گفتوگو با پروین ذبیحی فعال حقوق زنان و کودکان در کردستان ایران
اگر یک تشکل محکم و مستقل زنان داشتیم خیلی موفقتر از این عمل می کردیم
•
زنی که در مرکز خشونت هست باید یک حرفه یاد بگیرد. اگر بیمقدمه به او بگویی مقابل شوهرت بایست و نگذار به تو زور بگوید، مردها از روستا بیرونت میکنند. برای همین اول یک حرفه به او یاد میدهیم، بعد میگوییم برو کار بکن، برای خودت درآمد داشته باش و در این موقع میتوانیم به او بگوییم اگر شکنجهات میکنند، اگر کتکت میکنند، اگر سرت هوو میآورند، برو از حقت دفاع کن یا شکایت کن! نترس
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ شهريور ۱٣۹۴ -
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۵
نشست ماهانه شرکت تعاون روستای زنان مریوان با محوریت بهداشت در روستای ننه
خشونت بس: پروین ذبیحی متولد بانه – کردستان، ساکن مریوان و دانشآموخته مقطع فوقدیپلم رشته علوم انسانی است. او در نهادهایی هم چون «جامعه حمایت از زنان کردستان»، «انجمن زنان آذرمهر»، «زنان هماندیش»، «کمیته علیه خشونتهای ناموسی» و «کانون دفاع از حقوق کودکان مریوان» عضو بوده و علیه قتلهای ناموسی، ختنه دختران، خودسوزی زنان، خون بس و مین بهویژه در کردستان، فعالیت داشته است… با وی در زمینهی اقداماتی که بهطور خاص برای آموزش به زنان و ایجاد تعاونیهای زنان در کردستان داشته به گفت وگو نشستهایم.
چطور شد که به فعالیتهایتان در قالب تعاونی رو آوردید؟
ذبیحی: تا زمانی که تشکلهای زنان همچون «جامعه حمایت از زنان» و «انجمن زنان آذرمهر» در کردستان اجازه کار و فعالیت داشتند، منسجمتر عمل میکردیم. مثلا با حضور چهارصد نفر در سالن سینما «بهمن» سنندج مراسم ۸ مارس را جشن میگرفتیم و مسایلی ازجمله خشونت علیه زنان و راهکارهای مقابله با آن از طرف کنشگران مدنی و زنان مطرح میشد.
بعدازاینکه جلوی کار این انجمنها گرفته شد، فعالیتها کندتر و پراکندهتر شد. آن انسجام قبل نماند و جریانات مربوط به زنان عملا اینترنتی شد که در آموزش و سازماندهی زنان تا حدودی ناکارآمد شدند. سازمانهای غیردولتی (ان جی او) هایی که فعال ماندهاند ادبی، هنری یا خیریهای هستند؛ مانند انجمن فرهنگی- هنری «فهژین»، کانون علمی فرهنگی «رونان» مریوان و انجمن ادبی که کارهای مدنی و فرهنگی انجام میدهند. یعنی ان جی اوهایی که دستبهعصاتر حرکت کردند، ماندند و تا آنجایی که من اطلاع دارم این انجمن ها آزاد هستند و بهراحتی هم مجوز برگزاری مراسم میگیرند. انجمنهایی که بخواهند بهطور گسترده روی مسائل و آسیبهای اجتماعیِ مرتبط با زنان و کودکان فعالیتهایی انجام دهند باید حتما با یک نهاد دولتی مثل بهزیستی، فرمانداری و… هماهنگ شوند.
درهرصورت در سالهای اخیر هر چه گذشت، دایرهی فعالیتها تنگتر و اجازهها کمتر شد و آنقدر فشارهای اجتماعی-سیاسی زیاد شد که ارتباطها هم تا حدودی از هم گسست. کمکم ما مجبور شدیم نشستهایمان را در منازل تشکیل دهیم. به مناسبتهای مختلف، گاهی به دعوت دوستانمان در محلات آسیبپذیر شهر و گاهی در روستاها، کارگاههای آموزشی مختلف برای زنان برگزار میکردیم. این کارگاهها مخصوصا در اعتماد بخشی و ایجاد اعتمادبهنفس در آنان و توانایی مقابله درست با خشونت خانگی به سادهترین روش ممکن، موثر بود.
دوستی دارم به نام خانم «احترام عشقی»، دختری تحصیلکرده، بسیار آگاه و دلسوزاست که چون قبلا در روستا زندگی کرده است ، آشنایی کامل با فرهنگ، آدابورسوم روستایی دارد، از دردها و رنجهای آنها باخبر است و تجربهای عالی در رابطه با شیوهی ماهرانه و درست برخورد کردن با این قشر محروم دارد. او برای تحقق بخشیدن به رویاهایش در جهت آموزش و توانمندسازی زنان تصمیم به تشکیل یک تعاونی برای زنان روستایی گرفت. تصمیمش ارزشمند بود و من هم از ایدهی این دوست همفکر و همدلم استقبال کردم.
یعنی ایجاد تعاونی بیشتر جایگزین یک سازمان غیردولتی بوده؟
ذبیحی: ما میخواستیم جایی داشته باشیم که مجوز داشته باشد. از طرفی تنگنای اقتصادی هم یکی از علل پدیداری خشونت علیه زنان است. گفتیم از اینجا شروع بکنیم تا ببینیم بعدا چه پیش میآید.
تعاونی را ایجاد کردیم. دو تا روستا را نمونه گرفتیم و بیش از ۸۰ نفر عضو گرفتیم، دو سه نفر عضو افتخاری شهری هم قبول کردیم. اساسنامه جوری نوشته شده بود که ما حق ارائه هرگونه آموزش داشتیم، مخصوصا در زمینهی آموزشهای حرفهای. از طریق اداره تعاون، سازمان بهزیستی، سازمان آموزشهای فنی حرفهای و صنایعدستی برای زنان روستا کلاسهای مختلفی گذاشتیم ازجمله آموزش خیاطی، زنبورداری، کامپیوتر، آرایشگری، گیوهبافی، خشککردن علفهای کوهی و گیاهان دارویی و … این نهادها هزینهی مربی و کلاسها را میپرداختند. این برای ما تجربه خوبی بود که البته یک سری معایب هم داشت، یکی اینکه عضو شهری نمیتوانستیم بگیریم و دیگر اینکه محدودیتهایی در عمل داشتیم.
در کنار آموزشهای حرفهای مثل خیاطی، کارگاههای آموزشی نظیر بهداشت خانواده یا توانایی مقابله با خشونت علیه زنان را هم میگذاشتیم. در یکی از این کلاسها یادم میآید که گفتیم خودتان بگویید خشونت چیست؟ دختر جوانی توضیح داد که خیلی ساده است از یک لیوان آب میتواند شروع شود. پایت به لیوان آب میخورد، آب میریزد روی فرش. یکی میگوید پایت بشکند، دیگری میگوید چشمهایت کور بود ندیدی؟ سروصدا بالا میگیرد، تو از خودت دفاع میکنی و دعوا مرافعه شروع میشود. یعنی به سادهترین شکل توضیح میدادند، بعد راهکارها را هم خودشان میگفتند.
در کلاسهای بهداشتی از دکتر یا ماما دعوت میکردیم تا در مورد مسائل بهداشتی زنان یا بیماریهایی نظیر ایدز صحبت کند. جالب اینکه دکترها در همان جلسه، نسخه هم میپیچیدند. یا یک وکیل یا مددکار میآوردیم تا در رابطه با تنگناهای قانونی صحبت کند.
ولی بدون تشکیل کلاسهای آموزش حرفهای، امکان برگزاری کارگاهها نبود. یعنی مثلا در کلاس گیوهبافی میتوانستیم در مورد مهارتهای زندگی صحبت کنیم یا در کلاسهای آرایشگری در مورد قانون حرف میزدیم. تجربهی بسیار خوبی بود. در همان دو روستایی که کار کردیم زنان روستایی علاوه بر اینکه تمام دورهها را گذراندند، مدرک فنی گرفتند که خیلیها از مدرکشان استفاده میکنند؛ مثلا یکی از خانمها که مدرک زنبورداری گرفته بود نمایشگاه عسل گذاشت، چند تا از خانمها خیاطی میکنند و مستقلتر شدند. مهمتر از همه اینکه در جامعهی سنتی و روستایی کردستان که قوانین مردسالار حتی فراتر از قوانین رسمی حرف اول را میزند، مردان آن روستاها به ما و به زنانشان اعتماد کردند. بهطوریکه با هماهنگی با مردانشان، اعضای تعاونی به گلگشتهای مختلف ازجمله شهرهای بوکان، زنجان و اورامانات هم رفتهاند و این خود چند گام به جلو بود.
الان با وجود محدودیتها و موانع مختلف و بدون هیچ بودجهای از طرف اداره تعاون، هرچند بهسختی ولی ادامه میدهیم. هنوز این تعاونی پابرجاست و کلاسها دایر است. هزینههای آن هم توسط انسانهای نیکاندیش بهویژه در خارج از کردستان تهیه میشود. در حال حاضر تنها راهی که برایمان مانده است به این شکل حرکت کردن است.
فکر میکنید چنین تشکلی جایگزین تشکلهای مدنی زنان میتواند باشد؟
ذبیحی: خب اگر ما یک تشکل محکم زنان داشتیم و بدون ترس و واهمه آموزشهایمان را میدادیم، در آموزش توانمندسازی فکری زنان موفقتر بودیم. در حال حاضر ما باید در کنار آموزشهای (حرفهای) آموزشهای دیگر را ارایه بدیم. اما اگر یک تشکل محکم و مستقل داشتیم خیلی موفقتر از این عمل می کردیم.
همکاریِ ارگانی هم چون بهزیستی گاهی موارد اتفاق میافتد، بقیه آموزشها را خودمان روستا به روستا و با کمکهای فردی و بدون کمک دولت یا ارگان دیگری انجام دادهایم. یکی از معایب تعاونی این است که از چهارچوب معین نباید پا فراتر گذاشت و با مانعتراشی کارها مختل و گاه کلاسها تعطیل میشود. این مسئله ادامه کار را عملا مختل میکند. به همین جهت تعاونی نمیتواند جای یک تشکل قوی و مستقل را بگیرد. تجربهی خوبی است اما قوی نیست. موضوع دیگر این است که برخی این انتقاد را دارند که شما با این کار دارید مشاغل خانگی را تقویت میکنید.
پاسخ شما به این نقد چیست؟
ذبیحی: اگر در شهر بود تا حدودی این نقد را میپذیرفتم، اما ما در روستا این فعالیت را انجام میدهیم؛ در میان زنان ناآگاه و بیسواد. خانوادههایی که دیدگاه بازتری دارند دخترانشان را برای ادامه تحصیل به شهر میفرستند، زنانی که در روستا باقی میمانند عملا کارشان خانهداری، کشاورزی و دامداری است و وابسته به جیب شوهر یا پدر بدون هیچ نوع استقلال فردی و مالی هستند. در روستاهای محروم، روند کار ما نهتنها به ضرر زنان نیست بلکه به نفعشان هم هست. از خانه بیرون میآیند، نفسی میکشند، حرفهایی یاد میگیرند و در کنارش کمکم بهنوعی خودآگاهی و اعتمادبهنفس میرسند. درواقع کار ما یک وسیلهی ارتباطی عالی با مردم مناطق محروم است. از همه مهمتر اینکه مردها هم بهنوعی تواناییهای زنانشان را درمییابند و این مهم است. ۸۰ زن روستایی سوار اتوبوس میشوند به بوکان میروند بدون اعتراض و همراهی یک مرد؛ این یعنی باور آنان به زنان، دختران و خواهرانشان. فرض کنید دختری برای مسابقهی علمی در اصفهان قبول میشود، پدر اجازه نمیدهد؛ اما با وساطتت خانم احترام عشقی، مدیرعامل تعاونی، و نفوذ و حرمتی که آنجا دارد، پدر موافقت میکند. این یکی از دلخوشیهای کار ما بود که مردانِ مردسالار به زنان اعتماد بکنند و اجازهی حرکت به آنها بدهند.
اعضای تعاونی زنان روستای چور
درهرصورت ایجاد این تعاونی را بهعنوان یک حرکت هرچند کوچک در جهت توانمندسازی زنان میبینم نه به شکل کاملا ایدهآل و بینقص. زنی که در مرکز خشونت هست باید یک حرفه یاد بگیرد. اگر بیمقدمه به او بگویی مقابل شوهرت بایست و نگذار به تو زور بگوید، مردها از روستا بیرونت میکنند. برای همین اول یک حرفه به او یاد میدهیم، بعد میگوییم برو کار بکن، برای خودت درآمد داشته باش و در این موقع میتوانیم به او بگوییم اگر شکنجهات میکنند، اگر کتکت میکنند، اگر سرت هوو میآورند، برو از حقت دفاع کن یا شکایت کن! نترس تو الان یک حرفه بلدی و میتوانی کار کنی حتی اگر شوهرت بیرونت کرد که به این سادگیها هم نیست، میتوانی روی پای خودت بایستی.
پس کار اصلی این تعاونی توانمندسازی زنان است تا بهنوعی بتوانند در مقابل خشونت خانوادگی هم بایستند؟
ذبیحی: در اصل با نیت توانمندسازی زنان در مناطق حاشیهای این کارها را انجام میدادیم. باور کردن زنان به اینکه ضعیف نیستند، قربانی به دنیا نیامدهاند، میتوانند به خودشان باور داشته باشند و استعدادهایشان را شکوفا بکنند.
مریوان ۶۴ روستای مرکزی دارد، به سه منطقه «اورامان»، «ژاوه رود» و «کوماسی» تقسیم میشود و ازلحاظ فرهنگی بسیار متنوع و هر منطقه با منطقه دیگر متفاوت است. منطقه کوماسی دارای روستاهای کوچک و کمجمعیت بدون هیچ امکاناتی غیر از آب، برق، تلفن و گاز است. در این منطقه خودسوزی و قتل زنان بسیار زیاد است. در اورامان خودسوزی و قتل زنان کم است ولی ختنه زنان زیاد بوده است.
برای دیدن کودکانی که در اثر انفجار مین صدمهدیده بودند به روستای نشکاش رفتم. این روستا ۱۱۰ نفر جمعیت و ۳۳ خانوار دارد و بسیار محروم است. اما جالب اینکه که در آنجا اثری از خودسوزی، ختنه زنان و قتلهای ناموسی نبود، چندهمسری و طلاق هم بسیار کم است. در آنجا مردان حرف اول را میزنند، زنان هم مطیع محض هستند و با توجه به آموزههای دینی بدون هیچ اعتراضی تسلیم بیچون و چرای همسر هستند. آنها تا روز تشکیل کلاس خیاطی هیچ نوع آموزشی ندیده بودند. خلاصه اینکه مشکل چندانی نداشتند چون هیچ نوع آگاهی نداشتند و خودشان را بهحساب نمیآوردند.
۱۷ کیلومتر آنطرفتر روستاهای «چور» و «ننه» است؛ مراکز تعاونی روستایی زنان که ۸۰ نفر عضو تعاونی دارند، آموزش دیدهاند؛ و کمی آنطرفتر «ژاورود» که ترکیبی است از هردو؛ یعنی گرچه کمتر محروماند اما در آنجا خودسوزی، قتل ناموسی و خشونت خانگی وجود دارد. مردم و حتی زنان هم نسبتا آگاهتر و گاهی به وضعیت موجود معترض میشوند و هم نمیخواهند هم چون گذشته خشونت را بپذیرند. دلشان میخواهد مسیر زندگی را آگاهانه خود انتخاب کنند و تنها به این جرم در معرض تهدید قتل و خودسوزی هم قرار میگیرند. اورامان هم همینطور؛ یعنی فرهنگها آنقدر متفاوت هست که هر جا میرویم باید متناسب با فرهنگ آنجا کارمان را شروع کنیم.
شما در زمینهی پیشگیری از حوادث مین هم کارگاههای آموزشی داشتید چه شد که به این موضوع روی آوردید؟
ذبیحی: هیچکدام از روستاهای مریوان، مرزی یا غیرمرزی را به یاد نمیآورم که از مین بهطور کامل پاکسازی شده باشد. تا روزی که یک مین منفجر شد و ۷ کودک آسیب دیدند، مثل بقیه مردم فقط اخبار را گوش میدادم ولی درگیر نمیشدم. وقتی این خبر منتشر شد به دیدن بچهها رفتم و همان شب اول از وضعیت «گشین» دلم گرفت؛ یک دختر روستایی دهساله که پایش را روی مین ازدستداده بود، در یک محیط سنتی مردسالار چه آیندهای میتوانست داشته باشد؟ شش نفر دیگر هم بودند؛ «الا» دخترعمهی گشین بود که متاسفانه ترکش مین عصب یک چشمش را سوزاند و برای همیشه نابینا شد، بقیه هم زخمی و تمام بدن و صورتشان پر از ترکش شده بود.
اولین کارم در این ارتباط رسانهای کردن این فاجعه بود. در مرحله دوم، ارتباط صمیمانه ای با بچهها، خانوادههایشان و مردم آن روستا برقرار کردم و توانستم با نوشتن گزارش مداوم و بیوقفه توجه رسانههای مختلف غیردولتی و افراد زیادی را نسبت به این حادثه، فجایع مینهای پاکسازی نشده و اوضاع فاجعهبار و شرایط بسیار خطرناک مردم مناطق آلوده به مین جلب بکنم. دوستانی حمایت کردند، من هم مرتب به بچهها سر میزدم و با کمکهای انسانهای نیکاندیش برایشان وسایلی تهیه کردیم. وکیل گرفتیم و به یاری وکیل و جمعی از فعالان و چند خبرنگار مستقل در بیمارستان نور افشار تهران واقع در نیاوران معالجاتشان را ادامه دادیم. باید احساس خوش و قدردانیم را از برخورد خوب و انسانی پرسنل و دکترهای این بیمارستان بیان کنم؛ هیچوقت این مجموعه بخصوص خانم منصوری مهربان را از یاد نمیبریم نه من و نه بچهها.
پارسال از طرف کمیته برگزارکننده مراسم روز جهانی کودک به سنندج دعوت شدم. فرصت خوبی بود، از آنها خواستم از بچههای مظلوم و سوختهی شینآباد هم دعوت کنند و اعضای کمیته هم لطف کردند و آنها را همراه خانوادههایشان دعوت کردند. از قبل بچههای سوختهی شینآباد را میشناختم و به دیدنشان رفته بودم. تمام تلاش من این بود که در آنها امید دوباره و بازگشت به چرخه طبیعی زندگی را به وجود بیاورم. این سفر تجربهی جالب و دردناکی بود. مراسم خیلی شاد بود و تاثیر خوب و خوشایندی روی آنها گذاشت. دو روز تمام تفریح کردند، رقصیدند و شاد بودند. کنار بچههای شینآباد که میرفتم با تاسف و همدردی میپرسیدند «یعنی پای گشین و چشم الا دیگه خوب نمی شه؟» و گشین متاثر میگفت «یعنی اینا صورت و بدنشون همینطور میمونه وخوب نمیشن؟» گوشهای یواشکی اشکهایم را پاک میکردم و با خنده و شوخی موضوع را عوض میکردم. قاطی جمع میشدیم و میزدیم و میخواندیم و بچهها میرقصیدند. حس همدردی و نگرانی از آینده، مقایسه کردن درد و مشکل هرکدام از آنها با یکدیگر و تاسف عمیقی که نسبت به هم داشتند را نمیتوانم با هیچ حسی در این دنیا مقایسه کنم. جنگ، فقر و بیعدالتی فاجعه میآفریند و کودکان بیگناه اینگونه قربانی میشوند.
شین آبادی و قربانیان مین، روز جهانی کودک، سنندج
در آن مراسم از طرف کمیته برگزارکننده، جناب آقای اسعد اردلان، به من و فعالان مدنی در حوزههای دیگر لوح تقدیری اهدا کرد که من آن را چون امانتی گرانبها تا دم مرگ نگه خواهم داشت تا خاطره آن دو روز همیشه جلوی چشمم باشد. اکنون حدود یک سال و نیم از حادثه انفجار مین در روستای نشکاش گذشته ولی متاسفانه هنوز هیچ اقدام اساسی برایشان انجام نشده است. بنیاد جانبازان باید به میزان آسیبی که این کودکان دیدهاند به آنها خسارت پرداخت کند، برایشان مستمری ماهانه تعیین و بیمهشان کند؛ ولی تنها به آنها دفترچه و کارت طلایی دادهاند و کل هزینه درمانشان در تهران و بقیه کارها را افراد به عهده گرفتند. پروتز پای گشین را بار اول هلالاحمر سنندج به عهده گرفت؛ آنهم وقتی شنیدند یک انسان خیر تصمیم به این کار دارد گویا یادشان افتاد که چه رسالتی دارند.
وقتی با چنین حادثه شومی برخورد میکنی دیگر نمیتوانی بیتفاوت بمانی. ارتباط تنگاتنگ من با این بچهها آنقدر پیش رفت که نمیشد از آن دل کند. برای همین فعالیت در زمینهی مین، توانایی مقابله با خطرات مین، آموزش آن در مناطق محروم و آلوده در حد امکانم به افراد آسیبپذیر و بهخصوص زنان و کودکان و آگاهسازی به کمک فعالان این حوزه را هم جزء اولویتهای کاریام قراردادم. البته این امکانپذیر نیست مگر با امکانت مالی و آموزشی و وجود یک تیم قوی و ایثارگر.
آیا توانستید فعالیت در این حوزه را به فعالیت در حوزه زنان پیوند بزنید؟
در ارتباط با فعالیتی که در روستای نشکاش داشتم متوجه شدم بار اصلی چنین فجایعی بر دوش زنان است که یا روی مین کشته یا معلول میشوند و یا علاوه بر تمام مسئولیتهای روزمره، وظیفهی مراقبت جسمی و روانی از افراد معلول خانواده بر شانههای خسته آنان است.
از طرفی این روستا بسیار محروم است و مخصوصا زنان آنجا هیچ حرفهای بلد نیستند. عمدهترین چیزی که ذهنم را درگیر کرد این بود که در روستا تا کلاس ششم مدرسه هست و ششم به بعد دختران مدرسه نمیروند. آنجا تنها یک دختر دیپلمه بود، بقیه از ۱۳-۱۲ سالگی خانهنشین میشوند، ۱۴-۱۳ سالگی شوهر میکنند، ۱۶-۱۵ سالگی حامله میشوند، یعنی زمانی که خودشان کودک هستند.
آموزش خیاطی به زنان در روستای نشکاش
به چند دلیل خانوادهها در این روستاها دخترها را برای تحصیل بهجاهای دیگر نمیفرستند. یکی به دلیل فقر مالی خیلی شدید، تنها میتوانستند یک سرویس بگیرند اما فقر مالی شدید بهعلاوه فقر فرهنگی و مردسالاری باعث میشد این خرج سرویس را برای پسرشان بکنند. چون فکر میکنند پسر عروس به خانه میآورد و نوهدار میشوند و چراغ خانهشان را روشن میکند اما دختر چراغ خانه یکی دیگر را روشن میکند. برای همین هزینهی پسرها میکردند نه دخترها. دیگر اینکه فکر میکنند عیبی ندارد اگر پسرها شیطنت کنند نمیگویند برفرض پسرم با ده تا دختر رابطه دارد بلکه پز هم میدهند که ده تا دختر پسرم را میخواهند. ولی اگر دخترها بروند شهر و جاهای بزرگتر و رابطه بگیرند، ناموسشان به خطر میافتد، برای همین ریسک نمیکنند. تنها کسانی از این روستاها دخترشان را برای تحصیل میفرستند که خودشان هم کوچ کرده باشند به شهر.
به کمک چند انسان شریف برای زنان روستا چرخ صنعتی خریدیم و هزینهی مربی و ایاب و ذهاب و کرایهخانه را پرداخته شد. من توانستم به کمک یکی دیگر از دوستان (رایحه مکارم شیرازی) در روستاهای نشکاش، چور و ننه همزمان کلاس خیاطی و محلی دوزی راه بیندازیم و طی ۴۰ روز ۲۳ زن را آموزش خیاطی دادیم. در روزهای آخر هم کلاس توانایی مقابله با خطرات مین با موضوع «خطرات جمعآوری ضایعات و اشیاء ناشناخته» برگزار کردیم. همچنین کتابهای چاپ بهزیستی در شناخت مین و توانایی مقابله با آن به زبان ساده و قابلفهم برای افراد کمسواد بهعلاوه پوستر مین که یکی از دوستان (بهار داعیی) آن را طراحی و با هزینهی خود به چاپ رسانده بود، بین کار آموزان و بقیه مردم و مدارس این روستاها پخش کردیم که اکثر این گزارشها در سایت «ایران بدون مین» موجود است. درواقع ما سعی میکردیم هر کاری میکنیم به آموزش مرتبط کنیم. خوب هم استقبال میکنند الان از همان روستا تماس میگیرند که دورهی دیگری برگزار کنیم یا سراغ ماما را میگیرند.
و سخن آخر
ذبیحی: باید یاد بگیرم هر قدمی که برمیدارم یک تجربه برای توانمند تر شدن خودم کسب میکنم؛ یعنی قدم اول ما تجربهاندوزی است و بعد انتقال این تجربه به دیگران. برای من و خیلی از دوستانم، در همهی این فعالیتها، از اعتراضاتی که علیه همه اشکال خشونت میشود تا اعتراضاتی که سر مین و جنگ و قربانیان جنگ میشود، اولویت با آموزش است. تمام راهها را میرویم که منفذی برای آموزش پیدا کنیم. وقتی فردی آموزش میبیند مثلا آموزش مهارتهای زندگی، حتی در برخورد با خانوادهاش آرامتر برخورد میکند. ما به زنان روستایی نمیگوییم شما حق مسافرت خارج از کشور یا حق حضانت باید داشته باشی اگرچه اینها جای خود را دارد. اگر این مسائل را مطرح کنیم و ببیند نصف عمرش به نگهداری حیوانات، بچهداری یا کشاورزی تلف میشود و من بروم بگویم باید حق مسافرت خارج از کشور یا داخل کشورت را مطالبه بکنی، من اگر به او بگویم همین الان برو از برادرت ارثت را مطالبه بکن، سریع زندگیاش را با وضعیت موجود مقایسه میکند و دست به خودکشی میزند. در این صورت وضع را بدتر کردهایم. باید بهجای آن به او نشان دهیم که ناتوان به دنیا نیامده، قبلا اگر پول میداد که پیراهن کردی برایش بدوزند الان خودش میتواند بدوزد. میرود زنبورداری میکند و در شهر عسلش را به نمایش میگذارد. وقتی دید که توانمند است میتوان در مرحله بعدی، اگر اجازه دادند که بروی، آموزشهای بیشتری را بدهی؛ یعنی باید مرحلهبهمرحله پیش رفت و خواستهها را بیشتر کرد.
درنهایت سعی میکنم به کار و تلاش بیوقفه علیه هر نوع خشونت ازجمله خشونت بازمانده از جنگ و عوارض نفرتانگیز آن ادامه بدهم و جزیی از وظایف انسانیام باشد. کارم را به امید ریشهکن شدن جنگ، خشونت و نفرت و برقراری صلح جهانی، زندگی شاد و برابر برای همهی انسانها در سرتاسردنیا ادامه میدهم.
*عنوان گفتگو در سایت "خشونت بس": هر قدمی که برمیدارم تجربهای است برای توانمند شدن خودم
|