشکال متفاوت در ساخت فضای مناسبات جهانی را از زوایای متفاوتی مورد برسی قرار دادهاند و روی هم رفته در ارزیابی محورها، دو گروه متنفذ و نیرومند، از آنگونه ابر قدرتها و قدرتهای متوسط را در شکل بخشیدن و کارایی در سیاست جهانی مورد پذیرش قرار میدهند؛ اما در همان حال به این دشواری توجه نمیکنند که جهان همروزگار با دگرگونیهای کیفی ناشی از برآمد و گسترش آگاهی و شعور جهانی روبرو است و این واقعیت را میتوان به ویژه در پهنههای فن آوری و پیوندها به روشنی مشاهده کرد، از این گذشته نقش قدرتهای کوچک در کارایی و مهار تنشها و بحرانهای جهانی را نمیتوان به آسانی به کرانههای تاریخ پسراند.
وست فالن و ثبات
پرسش بنیادین در پندار و اندیشهی راهبردی در جهان اینگونه پیشکشیده میشود، که چه صورتبندی سیاسی در فضای بین الملل میتواند زمینهی پایداری و تنش زدایی در جهان را فراهم آورد. در این باره باید خاطر نشان کرد که اندیشهٔ چند قطبی بودن جهان بر اساس قرارداد وست فالن بنیاد گذاشته شده است که کم و بیش مدل پیکربندی جهان سیاست را تا پایان قرن بیستم شکل میبخشید؛ به این مفهوم که قدرت نظامی نقش غالب در پهنهی سیاست جهانی را ایفا میکرد و این در شرایطی بود که نیروهای فراملیتی هنوز از توان شکل بخشیدن به تحولات جهانی برخوردار نبودند، بعدها با ایجاد سیستمهای سیاسی و اقتصادی چون، اتحادیه اروپا، بروکسل، واشنگتن، یالتا، پتسدام و غیره جهان سیمای دیگری به خود گرفت. اگر در زمان «شکوفایی» نمونهی حکومتهای مرکزی با پدیدهٔ اقتصادی و یا نظامی ـ سیاسی شناخته میشد، در پایان قرن بیستم، اقتصاد به پدیدهای مستقل تغییر شکل داد. این واقعیت را میتوان در زمان بحران انرژی به سال ۱۹۷۰٬ به خاطر آورد. توافق کشورهای غربی با اوپک در سایهٔ قدرت فزایندهٔ سیاسی ـ نظامی بدست نیآمد، اما در همین حال ژاپن که در سنجش با آمریکا و غرب فاقد قدرت نظامی بود، توانست با بکار گیری اهرم اقتصادی نقش برجسته ای در این آشفتگی بردوش گیرد. این واقعیت نشان داد که قدرت اقتصادی نقش مستقلتری از گذشته در قرن بیستم ایفا میکند.
پرسش مرکزی آنگونه که پیداست باید اینگونه مطرح شود؛ که آیا قدرت اقتصای انگیزهی بنیادین و تعیین کننده در ایجاد محورهای جهان در قرن بیست و یکم خواهد داشت؟ پاسخ بسیار دشوار به نظر میرسد؛ اما امکان اینکه سطح رسایی در زمینههای تکنولوژی، آموزش و سیاست بتواند کارایی ژرف و کارآمدی در مناسبات جهانی برجای گذارد را نباید از نظر دور داشت؛ اما آنچه که از اهمیتی غیر قابل انکار برخوردار است و نشانههای بارز آنرا میتوان در سطوح متفاوت زندگی و نیز در پیوند کشورهای بزرگ و کوچک مشاهده کرد، اهمیت نقش نظامیگری در جهان و همچنین نقش سرچشمهها و ذخایر طبیعی است که نقش بازیگران در معادلات جهانی را برجسته میکند. از این زاویه طبیعی است که سه محور قدرتمند تصویر روشنی از تابلوی سیاسی ـ اقتصادی نظامی جهان را بازتاب دهند.
نخست، قدرت نظامی آمریکا، سپس قدرت اقتصادی که در این زمینه سه محور مرکزی قدرت قابل بررسی است، (آمریکا، اروپای مرکزی، چین و ژاپن) و در پایان، سطح مناسبات درفضای بین الملل که میتواند در زمینههای مالی، دانشورانه و فنآوری دگرگونی و تحولات جهانی را در چارچوب کنسرتهای فراملی فراهمآورد. به این مهم باید تغییر مرکزیت سیاسی جهان را افزود، آنجا که مرکز عبارت است از شرکت حکومتهای مختلف جهانی با بازیگران غیر حکومتی و فراملی که در دگرگونی مرکزیت سیاست جهانی تجسم مییابند. در این باره پژوهشگر مسائل بین الملل، گادژیف مینویسد «اساس چند قطبی بودن جهان با شرکت دولتها و نیز ساختارهای غیر دولتی بطور قابل توجهی تکامل یافته است، این مسئله را اگر با احتساب استثناهایی در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که جهان کنونی بوسیله ابر قدرتها اداره می شود». (٩)
در مدل سیاست جهانی وست فالن، ابتدا، اروپا در زمینهٔ فرهنگی( ارزشهای ایدولوژیک، تمدن) به کامیابیهای بزرگی دست یافت، سپس با پایان تنشها و ناسازگاریهای ایجاد شده میان کاتولیکها و پروتستانها، زمینه گسترده و فراگیری برای جدایی سیاسی و صورتبندی نوین در سیاست جهانی فراهمآمد و جهان، سیستمهای مبتنی بر موازنهی نیرو، سلسه مراتبی، هرج و مرج و سیستم دوقطبی تا دههی پایانی سدهبیستم را آزمود؛ برآمد چنین فرایند پر فرازونشیبی وجود ١٩٣ کشور در دوران کنونی است.
اگر هر دو پروسهی سیاسی در جهان را در نظر بگیریم، در زمان فراروی دشواری بر ساجتن ساختارهای سیاسی جهان، نه فقط در یک قارهٔ ویژه، بلکه در مقیاس جهانی در جریان است که خودِ پروسه با پیچیدگیها و دشواریهای فزاینده ای روبروست. در میانهی سدهی ۱۸ و نیز سدهی ۲۰ تحولات مناسبات بین الملل به گونه ای نمایان شد که کارایی یک مدل در مناسبات بین الملل توانست مدل دیگری را دگرگون کند و این پروسه را میتوان همچون چرخشگاهی در تاریخ بشریت بشمار آورد. هر دو مدل از دیدگاه سرشت تغییرات در زندگی سیاسی، تنگناهای بیشماری را همراه داشت؛ از آنگونه میتوان به «رویارویی تمدنها» و نیز کشمکش معنوی ارزشها و درگیری دیدگاهها اشاره کرد. در آنهنگام و اکنون میتوان شاهد فروپاشی ساختارهای ملی، چه در مقیاس کوچک و چه در مقیاس بزرگ بود.
گذار به جهانی شدن
جریان گذار به جهانی شدن در مراحل متفاوت و به شیوههای ناهمگونی کشورهای و مناطق مهمی از جهان را در بر میگیرد. این مرحله حامل ناسازگاریهای بیشماری است، که میتواند همچون ناهمسانی گذار از آن نام برد؛ از یک سو ساختار قدیمی سیاسی ـ اقتصادی به زندگی خود ادامه میدهند و از سوی دیگر، همزمان با ساختار قدیمی، پدیدههای نو در سپهر جهانی پدیدار میشوند. در شرایط کنونی ناهمسانی گذار از دو ترکیب بهره میگیرد، نخست ساختار وستفالین و سپس، ساختار یالتا و پتسدام.
ناسازگاری پیماننامهی وستفالن ناشی از دو سویهی ناهمگون آن پدیدار میشود؛ به این مفهوم که نقش عناصر غیر حکومتی را برجسته میکرد و در همانحال پیوند متقابل کشورها را در فضای سیاستهای جهانی درنظر میداشت.
برگماشتن و شفافیت مرزها در شرایط مناسبات دوسویه، دولتها را وادار میکند، که به شکل پویا به رویدادهای کشورهای دیگر واکنش نشان دهند، بویژه هنگامیکه سطح تشتت و تمایزات در این واحدهای سیاسی تا مرز رویاروئیهای پایدار گسترش مییابد. همزمان دستاندازی در سیاست داخلی کشورهای دیگر، استقلال این کشورها را محدود میکند.
بخش سوم
تکامل قدرت منطقهای به قدرت جهانی
زمانی فرا میرسد که ابر قدرتی در فضای سیاست جهانی وادار به عقبنشینی از بلندپروازیهای ژئوستراتژیک خود و یا مجبور به تندادن به شکست در برابر رقبای خود میشود. در تاریخ مناسبات بینالملل بویژه بعد از پیماننامه وستفالن این گرایش به وانهادن نقش قدرت برتر در میان قدرتهای جهانی از سویی و مبارزه برای به کفآوردن فضای گستردهتر، چه در سپهر منطقهای و چه در گسترهی جهانی دیده شده است. بنظر میرسد که با این قانونمندی گریزناپذیر روبرو هستیم که ادعای رقابت برای بدستآوردن نقش رهبری جهان به گرفتاری مرکزی در رهیافت مناسبات بینالملل تبدیل شده است؛ این چالشها و رقابتها، نخست با درنگریستن و داشتن جایگاه مناسب هر کدام از قدرتهای منطقهای شکل میگیرد،که با گستردگی سرزمینی، فراوانی جمعیت، و تکیه به سرچشمههای سرشتی ـ انسانی همراه است و به پابرجایی، پایداری و جایگاه استراتژیک هر یک از آنان می انجامد، سپس میکوشند بهمانند نیازی ناگزیر و برای برساختن و گسترش قدرت خود در سپهر جهانی با پسراندن قدرتهای دیگری که داعیهی رهبری جهان را در سر میپرورانند، برتری و رهبری بر جهان را به رویکردی آغازین و الزامآور به بازیگران توانمند منطقهای بباورانند؛ از این روی منطق و پراتیک برای تبدیل شدن به قدرت برتر در این سویهها دیده میشود.
در چنین شرایط مناسبی (هماهنگی و پابرجایی فضای درونی و بیرونی) پایداری ماندگار سیستمی سیاسی،در گرو شکل دادن به نیرویی است که از توان و رقابت بالایی در مبارزه با دیگر رقبا و یا دشمنان خود برخوردار باشد، از این گذشته بتواند روشهای بازی را چون قدرتی منطقهای به آنان بباوراند؛ ناپایداری ساختار سیاسی در بزنگاههای تاریخی ناشی از کمبود و سستی سرچشمههای مادی و انسانی، به ازکفدان جایگاه واحد سیاسی در سپهر منطقهای خواهد انجامید و رقبا و یا حتی شرکای اقتصادی، فضای تهی از حضور هماورد را به آسانی پر خواهند کرد.
در همهی این فرایند، دگردیسی از یک مکان ژئوپلتیک به مکانی فروتر و نیز نیستی تعامل و فراروئیدن چالشها بر سر رهبری در منطقه و رقابت برای داشین موقعیت رهبری در جهان، تنش و مبارزه میان رهبری کنونی و مدعیان آنرا افزایش داده است و به پیچدگی و دشواری بیشتر در آرایش سیاست جهانی خواهد انجامید. برای نمونه میتوان به مناسبات کنونی در سهگوش ، پکن، مسکو و واشنگتن اشاره کرد.
ناسازگاری در سهگوشهی مناسبات آمریکا، روسیه و چین
شکاف میان روسیه و غرب به سال 2014 بر سر بحران اوکراین، پیامدهای با اهمیتی درگستره ژئوپلتیک به نمایش گذارده است. روسیه به جایگاه سنتی خود در اوراسیا، که اشغال یک مکان بین شرق و غرب را در بر میگیرد بازگشت. چنین رویکردی با فشار سیاسی و اقتصادی غرب بویژه آمریکا در پیوند قرار گرفته است که برآمد آنرا میتوان درگرایش سیاست خارجی روسیه به سمت چین ارزیابی کرد؛ اما از این مفهوم ایجاد یک بلوک سیاسی جدید با مشارکت روسیه و چین برداشت نمیشود، از سوی دیگر به نظرمیرسد که دوران همگرایی روسیه و غرب به پایان رسیده است. دردورهی جدید روسیه به دنبال گسترش و ژرفایش مناسبات خود با کشورهای است که روی هم رفته در مدار غرب قرار نمیگیرند و در این راستا کرملین می کوشد که سیاست خارجی خود را بیشتر در آسیا متمرکز کند.
چرخش روسیه بسوی آسیا
چرخش روسیه بسوی آسیا پیش از بحران اکرائین در سیاست خارجی این کشور آغاز شده بود. روسیه با پیوست کردن کریمه به خاک خود و همچنین بروز رویداهای خشونت بار در اوکرائین، زمینههای این چرخش در سیاست خارجی خود را برجستهتر ساخت. این مهم تا اندازهای به دلیل قدرت اقتصادی چین و همچنین سرباززدن این کشور از شرکت در تحریمهای روسیه از جانب آمریکا و اتحادیهی اروپا شتاب بیشتری گرفت.
همکاری در زمینه تامین انرژی، زیرساخت ها و دفاع، دامنهی مناسبات دو کشور روسیه و چین را نمایان میسازد و رویکرد پیشین روسیه را بر پایهی مفهوم «اروپا ی بزرگ» که از لیسبون تا ولادی وستک گسترش مییافت و همبستگی اروپا و روسیه به رهبری اتحادیه اقتصادی اوراسیا را در بر میگرفت با پندار «آسیای بزرگ» که از شانگهای تا پترزبورگ گسترش مییابد، جایگزین گردید. به این ترتیب روسیه به گمان بسیار از چین در رقابتهای در حال افزایش میان پکن و واشنگتن، از چین پشتیبانی خواهد کرد.
تنشهای مسکو و و اشنگتن به کاهش رقابتهای روسیه و چین و همچنین هموار کردن مناسبات سیاسی ـ اقتصادی دو کشور کمک خواهد کرد، و بیشتر در راستای منافع چین خواهد بود تا روسیه.
با در نظر داشت قدرت اقتصادی چین و توان نظامی و نیز گستردگی سرزمین روسیه که دو ستون با اهمیت گروه برکس BRICS را با شرکت کشورهای، برزیل، آفریقای جنوبی و هند بوجود آوردهاند و همچنین سازمان همکاریهای شانگهای که کشورهای هند و پاکستان به آن افزوده میشوند، میتواند همچون یک مرکز موازی، G7را با چالش روبرو کند. روسیه با توجه به گسترش مناسبات با کشورهای غیر غربی، فعالانه تلاش میکند که مفهوم آرایش جهانی را با هدف کاهش هژمونی جهانی ایالات متحده دگرگون سازد.
از سال ٢٠٠٩، چین شریک تجاری اصلی روسیه بشمار میرود. در سال ٢٠١٤، گنجایش تجارت دو جانبه دو کشور بالغ بر ٩٥،٢٨میلیارد دلار برآورد میشود.
در ماه مه سال ٢٠١٤، شرکت دولتی گازپروم روسیه توافق ٣٠ سالهای برای فرستادن گاز به مبلغ ٤٠٠ میلیارد دلار با چین به امضا رسانده است. (١٠)
اگر در دوران جنگ سرد در سهگوشهی واشنگتن - مسکو – پکن، آمریکا نقش بنیادی و با اهمیتی بردوش داشت، اما امروز در مناسبای میان سه قدرت، این پکن است که پیوندهای خود را با دو کشور دیگر بهتر از مناسبات آنها با همدیگر نگهداری و سازمان داده است.
گردش سیاست خارجی روسیه از باختر به خاور با تشدید و افزایش تکاپوی سیاست خارجی چین در ایفای نقشی بمراتب کاراتر و کارسازتر از دوران جنگ سرد در سیاست جهانی همزمان بود؛ این واقعیت چین را در نقش بازیگری اساسی در فضای سیاست جهانی قرار داده است و به پکن اجازه میدهد که با خودباوری و قاطعیت بیشتری در آرایش مناسبات بین الملل و چارهاندیشی دشواریهای جهان شرکت داشته باشد.
مناسبات چین با ایالات متحدهی آمریکا به شکل فزایندهای از سرشت رقابتی برخوردار است؛ سیستم هم پیمانی و همبستگی برهبری آمریکا به بازدارندهای جدی در راه گسترش نفوذ چین در خاور و در منطقهی اقیانوس آرام تبدیل شده است؛ با این همه تلاش چین برای دسترسی به مواد خام و بازار و همچنین توانبخشی و کارایی پکن در قارهی آسیا در جریان است و در این راستا پابرجایی و پایداری مناسبات با روسیه در سویهی این ستراتژی از سوی چین ارزیابی میشود، اما این به مفهوم پذیرش همهجانبه و همسویی سیاست خارجی چین با سیاست خارجی روسیه ادراک نمیشود؛ اگر چه پکن رویکرد میانجیگرایانهی در برابر تنش و ناسازگاری غرب و روسیه بر سر اوکرائین در شورای امنیت سازمان ملل در پیش گرفت، اما در همان حال و با توجه به تاریخ و جایگاه ژئوپولیتیکی خود، از جدائی خواهی در اوکرائین و دست اندازی روسیه در این کشور پشتیبانی نمیکند.
چالشهای دوران گذار
در جهان ما همیشه با برخی محورهای قدرتمند منطقهای روبرو بودهایم و پارهای از این قدرتها برای بدست گرفتن رهبری جهان در تلاش بودهاند، به این دلیل جدال برای کسب برتری مطلق از راه دگرگونی موازنه قوا، شالودهریزی بنیانهای جدید در حقوق بینالملل از راه اهرمهای فشار ناشی از کارایی مکانیزم قدرت ـ سیمای واقعی قطب بندیهای جهان را ترسیم کرده است.
در سده هجدهم بریتانیا با تکیه بر توان اقتصادی برآمده از انقلاب صنعتی نیمهی دوم سدهی هفدهم، استعمارگران بزرگ این دوره، از آنگونه اسپانیا، هلند و فرانسه را به چالش کشید و مقدمات ایجاد رهبری بریتانیا بر جهان را فراهم آورد.
پس از این در سدهی نوزدهم ایالات متحدهی آمریکا پس ازبفرجام رساندن جنگ داخلی و صنعتی کردن موفقیتآمیز کشور، مبارزه برای چیرهشدن بر جهان را آغاز کرد. در دههی پنجاه سدهی بیستم و پس از پایان یافتن جنگ ویرانگر دوم جهانی، اتحاد شوروی بمانند هماورد بنیادی آمریکا برای رهبری بر جهان به این فرایند پیوست.
امروز همین سرنوشت در انتظار چین است که بشکل موفقیتآمیزی گزیدهای از سازههای قدرت را بسیار شتابنده سازمان داده است و خود را برای رهبری و یا لااقل شرکت کارساز در رهبری جهان آماده میکند.
بدین گونه میتوان زمانی برای نزدیک شدن به یک دورهی روشن تاریخی که به ایجاد سیستم دو قطبی در جهان انجامید برگزید؛ این روند هنگامی بروز خواهد کرد که یک واحد سیاسی مقدمات و پایههای واقعی قدرت روزافزونی را در سویههای سیاسی ـ اقتصادی،نظامی و هم چنین فرهنگی ـ اجتماعی را آرایش داده باشد، چنین سرشتی از ماهیت دوقطبی بودن جهان، همچون دوگانه بودن قدرت، نمیتواند برای زمانی طولانی ادامه داشته باشد؛ در تنگنا گذاشتن و به چالش کشیدن توانائیهای رقبا بویژه از راه مسابقهی تسلیحاتی، بشکل گریزناپذیری به پیروزی یکی از محورها( دولتها) که از نیروی برتر برخوردار است میانجامد.
در این مبارزه، هر دو قطب ناساز، از همهی اهرمهای پسندیده و ناپسند برای در تنگنا گذاشتن و بیرون راندن طرف مقابل از سپهر رهبری جهان، سود میجویند؛ با بهپایان رسیدن دورهای از تلاش و مبارزه که با برتری و چیرگی یکی از ابرقدرتها در دستیابی به قدرت بیکرانه و انحصاری جهان همراه است، دوره نوینی از چالشها در میان مدعیان رهبری جهان آغاز میشود. چنین فضای سرشاری از رقابت به منظور دستیابی به قدرت جهانی صورت میگیرد که با جستجو برای یافتن شرکا و متحدین و ایجاد بلوکهای تازه و همچنین برپاکردن سازمانهای متفاوت در راستای همکاری در ایجاد سیستم جدید بینالمللی همراه میشود.
به پرسشهای با اهمیتی که برآیند فرایندهای متفاوت و ناساز جهان کنونی را ترسیم کرده است با دشواری میتوان به پاسخی فراگیر و همه جانبه دست یافت؛ اما فارغ از همهی این چالشها بنظر میرسد میتوان شکل فراگیر و بنیادی را در پرسش زیر درمیان گذاشت:
چه صورتبندی از قدرت دارای بیشترین انسجام و استحکام و بمانند سازهای کارا در دورهی گذار از سیستم یک قطبی به سیستم دو قطبی و یا چند قطبی در جامعه ی جهانی شایان تصور است؟
جهان همروزگار به دو سیستم یک قطبی و چند قطبی شایان تفکیک است و تلاش و مبارزه در میان رهبری کنونی جهان برای پاسداری و نگهداری جایگاه موجود از سویی و مدعیان بدست گرفتن قدرت در فضای سیاست جهانی از سوی دیگر در جریان است. موقعیت شکننده یک قطبی بودن جهان و کوشش گستره نه تنها برای تثبیت و استحکام بیشتر وضعیت موجود، بلکه دیکته کردن آن به بازیگران دیگر در صحنهی جهان و تنگ کردن دایرهی واکنشهای آنان با بهره گرفتن از قدرت اقتصادی و نظامی و بویژه بکار گیری ساختار حقوق بینالملل موجبات تنش و کشمکشهای جدی در جهانی را فراهمآورده است.
درک جنبههای اخلاقی و حقوقی مناسبات بینالملل
به گفتهی سیگانکف کارشناس برجستهی مناسبات بینالملل، قانون در حقوق بین الملل، اخلاق در فضای مناسبات جهانی به خوانش ماهیت یگانهی این دو مفهوم تعبیر نمی شود؛ آغازهی برابری فرمانروایی ملی دولتها یکی از اجزای حقوق بین الملل و اصل همکاری و تفاهم میان کشورها یکی از عناصر اخلاقی در سیاست جهانی محسوب میشود، « وحدت این دو، تنها ماهیت و درونمایه ایدئولوژیک این دو مفهوم را برجسته می سازد؛ به این دلیل در چارچوب شرایط عینی وحدت اخلاقی و قانون وجود تفاوتها در ارزیابی سیاست جهانی را باید در نظر داشت.»(١٢)
برای نمونه واشنگتن کوشس گسترده ای را برای قبولاندن و تثبیت الگوی مداخلهی بشردوستانه در نقاط بحرانی جهان در حقوق بینالملل بکار میبرد. تفکر دخالت بشردوستانه در امور کشورهای دیگر نه تنها از سوی آمریکا، بلکه از سوی قدرتهای بزرگ و کارآمد در مناسبات بین الملل را شاهد بودهایم؛ این رویکرد در سپتامبر ٢٠٠٢ از سوی بسیاری از کشورها با موافقت روبرو شد.
در سدهی بیستم آمریکا چهار عملیات نظامی را بر اساس اصول بشر دوستانه در کشورهای سومالی، هائیتی، بوسنی و کوسووا انجام داد. کشورهای دیگر ازآنگونه، استرالیا در تیمور شرقی. بریتانیا در سیرالئون همانند همین اصول در این کشورها دخالت نظامی کردند: همهی این دستاندازیها بجز در کوسووا با تاًئید سازمان ملل مواجه بود.
میتوان به این سیاهه دخالت آمریکا در عراق که با مخالفت سازمان ملل بویژه، فرانسه و روسیه در سال ٢٠٠٣ و همچنین دخالت روسیه در سال ٢٠٠٨ در گرجستان که منجر به جدایی دو منطقهی آسیتنیای جنوبی و آبخازیا، جدایی منطقهی کریم از اوکرائین بوسیلهی روسیه، اشاره کرد.
اگر در سدهی گذشته قدرتهای منطقهای دارای چنان توان و امکانات فراگیر و عظیمی نبودند که امروز از آن برخوردارند، اما میتوانستند اهداف و ستراتژی خود را با دیکته کردن به دیگر کشورها بقبولانند و از این راه رهبری بر جهان را پایدار کنند، امروز چنین رویکردی از جانب آنان با مقاومت گستردهای از سوی دیگر کشورها روبرو میشود. نمونهی چنین واقعیتی را میتوان در دهههی ٧٠ سده بیستم به خاطر آورد؛ بحران انرژی در این دهه جهان را با چالش بزرگی روبرو ساخت. کشورهای عضو اوپک توانستند با بهره گیری از توان مالی برآمده از درآمد نفت و گاز در برابر شرکتهای فراملی مقاومت کنند و موفقیتهای بدستآورند؛ این بحران نه با توسل به خشونت، بلکه از راه دیپلماسی حل و فصل گردید.
به این ترتیب قدرتهای بزرگ نمیتوانند نقش دیگر کشورها را هم در سپهر منطقه و هم در فضای مناسبات بینالملل نادیده بینگارند؛ اشغال عراق در ٢٠٠٣ از سوی آمریکا وهمپیمانانش مخالفت روسیه، فرانسه و آلمان را در پیداشت همچنین وتوی روسیه در پشتیبانی از سوریه در شورای امنیت سازمان ملل این واقعیت را بازتاب داده است.
جهان چند قطبی
گرایش به ایجاد جهان چند قطبی از سوی پارهای از قدرتهای منطقهای، بویژه روسیه، ناهمواریها و پیچدگی جهان همروزگار در پیوند و سنجش با جهان یکقطبی را برجسته میکند. دشواری چند قطبی بودن جهان در این واقعیت با اهمیت نهفته است که نه تنها واحدهای سیاسی در چارگوشهی جهان، بلکه نیروهای منطقهای، دارای تفاوت در رویکرد و ستراتژیهای شناخته شده و نیز خوانش و دیسکورس ویژهای از تنظیم و برپاکردن ساختار سیاسی جهان هستند که در منافع ملی آنان بازتاب یافته است.
از اینها گذشته جهان همروزگار با دشواریها و تنگناهای فراوانی روبرو است که بیش از آنکه دارای ویژگیها و بنیادهای ملی و منطقهای باشد، از سرشت فراگیر جهانی( گرفتاریهای در پیوند با فقر و تنگدستی، تخریب زیستگاه، رشد و گسترش بنیادگرایی و تروریسم لجامگسیخته( دولتی و غیر دولتی)، جنگ و پیامدهای دردناک آن، تکاپوی گروهای مواد مخدر...) برخوردار است؛ به این سیاهه میتوان تنشهای امنیتی. منابع انرژی و بسیاری دیگر از سختیها و کاستیها را که تاروپود جهان کنونی را درهمتنیده است را برشمرد.
برخلاف جهان چندقطبی، جهان دو قطبی دارای ساختمانی ساده از سویی و هم واقعیتی است بسیار بغرنج... ترسناک بودن جهان دوقطبی از آنجا آغاز میشود که بشکل مدام با دشمنی و درگیریهای شدید میان دوقطب نا همساز همراه است که در تکاپو برای برتری بر جهان تجسم مییابد؛ شالودهی این هماوردی و مبارزه بر دو پایهی آغازین،انگارگرایی( ایدیولوژی) و یا گسترهی تمدنی و یا هردو باهم نهاده شده است که در درون خود با پدیدهی رسالت آزادی جهان که دارای سرشتی بلندپروازانه است، شناسانده میشود؛ هم از این روی دوگانگی آشتی ناپذیر جهان را با زبان درشتخویی بازتاب میدهد و جهان را به پرتگاه جنگ هدایت میکند.
دیدگاه و نگرش چیرهای که نسخهی دوقطبی بودن جهان را برتر از جهان یک قطبی و نیز جهان چند قطبی ارزیابی میکرد، باز می گردد به پایان جنگ دوم جهانی و پیمان نامه پسدام در ١٩٤٦ تا گذار به جهان یک قطبی در سال ١٩٩١. در این دوران مفهوم توازن نیرو (توازن وحشت در دوره جنگ سرد) همچون هستهی آغازین در راستای امنیت و پایداری ماندگار جهان انگاشته میشد، چراکه ساماندادن مناسبات بینالملل در سطح معینی، متناسب و هماهنگ با وزن، توان و ارزش دولتها شمرده میشد و کنش و واکنشهای هرکدام از ابر قدرتها بشکل نسبی شایان پیشبینی بود.
در دوران جنگ سرد هر کدام از ابرقدرتهای جهان، اتحاد شوروی و آمریکا دارای سامانهی ویژه در مناسبات بینالملل بودند که بر شالودهی اصول تعریف شدهی خود از سپهر سیاست جهانی بازتاب یافته بود که با مفهوم منطقه نفوذ، چه در اروپا و چه در کشورهای توسعه نیافته همراه میشد. این گسترههای نفوذ با مصونیت دوجانبه از سوی شوروی و آمریکا مهار میشد. طبیعی است با چنین شکاف بزرگی که در پیوند با همهی گسترههای زندگی پدیدار شده بود مشکل بتوان از امنیت و صلح جهانی نگهداری و پاسداری کرد و به چارهاندیشدن مشکلات و تنگناهای پرداخت که از سرشت مشترک و جهانی برخوردار بودند. هردو ابرقدرت دارای سرچشمههای مادی و انسانی بیاندازه توانمندی بودند، که همچون پایه و زیرساخت واقعی در مبارزهی دوسیستم ناهمگن، سوسیالیسم و کاپیتالیسم و برای برتری و پیروزی یکی بر دیگری بکار گرفته میشد.
در آینده سیستم دو قطبی به گفتهی بسیارانی از پژوهشگران تئوری مناسبات بینالملل در رویارویی، چین و آمریکا پدیدار میشود، و یکی از هراسانگیزترین رویارویهای جهانیی خواهد بود که تا کنون تاریخ شناخته است.
در زمان کنونی جهان و مناسبات بینالملل در حال گذار رنجباری بسر میبرد؛ مهم اینست که گرایشها و سویههای توسعهی این فرایند با دقت دانشوارنه مورد بررسی قرار گیرد. در پیوند با این دادهها، بیش از هر چیز باید به واقعیتهای فراروی که پایههای بنیادی و ریشهی این گرایشهای نوین را سامان دادهاند پرداخت.
نخست، فرایند شتابنده و فراگیر گلوبالیزم بیشتر از همه در سویهی شکوفایی سیستم یک قطبی مناسبات بینالملل در جریان است که پیامدهای برآمده از آن، اقتصاد جهان را متاثر خواهد کرد. تشدید تکاپوی شرکتهای فراملی، حضور چشمگیر ساختارها و نهادهای میان دولتی، دگرگونی و ناتوانی کارکرد دولتهای ملی، تشدید روزافزون روند مهاجرت، دارای سرشت و بنیادهای متفاوتی هستند.
سپس،تشدید و گسترش دشواریهای گذشته، ازآنگونه مسائل زیستگاه، انرژی، سرچشمههای مادی، دموگرافی، تغذیه و دیگر موارد، همراه مشکلات نوین، تروریسم جهانی، تجارت مواد مخدر، سندیکاهای جنایتکاران ...با سرشت جهانی تعریف میشوند و جامعهی جهانی را قانع میکند که هماهنگ و با اتکا به توانمندیها و امکانات مادی و معنوی که از آن برخوردار است در زدودن و چارهاندیشی چنین تنگناهایی در جهان اقدام کند.
سوم، بروز پدیدهی دمکراتیزاسیون و فعال شدن آن در سیاست داخلی نهتنها سیاست واحدهای سیاسی در سپهر درونی را دگرگون میکند، همچنین در مناسبات بین الملل بشکلی کارا بازتاب خواهد یافت؛ این واقعیت به دستاوردی با اهمیت در دوران پسا انقلاب صنعتی ( جهانی شدن تورهای انترنتی،شبکههای اجتماعی، سامانههای ماهوارهای، پستهای الکترونیکی ...) تبدیل شده است.
در پایان،گسترش و تشدید فعالیتهای معنوی جهانی، بویژه فرهنگ پویا و رو به پیشرفت، میتواند دشواریها و رویارویی میان تمدنها و فرهنگهای متفاوت را کاهش دهد.
همهی این روندها و دیگر گرایشها و پدیدههای پیشروی در چگونگی ادامهی شکاف در درون دو محور توسعه مییابد؛ در یکی از آن، جنبههای دمکراسی، پایداری، سطح بالای زندگی، و در دیگر سو، فقر، فعالشدن غلیانهای اجتماعی و استبدا. محور اول دولتهای اروپایی، ایالات متحدهی آمریکا، کانادا، ژاپن و استرالیا، زلاندنو، اسکاندیناوی و برخی دیگر از کشورها را در بر میگیرد. در این کشورها ١٥% از جمعیت جهان زندگی میکنند. اکثریت کشورهای آفریقایی، آسیا، و آمریکای لاتین در محور دوم قرارگرفتهاند. امروز بیشترین وضعیت دراماتیک در جهان همروزگار در قارهی آفریقا جریان دارد. بیش از نیمی از مردمان این قاره با درآمد یک دلار در روز روزگار میگذرانند؛ در دههی ٩٠سدهی بیستم در نتیجهی جنگهای داخلی و ملی بیش از چهار ملیون نفر جان خود را از دست داده اند و نزدیک به ٣٠ ملیون آفریقایی ناقل ویروس ایدز هستند.(١٢)
بخش پایانی
در روسیه کارشناسان مناسبات بینالملل و سیاستمداران به زمینهی ایجاد جهان چند قطبی توجه نشان دادن. پریماکف در این زمینه مینویسد:
«پایان دوران ابرقدرتها، یکی از ویژگیهای جهان همروزگار بشمار میآید.
بسیارانی فکر میکنند که چون اتحاد شوروی دیگر وجود خارجی ندارد، پس تنها جهان را یک ابر قدرت، که آنهم ایالات متحدهی امریکا است، رهبری میکند. من فکر میکنم چنین تفکری بدور از واقعیت است، به این دلیل که دولت مفهومی نیست که تنها با ویژگیهای کمی آنرا سنجید، بلکه باید دولت را بامعیار کیفی اندازه گرفت.
در زمان "جنگ سرد" آمریکا و شوروی در پیرامون خود ترکیبی از کشورهای دیگر را متحد کرده بودند، نیاز های امنیتی آنها را برآورد میکردند و همچنین به آنها روش بازی را دیکته میکردند. امروز چنین موقعیتی وجود ندارد. بله آمریکا توانمندترین نیرو در پهنهی اقتصادی، نظامی و کاراترین کشور در زمینهی سیاست بشمار میرود. اینها همه واقعیت جهان امروز را سامان دادهاند، اما در همانحال هم آمریکا یک ابر قدرت نیست؛ اگر کسی در این زمان سیاست "ابرقدرتیزم" را ادامه دهد، در واقع به مفهوم عینی این پدیده اتکا نکرده است».(١)
انگارهپردازان جهان چند قطبی مفاهیمی از آنگونه، ابر قدرت، موازنهی نیرو، گسترهی نفوذ( راهیابی) را بکار میگیرند. ایدهی جهان چند قطبی به یکی از مسائل مرکزی در برنامهی دولت و حزب کمونیست چین در پیوند با سیاست جهانی و مناسبات بین الملل تبدیل شد، اگرچه چنین تلاشی بهاندازهی کافی سرشت گام جدیدی در مناسبات بین المللی را بازتاب نمیدهد، اما در اساس رویارویی جدی را تصور میکند که درسویهی ممانعت از شکل گیری جهان تک قطبی به رهبری آمریکا خلاصه میشود. در ادبیات سیاسی غرب اوایل دههی ٩٠ سدهی بیستم اغلب تعبیر رهبری فردی آمریکا دیده میشود و اگر از منظرژئوپلتیک بنگریم در حقیقت جهان با دگرگونی جدی و ژرفی در این دورهی تاریخی روبرو بوده است. دگرگونی نه تنها در جهان، بلکه در منطقه( چین، ترکیه، آسیای میانه) موازنهی نیرو را دستخوش تغییر ساخت و اشکال متنوعی از مناسبات بین الملل را بوجودآورد. دگرگونی ژئوپلتیک در قارهی اروپا محصول و نتیجهی اتحاد دو آلمان، فروپاشی یوگسلاوی پیشین، چکسلواکی و جدایی کشورهای ارودگاه سوسیالیستی سابق همچنین کشورهای کرانهی بالتیک( ستونی، لیتوا، لیتوانی) ارزیابی میشود. اگر چه پیوستن بسیاری از این واحدهای سیاسی به اتحادیهی اروپا به تقویت همگرایی و نیز تئوری اروپامحور منجر شد، اما از سوی دیگر بروز احساسات آشکار در جامعه و همچنین ساختار و سیستم سیاسی اتحادیهی اروپا نشان میدهد که این دگرگونیها همیشه با خط ستراتژیک آمریکا سازگار نیست.
تنگناهای چند قطبی بودن جهان
پویایی اقتصاد چین و بازتاب آن در سیاست خارجی، تلاش ژاپن برای برداشتن گامهای سیاستی مستقل تر با تکیه بر اقتصاد توانمند خود، وزن و اعتبار این دو کشور در سیاست جهانی را افزایش میدهد و موجبات تغییر در آسیا و اقیانوس آرام را فراهم میآورد. پایان جنگ سرد ویژگی کنشهای سیاست خارجی بسیاری از کشورهای " جهان سوم" را دگرگون ساخت. کشورهای غیر متعهد بسیاری از درونمایههای سیاسی و ایدئولوژیک خود را در فضای نوین مناسبات جهانی از دست دادند.
منطقهگرایی یکی دیگر ازویژگیهای جهان چند قطبی را تصویر میکند. نرخ نابرابر توسعه، همگرایی گروهبندیهای منطقهای که در واقع تامین کنندهی توانائیهای تکمیلی بشمار میآیند، تغییر در نقشهی ژئوپلتیک جهان را میسر کرده است.
به طور خلاصه، پس از پایان جنگ سرد، نقشه سیاسی جهان دستخوش تغییرات آشکاری شده است در همانحال جهان چند قطبی شکل و جوهر سیستم جدید همکاری های بین المللی را توضیح می دهد. پرسش مرکزی را میتوان اینگونه مطرح کرد: آیا ایجاد جهان چند قطبی با همه انگیزهها و نیز کنش نیروهای سیاسی موجود در صحنهی مناسبات بین الملل، ویژگی و بازسازی بیش و کم همهی مراحل سیستم وستفالن نیست؟
رویدادهای چند سال گذشته هنوز دلیل منطقی برای سیستم چند قطبی در جهان را تائید نمیکند. نخست: تمایلی ویژهای از سوی محورها(دولتها)در جهان غرب برای استقلال و ایجاد خطوط تازه و رادیکالی که به رویارویی میان آمریکای شمالی، اروپا، آسیا و اقیانوسیه فراروید، دیده نمیشود.
سپس:گسترش ناتو به گرایشهای مرکزمحور در میان کشورهای مستقل مشترک المنافع (cis )دامن نزد، واقعیتی که موافق قوانین جهان چند قطبی انتظار میرفت.
در پیوند با مناسبات روسیه و آمریکا در سطح معینی با افزایش لفاظی ها و تبلیغات ضد آمریکایی در نخبگان سیاسی روسیه روبرو هستیم، اما منافع اساسی تر، این کشور را وادار به در پیش گرفتن سیاستی می کند که در سویهی پیشرفت و توسعه روابط با آمریکا، بویژه در زمینهی فنآوریهای نوین و مدرنیزاسیون صنایع ، سازمان داده شده است.
ارزیابی و تحلیل تاثیرات متقابل در شورای دائم سازمان ملل و همچنین تعامل در میان کشورهای موسوم به گروه هفت، نشانگر این واقعیت است که میدان منافع مشترک آنها بمراتب وسیعتر و سازگار تر از اختلافات بر سر رویدادهای درآماتیکی است کهدر سالهای اخیر در جهان رویداده است.
در این راستا نیروهای تازه و توانمندی در سپهر سیاسی جهان بروز کردهاند که بر رفتار و رویکرد جامعهجهانی تاثیرگذارند و به همین دلیل فضای مناسبات بین الملل کنونی را از سیستم وست فالن متمایز میسازند.
بخشی از اصلاحات اقتصادی در مناسبات بین الملل به باز تولید نیروهای اجتماعی منجر میشود که نیاز به گسترش آزادی های سیاسی را درمیان میگذارند؛ اما سیستم تک حزبی کاملا در جهت مخالف این پروسه حرکت میکند. این نوسان را میتوان نتیجهی گردش و حرکت از لیبرالیسم بسوی خودکامگی از سویی و بازگشت بسوی استبدا از سوی دیگرارزیابی کرد؛ برای نمونه در چین جنبش اصلاحات که همسو با سیاست عمل گرایانه دن سیاو پینگ آغاز شده بود در پایان به سرکوب دانشجویان در میدان تیان آن مین انجامید.
در گسترهی فضای بین الملل هنوز تعداد شایان توجهی از رژیم های تمامیت خواه بچشم میخورند، ازآنگونه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین؛ در میان این گونه سیستمهای سیاسی، گروهی در تقابل و رویارویی شدید با جامعه جهانی، (عراق صدام حسین. لیبی قذافی و سوریه در زمان کنونی) و گروهی دیگر در رویارویی آشتی ناپذیر با آزادی و دمکراسی( ایران) قرار گرفتهاند. همچنین میتوان به برخی دیگر از رژیمهای تمامیت خواه در خلیج فارس، از آنگونه عربستان سعودی اشاره کرد که آمادهی همکاری با کشورهای غربی هستند تا هنگامی که تکانهای سیاسی ـ اجتماعی بنیانهای و ساختارهای غیر دمکراتیک آنان را دستخوش دگرگونی نساخته باشند. به این گروه از واحدهای سیاسی میتوان ساختارهای سیاسی تمامیت خواه در آسیای میانه(اگرچه در شکل تغیراتی را پذیرفته اند) از آنگونه، ازبکستان، ترکمنستان، کازاخستان، قیرقیزستان را افزود.
فرمانروایی سنتی وستفالی
دگرگونی فرمانروایی سنتی وستفالی در زمان کنونی نه تنها درونمایهی سیاست جهانی را نمایان ساخته است بلکه دایرهی کارایی و نفوذ آن روز بروز گسترده تر میشود.
افزایش شفافیت مرزها، تشدید پیوندهای فراملی، انقلاب فن آوری اطلاعات به فرایند جهانی شدن در زندگی معنوی در جامعه جهانی انجامیده است. جهانی شدن هم چنین به فرسایش ویژگیهای ملی یاری مێرساند و منجر به دگرگونی در شیوهی زندگی روزمره ( سلیقه، مُد...) شده است.
اگر فرمانروایی ملی در دوران وست فالن یکی از بنیادهای با اهمیت آن دوران بشمار می آمد، امروز نقش و جایگاه سازمانهای غیر دولتی ( سازمان صلح سبز، سازمان عفو بین الملل...) در سیاست جهانی برجسته تر و کارسازتر احساس می شود و گرایش به در پیش گرفتن سیاستی برپایهی دکترین پیشگامی حقوق بشر بر حق حاکمیت ملی بازتاب گستردهای در جهان همروزگار یافته است. برآمد کارزار ایدئولوژیک دو سیستم کاپیتالیستی و کمونیستی نگاه و دیگاههای تازهای در ارزشهای فرهنگی چیره بر جهان، از آنگونه ، ارزشهای معنوی، رابطهی میان حقوق فردی و رفاه جامعه، ملت و ایدههای جهانی پدید آورده است.
در غرب انتقاد از ویژگی های منفی جامعهی مصرفی، کالایی شدن زندگی، فرهنگ لاابالی گری، در حال رشد و گسترش است؛ تلاش برای جستجوی راه هایی که بتواند به ایجاد و بازسازی فرهنگ و اخلاقی که همسو و سازگار با واقعیتهای جهان کنونی باشد در جریان است؛ کوششی که دایرهی دو مفهوم کاملا متفاوت، یعنی فردانیت و خودخواهی را از هم تمیز دهد و مرز آندو را شفاف و مشخص سازد.
کاوش برای یافتن و بازسازی اخلاق در سپهر جامعهجهانی در گفته های واسلاو هاول رئیس جمهور پیشین چک بازتاب یافته است. او خواستار بازگرداندن «حقوق ابتدایی عدالت، حقوق طبیعی و بیهمتای انسان، توانائی درک همه چیز و نیز درک دیگران، احساس افزایش پاسخگویی » و در پایان بازگرداندن «خرد و باور به این مسئلهی ساده که راهکاری همگانی برای نجات همهی مشکلات وجود ندارد ».(٢)
فرجام
چون هر پژوهش دانشورانهای لازم است که مرزهای نو و کهنه، رویکردها و نیز سنتز گامهای جدیدی که در پیوند با زندگی مدرن در سپهر مناسبات بینالملل پدیدار شده است را ارزیابی و موشکافانه برگمارد؛ از این گذشته میتوان گفت که فرایند شکلگیری یک جامعه یگانهی جهانی، گرایش به توسعهی دموکراسی در سطح جهانی، کیفیت جدید اقتصاد جهانی، پدیداری بازیگران غیر دولتی در مناسبات بین الملل، چالشهای جامعهی جهانی، تلاش برای همبستگی در گسترهی کنشهای معنوی انسان همروزگار که از خصلتی فرا ملی برخوردار است، زمینه و فضای مناسبی برای تئوری ایجاد سیستم جدید مناسبات بین الملل را فراهم ساخته است که نه تنها از سپهر سیاست جهانی دو قطبی دوران جنگ سرد متمایز میشود، بلکه با پندارهای سنتی وستفال هم متفاوت خواهد بود. در واقع این پایان جنگ سرد نبود که به گرایشهای تازه در سیاست جهانی انجامید، بلکه بر عکس موجبات تقویت بیشتر این گرایشها در جهان کنونی را فراهم ساخت. فرایندهای در سویهی سیاست، اقتصاد، امنیت، فرهنگ و نیز چالشهای اجتماعی و معنوی که در دوران جنگ سرد نشات گرفته بودند تارو پود سیستم قدیمی روابط بین الملل را از هم گسیخت و به ایجاد کیفیتی تازهتر یاری رساند.
در دورهی کنونی، دانش مناسبات بین الملل با دیدگاههای متفاوتی روبرو است که سرشت، ارزشها و رویکرد بازیگران بزرگ و کوچک جهان را بازتاب داده است . امروز سیاست جهانی با ترکیبی از سازههای سنتی و مدرن ازآنگونه، رویاروی ناسیونالیزم با انترناسیونالیزم، ژئوپلتیک با جهانیشدن و دگرگونی پندارهها، قدرت، دایرهی نفوذ، منافع ملی شناخته میشود. افزایش و گسترش روزافزون مناسبات بینالملل، موجبات دگرگونی در توجیه رفتار و انگیزههای بازیگران بنیادی جهان را فراهم آورده است.
به این دلیل مهم است که موقعیت مناسبات سازههای ملی و جهانی، جایگاه نوین دولت در جامعه بین الملل، تناسب دسته بندی های سنتی از آنگونه جغرافیای سیاسی، ناسیونالیسم، قدرت، منافع ملی، با فرآیندهای فراملی و حالتهای نوین را با دقت و موشکافانه ارزیابی کرد.
درونمایه نوین سیاست جهانی به شکل تازهای از ساختار سیاست جهانی نیازمند است، با این همه بنظر میرسد که زود هنگام خواهد بود اگر از تولد سیستمی نوین در مناسبات بینالملل، بشکل فرایندی کامل و فراگیر،سخن بمیان آورد؛ اما نمیتوان گرایش به روند شکل بخشیدن به آرایش نوین جهان را نادیده گرفت که جوانههای آن از درون ساختار قدیمی مناسبات بینالملل سربرآورده است.
زیرنویس:
Баталов.Э.Я." Новый мировой порядок "2003.с.25. ١
٢.Российская газета. 2 июнь 1997 г
٣.Бжезинский Збигнев . Великая шахматная доска. Международные
отношения, 1998,C.123
٤.Хантингмон.С. Кто мы? Вызов амреканской националной идентичности. идидентичности.М:АСТ, Транзиткнига, 2004 ,С. 423
٥.همان سرچشمه.ص.٣٤٥
٦.ЛебедеваМ.М.Политикообразующая функция высшего образования в современном мире//МЭ и МО. 2006№ 10.С 69-75
٧.همان سرچشمه. ص.٧١
٨.Примаков Е.М. Международные отношения накануне 21 века// Международная жизнь.1997.№10.с.3
٩. Гаджиев К.С. Геополитика . М.1998
Товарооборот РФ и Китая в 2014 г. Увеличился на 6,8% // RuNews24. — 2015. — 13 янв.1١٠ ( runews24.ru
.١١ П.А.Цыганков. Теория международных отношений
Я.А.Пляйс.о новой кофигурации системы международных отношений . с.191١٢
Е.М.Примаков. Российская газета. 23 января 2003 г..١
.٢Вацлав Гавел Заочный допрос, Переводчики.С.Луцкая, В Павлова,Л.Давыдова , 1991. c, 93
|