حکم صادر کردن و تحلیل عینی مسائل
علی رضا جباری (آذرنگ)
•
مستقل شمردن نهادهای روشنفکری دینی و سکولار از یکدیگر و قایل شدن تفکیک میان آنها و قایل نبودن به ضرورت حرکت ملّی و سراسری اقشار روشنفکر و ترقیخواه بر اساس وجوه مشترک آنها، نه تنها دردی از درد های جامعه را درمان نمی کند، بلکه تنها به تفرّق اجتماعی و فرقه گرایی در جامعه دامن می زند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ مهر ۱٣۹۴ -
۲۶ سپتامبر ۲۰۱۵
متاَسفانه با وجود تاکیدهای مکرّر بر تحلیل عینی مسائل، آقای آصفی به صادر کردن احکامی که خود در متن به دفاع از آنها نمی پردازد یا اینکه پرداختن به تحلیل عینی آنها را کار یا وظیفه ی خود نمی شناسد دست می یازد و به همان روش قناعت می کند.
این بار نیز او مطلبی با عنوان روشنفکران تئوری ساز، روشنفکران ساختارساز در نشریه ی محترم اخبار روز منتشر کرده است که من با ناگزیر به بحث مطوّل در باره ی آن می پردازم.
او در آغار سخنش نوشته است: "جریان روشنفکری دینی در ایران در مقایسه با روشنفکران عرفی یا سکولار، لائیک، چپ و مارکسیست جریان سازتر بوده است. اگرچه جریان روشنفکری سکولار همیشه با هیمنه می آید و با تئوریهای روز جهانی ولی کمتر با ریشه های ملّی و مذهبی ایران با ریشه ها وفرهنگ ملی و مذهبی ایران پیوند دار(ن)د کمتر با ریشه ها و فرهنگ ملّی و مذهبی ایران پیوند دار(ن)د (؟)؛ اما روشنفکری (بخوان روشنفکران) دینی ریشه دارتر هستند و به لحاظ تئوریهای روز جهانی ضعیف و تحت تأثیر جریانات سکولار هستند و این مسئله سبب شده است که در بسیاری مواقع مثل کشتی بی لنگر کج و معوج بشو(ن)د."
خوب، من مقصود نگارنده ی متن نامبرده را از جریان سازتر بودن جریان روشنفکری دینی در ایران به خوبی متوجه نشدم. آیا مقصود ایشان از این عبارت جریان سازی رهبران جمهوری اسلامی پس از انقلاب شکوهمند، اما ناتمام بهمن ۵۷ است که در آن پیشوایان دین و مذهب در ایران جریان ساز شدند؛ یا جریان سازیهای آیت اله کاشانی و اقمارش در جریان نهضت ملّی کردن نفت در ایران که از عاملهای بسیار تأثیرگذار در سقوط دولت ملّی دکتر محمد مصدّق از کار درآمد؟ آیا زنده یاد مهندس مهدی بازرگان که ایشان به عنوان عنصر جریان ساز از او نام برده است تا چه اندازه توانست در ایران جریان ساز باشد؟ مگر نه این است که هم او در دوره ی نمایندگی مجلس خویش گفت: اگر روزی شنیدید سخنانی را از زبان من در نفی جمهوری اسلامی نقل می کنند باور نکنید. سخن من در باره ی این موضوع همانهایی است که پیش از این از من شنیده اید (نقل به مضمون و شاید با حدودی از مغایرت). به هر حال، این عنصر جریان ساز سرانجام مورد غضب عناصری در رهبری جمهوری اسلامی قرار گرفت و از نخست وزیری خلع شد و جریان سازی او نیز با تهاجم مردمی (حال تحت تأثیر هرکس و به هر دلیل) به سفارت آمریکا در روز سیزده آبان ۵٨ رو به رو شد (که ما امروز در باره ی درستی یا نادرستی آن اقدام سخنی نمی گوییم و این سخن جای مخصوص به خود را می طلبد؛ اما به هر حال درخور تردید است). در اینجا نیز من تصوّر می کنم آقای آصفی مفاهیم مذهبی و سکولار را درست از هم تفکیک نکرده است. او در اینجا به این نکته توجّه نکرده است که اشخاص مذهبی می توانند همزمان سکولار نیز باشند، به این معنی که مخالف نفوذ دین در دولت باشند؛ و همزمان مذهب خود را به سان آرمانی فردی نگه دارند. ایشان فراموش کرده اند که بسیاری از دینداران آشکارا مرام سیاسی خود را سکولار اعلام می کنند و خواهان برقراری سکولاریسم در کشور می شوند. و اصولأ سکولاریسم تنها در جایی با دین و مذهب در تعارض قرار می گیرد که ساختارهای دینی و مذهبی بخواهند با دولت در هم آمیزند و یکی شوند. اما دلیل اینکه جریان دینی (نه روشنفکری دینی) در ایران جریان ساز تر بوده چیست؟ دلیل این موضوع به باور من ریشه دار بودن تفکّر فقاهتی در ایران و تداوم فقه سنّتی تا به امروز با وجود حضور جریانهای سکولار در کشور ما بوده است که موجب می شده است تفکّر سکولار در حاشیه قرار داده شود و باورمندان به سکولاریسم و گرایشهای چپ و مارکسیست در مرکز هجوم نیروهای افراطگرای ضدسکولار باشند و با عناوینی از جمله بی خدایی، بی دینی و مانند آنها در معرض مخاطرات کمرشکن از جانب این نیروها قرار گیرند. با وجود این، نیروهای لائیک و سکولار و به قول آقای آصفی چپ و مارکسیست هم در مقاطعی معیّن از تاریخ ایران نقش سازنده یا به اصلاح جریان ساز ایفا کرده اند که از جمله ی آنها می توان به حضور نیروهای چپ در بدنه ی تشکلّای کارگری ایران از دهه ی ۱٣۲۰ تا کنون و نفوذ غیرمستقیم نیروهای چپ در مجموعه ی سیاستهای سالهای آغازین انقلاب، تأثیر نیروهای چپ و سکولار در انقلاب مشروطه ی ایران، حضور نیروهای چپ و سکولار ایران درجریان نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران، به ویژه پس از ٣۰ تیر ۱٣٣۰، و مانند آنها نام برد که بدون آنها وجود گرایش انقلابی و ترقیخواه در جریان فرارویش انقلابی ناممکن بود. در انتهای این جمله باز هم به عبارتی نامفهوم از آن دست که در مطالب پیش به آنها اشاره کردم بر می خوریم. آقای آصفی لازم است کشف الاسراری برای ما فراهم کند که بدانیم: چه کسانی ریشه دارتر هستند و به لحاظ تئوریهای جهانی ضعیف و تحت تأثیر جریانات سکولارند؟و چه چیز ممکن شده است این کسان در بسیاری مواقع مثل کشتی بی لنگر کج و معوج بشو(ن)د؟ آیا به راستی این همان روشنفکران دینی اند یا روشنفکران سکولار؟ اگر روشنفکران دینی اند پس چگونه با این همه ضعف و پیروی از سکولارها و خارجیان بیشتر از روشنفکران سکولار جریان ساز شدند؟ مگرکشتی بی لنگر هم می تواند جریان بسازد یا اینکه خود آلت دست امواج نا آرام دریا و محکوم به درهم شکستن و غرق شدن است.
نکته ای دیگر که اشاره به آن در اینجا لازم است این است که: مگر به باور پایه گزاران فلسفه ی علمی تئوری مقدمه ی عمل و عنصر همراه آن نیست؟ اگر آقای آصفی باوری جز این دارد بر اساسی تحلیلی برای ما ثابت کند که این دو عامل مجزا ازهم و بی ارتباط با هم اند. آیا بدون تئوری عملپذیر و تنها از طریق پرگماتسم می توان به نتیجه ی مطلوب رسید؟ اگر چنین نیست چگونه است که روشنفکر جریان ساز از روشنفکر تئوری ساز جداست و بدون آن می تواند کاری بکند؟
در باره ی اینکه روشنفکری ریشه دارتر(ه) ست (ند)، اگر واژه ی روشنفکر را بر داریم، ایشان درست می گوید. بی تردید هر جریان ۱٣۰۰ ساله از جریان ۱۱۰ ساله که کمتر از یک دهم آن تاریخ مدوّن دارد، ریشه دارتر است؛ و اگر چنین است یک دلیلش این است که در وهله ی نخست جریانهای روشنفکری سکولار و توابع رو ی هم رفته آن قدر که باید کار نکرده اند؛ دوم اینکه، با توجّه به جریانهای مختلف تفکّرشان همواره دستخوش تشتّت و پراکندگی بوده اند وهیچگاه بر پایه ی مشترکات خویش به هم نزدیک نشده اند. سوم اینکه، نیروهای ارتجاعی حاکم ، درطول تاریخ، به دلیل منافعشان و تا اندازه ای نیز بنا به دو دلیل پیشگفته ( و گرایش مردم به گذشته ی دیرین سال تفکّر مذهبی ) اجازه ی ابراز وجود به آنها نداده و همیشه کوشیده اند هر حرکت بخش عمده ی این نیروها را در نطفه خفه کنند؛ و حال آنکه به نیروهای مذهبی ( نه فقط روشنفکران مذهبی، بلکه با استثنا کردن آنها) امکان فعالیّت و رسمیِّت داده اند. نمونه های این موضوع را می توان درفعالیّت های فداییان اسلام، حزب برادران و هیئتهای تابع، به ویژه در فارس، و امثال آنها می توان یافت که سیاستهایشان اغلب با دولتهای حاکم زمان و سلطه گرانِ به ویژه اروپایی زمان خویش همساز بوده است. مشروعه ی شیخ فضل اله نوری، پس از تثبیت مشروطیّت و در آغاز آن و نیروهای وابسته به آیت اله خمینی در ۱۵ خرداد ۴۲، از آن رو در معرض هجوم دولتهای وقت قرار گرفتند که بر سر مسائل مربوط به سکولاریسم، به منازعه با آن دولتها پرداختند. و اگر روشنفکران سکولار، از جمله نهضت آزادی، و جریان سیاسی موسوم به ملّی- مذهبی در معرض هجوم نیروهای مذهبی حاکم قرار گرفته اند یکی از دلایل آن تعارض نیروهای افراطگرای با سکولاریسم بوده است. همان طور که می دانیم زنده یاد مهندس مهدی بازرگان، پیش از نظرپرسی ملّی درباره ی نام جمهوری اسلامی، نام جمهوری دمکراتیک اسلامی را پیشنهاد کرده یود که با پاسخ شدید اللحن آیت اله خمینی: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر، رو به رو شد. البته، عامل سکولاریسم تنها یکی از چند عامل مغضوب شدن نهضت آزادی بود که من در اینجا به دلیل به درازا کشیدن گفتمان از بحث بیشتر در باره یآ ن می گذرم. و تنها به این موضوع اشاره می کنم که لازم است آقای آصفی صف نیروهای سنتّی و افراطگرای مذهبی را از روشنفکران یا سکولارهای مذهبی که به واقع نیرو یی یگانه است جدا کند و یاد آوری می کنم که نیروی جریانساز یا ساختارساز بیشتر گروه اول این نیروها و نه دومی ها بودند که کمی به موضوع آن ورود کردم و باز هم به آن باز خواهم گشت.
در بند دوم بحث، باز هم آقای آصفی نخواسته یا نتوانسته است روشنفکری مذهبی را در چارچوب همین مفهوم از سکولاریسم قرار دهد، و در این زمینه تنها به نیروهای چپ سیاسی، چپ چریکی، و لیبرالیستی که بی تردید نیروهای مذهبی پیشگفته را در حیطه ی شمول آنها نمی داند بس کرده است که من پیش از این، در کلیّات بحث، به این موضوع پرداختم و در اینجا از ادامه دادن به آن می گذرم.
در بند سوم او نوشته است: " اما این رویکردهای متفاوت و دَوَرانی (؟) هیچ کدام شان غلط نبوده،ولی مرز میان غش کردن و ایستادن و تعامل برقرار کردن روشن است. در جنبش روشنفکری ایران مهدی بازرگان و علی شریعتی با گفتمانهای دوران خود تعامل برقرار کردند و در دوران اخیر و در گفتمانهای لیبرال دمکراسی هواداران دکتر شریعتی و نو گرایان دینی اش مرعوب و مغلوب لیبرالیسم نشده و زادیه ی قوی با نئولیبرالیسم نیز دارند و با موجهای جهانی در تعاملی مثبت قرار گرفتند... . " در باره ی بخشی از باقیمانده ی این بند که پیشتر سخن گفتم ( یعنی نبود تفارق میان روشنفکری دینی و سکولاریسم ) سخنی نمی گویم و به قسمت نقل قول شده در قسمتهای اوّل و پایانی این بند می پردازم.
نخست اینکه منظور ایشان ازبه کاربردن رویکرد... دَوَرا نی مشخص نیست و معلوم نیست کدام رویکرد سکولارها در تاریخ ایران دورانی بوده است. این موضوع به گمان من خود تحلیلی جداگانه را می طلبد که در این متن شاهد آن نیستیم. دوم اینکه، ایشان می گوید: این رویکردها... هیچ کدام شان غلط نبوده، اما فرق میان غش کردن و ایستادن و تعامل روشن است. پرسش من این است که اگر غش کردن به طرفی بداست، پس چرا این رویکردها غلط نیست؛ و اگر تعامل خوب است چگونه است که متعاملان با "موجهای" جهانی در تعامل قرار گرفتند. و مرز بین تعامل آنان با موجهای جهانی و غش کردن چیست؟ همین سوال را در باره ی تعامل زنده یاد مهندس مهدی بازرگان با گفتمانهای دوران خود باید پرسید که : اگر ایشان به یک طرف این گفتمانها غش نکرد، پس دلیلش برای کنار نیامدن با طرف دیگر این گفتمانها، که نمایندگان آن را گروههای چپ حامل آن در ایران تشکیل می دادند و غیرقانونی کردن فعّالیّت نیروهای چپ و ممنوعیت نشریاتشان چه بود؟ در باره ی زنده یاد دکترعلی شریعتی می توان پرسید که ایشان با کدام گفتمان درتعامل قرار گرفت. آیا مقصود نویسنده ی محترم شخصیّت فکری زنده یاد شریعتی در مقام سوسیالیست مسلمان است یا ایشان تعاملی دیگر نیز انجام داده است که ما از ان آگاه نیستیم. به هر حال، چنانکه بارها گفته ام این مسائل به توضیح بیشتر نیاز دارد و نویسنده نباید گریبان خود را از طرح مسائلی که دست کم برای خواننده ی عادّی مطلب چالش بر انگیز است رها بداند. به هر حال، شریعتی هرکه بود و هرچه کرد احیاکننده ی نظریه ی اسلامی در میان ملّت ایران بود. وهرچه که ما بگوییم و بنویسیم، شریعتی یکی از مهمترین سازندگان بنای جمهوری اسلامی در ایران به هر شکل آن بود. یادم هست که پیش از گل کردن و ریشه دوانیدن افکار و نظریات شریعتی مردم ایران تاچه حد با اندیشه ی مذهبی فاصله گرفته بودند و مراکز مذهبی از جمعیت خالی می ماندند و پس از آن چه تحوّل شگرفی در طرز برخورد مردم با دین و مذهب، به ویژه در میان جوانان کشورمان به وجود آمد. به این معنی می توان شریعتی را جریان ساز معرفی کرد؛ اما جریان ساز نیز خود معنی ای متفاوت با ساختارساز دارد. جریان منتهی به نظام جمهوری اسلامی، تا حدّ یقابل توجه مدیون عقاید شریعتی است؛ اما او درایجاد ساختار جمهوری اسلامی، آن طور که پس از او شکل گرفت و تا به امروز ادامه یافته است، سهمی نداشت؛ و اندیشه هایش، بر خلاف خود انقلاب بهمن ۵۷، به مصادره ی عواملی معیّن در جمهوری اسلامی در نیامد و حتّی نام خود او نیز از فهرست رسمی اندیشه ورزان مطرح جمهوری اسلامی حذف شد.
آقای آصفی در پایان این بند می بایست می گفت که روشنفکران سکولار ایران به کدام دلایل هم در حاشیه، و همزمان موثرند. مگر کسانی که در حاشیه باشند و در محور جریانات منتهی به تحوّل یک یک ملّت جایی نداشته باشند می توانند تأثیر گذار هم باشند؟ و کسانی که در حاشیه اند چگونه جنبش روشنفکری دینی را تحت تأثیر قرار می دهند؟ اگر مقصود آقای آصفی از در حاشیه بودن تحت تعقیب بودن، نداشتن تریبون آزاد، نداشتن مطبوعات آزاد و امثال آن است ایشان درست می گوید و سکولارها در حاشیه اند. اما اگر مقصود ایشان در حاشیه ی واقعی بودن است چنین نیست و سکولار های ایران بر این باورند که در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد؛ که البته کرده اند و بنا به تأیید خود ایشان کارشان نیز بی ثمر نبوده است. پرسشی دیگر نیز در اینجا مطرح است: آیا تنها روشنفکران دینی موجب شده اند بنیاد گرایی دینی در ایران ضعیفترعمل کند؟ آیا سهمی که مجموعه ی نیروهای روشنفکری، اعم از دینی و غیردینی، در پدید اوردن مجموعه شرایطی که موجب این ضعیفتر عمل کردن بنیادگرایی دینی داشته اند توأمان نبوده است؟ البته هزینه ای که نیروهای سکولار غیردینی از هرنوع از این بابت پرداخته اند بسیار بیشتر از روشنفکران دینی ( بخوان سکولارهای دیندار) بوده است؛ اما به هر حال، تأثیر نیرومند آنان را نباید از نظر دور داشت.
آقای آصفی در بند چهارم متن نوشته است: " برخلاف نظر برخی از روشنفکران سکولار، این جریان روشنفکری دینی نیست که بنیادگرایی مذهبی را رشد داده، بلکه این سکولارهای ناموفق بوده اند که بنیادگرایی را در به خصوص در کشورهای تحت حاکمیّت آنان رشد داده اند. آیا در کشور عربستان سعودی جریان روشنفکری دینی وجود دارد که بنیادگرایی با زاد و ولد بی وقفه در انجا به وجود آمده است؟ یا در افغانستان که در چهار دهه ی گذشته پایگاه یا مرکز صدور ارتجاع و پان اسلامیسم عهد عتیق بوده از فقدان روشنفکری دینی به شدّت آسیب دیده است؟ "
بد نیست که به تحلیل مشخص از شرایط مشخّص عادت کنیم. چگونه می توان وضعیت عربستان سعودی یا افغانستان را با ایران که از دهه ها پیش مرکز و پایگاه نیروهای سکولار و عدالتخواه در منطقه بوده است مقایسه کرد؟ نیروهای سرکوبگر عربستان از دهه ها پیش حرکت نیروهای ترقیخواه را در این منطقه در نطفه خفه کرده اند و این نیروها هنوز نتوانسته اند شرایط پیشین مبارزه را در ان کشور احیا کنند. در عربستان همه چیز بر پایه ی استبداد و سرکوب نیروهای معارض شکل گرفته است و هنوز هم در بر همینپاشنه می چرخد. در افغانستان نیز که پس از جدایی از ایران به شرایط عقب ماندگی شدید گرفتار آمده بود نیروهای غربی در اندیشه ی هموار کردن نقشه ی راه خود به سوی شرق و تقابل احتمالی دوباره با نیروهای هوادار سوسیالیسم که جایشان را به نیروهای اسلامی ناپایدار که بیم آن می رفت در برابر آن نیروها توان پایداری نیابند تروریستهای طالبان و القاعده را پرورش دادند؛ همان طور که بعدها آدمکشان دولت اسلامی شام و عراق ( داعش ) را در عراق و سوریه پرورش دادند و به جان مردم سرزمینهای میان دجله و فرات انداختند. بی تردید چنین اقدامی در شرایط ایران و با وضعیّت طبیعی، جغرافیایی و تاریخی آن برای این کشورها آسان نبوده و نخواهد بود و اگر چنین کاری ممکن بود تا کنون انجام آن را برنامه ریزی کرده بودند. یک نکته را نباید از یاد برد: اینکه هر نیروی اجتماعی با توجه به توان و اقتدار خود می کوشد در سرنوشت کشورش سهیم شود؛ اما نمی تواند تضمین کند که راهش تا به پایان ادامه یابد. به بیان دیگر، آغاز گر راه هست؛ اما الزامأ پایانبخش آن نیست. موازنه ی نیروها در هر کشور با گذشت زمان و با سهیم شدن نیروهای موجود آن در هر زمان معیّن در تحوّل دگر گون می شود و همین عامل است که در تحوّل اجتماعی هر کشور با توجّه به شرایط عینی آن تاثیرگذار است. در ایران نیز همین دو رخداد در زمان فعالیّت زنده یاد شریعتی و نیز در زمان به صحنه آمدن جمهوری اسلامی و حاکمیّت نظام اسلامی رخ داد و عامل شکل به دلیل نبود آگاهی ذهنی در کشور بر محتوا قالب شد. به بیان دیگر، برقرار نشدن رابطه ی دیالکتیکی میان عامل عینی و ذهنی، و فراهم نبودن عامل ذهنی، واپس ماندن شرایط ذهنی از شرایط عینی را سبب شد و تدارک ذهنی فراهم شده برای انقلاب کامل و تغییر فراگیر نظم موجود مسیر خود را تغییر داد و به مسیری دیگر افتاد که روشنفکران کمتر به آن اندیشیده بودند.
درهمین بند، مقایسه ای میان شرایط مصر و الجزایر به عمل آمده که چندان دقیق نمی نماید. درست است که جنگ داخلی الجزایر در سالهای دهه ی نود سده ی پیشین آسیبهای بسیار بر آن کشور وارد کرد و نز دیک به ۲۰۰ هزار کشته به جا گذاشت؛ اما اینکه رهبران کنونی الجزایر که از بازماندگان رهبران نبردهای هشت ساله ی آزادیبخش ملّی آن کشور در مقابل استعمار فرانسه اند توانستند آن کشور را از ورود به پدیدار موسوم به بهار عربی باز دارند که از جمله د ر پی آیند آن اخوان المسلمین، به سان نیروی افراطگرای اسلامی قدرت را در کشور مصر در دست گرفت و موجب خونریزی و آسیب بسیار در آن کشور شد، نیز قابل چشمپوشی نیست. به واقع بنیانگرایان اسلامی الجزایر نیز همان نقش را ایفا کردند که اخوان المسلمین مصر در همه ی دوره ی پس از کودتای انقلابی افسران آزاد مصر، و سپس به ویژه پس از بهار عربی، در آن کشور بازی کرده بودند و کردند؛ وپیوسته عامل مزاحم برای انقلابیون سکولار و عدالتخواه و سپس لیبرال حاکم بر مصربودند. بنا براین، آنچه میان مصر و الجزایر تفاوت ایجاد می کند، عامل کمّی، نه کیفی، است و قیاس میان آنها چندان دقیق نمی نماید.
در همین بند، آقای آصفی دو باره حکمی کلّی و مستقل از شرایط مشخّص در باره ی روشنفکران دینی داده و نوشته است: " در هرکشوری که روشنفکران دینی اش قوی بوده مرحله ی گذ(ا)ر به دمکراسی دینی در ان یک مقدار راحت تر رخ داده است... . بخصوص تاریخ رنسانس در اروپا هرجا که روشنفکران به ظاهر عرفی و دولتهای سکولار و شبه - مدرن حاکم شده اند، مثل کمونیستها در افغانستان که دارای جامعه ی سنّتی و قبالیلی و عقب افتاده بود سودای سوسیالیسم راه انداختند و بنیادگرایی با قدرت بیشتر و خشن تر نتیجه ی آن شد و یا لیبی دوران معمّر قذافی؛ اما چرا اسلامگراهای نوگرا در ترکیّه از ما و سایر کشورهای مسلمان موّفق تر بوده اند و از دل یک نظام لائیک و آلوده به مرض کودتاهای ادواریدولت و قدرت و شوراهای شهر و مجلس را تسخیر می کنند؟ دلیل این موضوع این است که روشنفکران دینی و سکولار ایرانی معمولا آرمانگرا و نظریه پرداز هستند؛ اما روشنفکران دینی ترکیّه نظریات تئوریک ندارند ولی بوروکرات اند و به همین دلیل ساختارسازند و این نکته ی کلیدی بحث است. "
نخست اینکه آقای آصفی در آغاز این بند حکمی کلّی در باره ی روشنفکران دینی داده که، در پایان بند، خودش آن را نقض کرده است. جمله ی اول این بند را دوباره بخوانید و سپس آن را به عبارت آخر بند و نتیجه گیری آن در باره ی ترکیّه مقایسه کنید. به راحتی متوجّه این نقض حکم بالا در باره ی روشنفکران دینی و سکولار و همانند دانستن آنها با یکدیگر می شوید. دوم اینکه، آقای آصفی حضور و مشارکت امپریالیستهای غربی را در راه اندازی طالبان و القاعده که هر دو در سطرهای پیشین به آن اشاره کردیم به فراموشی سپرده است؛ هرچند حضور نیروهای اتحاد جماهیر شوروی به درخواست دولت قانونی دمکراتیک خلق افغانستان نیز موجّه نمی نماید؛ این اقدام بی تردید در مداخله ی کشورهای غربی دران کشورموثر واقع شد.
در باره ی حمله ی گسترده ی کشورهای غربی و نیروهای ارتجاع به لیبی معمّر قذافی، و تأثیر آنها در سرنگونی او، هیچ تردیدی وجود ندارد؛ و دلیل آن نیز مخالفت او با گشایش راه آفریکا» ( برآفریکام، قرار داد نظامی کشورهای غربی با کشورهای آفریقایی )، به سان ایجادگر اختلال در این پیمان فراگیر بوده است. در ماهیّت دمکراتیک دولت معمّر قذافی، دست کم در وجه حقوق دمکراتیک و کمک او به عدالتخواهی اقتصادی درآن کشور نیز تردید نمی توان داشت. آنچه در لیبی پس از معمّر قذافی رخ داده، بی تردید محصول مداخله ی کشورهای امپریالیبستی درآن کشور بوده است. این همان چیزی است که در سوریه ی امروزی نیز رخ می دهد و نه تنها مردم آن کشور، بلکه مردم همه ی منطقه باید بار هزینه ی آن را به دوش بکشند و کاربازگرداندن هزینه ی آن بر گرده ی اتحادیه ی اروپا، به سان یکی از عوامل آن هجوم نیز، با راه افتادن سیل آوارگان جنگی، هم اکنون آغاز شده است.
نکته ای دیگر دراین بند که بد نیست یاد آوری کنم موضوع روشنفکری دینی شمردن حزب عدالت و توسعه و امپراتور اردوغان، رئیس جمهور آن کشور است. این سخن آقای آصفی را در شرایطی می خوانیم که غریب به اتفاق مطبوعات ایران و جهان رجب طیّب اردوغان را در اندیشه ی احیای امپراتوری عثمانی می شناسند و حزب عدالت و توسعه را همتای حزب اخوان المسلمین در مصر و دیگر کشورهای خاور میانه ی عربی به حساب می آورند و در این سخن اغراق نیز نمی گویند. او نه تنها تا همین اواخر از تروریستهای داعش در مقابله با حکومت بشار اسد در سوریه و کرد های ونیز در مقابل کردهای آن کشور ( از جمله در کوبانی ) حمایت می کرد و حضور آن سازمان تروریستی را در مرزهای خود تحمّل می کرد، بلکه شماری بسیار از تروریستهای داعش نیز از مسیر جنوب ترکیه به خاک سوریه وارد می شدند. تنها در ماههای اخیر است که ترکیّه پایگاه هوایی اینجرلیک را زیر فشار آمریکا به آن کشور داده تا از آنجا حمله ی هوایی در مقابل داعش انجام دهد. کوششهای پیگیر رجب طیب اردوغان را در" باز کردن راه دمکراسی با سرکوب بی امان پ.ک.ک که سالها در شرایط مذاکره با دولت ترکیه به سر می برد" نمی توان به فراموشی سپرد.
مقایسه ای که نگارنده ی محترم مقاله میان روشنفکری دینی ایران ( حتمأ نهضت آزادی، شریعتی، و ملی- مذهبی ها ) و روشنفکران دینی ترکیه (؟) به رهبری رجب طیّب اردوغان به عمل آورده دوباره ببینبد. در اینجا نیز نقض حکم پیشین او را در باره ی جریان ساز تر بودن روشنفکر دینی از روشنفکر چپ و سکولار می یابیم. البته، به نظر می رسد که یک نکته از نظر من مغفول مانده است؛ وآن نیز این است که ایشان در این مقاله از سه مفهوم به جای دو مفهوم ( تئوری ساز و ساختار ساز ) استفاده کرده، اما مفهوم سوم ( یعنی جریان ساز ) را از عنوان مقاله ی خود حذف کرده است. او به همین دلیل، خواننده را به ابهام می افکند. من در آنجا که پیش از این وارد بحث جریان ساز و ساختارساز شدم به همین ابهام دچار شده بودم و این اشکال به نظر من از عنوان بندی مطلب و خلط مبحث در باره ی دو مفهوم ساختارساز و جریان ساز در طول مقاله سرچشمه می گیرد.
در بند چهارم باز تناقضهایی آشکار می بینیم: اینکه: " روشنفکر دینی ایرانی عمربنیادگرایی را در ایران کوتاه و خشونت را کم کرده " ( و اینکه سپس باکمال تعجّب می بینیم که: " تجربه ی دوران اصلاحات از ۷۶ تا ٨۴ اوج اقتدار و محبوبیّت روشنفکری دینی ایران بخصوص نحله ی کیان و دکتر سروش بوده که با در دست داشتن دو قوّه ی مجریّه و مقنّنه به پایان غم انگیز رسیده است "؛ واینکه " در همه ی تحولات یکصد ساله ی اخیر، روشنفکری ( دینی و سکولار؟) از خرس دمکراسی، از غول سوسیالیسم، و از مجسمه ی ابوالحول( ؟ ) مشروطه خواهی نتوانسته است چیزی در خور زحمات وهزینه های خود به دست بیاورد به ضعف این جریانات باز می گردد " را چگونه می توان تعبیر کرد؟
اگر تنها روشنفکر دینی ایرانی عمر بنیادگرایی را کوتاه و خشونت را کم کرده، پس روشنفکران سکولار در این زمینه چه نقشی داشته اند؟ و اگر به راستی عمر بنیاد گرایی کوتاه و خشونت کم شده پس به پایان غم انگیز رسیدن اوج اقتدار و محبوبیّت روشنفکری دینی ایران با روی کار آمده احمدی نژاد چگونه می تواند معنی پیدا کند؟ چگونه است که به ناگهان همه ی روشنفکران ایران ( دینی و سکولار؟) در یکجا گرد آمده اند و تحوّلات یکصد ساله ی اخیر ایران را رقم زده اند واین را که همه ی آنها با وجود هزینه ها و زحماتشان کاری از پیش نبرده اند چگونه می توان تعبیر کرد؟ اینکه روشنفکر ایرانی به دلیل همه ی مانعهایی که در مطالب پیشین نوشتم نتوانسته است به پیروزی کامل در تثبیت آرمانها و باورهای خود دست یابد یک مسئله است و اینکه در این راه کاری از پیش نبرده است مسئله ای دیگر. چه خوب است که همه چیز را در این جهان به صورت نسبی ببینیم و بررسی کنیم. صرف نظر از برخی ظواهر موضوع، آیا به راستی هم اکنون ما در شرایطی مانند دوران سلطنت قاجاریان به سر می بریم؟ آیا پتانسیل نبردهای اجتماعی و بهروزی مردم و شرایط زندگیشان درست به همان گونه است که در آن زمان بود؟ به راستی دلیل این شکستهای پیاپی در ۱۱۰ سال گذشته در ایران چه بوده است. من به تفصیل این پرسش آخر را در مقاله های پیشین پاسخ داده ام و نیازی به تکرار ان نیست.
در بند ۵، بهتر بود آقای آصفی دلایل " در سطح حرکت کردن روشنفکران سکولار "، با و جود آنقدر مبالغه در باره ی آنها، و " پردستاوردتر بودن روشنفکران دینی نسبت به روشنفکران سکولار" را بیان کند و بگوید که مثلا دستاورد هریک در زمینه ی ایجاد تشکلهای صنفی و کارگری، ایجاد تشکّلهای مدنی، ایجاد احزاب و سازمانهای سیاسی مستقل از دولت، حضور در جریان حرکت اتّحادگرا برای برقراری دولت و نظام دمکراتیک در کشور و... چه بوده است؟
آنچه آقای آصفی در بند ششم مقاله ی خود در باره ی فرار مغزها، فرار ثروت و سرمایه، تقلیل انباشت تجربه و شخصیتها و نهادهای مدنی نوشته است درست و درخور تأیید است، و تردیدی در آن روا نیست؛ اما توضیحات در باره ی " ساختار ساز بودن روشنفکری دینی(؟) ترکیه " به باور من برای خواننده ی عادّی بسنده نیست که هیچ، می تواند گمراه کننده نیز باشد. به ویژه اشاره ی تازه ی نگارنده به شرایط پیش از ورود و تسخیر دولت و حزبی شدن و صنفی شدن اقشار مخاطب آنان ومحترم شمردن آنان و انباشت ثروت توسط طبقه ی متوسط و بورژوازی ملّی ترکیه ابهام انگیز است؛ آیا مفهوم عبارت آخر این است که همه ی اقدامهایی که در متن مقاله آمده پیش از ورود به دولت و حزبی شدن پیش آمده و بعد متوقف شده است یا اینکه همچنان ادامه دارد. و این اقدامها اصولأ چگونه و در چه زمانی انجام گرفته است؟ در باره ی بقیه ی مسائلِ مربوط به اردوغان و حزب عدالت و توسعه و اعلام انتخابات زودرس پس از رخ دادهای اخیر ترکیه و کاهش طرفداران دولت درآن کشور و کشتار نیروهای خلق کرد توضیحات پیشین من بسنده می نماید.
دراینکه آزادی مسئله ی بنیادی جامعه ی ایران بوده باشد می توان تردید روا داشت؛ زیرا آزادیها و حقوق دمکراتیک از یکدیگر جدایی ناپذیرند و با یکدیگر رابطه ی جدلی و عضوی دارند. بنا براین، همراه با بنیادی شمردن آزادی، به بنیادی بودن استقلال فراگیر، صلح و عدالت اجتماعی نیز می توان و باید اشاره کرد. آنچه در بند نهم پس از جمله ِ نخستین آن آمده قابل دفاع و تأیید است و نمی توان در آن تردید روا داشت. آنچه در بند ۱۰ متن آمده است نیز کمابیش درخور تأیید است و لذا به آن وارد نمی شوم.
آنچه در بند ۱۱ آمده، صرف نظر از غش کردن نویسنده به سوی ترویج اندیشه های ملّی و مذهبی، و انتساب ایدئولژی به روشهای عملی و نظری دکتر مصدّق و دوری او از گرایش چپ، کمابیش درخورتأیید است و می توان به راحتی از طرع دوباره ی آن گذشت.
بند ۱۲(ماقبل آخرِ) متن کمابیش دو پهلو و مبهم است. من باز متوجّه نمی شوم که چگونه " زدن پایه های هویّتی مذهبی و ملّی که انگیزه ی پیشبرد بسیاری از پروژه های ترقّی و عدالتخواهانه است جامعه ی ما را سکولار نمی کند، بلکه به بی هویّتی دامن می زند " ؟ اما آنچه در باره ی یکی دانستن نمازنخواندن، وروزه نگرفتن و دمی به خمره زدن آمده و اینکه چنین فرضی به مثابه ی تحقیر سکولاریسم است، درست به نظر می رسد؛ هرچند که به اهداف این مقاله کمکی نمی کند.
بند آخر مقاله نیز، ضمن اینکه به درستی به بخشی از دغدغه های من درباره ی ترکیّه اشاره کرده، و لذا متناقض با برخی از بندهای پیشین به نظر می رسد، نتیجه گیری جالبی نیست؛ و بر مبانی محکم تحلیلی نیز استوار نیست. علاوه بر این، آنچه درباره ی پیشبرد فعالیّت نهادهای مدنی آمده به باور من در شرایط کنونی جامعه ی ما قابل توجیه نیست و نمی توان به گونه ای مستقل از خواست نهادهای قدرتمند کشور به آن دست یافت؛ هرچند که موفِقیّت و ناموفّق بودن آن نسبی است و نمی توان به طور مطلق آن را انکار کرد.
نتیجه اینکه، مستقل شمردن نهادهای روشنفکری دینی و سکولار از یکدیگر و قایل شدن تفکیک میان آنها و قایل نبودن به ضرورت حرکت ملّی و سراسری اقشار روشنفکر و ترقیخواه بر اساس وجوه مشترک آنها، نه تنها دردی از درد های جامعه را درمان نمی کند، بلکه تنها به تفرّق اجتماعی و فرقه گرایی در جامعه دامن می زند که ناقض اهداف واقعی این مقاله است. تنها روشنفکران ترقّیخواه جامعه و گرد آمدن آنها گرد اهداف مشترک است که می تواند در بهسازی فردای میهن ما نقش سازنده بازی کند و هرگروه اجتماعی، صرف نظر از کمیّت خویش، و تنها بر پایه ی میزان تأثیر گذاری آن در اوضاع اجتماعی، سهمی برابر در پیشبرد دیدگاههای ناظر بر بهزیستی مردم ِایران در آینده داشته باشد.
پیش از به پایان بردن این بحث به ناگزیر مطوّل اشاره به نکته ای دیگر نیز لازم است: اینکه آقای آصفی بارها به بوروکراسی و مفهوم دولت بوروکراتیک ( دیوانسالار) با نگرش مثبت اشاره کرده است که به گمان این نگارنده و با توجّه به اکثریّت قریب به اتّفاق متونی که تاکنون دیده ام، این واژه به مفهوم کاغذ بازی و در مجموع منفی ارزیابی می شده است. بخش دیگری از این مفهوم نیز به گسترش دیوانسالاری دولتی و افزایش نانخورهاباز می گردد که البته در مواردی که کمبودی در این زمسنه احساس شود ناگزیر است ؛ اما ضرورت آن وحی منزل و در همه ی موارد قابل دفاع نیست. شاید این مفهوم، بنا به عادت با مفهوم تکنوکراسی ( فن سالاری ) خلط می شود که لازم است آقای آصفی این ابهام را روشن یا در کاربست واژه بیشتر دقّت کند.
نکته ی مهّم دیگر که لازم است به آن اشاره کنم این است که نظریّه و عمل از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و تنها با توسّل به پراگماتیسم و بدون توأم ساختن عمل با بینشهای نظری، برداشتن کوتاهترین گام ممکن در پهنه ی تحوّل اجتماعی ناممکن و محکوم به شکست از آغاز راه است. نظریّه و عمل دو وجه دیالکتیک تحوّل اجتماعی و از یکدیگر گسست نا پذیرند.
|