با سیاوش جانِ شجریان
اسماعیل خویی
•
خدای عشق باید باشد انبازت، سیاوش جان!
که هر سازی شود همسازِ آوازت، سیاوش جان!
خوشا شهبازِ آوازت، که چونین آسمان تاز است:
بماناد اینچنین همواره شهبازت، سیاوش جان!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۱ شهريور ۱٣۹۴ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵
خدای عشق باید باشد انبازت، سیاوش جان!
که هر سازی شود همسازِ آوازت، سیاوش جان!
خوشا شهبازِ آوازت، که چونین آسمان تاز است:
بماناد اینچنین همواره شهبازت، سیاوش جان!
چو بالا می پری تا خود؛ مرا هم می بری با خود:
به بالِ موسِقی خوش باد پروازت، سیاوش جان!
بری مارا به شبخوانی، فراتر از مسلمانی:
که تازی گردد ایرانی در آوازت، سیاوش جان!
چرا، در شاد خوانی هم، تراود از صدایت غم؟
ندانست و نداند هیچ کس رازت، سیاوش جان!
نه تنها می نوازی سازها، بل سازها سازی:
بنازم پنجه های ساز پردازت، سیاوش جان!
نوای جمله- چون سازنده شان، یکتا بُوَد؛ هرچند
صدای دیگری آید ز هر سازت،سیاوش جان!
پسر پرورده ای و دختری شایسته ی نام ات:
چنین که، در هنر،باشند انبازت، سیاوش جان!
به دنیای رونآیان، نگیرد بودن ات پایان:
که از نو می کنند این هر دو آغازت ، سیاوش جان!
تو، در فرهنگِ ایرانی ، هنرمندی سراندازی:
شهنشیخ ار چه می بیند براندازت، سیاوش جان!
رمانَد، چون بهین یاران، تو را از زور وزرداران
روانِ بی نیاز و جانِ بی آزت،سیاوش جان!
سری افکنده خواهد داشت شیخِ ارج نشناس ات:
چو تاریخِ هنر دارد سرافرازت، سیاوش جان!
به جان از ناکسان رنجیدی و با ما، کسان ، قهری:
بیا، تا من ز جان ودل کشم نازت، سیاوش جان!
در این بیدرکُجا هم گرچه خود یک پاره ایرانی،
ببینم در وطن ، ای کاشکی،بازت، سیاوش جان!
به شادی برفشانم جان، که غربت گیردم پایان:
اگر در توس بینم یا به شیرازت، سیاوش جان!
هشتم بهمن ۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن
|