فمینیسم، طبقه و آنارشیسم
Deirdre Hogan- گنجه آنارشیستی
•
خط مشی متعارف در میان اکثر آنارشیست ها در قبال مقوله ی فمینیسم پذیرش این واقعیت است که سکسیزم وجود دارد، با پایان کاپیتالیسم به طور خودبخودی محو نخواهد شد و مستلزم مبارزه ی فعال علیه آن در همین لحظه است. علیرغم این، آنارشیست ها اغلب از فمینیسم “عوام” (mainstream feminism) به این دلیل که فاقد تجزیه و تحلیل طبقاتی است، فاصله می گیرند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۰ سپتامبر ۲۰۱۵
ارتباط بین جامعه ی طبقاتی و کاپیتالیسم
خصیصه ی محرز جامعه ی کاپیتالیستی تقسیم گسترده ی جامعه به طبقات بنیادین است: طبقه ی کاپیتالیست (بورژوازی) که متشکل است از مالکان نهادهای تجاری بزرگ و طبقه ی کارگر (پرولتاریا) که اساساً مرکب است از بقیه ی انسان ها – اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به کار مزدوری می پردازند. البته قسمت های خاکستری فراوانی نیز در تعریف جامعه ی طبقاتی موجود است. خود طبقه ی کارگر هم تلفیقی از گروه های مشابه و یکنواخت نیست، بلکه به عنوان مثال، شامل کارگران غیر متخصص و همچنین اکثریت آنچه عموماً به عنوان طبقه ی متوسط قلمداد می گردد نیز می شود، که در نتیجه می تواند مبین تفاوت های بسیار اساسی در درآمد و فرصت های بخش های مختلف طبقه ی کارگر باشد.
“طبقه ی متوسط” واژه ای گیج کننده و مشکل آفرین است. با آنکه “طبقه ی متوسط” مکررا مورد استفاده قرار می گیرد، به ندرت واضح و روشن است که این واژه به چه کسی اطلاق می شود. واژه ی “طبقه ی متوسط” معمولا برای اطلاق به کارگرانی نظیر کارگران حرفه ای مستقل (همچون وکیلان، معماران، مترجمان، حسابداران و غیره)، مالکان تجارت های کوچک و مدیران و کارفرمایان پایینی و میانی به کار می رود. با اینحال، این لایه های میانی در حقیقت طبقه ای مستقل نیستند. به عبارت دیگر، آنان از پروسه ی استثمار و انباشت کاپیتال که همان سرمایه داری است، مستقل نیستند. آنان معمولاً در حاشیه ی یکی از دو طبقه ی اصلی، یعنی طبقه ی کاپیتالیست و طبقه ی کارگر، قرار دارند. [۱]
نکته ی مهم در بررسی جامعه به عنوان جامعه ای متشکل از دو طبقه ی بنیادین، درک و فهم این مسئله است که مناسبات اقتصادی میان این دو طبقه، یعنی مالکان تجارت های بزرگ و کسانی که برای آنان کار می کنند، مبتنی بر استثمار بوده و در نتیجه، این دو طبقه دارای منافع مادی کاملاً متضاد هستند.
کاپیتالیسم و تجارت ذاتا دارای انگیزه های منفعت طلب هستند. کاری که کارگر در جریان کار (شغل) خود انجام می دهد، باعث تولید ثروت می شود. مقداری از این ثروت به عنوان دستمزد به کارگر داده می شده و بقیه توسط ارباب نگهداری می شود تا به سود وی بیفزاید (اگر کارگر سودآور نبود، در مرحله ی اول استخدام نمی شد). به این طریق، مالک تجارت، کارگر را استثمار کرده و به انباشت سرمایه می پردازد. بیشنیه کردن سود و پایین نگه داشتن دستمزد کارگرد به سود مالک است. افزایش حقوق و بهبود شرایط کار نیز به نفع کارگر است. این تعارض منافع و استثمار مردم توسط اقلیت سرمایه دار در جامعه ی کاپیتالیستی، تعارضی ذاتی است. از اینرو، هدف آنارشیست ها لغو نظام طبقاتی کاپیتالیستی و ایجاد جامعه ای بی طبقه است.
ارتباط بین سکسیزم (تبعیض جنسیتی) و کاپیتالیسم
سکسیزم منشاء نوعی بی عدالتی است که به طرق مختلف با نوع استثمار طبقاتی ذکر شده در بالا متفاوت است. اکثر زنان، حداقل مدتی از زندگی خود را با مردان کار و زندگی می کنند. آنان عمدتاً روابط نزدیکی با مردان دارند: نظیر پدر، پسر، برادر، عاشق، شریک (همسر)، شوهر و دوست. مردان و زنان ذاتاً دارای منافع متضاد نیستند. زنان خواستار لغو جنس ها (س.ک.س) نیستند، بلکه خواهان لغو سلسله مراتب قدرتی که بین جنس ها وجود دارد بوده و هم چنین خواستار ایجاد جامعه ای هستند که زن و مرد بتوانند در آن آزادانه و برابر با یکدیگر زندگی کنند.
جامعه ی کاپیتالیستی، متکی به استثمار طبقاتی است، اما وابسته به سکسیزم نیست. جامعه ی کاپیتالیستی در عرصه ی تئوری، به مقیاس وسیعی قابلیت سازگاری با رفتار برابر زن و مرد را دارد. این مسئله با توجه به نتایج مبارزه ی زنان در یکصد سال اخیر در تمام جوامع انسانی، قابل لمس است. در این مدت، بهبود عمیقی در همه ی جنبه های وضعیت زن و نگرش کلی به نقش طبیعی وی و حقوق او صورت گرفته است. از سوی دیگر، کاپیتالیسم خود را با نقش و جایگاه در حال تغییر زن در جامعه وفق داده است. در نتیجه پایان سکسیزم، لزوماً منجربه پایان یافتن کاپیتالیسم نخواهد شد. همچنین سکسیزم نیز می تواند حتی بعد از لغو کاپیتالیسم و جامعه ی طبقاتی به حیات خود ادامه دهد. سکسیزم احتمالاً اولین نوع ستمی است که تابحال به وجود آمده و نه تنها قبل از کاپیتالیسم، بلکه شواهد نشان می دهد که حتی قبل از ایجاد اولین جوامع طبقاتی نیز وجود داشته است. [۲] با پیشرفت و توسعه ی جوامع، ماهیت نوع ستم علیه زن، و شکل خاصی که به خود می گیرد، تغییر یافته است. زیر سلطه ی کاپیتالیسم، ستم علیه زن ویژگی های خاص خود را دارد. به طوری که کاپیتالیسم از ستم تاریخی به زنان برای انباشت سود و منفعت خود بهره برده است.
پایان ستم به زن در زیر سلطه ی کاپیتالیسم تا چه اندازه ای واقع بینانه است؟ در جامعه ی امروز، زن به طرق مختلف اقتصادی، ایدئولوژیکی، فیزیکی و غیره و به عنوان یک جنس (س.ک.س) تحت ظلم و ستم است. هرچند، احتمال می رود که ادامه ی مبارزات فمینیستی منجر به بهبودی بیشتر در وضعیت زنان شود. با این حال، با اینکه می توان انتظار داشت که بسیاری از جنبه های سکسیزم در مسیر مبارزه فرسوده شود، اما کاپیتالیسم دارای خصیصه هایی است که برابری تمام و کمال اقتصادی زن و مرد را غیر محتمل می سازد. به این دلیل که کاپیتالیسم مبتنی بر انباشت سود و منفعت است، در چنین سیستمی زن به طور طبیعی از امتیاز پایین تری برخوردار خواهد بود.
در جامعه ی کاپیتالیستی، قابلیت زاییدن، نوعی مسئولیت است. این نقش بیولوژیک زن، به این معنی است که (اگر زن دارای کودک باشد) بایستی، حداقل مدتی دست از کار مزدوری بکشد. نهایتاً نقش بیولوژیک زن همچنین او را مسئول و عهده دار کودکان زاده شده می سازد. در نتیجه مبارزه برای مسائلی نظیر مرخصی دوره ی زایمان (maternity leave)، کمک مالی به تک والد (single parent allowance)، مرخصی والدین (parental leave)، مرخصی برای نگهداری از کودکان بیمار، محل های مجانی نگهداری کودکان و غیره، همواره مربوط به زنان خواهد بود. به همین دلیل، زنان در جامعه ی کاپیتالیستی از نظر اقتصادی از آسیب پذیری بیشتری برخوردارند تا مردان. تهدید دست آوردهایی چون محل های نگهداری از کودکان، کمک مالی به تک والد و غیره نیز همواره تاثیر بیشتری بر زنان خواهند داشت. بدون برابری تمام و کمال اقتصادی زن و مرد، پایان مناسبات نابرابر قدرت بین آن دو و همچنین پایان ایدئولوژی سکسیزم، مشکل به نظر می رسد. در نتیجه، با آن که می توان مدعی شد که کاپیتالیسم قادر به تطبیق خود با برابری زن و مرد است، اما واقعیت این است که تحقق تمام و کمال این برابری، در زیر سلطه ی کاپیتالیسم غیر محتمل است. این خود نوعی جریمه ی اقتصادی است که با بیولوژی زن گره خورده است و جامعه ی کاپیتالیستی که منفعت طلب است، به طور ذاتی به تبعیض و پیش داوری علیه زن می نشیند.
مبارزه برای رهایی زن در جنبش های طبقه ی کارگر
از بهترین نمونه های مبارزه برای تغییرات عمیق و واقعی در جامعه، بهبود وسیع در جایگاه، حقوق و کیفیت زندگی زن است که در اثر مبارزه برای رهایی زن در بسیاری از جوامع به دست آمده است. بدون این مبارزه (که من آن را فمینیسم می خوانم اما همه ی آنانی که علیه سرکوب زنان مبارزه کرده اند، خود را فمینیست نمی دانند)، زنان قادر به رسیدن به دست آوردهای امروز خود نبودند.
تاریخ مبارزه برای رهایی زنان در جنبش های آنارشیستی و دیگر جنبش های سوسیالیستی روشن است. با این حال، این جنبش ها به عنوان یک کل، همواره رابطه ی مبهمی با رهایی زن و مبارزات وسیع تر فمینیستی داشته اند.
با اینکه تاکید بر نسخ و لغو تمام سلسله مراتب قدرت، نقشی مرکزی در تئوری آنارشیسم دارد، با اینحال، آنارشیسم ریشه در مبارزات طبقاتی و مبارزه برای براندازی کاپیتالیسم داشته و هدفش ایجاد جامعه ای بی طبقه است. از آنجاییکه ستم علیه زن به اندازه ی مبارزه ی طبقاتی دارای پیوندهای نزدیک با کاپیتالیسم نیست، از نظر تاریخی و در مقایسه با هدف خلق جامعه ی بدون طبقه، به مسئله ی رهایی زن همواره به عنوان هدفی فرعی و ثانوی نگریسته شده و از اینرو، به اندازه ی مبارزه ی طبقاتی از ارزش و اهمیت ویژه ای برخوردار نبوده و نیست.
اما فمینیسم برای چه کسی مهم نیست؟ به طور قطع، برای اکثر زنان در جنبش های سوسیالیستی، این نگرش که دگرگونی عمیق در مناسبات قدرت میان مردان و زنان بخشی از سوسیالیسم است، از اهمیتی حیاتی برخوردار بود. اما این گرایش در دایره های سوسیالیستی رایج بود که مردان فعالیت بیشتری نسبت به زنان داشته و ایفا کننده ی نقش های غالب و برجسته در این حوزه ها بودند. از آنجاییکه مسئله ی طبقه از حق تقدم برخوردار بود و همچنین به این دلیل که مسئله ای که مردان کارگر را تحت تاثیر قرار می داد به طرق مشابهی بر زنان کارگر نیز اثر گذار بود، اما بر عکس آن، یعنی مسئله ی ستم علیه زن به عنوان یک جنس، در مورد مردان صادق نبود، مطالبات زنان مکررا در حوزه های سوسیالیستی به حاشیه رانده می شد. به نظر می رسید که برابری اجتماعی و اقتصادی زن با منافع مادی و آسایش مردان در تضاد بود. برابری زن در کنار تغییرات عمیق و گسترده در حوزه ی تقسیم کار اجتماعی، هم در محیط خانه و هم در محیط کار، مستلزم تغییر کل سیستم اجتماعی مستقر بر حاکمیت و آتوریته ی مردانه است. دست یابی به برابری زن همچنین نیازمند ارزیابی دوباره ی هویت وی در فضایی است که “هویت مرد” وابسته به این دیدگاه که او قوی تر و تواناتر از زن است، نباشد.
زنان عمدتاً گرایش به ایجاد رابطه بین مسئله ی آزادی شخصی و آزادی سیاسی داشتند و امیدوار بودند که سوسیالیسم با دموکراتیزه کردن تمام جنبه های مناسبات انسانی، مردان و زنان نوینی را خلق کند. با اینحال، زنان به عنوان مثال، متقاعد کردن رفقای مذکر خود به این نکته که تقسیم نابرابر کار اجتماعی در محیط خانه نیز موضوعی مهم و سیاسی است را بسیار دشوار و ناممکن می یافتند. Hannah Mitchell، فعال در حوزه های سوسیالیستی و فمینیستی در قرن بیستم در انگلستان، در باب کار دو شیفته ی خود در درون و بیرون خانه چنین می آورد:
“من حتی در روز تعطیل یکشنبه هم کار می کردم، چرا که به زودی به این مسئله پی بردم که اغلب حرف های سوسیالیستی در مورد آزادی صرفاً حرف توخالی بود و این سوسیالیست ها جوان دقیقاً همانند اشخاص ارتجاعی، منتظر شام یکشنبه شب، چای فراوان و کیک خانگی، گوشت کباب شده و کلوچه بودند.” [٣]
زنان آنارشیست در جریان انقلاب ۱۹٣۶ اسپانیا نیز با مشاهده ی اینکه برابری زن و مرد به خوبی به محیط روابط خصوصی منتقل نشد، گلایه های مشابهی داشتند. Martha Ackelsberg در کتاب خود به نام زنان آزاد اسپانیا (Free Women of Spain) می نویسد که با اینکه مسئله ی برابری زن و مرد در همان سال های ۱٨۷۲ در جنبش آنارشیستی اسپانیا به صورت رسمی اتخاذ شده بود،
“تقریباً تمام خبر رسانان من تأسف می خوردند که صرفنظر از میزان میلیتانت بودن حتی متعهدترین آنارشیست ها در خیابان ها، آن ها انتظار “رئیس” بودن در خانه را داشتند – گلایه ای که در بیشتر مقالات روزنامه ها و مجلات جنبش آن دوره طنین انداز شد.”
سکسیزم حتی در حوزه های عمومی نیز به چشم می خورد. به عنوان مثال، مکررا اتفاق می افتاد که مردان با رفقای زن میلیتانت خود با احترام و جدیت رفتار نمی کردند. زنان همچنین در مبارزه ی خود برای برابری در سندیکاهای قرن نوزدهم و بیستم در زمانی که شرایط نابرابر استخدام زن و مرد حاکم بود، با مشکلات فراوانی مواجه بودند. مردان در سندیکاها بر این باور بودند که زنان باعث کاهش دستمزد کارگران می شوند. عده ای نیز معتقد بودند که تنها راه حل ممکن، محروم کردن کامل زنان از سندیکاها و افزایش دستمزد مردان بود تا این مردان قادر به حمایت خانواده ی خود باشند. در اواسط قرن نوزدهم، یک خیاط اثرات استخدام کارگران زن را چنین خلاصه کرد:
“زمانی که من شروع به کار کردن در این شعبه ی [جلیقه دوزی] کردم، عده ی بسیار اندکی زن استخدام شده بودند. به خاطر این تصور که زنان کار تمیزتر و ظریفتری از مردان انجام می دهند، چندین جلقیه ی سفید نیز به آنان واگذار شده بود… اما با افزایش سیستم بهره کشی (sweating system)، کارفرمایان و بهره کشان به دنبال دستانی بوده اند که کار را زیر قیمت معمولی انجام دهند. در نتیجه زن به رقابت با شوهر خود و دختر به رقابت با مادر خود وادار شده است… اگر مرد دستمزد خود را به اندازه ی دستمزد زن پایین نیاورد، به ناچار بیکار خواهد ماند.” [۴]
سیاست محروم کردن زنان از برخی از سندیکاها اغلب در پاسخ به رقابت هایی بود که باعث کاهش سطح دستمزد می شد و نه ایدئولوژی سکسیزم، با اینحال، این ایدئولوژی چندان هم بی تاثیر نبود. برای مثال، در اوایل قرن بیستم در صنعت تنباکو و دخانیات در شهر تمپا (فلوریدا) در ایالات متحده، یک اتحادیه ی آنارکوسندیکالیستی به نام La Resistencia که اکثراً متشکل بود از مهاجران کوبایی، به دنبال سازماندهی کارگران در سرتاسر شهر بود. بیش از یک چهارم اعضای این سندیکا را زنان تشکیل می دادند. این سندیکای آنارشیستی به خاطر غیره مردانه و غیر آمریکایی بودن از طرف یکی دیگر از اتحادیه های تنباکو و دخانیات به نام اتحادیه ی صنعتی سازندگان سیگار (Cigar Makers’ Industrial Union) انکار شده و مورد تقبیح قرار گرفت. اتحادیه ی صنعتی سازندگان سیگار خود پیگیر استراتژی های انحصاری بود و “زنان کارگر را با بی رغبتی تمام در قالب بخش جدا و ثانوی اتحادیه سازماندهی می کرد.” [۵]
فمینیسم نیروی محرک رهایی زنان بوده است
اسناد زیادی وجود دارد که به خوبی نشان می دهد که مبارزه برای رهایی زن به طور مستمر از حمایت سازمان های مبارزات طبقاتی برخوردار نبوده و از نظر تاریخی، زنان در این سازمان ها همواره با سکسیزم روبرو بوده اند. دست آوردهای غیر قابل انکار در راه آزادی زن به لطف زنان و مردانی میسر شده که چه در درون سازمان های مبارزه ی طبقاتی و چه در بیرون آن، سکسیزم را به چالش کشیده و برای بهبود شرایط زنان مبارزه کرده اند. این جنبش فمینیستی بوده است که در تمام اشکال خود (طبقه ی متوسط، طبقه ی کارگر، سوسیالیست، آنارشیست و…) پیشرو در راه رهایی زن بوده است و نه جنبش های متمرکز بر مبارزه ی طبقاتی. تأکید من بر این نکته به این دلیل است که امروزه با اینکه جنبش آنارشیستی به طور همه جانبه از پایان ستم علیه زن حمایت و پشتیبانی می کند، تردیدها و بدگمانی هایی در مورد فمینیسم موجودند، که آنارشیست ها و سوسیالیست ها هر از گاهی از فمینیسم فاصله می گیرند، چرا که گاهاً فمینیسم فاقد تجزیه و تحلیل های طبقاتی است. با اینحال، ما باید سپاسگزار همین فمینیسم باشیم که دست آوردهای واقعی برای زنان را میسر کرده است.
طبقه تا چه اندازه به مبحث سکسیزم مربوط است؟
خط مشی عمده ی آنارشیست های متمرکز بر مسئله ی مبارزه ی طبقاتی (class-struggle anarchist) در قبال فمینیسم چیست؟ در منتهی الیه دیدگاه افراطی علیه فمینیسم، نظریه ی تقلیق گرایی طبقاتی (class-reductionism) موجود است. یعنی تنها طبقه حائز اهمیت است. این دیدگاه دگماتیک فمینیسم را به عنوان عنصری تفرقه انداز [یقیناً سکسیزم بیشتر از فمینیسم تفرقه انداز است؟] و تحریف کننده ی مبارزه ی طبقاتی می پندارد و معتقد است که سکسیزمی که هم اکنون وجود دارد، با پایان یافتن کاپیتالیسم و جامعه ی طبقاتی به طور خودبخودی ناپدید خواهد شد.
با اینحال، خط مشی متعارف در میان اکثر آنارشیست ها در قبال مقوله ی فمینیسم پذیرش این واقعیت است که سکسیزم وجود دارد، با پایان کاپیتالیسم به طور خودبخودی محو نخواهد شد و مستلزم مبارزه ی فعال علیه آن در همین لحظه است. علیرغم این، همانطور که قبلاً هم اشاره شد، آنارشیست ها اغلب از فمینیسم “عوام” (mainstream feminism) به این دلیل که فاقد تجزیه و تحلیل طبقاتی است، فاصله می گیرند. در عوض، این مسئله بیان می شود که تجربه ی تبعیض جنسی (سکسیزم) با طبقه تغییر می یابد و در نتیجه ستم علیه زن مسئله ای طبقاتی است. این مسئله که ثروت تا حدودی اثرات سکسیزم را تسکین می دهد، یقیناً صحت دارد. برای مثال، انجام سقط جنین آسانتر خواهد بود اگر شخص نگران جمع آوری پول مورد نیاز برای سفر به کشورهای خارجی (که سقط جنین در آن ها آزاد است) نباشد. یا اگر شخص قادر به استخدام دیگران برای کمک باشد، مسائلی همچون انجام عمده ی کارهای خانگی و یا مراقبت از کودکان آسانتر می شود. همچنین بسته به جایگاه و پس زمینه ی اجتماعی ـ اقتصادی، اولیت های شخص تغییر می یابند.
با اینحال، به نظر می رسد که آنارشیست ها با تأکید مستمر بر این مسئله که تجربه ی تبعیض جنسی (سکسیزم) بسته به طبقه تغییر می یابد، این واقعیت اساسی را پنهان کرده و یا نادیده می گیرند که تجربه ی طبقاتی بسته به جنس (س.ک.س) تغییر می کند. مشکل این است که مناسبات نابرابر بین مردان و زنان طبقه ی کارگر، و همانا در تمام سطوح جامعه، وجود دارد. زنان همیشه نسب به مردان هم طبقه ای خود از امتیاز کمتری برخوردار بوده و هستند.
سکسیزم کم و بیش زنان تمام طبقات را تحت تاثیر قرار می دهد. با اینحال، تجزیه و تحلیلی فمینیستی که بر مقوله ی طبقه تاکید نکند، همواره هدف انتقادات است. اما آیا طبقه به تمام جنبه های سکسیزم مربوط می شود؟ به عنوان مثال، طبقه چگونه به مسئله ی خشونت جنسی مربوط می شود؟ آنچه مسلم است این است که طبقه همیشه هم مهمترین مسئله در هر مبحثی نیست. گاهاً این فشار وجود دارد که تجزیه و تحلیل طبقاتی ضمیمه ی تمام پوزیسیون های فمینیستی شود. گویا که این کار برای اعتبار دادن به فمینیسم و معتبر ساختن آن به عنوان مبارزه ای در خور ارزش از دید آنارشیست های متمرکز بر مسئله ی مبارزه ی طبقاتی (class-struggle anarchist) ضروری است. اما این موضع دگماتیک فراموش می کند که ما یقیناً مخالف سکسیزم هستیم، حال در هر شکلی که باشد و هر آنکه را که تحت تبعیض قرار دهد.
اگر شخصی در جریان یک حمله ی نژادپرستانه تا سرحد مرگ کتک بخورد، آیا ما قبل از اظهار خشممان، نیازمند دانستن طبقه ی فرد قربانی هستیم؟ آیا در صورت روشن شدن این مسئله که فرد قربانی عضو طبقه ی حاکم است، این مسئله باعث عدم علاقه ی ما به معظل نژادپرستی می شود؟ همچنین اگر شخصی به خاطر نژاد، جنس (س.ک.س) و یا گرایش جنسی (سکشوالیتی) خود در محل کار مورد تبعیض قرار بگیرد، خواه این فرد نظافتچی باشد و یا پروفسور دانشگاه، به طور یقین هر دوی این موارد به همان دلایل یکسان اشتباه بوده است؟ بدیهی است که رهایی زن به خودی خود امری در خور ارزش بوده و سزاوار مبارزه است. به طور کل، صرفنظر از طبقه ی فرد ستمدیده، مبارزه علیه ستم و بی عدالتی از ارزش بالایی برخوردار است.
مردان و زنان جهان علیه سکسیزم متحد شوید
با در نظر گرفتن این مسئله که زنان تمام طبقات و فرهنگ ها به عنوان یک جنس (س.ک.س) در یک چیز مشترک هستند که همان ستم علیه آنان است، بنابراین آیا می توان زنان و مردان جهان را به متحد شدن علیه سکسیزم فراخواند؟ یا شاید منافع طبقاتی متضادی وجود دارند که چنین استراتژی ای را بی اثر می سازند؟
به طور مسلم، تعارض منافع می تواند در میان زنان طبقه ی کارگر و زنان ثروتمند طبقات متوسط و طبقات حاکم پدیدار شود. به عنوان مثال، در جریان یک کنفرانس فمینیستی در سال ۱۹۰۰ در فرانسه، نمایندگان بر سر مقوله ی حداقل دستمزد برای مستخدمان و پیشخدمتان خانگی منشعب شدند که طبیعتاً در تضاد با منافع کسانی بود که قابلیت استخدام پیشخدمت را داشتند. امروزه، فراخوان هایی برای مطالبه ی حق مرخصی استحقاقی والدین [برای مراقبت از کودکان تازه متولد شده] و یا محل های مجانی نگهداری از کودکان از سوی مالکان تجارت که خواستار کم شدن سود و منفعت خود نیستند، با مخالفت مواجه خواهد شد. فمینیسم همیشه برای منافع کوتاه مدت خوب نیست. مبارزه برای برابری اقتصادی زن با مرد در جامعه ی کاپیتالیستی بالاجبار شامل مبارزات پیوسته و مداوم – به خصوص مبارزه ی طبقاتی – برای به دست آوردن امتیازات خواهد شد.
در نتیجه، منافع طبقاتی متفاوت گاهاً می تواند مانع وحدت فمینیست ها در سطح عملی شود. با اینحال، مهمتر آن است که آنارشیست ها بر پیوندهای مشترک با جنبش وسیع تر فمینیستی تاکید کنند و نه بر تفاوت ها. هرچه باشد، طبقه ی حاکم در اقلیت است و اکثریت قریب به اتفاق زنان جامعه دارای منافع مشترک بوده و خواهان برابری اقتصادی با مردان هستند. علاوه بر این، بسیاری از دغدغه های فمینیستی تحت تاثیر این تعارضات طبقاتی نبوده و به درجات مختلف برای تمام زنان حائز اهمیت هستند. به عنوان مثال، در مورد مسئله ی حقوق تولید مثل (reproductive rights)، آنارشیست های ایرلندی بدون هیچگونه سازشکاری سیاسی، در کنار حزب های کاپیتالیستی در گروه های pro-choice (که دیدگاهی است سیاسی و اخلاقی مبنی بر اینکه کنترل بدن زن بایستی در اختیار خود زنان بوده و حق انتخاب برای ادامه ی باروری و یا سقط جنین را داشته باشند) فعال بوده اند. چرا که در مبارزه علیه سکسیزم که حق زن برای کنترل بدن خود را انکار می کند، این بهترین تاکتیک است. در آخر، بایستی یادآور شد که رد کردن “فمینیسم طبقه ی متوسط” توسط آنارشیست/سوسیالیست هایی صورت می گیرد که تجزیه و تحلیل مارکس از طبقه را قبول دارند. این تجزیه و تحلیل (همانطور که در ابتدای مقاله به آن اشاره شده) در واقع اعضای طبقه ی متوسط را در ردیف وسیع طبقه ی کارگر قرار می دهد.
اصلاحات، نه اصلاح طلبی
در مورد مقوله ی فمینیسم، دو راه را می توان اتخاذ کرد: ما یا می توانیم خود را با تمرکز بر انتقاد از فمینیسم اصلاح طلب از دیگر فمینیست ها دور کنیم و یا اینکه به حمایت و پشتیبانی از اصلاحات فمینیستی بپردازیم در حالیکه مکررا خواسته های خود مبنی بر حقوق بیشتر را بیان می کنیم. این قدم مهمی است، بخصوص اگر می خواهیم آنارشیسم را بیشتر و بیشتر برای زنان جذاب کنیم (نظر سنجی اخیر در Irish Times نشان می دهد که فمینیسم برای بیش از ۵۰ درصد زنان از اهمیت ویژه ای برخوردار است). در جامعه ی آنارشیست-کمونیستی آینده با اصل اساسی خود، از هرکس به اندازه ی توانایی هایش و به هرکس به اندازه ی نیازش، بر خلاف جامعه ی کاپیتالیستی، هیچگونه پیش داوری و تبعیض رسمی علیه زن وجود نخواهد داشت. در کنار فواید بی شمارش برای زن و مرد، آنارشیسم ارائه دهنده ی بسیاری از آزادی ها نظیر آزادی های جنسی، اقتصادی و شخصی، به خصوص برای زن است. آزادی هایی که از تمام برابری های سست و زهوار در رفته ای که می توان در جامعه ی کاپیتالیستی بدان دست یافت، عمیق تر و وسیع تر است.
------------------------------
منتشر شده در نشریه ی (RAG (Revolutionary Anarcha-Feminist Group، شماره ی دوم، زمستان ۲۰۰۷
منابع: [۱]. این تعریف از طبقه ی متوسط برگرفته از Wayne Price است. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله ی “Why the Working Class” مراجعه شود. [۲]. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقالات گردآوری شده در Toward an Anthropology of Women، تدوین شده توسط Rayna R. Reiter، مراجعه شود. [٣]. Sheila Rowbotham، کتاب Women in Movement: Feminism and Social Action، صفحه ی ۱٣۵ [۴]. Johanna Brenner، کتاب Women and the Politics of Class، صفحه ی ۲۴ [۵]. Johanna Brenner، کتاب Women and the Politics of Class، صفحه ی۹٣ منبع :
منبع: asranarshism.com
|