در ارزیابی کنگره ی سوم جنبش سکولار دموکراسی
نگاهی به مسأله اتحاد طیفهای سکولار دموکرات و تشکیل آلترنایتو فراگیر
امیرحسین آمویی
•
به راستی ما تا چه حد توانستهایم از خواستهای بیشی از نیمی از جمعیت ایران، یعنی زنان، دفاع کنیم؟ تا چه حد توانستهایم نظر دهها میلیون جمعیت طبقه ی کارگر ایران و نمایندگانشان را به سوی جنبش سکولاردموکراسی و ضرورت دفاع از این مرحله ی قطعی در سازندگی ایران و سرفرازی آنان جلب کنیم؟ آیا از رنجشان رنج بردهایم تا گنج حمایتشان را به دست آوریم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۵ مهر ۱٣۹۴ -
۲۷ سپتامبر ۲۰۱۵
بخش نخست
مقدمه: کنگره ی سوم جنبش سکولاردموکراسی در فرانکفورت مسأله ی بسیار مهمی را در کانون بحث قرار داده بود؛ اما حاصل چیز دیگری بود. در اینجا به دو رویکرد نسبتاً متضاد، لیکن درست و سازنده و به یک پیشنهاد کاملا بجا و سنجیده توجه میدهم و بعد به بحث اصلی میپردازم
اسماعیل نوریعلا، در گزارش خویش که در پی پایان کنگره در سایت نمایش داده شد، و نیز در پایان کنگره، اعلام کرد: "متأسفانه هیچ یک از نشستهای کنگره پاسخ روشنی به پرسش کلی کنگره (چرا سکولار دموکرات ها هنوز متحد نشدهاند؟) نداده است و اغلب سخنرانان و شرکت کنندگان در بحثها، با کنار نهادن این پرسش، به طرح نظرات کلی خود پیرامون مسائل مختلف مبتلابه جامعهء ایرانی پرداختهاند." او در جمعبندی خویش در جریان پایان کنگره نیز اعلام نموده بود که "...از سازمانهای سیاسی قطع امید کرده" است و افزوده بود "با این سازمانها آلترناتیو تشکیل نخواهد شد." او در عین حال بر ضرورت اتحاد و دموکراسی تأکید فراوان کرد.
سیروس آموزگار اما، با استناد به قول یکی از رهبران الجزایر، در تعدیل نظر اعلام شده در کنگره اشاره داد که باید راهی پیدا کنیم به دریا. در الجزایر نیز [همین وضع] وجود داشت. اما به محض این که راه [بزرگ و درست] پیدا شد همه چیز حل شد. [عبارات درون قلابها افزوده ی این قلم است-آمویی]. به نظر من (آمویی) آن دریای بزرگ دریای جنبشهای مردم ایران است.
اما صحبتهای دکتر خویی شور مبارزه را به امید بالا افزوده بود و البته گرهی هم از کلام کلافه ی دو مفهوم/ واژه ی "ملیت" و "قومیت" و نظایر آن گشود که با موافقت کلی روبرو شد: "مردم" و "مردمان" ایران، به جای ملیت و قومیت.
روشن است که کنگره نتوانست پاسخی کامل و منسجم به عوامل موجد عدم اتحاد بین سکولار دموکراتها بدهد. نکتههایی اینجا و آنجا و توسط افراد گوناگون مطرح شد، اما به آن بزرگراه دریاگونه، از نظر من، نه چندان اعتنایی کرد و نه کسانی هم که اشارات آشفتهای کردند، توانستند موضوع را به گونهای منطقی و استوار مورد بررسی قرار دهند. اما حاصل کنگره، تا جایی که با پرسش اصلی مربوط میشد، سراسر هم بیهوده نبود: آغاز و زمینهای بود برای جستجو و شاید همین سطور حاضر بازتابی باشد راهیاب (؟) در برابر آراء عزیزانی که کوشیدند هریک به سهم خود به گوشهای از مشکلات و معضلات پیشاروی اشاره کنند- کوششی در خور تقدیر فراوان!
در عین حال، نوشته ی حاضر، که جوانبی از آن پیش از این با دوستم اسماعیل نوری علا، در میان گذاشته شده، در برابر دیدگاه انتقادی تمامی عزیزان سکولار دموکرات، ایرانیان آزادیخواه، برابری طلبان، وطنپرستان و ملیون - اعم از سکولاردموکراتهای میانهرو، چپ سکولار دموکرات، سوسیالیستهای سکولار دموکرات، تمامی طیفهای مارکسیست مستقل ایران و همچنین دموکراتهای "به اصطلاح اسلامی" و مشروطه خواهان - و تمام کسانی که هرگونه دخالت مذهب را در اداره ی کشور و حکومت آینده مضر به حال ایران و ایرانیان میدانند، قرار میگیرد تا نظرات خود را برای رسیدن به یک ائتلاف سازنده و سکولار دموکراتیک بیان دارند. امیدوارم که زوایای گشوده شده بتواند به همگرایی، تعامل و تجاذب قاطع و عمومی ایرانیان چه در داخل و چه در خارج، که دو سوی یک سکه ی واحد و بازتاب یکدیگرند، بیانجامد.
یکم: یک بحث تئوریک غیرسیاسی، بحثی در باب "داخل" و "خارج" و یک نتیجه گیری:
گفت استا زان دو یک را در شکن
یکی از شرکت کنندگان در کنگره، آقای آریامهر گفت: "من تفاوتی بین اندیشه و تفکر ایراندوستان درون و بیرون نمیبینم. آنچه ما میخواهیم آزادی است برای ملتمان؛ آنها هم آزادی میخواهند برای [همان ملت]. ما [و آنها، هردو]مشکل را جمهوری مذهبی میدانیم. [تفاوت این است که] ما فقط خواننده و شاهد مشکلاتیم، اما آنان مشکلات را با پوست و گوشت حس و درک میکنند. [این] میدان و حوزه ی عمل کرد [این دو حوزه است که متفاوت است]: آنها در محدودیت اند ولی ما دستمان آزادتر است."
به نظر من آنچه ایشان گفته کاملا درست و بجاست. ما در دنیایی زندگی میکنیم که سراسر وحدتی است کیهانی در عین جدایی نسبی اجزاءِ آن. کافی است مثلا به منظومه ی شمسی و یا اتمهای یک عنصر شیمیایی فکر کنید. هرقدر عرصههای واقعی جهان موجود به سطوح واقعی محیط زندگی انسانی یعنی جامعه، و علی الخصوص، جوامع امروزی و مدرن، نزدیکتر شود، تأثیرات متقابل محیطهای همسایه و همبسته نیز بر هم بیشتر، محسوستر و ملموستر میگردد. محیط جغرافیای سیاسی و اجتماعی جوامع بشری به ظاهر جدا از یکدیگرند، اما در واقع نیستند. اکنون دیگر هیچ حرکت سیاسی مفروضی نیست که در جایی شکل بگیرد و خبر و اثرش به سرعت در جای دیگری از جهان مسموع و محقق نگردد. اگر تأثیرات تحولات سیاسی دنیای کهن در دیگر نقاط جهان بُطیء تر و از دیدگان جهانیان پنهانتر بود، امروز اما تنها چند ثانیه طول میکشد که اخبار و تأثیرات تحولات سیاسی و اجتماعی و علمی، در ابعاد بسیار گسترده، به گوش دیگران در اقصی نقاط جهان برسد. این تأثیر و تأثر، این کنش و واکنش، این تاب و بازتاب، را میتوان تشبیه کرد به نمایش واقعیت در آینه ی ذهن انسان و جامعه، با این تفاوت که دو دنیای جسم زنده و تصویر متحرک در فضا و مکان سیاسی-اجتماعی-اقتصادی کنونی دو دنیای واقعی و همبستهاند با استقلالی نسبی که در واقع هردو نیز چون آینه ی یکدیگر عمل میکنند. عرصه ی سیاست و اقتصاد نیز مهمترین زوایای تغییر و تحولاند.
نتیجه این خواهد بود که نه محیط خارج منفکِ مطلق است از داخل و نه محدوده ی درون پوشیده و مصون است از فرایندهای بیرون. به بیان بهتر، میل دارم بگویم که بویژه در عرصه ی سیاسی، از جمله در عرصه ی سیاسی ایران، جنبشهای درونی و بیرونی بازتاب یکدیگرند و دوئیتی آن چنان که یکی را از دیگری مجزای مطلق کند موجود نیست. نه تنها در طول سالیان دراز که مهمتر از آن در این سی و شش سال گذشته در درون ایران خبری نبوده که بر آرایش نیرویهای سیاسی مهاجر و بیرون از ایران اثر نگذاشته باشد و ترکیب آن را تغییر نداده باشد و از سوی دیگر حرکتی نبوده که در خارج شکل گرفته باشد و بازتابی در ایران نیافته و برآیندی جدید در ترکیب تعادل یا عدم تعادل درون پدید نیاورده باشد. لذا بر افسانههایی نظیر این که از بیرون نمیتوان کاری کرد و هرچه هست و شدنی است در درون است و یا برعکس در درون نمیتوان کاری کرد و اتکا به نیروی خارجی ضروری است، باید برای همیشه پایان داد. نظرات سخیف مورد اشاره تنها به کار ایجاد تفرقه، تداوم و تعمیق ارتجاع اند و مقصدی ندارند جز ایجاد گسست بین دو روی سکه ی یک مبارزه ی واحد و متأسفانه پراکنده- تو گویی لشگری شکست خورده در حال گریز در این گوشه و آن گوشه با دشمنی مشترک مبارزه می کند! اکنون یکی از بزرگترین ترسهای رژیم همین گفتمان سکولاردموکراسی است که هدفش گرد آوردن مجدد نیروهاست برای ایجاد یک نظام سکولار دموکراتیک در ایران.
اما اگر پیش ازاین سکولاردموکراسی در آرزوی بدل شدن به گفتمان اصلی محافل دلسوز و عاشقان تحول و ترقی در ایران بود، امروز نه تنها از مرزهای تبدیل به گفتمان اصلی گذشته، بل که آشکارا در کشور ریشه دوانده و شکوفههای خردنمون خود را در سطوحی از جوامع شهری و برخی از روستاها به نمایشی با شکوه گذاشته است. امروز هیچ شکی برای ایرانیان باقی نمانده که دخالت و سلطه ی مذهب بر ارکان حکومتی راهی ندارد جز به ویرانی ایران. محافل و هستههای سکولار دموکراتیک در ایران، آگاهانه و ناآگاهانه، شکل گرفته و اندیشه ی کنار نهادن دخالت مذهب در حکومت رشد و گسترشی قابل توجه یافته است. پیامهای پشتیبانی ایرانیان مبارزی چون امیر انتظام و احمد تاج الدینی و طبرزدی نشان از تعمیق این جنبش و پتانسیل عظیم آن دارد. کافی است از طریقی درست- همان گونه که سیروس آموزگار اشاره کرد- بتوانیم به دریایی برسیم که ازاین پس، به گمان خویش، راههای رسیدن به آن را با استمداد از برخی نکات مورد اشاره در صحبتهای سخنرانان کنگره، نشان خواهم داد. در این بررسی به مکانیسمهای همگرایی یونهای مثبت و یا گردهمایی سلولها و حلقههایی خواهم پرداخت که قطب یا مبانی مستحکم آلترناتیو سکولار دموکرات را شکل خواهند بخشید.
ضمناً شایسته است که به نکته ی بسیار ارزشمندی که در قول احمد تاج الدینی بازتاب یافته عمیقاً توجه کنیم: "پیام مبارزان نامآور درون کشور به کنگره سکولار دمکراتهای ایران دلیل روشنی است بر آن که اهداف شرکت کنندگان در کنگره ابعادی میهنی دارد و چشمهای امیدواری از درون و برون کشور کنشهای آنان را نظاره میکنند."
دوم: کنگره ی سوم سکولار دموکراسی وظیفه ی خود میدانست و همچنان میداند که علل عدم اتحاد سکولار دموکراتهای خارج از کشور را بیابد. توجه شما را به عبارت "خارج از کشور" جلب میکنم- که بر پایه ی بحث های بالا باید تا حدی نشانه ی کمتوجهی به درون باشد.
از نگاه این قلم، و با توجه به آنچه که در بند یکم گفته آمد، خارج و داخل دو سوی یک سکه واحد و یک حقیقت یگانه اند، با این تفاوت که اگر در داخل گرایش به اتحاد عمیقتر و قویتر و البته متأسفانه با خطرات بسیاری همراه است که سد بزرگی در برابر تحقق و آشکارشدنش شده، در خارج اما نه آن عمق لازم را دارد و نه آن قدرت را، هرچند که با خطر بسیار کمتری روبرو، اما آشکارست. اگر، در داخل، ترس بر حرکت برای اتحاد سکولار دموکراتیک سایه افکنده، در خارج، لاقیدی نسبت به سرنوشت پیشاروی اقشار و طبقات مردم ایران، خون را در رگ گروههای پراکنده منجمد کرده است. اگر در داخل حکومت استبدادی کوردل و ددمنش ایجاد انفراد و شقاق کرده، در خارج بیحسی و بیمسئولیتی راه ترکتازی را بر نهادهای خرده مستبد رهبرکهای گروهی و روانهای خودبین آنان گشوده و منیت گروهی را بر "خرد جمعی" حاکم گردانیده است.
از یک سو نمونه ی بارز این رفتار خودپرستانه و بیمسئولیتی را در برونمرز ایران در پیام شهروند عادی، رضا پهلوی، میبینید که با بهانههای مشابه و تکراری سالهای گذشته از شرکت در کنگره اجتناب کرده، اما از هم اکنون با فرستادن پیامهای آریامهرانه، آن هم نه از قلم خویش که از زبان کارمندی در دفتر سلطنت طلبی به اطلاع مسئولان کنگره می رساند! آیا این نشانه ی آشکار بیاعتنایی به اراده و خرد جمعی گروهی از ایرانیان نیست که برای آزادی وطن میکوشند. در پسزمینه ی آبی آسمان، افتخار دیدن چهره ی این شهروند عادی ایرانی را دارید که شکوهمندانه در انتظار فره ی ایزدی و همای سعادت و سلطنت است. آیا جا دارد که بگوییم سالی که نکوست از بهارش پیداست!؟
از سوی دیگر رهبران هیچ یک از "سازمان"های مدعی رهبری رهایی طبقه ی کارگر از قید ستم طبقاتی و مدافع ایجاد دموکراسی را در این کنگره و اصلا در گرایشی به سود اتحاد دموکراتیک نمیبینید! گویی آنان که از سکولار دموکراسی سخن میگویند بر طبل رسواییشان میکوبند و به سادهترین شیوه اگر نه بیفکری که لاقیدی آنان را در ایجاد یک همگرایی، همرأیی و گفتگوی دموکراتیک به نمایش میگذارند. این عناصر که انبانی از سخنان زیبا در صفحات پر و پیمان اما پراکنده ی خویش دارند، و خود نیز در پیمایش پراکندگی میپوسند، هنگام تبادل نظر، ترویج اندیشه، و تجویز عمل از تریبون سکولاردموکراتهایی که نمایندگان دست کم قشر وسیعی از ایرانیان پیشرو هستند، ابا دارند! راستی کجا بودند این رهبران طبقه ی کارگر ایران؟ اصلاً آیا طبقه ی کارگر ایران توان رهبری کشور را در شرایط کنونی دارد که برخی از این عزیزان در رویای ایجاد سوسیالیسم نارس نشستهاند؟ زهی خیال خام!
از سوی سوم، هیچ یک از شخصیتها و مسلمانان خجول و به ظاهر دموکراتمنش در این کنگره، حتی به عنوان منتقد و معترض هم شرکت نکردند. کجا بودند گنجی ها، اشکوریها، سروشها، کدیورها، حقیقتجوها و همسانان رنگارنگشان که در برابر میکروفونها و دوربینهای تلویزیونهای آمریکایی ، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی، سراسر حضوری حراف و رشادتمندانه دارند، اما در کنگره ی سکولار دموکراتها سرا پا غیبتی خجولانه و اسفبارند!؟ آیا شما خانمها و آقایان، گیریم که دعوتتان نکردند، چیزی در چنته ندارید برای گفتن و یا حربهای انتقادی برای کوبیدن بر سر سخن ما!؟ آیا توان طرح نظراتتان را در برابر جمعی که برای آزادی ایران و ایرانیان، برای امنیت دینباوران و دینناباوران، برای آزادی تمامی آحاد ایرانی و برای حفظ و تعالی فرهنگ و تمدن ایرانی میکوشند، از دست دادهاید؟ آیا میترسید که پاهای چوبین و زشت منطقتان آشکار و رسواگر افکار عقب ماندهتان گردد؟ و یا شاید ما را به چیزی نمیانگارید؟
در آن زمین گسترده ی بیطرفی حتی جای افراطیونی مثل مجاهدین و نمایندگانی از اصلاح طلبان درون حکومتی هم، "به نظر این حقیر"، خالی مینمود. اگر ریگ منیت و خودمحوری به گیوههای مندرس اندیشه ندارند، پس کجایند؟ شاید تصور میکنند علامت سوالی در برابر ادعاهاشان سبز خواهد شد؟
اما پرسشی دارم از سکولار دموکراتهای به اصطلاح غیرسرنگونی طلب، کسانی که بر دیگران خردهها میگیرند و به خرابههای استدلال خویش خو گرفته اند؛ آنان که خون تفکر در رگهای وجودشان از رنگ و رمق افتاده و سراب صرف مبارزه ی مسالمتآمیز سیم ارزشمند سکولاریسمشان را از رونق انداخته! آری کجا بودید شمایان؟ مگر نه این است که تفاوت این سوی و آن سوی جنبش تنها استخدام یک "اقدام واکنشی ناگزیر و ناچار"- اقدامی تحمیل شونده به مردم رنجدیده- است؟ آقای گنجبخش، چرا دست کم برای انتقاد از ما و رسوا کردنمان در این کنگره شرکت نکردید؟ کجا بودید؟ چرا نیامدید پته ی ما را روی آب بیندازید؟ شما هم مثل دیگری در مسافرت تشریف داشتید؟ بیهوده بافان، همفکرانتان کجا بودند؟
سوم: از آنان که نخواستند بیایند و یا حقیقتا نتوانستند بیایند، بگذریم، "به نقد خویش بنشینیم" و از این راه به نقد دیگران نیز:
از خود انتقاد کنیم، انتقادی بسی کاراتر و راهگشاتر: عزیزان آیا ما خود در خلال این سالها توانستهایم چون آینهای صادق و ناظر بر جریانهای درونی، نماینده ی خاستگاهها و بیانگر تمامی نیازهای اقشار و طبقات و گروههای گوناگون درون و بیرون باشیم؟ آیا مثلا توانستهایم با حداقل قابل قبولی به "بیان" درخواستهای زنان ایرانی برخیزیم؟ آیا از حقوق جوانان و کودکان در نشریات و نگاهها و فریادهاشان دفاع کردهایم؟ آیا آواز آزادیخواهی استادان، معلمان، دانشجویان و دانشآموزان ایرانی را همراه با آنان و همصدا با آنان خواندهایم؟ آیا از رنج روز افزون و سفرههای خالی و ظلم فزایندهای که بر تمامی ارکان زندگی و روح زحمتکشان و کارگران ایران مستولی است سخنی روشن و رهنمای گفتهایم؟ آیا در جهت همگرایی این تودههای مردم گامی حقیقتاً کارساز و جانانه برداشتهایم؟ آیا توانستهایم از حقوق آن دسته از روحانیان و بسیجیان و نظامیان و سپاهیانی که همه به نوعی در تحت ستم به سر میبرند دفاع کنیم؟ و اگر تمام این اقدامات را کردهایم، در رساندن صدایمان به گوش آنان موفق بودهایم؟ آیا در رفع تمامی ابهامات نسبت به برنامه و سخن خویش کوشیدهایم و راه را با اتخاذ روشهای کاملا شفاف و روشن بر نفوذ شک و تردید نسبت به هویت و صداقت خویش بستهایم؟ به راستی ما تا چه حد توانستهایم از خواستهای بیشی از نیمی از جمعیت ایران، یعنی زنان، دفاع کنیم؟ تا چه حد توانستهایم نظر دهها میلیون جمعیت طبقه ی کارگر ایران و نمایندگانشان را به سوی جنبش سکولاردموکراسی و ضرورت دفاع از این مرحله ی قطعی در سازندگی ایران و سرفرازی آنان جلب کنیم؟ آیا از رنجشان رنج بردهایم تا گنج حمایتشان را به دست آوریم؟ آیا در داغداری با خانوادهاشان، آنان که عزیزی را در مسلخی ازدست دادهاند، همدردی کردهایم؟
تنها زمانی میتوان جریانهای سکولار دموکرات، سوسیال دموکرات و نزدیک به دموکرات را در یک اتحاد بزرگ، هم در خارج و هم در داخل و در عین حال در پیوند با هم، گرد آورد که آن اقشار و گروهها و طبقات سیمای خود را در آینه ی سکولاردموکراسی ما ببینند و سکولار دموکراسی ما مفسر و معبر درخواستهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی اقتصادی آنان باشد و خواستهای محقانه ی همه ی اقشار کشور را تبیین، تبلیغ و ترویج کند. باید هردو آینه ی هم باشند و هردو نیروبخش یکدیگر! اگر چنین وضعی اندک اندک پیش آید، همان وضع سیاسی ویژهای پدیدار خواهد شد که ما آن را آلترناتیو و وحدت فراگیر و سراسری جناح سکولار دموکرات خواهیم یافت. نه تنها جنبش ما، که تمامی دیگر مدعیان آزادی برای ایران و ایرانیان، مدعیان دموکراسی برای ایران، ناگزیر از توجه به این دریافت و اقدام در آن جهت خواهند بود.
اینها تنها برخی از اقدامات عاجلی است که باید هرچه زودتر در دستور کار جنبش سکولار دموکراسی و تمامی جنبشهای دموکراتیک و سوسیال دموکراتیک قرار گیرد! ما باید قبل از انتقاد از دیگران از خویش انتقاد کنیم و خود را در برابر انتقاد دیگران قرار دهیم. برای ما این یک اقدام حیاتی است!
چهارم: سه نقطه ی عطف در تاریخ ایران و جنبش سکولار دموکراسی
ما در پی ایجاد اتحادیم و بر این باوریم که جنبش سکولاردموکراتیک سرنگونیخواه در نقطه ی کاملا درستی در مسیر تاریخ تحولات ایران قرار دارد. آیا در اثبات درستی این تز دلیلی هم داریم؟ آیا میتوانیم با اتکاء به واقعیات تحولات تاریخی ایران از برحق بودن تز و جایگاه خویش دفاع کنیم؟ آیا میتوان در برهه ی کنونی تاریخ ایران به گذشته ی دور، به دوران هخامنشیان، یا سدههای میانی، به دوره ی صفویه، یا به سده ی گذشته ی تاریخ ایران، به دوره ی رضاشاه بازگشت؟ آیا اصلاً بازگشت به روزگار بازپسین میتواند در دستور تاریخ ایران باشد؟ آیا باید در حسرت روزگار پهلوی گذشته بود؟ و یا، بر عکس باید، به سوی آینده ره سپرد و در کنار ملل دیگر به ایرانی نو و مدرن واقعیت بخشید؟ در این ارتباط آیا میتوان با خوشبینی دور از واقعیت و بی توجه به شرایط موجود در پی ساختن آرمانشهری رویایی و ناممکن برآمد؟ آیا می توان گروه، قشر یا طبقهای را بر طبقهای دیگر رحجان داد؟ آیا در شرایط کنونی میتوان از نظر شکل سازمان اجتماعی و توزیع ثروت و ثمرات اقتصادی کشور، مثلاً به برابری کمونیستی اندیشید و آن را در اوضاع کنونی جهانی و در تحت محاصره ی دشمنان بشریت ممکن دانست؟ آیا صرف سکولاریسم پاسخگوی نیازهای کنونی مردم ایران است؟ آیا از تمام ابعاد پیوند دموکراسی با سکولاریسم آگاهیم؟ پرسشها فراوانند و هرکدام زاویهای خاص در برابر ما می گشایند و ما را به سویی میکشانند. در این جا فرصت دادن پاسخ به تمامی این پرسشها نیست، اما به برخی از آنها پاسخ داده شده است.
این قلم بر این باور است که مختصات نظام جانشینِ حاکمیت ولایت فقیه را قبل از هرچیز مختصات تاریخی جامعه ی ایرانی و نیز مناسباتش با دنیای محیط بر آن تعیین میکند. هر گونه ابراز نظر و پیشنهادی بدون توجه به تاریخ ایران و نقاط عطف برجسته ی آن و نیز بی توجه به موقعیتش در چهارچوب شرایط کنونی جهانی محکوم به شکست است و ایران را باری دیگر در سراشیب شکست میاندازد و طعمه ی دشمنان خارجی اش میکند. از همین رو مایلم به سه پرسش اصلی پاسخ دهم: چرا سکولاریسم؟ چرا دموکراسی؟ و چه شکلی از سازمان سیاسی یا حکومتی؟
برای دادن پاسخ به این سه پرسش، به تاریخ ایران رجوع میکنم: در تاریخ ایران سه نقطه ی عطف بزرگ پیدا شده که بنیاد سیاسی و اجتماعی، و سیمای ایران را تغییر داده و حتی نفوذی عمیق در ارکان فرهنگی آن کرده است:
الف: حمله ی عرب و تسلط اسلام سنی و شیعی بر ایران و سرنوشت فکری و روحی ایرانیان. حمله ی اعراب بادیه نشین مسلمان، ایران را از صورت یک امپراتوری بزرگ مستقل خارج کرد و آن را به صورت ایالتی وابسته به خلافت اسلامی که برای اعراب گامی به پیش اما برای ایرانیان گامها به پس بود در آورد. ایرانیان، اگرچه دل خوشی از زرتشتیگری و ظلمهایش نداشتند، مدتها در برابر پذیرش اسلام مقاومت کردند و در برخی نقاط حتی تا چهارصد سال بعد نیز اسلام نپذیرفتند و باورهای کهن را حفظ کردند. گروههای عظیمی از پارسیان نیز از ایران مهاجرت کردند. اما سرانجام بخشهای عظیمی از آنان در تحت اعمال ستم و زور ابتدا به ظاهر اسلام پذیرفتند. سرانجام پس از گذشت چندین نسل و سه چهار سده مذهب جدید مبدل به باور اغلب ایرانیان شد، هرچند که ایرانیان همیشه در دل و روح خویش با تضاد دردناکی بین باور قدیم و جدید رو به رو بودند: باور به آموزههای زرتشت و آموزههای اسلامی که به دو دنیای عقیدتی کاملا متناقض تعلق داشتند: کافی است به تضاد وتداخل نوروز ایرانی و ایام محرم توجه کنید که ایرانیان را از درون دچار سر درگمی و یأس می کند: تمایل به شادی از یکسو و عزاداری از سوی دیگر. نام ماههای ایرانی و روزهای آن نیز پیام آور شادیهای ایرانی و پسندیده بودن آن باورهاست، در حالی که شادی و خنده و رقص و آواز در اسلام گناه شمرده میشود.
ایرانیان سرانجام با حمایت از جناحی از خاندان عباسی ابتدا به طریقی در دستگاه حکومت نفوذ کردند و سپس، بعد از حمله ی مغول، با تشکیل دولت صفوی به طور کامل استقلال خود را بازیافتند. اما نفس پذیرش تشیع و تقلید از علمای وارداتی جبل عاملی، اگر چه در اوایل استقلال را با زور صفویان به ایران بازگرداند، خنجر خیانت خود را نیز در قلب تودههای ایرانی فرو نشاند و انقلاب اسلامی را رقم زد. میبایست جهل و خرافه جانشین علم و اعتلا به سوی تمدن نو شود. دشمن دیرینه ی غربی نیز از همان زمانهای شکل گیری دولت صفوی پایش در ایران باز شد و تا امروز همچنان به شکل زیرکانهای در شکل دادن به حرکتهای درونی نقشی قاطع دارد. لذا مذهب، چه زرتشتیگری، چه سنیگری و چه شیعیگری، در برابر مردم ایران نقاب از چهره انداخته و در هر لباسی که در آید مورد نفرت ایرانیان است. جنایات داعش و ایزوتوپهای آن و نیز طالبان و غیره و دیگر اطوار و اداهای رهبران اسلامی جای هیچ گونه نگاه مثبت به اسلام باقی نگذاشته است. بسیاری از جوانان نه تنها از اسلام گریزان بل که با دین نیز قطع ارتباط کردهاند. ایرانیان اکنون پس از انقلاب ارتجاعی اسلامی و در خلال سی و شش سال گذشته به نیکی به ضرورت ایجاد حکومت و تمدنی سکولار پی بردهاند. فشار مذهبی نیز به فشار ضد مذهبی افزوده و آن را در پهنههای عظیمی از ایران گسترده است. میتوان و باید گفت که سکولاریسم اکنون در دستور محتوم تاریخ ایران قرار دارد و کوششهای مذبوحانه ی روشنفکران مذهبی راه به جایی نخواهد برد و اینان به محض بالیدن طلایه ی روشن جنبشهای اجتماعی سکولار ناگزیر از تجدید نظر در مسیر خود خواهند شد و به تناسب سیرت و اخلاق خویش یا به جنبش سکولاریسم و یا به جناح راست مذهبی خواهند پیوست.
ب: انقلاب شکست خورده ی مشروطه: استبداد ایرانی در طول نزدیک به تقریباً دو هزار سال، فقدان قانون و اراده ی مدیریت مستمر سیاسی و نیز غیبت عزم جزم برای ایجاد پیشرفت و ترقی، بی لیاقتی قاجارها و فروش کشور به دشمنان دیرینه ی ایران، روس و انگلیس، از یک سو و از سوی دیگر نفوذ افکار نو و مدرن در ایران در کنار مشاهده ی پیشرفتهای موسسات تمدنی غربی، حتی خود دستگاه سلطنت قاجار را به حرکت واداشت و سرانجام منجر به قیام مشروطه و تقاضای قاطع قانون و عدالتخانه شد. روشنفکران و رهروان بسیاری در این راه کشته و شهید شدند و سر انجام مجالس مشورتی و نهادهای قانونگذاری در ایران شکل گرفت، اما با فراز و نشیبهایی، سرانجام، در عین موجودیت به شکلی به کناری زده شد. دو دیکتاتوری رضاشاهی و محمدرضاشاهی با سرکوب آزادیهای سیاسی و سیاستهای نادرست خویش کشور را به پرتگاه انقلاب اسلامی سوق دادند. جنبش مشروطه شکست خورد، و اکنون ولایت فقیه در کار باز گرداندن ایران به قرون وسطی است و در این راه نیز گامهای هولناکی برداشته که تماما مورد تأیید دست کم دشمنان غربی و قسم خورده و قدیمی ایران است تا منابعش را به غارت برند و مبدلش کنند به آشوبگاهی سیه روز و بی سرانجام. سرزمینی پراکنده و دستخوش جنگهای داخلی و مناسب تقسیمی مجدد که همجهت با سیاستهای گستردهتری برای تقسیم مجدد خاورمیانه است. لذا اجرای دموکراسی و قوانین حقوق بشر در دستور جنبش مردم ایران نیز هست.
ج: چه شکلی از حکومت در دستور کار ماست؟ جمهوری یا پادشاهی؟ فرض کنید که فقاهت اسلامی خود قدرت را به مردم وانهد و یا به نیروی ایرانیان سرنگون شود و یا دخالتی خارجی آن رژیم را بروبد؛ در چنین شرایطی آیا ما/شما، به عنوان روشنفکران و رهبران ایرانی میتوانیم، در جریان برگزاری یک رفراندوم سراسری، گزینههای «خلافت» اسلامی، «سلطنت» صفوی/ افشاری/ قاجاری یا «پادشاهی» پهلوی و یا «جمهوری اسلامی» را در زمره ی گزینشهای پیشاروی مردم قرار دهیم؟
راقم بدون این که بخواهم به بحث در این موارد و واجویی پاسخها برآیم به سادهترین صورت ممکن اشاره میکنم که خلافت، سلطنت، پادشاهی و جمهوری اسلامی دیگر به گذشته و به زبالهدان تاریخ تعلق دارند. در مورد گزینه ی پادشاهی نیز پیش از این در مقاله ی بلندی در تحت عنوان «سکولاردموکراسی بازتولید جهل نیست*»، که در جاهای مختلف منتشر شده، بر عبث بودن و نیز نادرست بودن قرار دادن چنین گزینهای در برابر مردم هشدار داده ام و با استمداد از تاریخ اساطیری و واقعی ایران، با ذکر برخی شواهد و استناد به مدارک و آثاری چند، و نیز با توجه به روانشناسی اجتماعی استبداد ایرانی و سنت استبدادورزی سلطنت و پادشاهی، خطرناک بودن را آن مورد اشاره قرار دادهام و در نهایت اندیشیدن به چنین گزینهای را مصداق بارز پاشیدن خاک در چشم مردم ایران و انحراف از مسیر تاریخ تحول ایران دانسته ام.
در دنباله ی اشاره به نقاط عطف بزرگ در تاریخ تحولات ایران، لازم است توجه شود که پس از شکست انقلاب مشروطه و دیکتاتوری دو پهلوی، ایرانیان که خود را از حقوق دموکراتیک و آزادیهای اساسی محروم و قربانی استبداد و خودمحوری دیده و همچنان میبینند، بار دیگر با آگاهی کامل برای اعاده ی حقوق سیاسی خویش و سرنگونی پادشاهی برخاستند و با شعار «بگو مرگ برشاه» آشکارا نشان دادند که دیگر عصر پادشاهی در اذهان و آمال ایرانیان به پایان رسیده و جمهوری در دستور کار تاریخ ایران قرار گرفته است. متأسفانه سرکوب و قتل عام رهبران سازمانهای رادیکال و چپگرا و نیز احزاب دموکرات و ملی از مدتها پیش از انقلاب نه تنها عرصه را برای ترکتازی ارتجاع مذهبی وسیعاً گشوده بود، کژفهمیهای بقایای احزاب سیاسی، مانند جبهه ی ملی، نهضت آزادی، حزب توده و سازمانهای فدائیان و مجاهدین، همراه با جهل ناشی از قلم روشنفکران پیرو خطوط شریعتی و آل احمد و المثنیهای گوناگونشان تمامی راهها را برروی بیان خواستهای تاریخی مردم ایران مسدود کرد و روحانیت، تنها یکه تاز میدان، را بر مسند قدرت نشاند. "رهبری" ارتجاعی انقلاب ، که هیچ بهایی به خواستهای مردمی و ملی نمی داد، اگرچه «جمهوری» را در زیر فشار انقلاب مردمی پذیرفت، اما در نهان همه ی حقوق را از آنان ربود و استبداد فقاهتی را در تمام اجزاء، کلمات، جملات ، سطور و بندهای قانونی که حتی ذره ای از آن را امروز هم رعایت نمی کند، آشکارابه نمایش گذاشت. بقیه ی ماجرا هم بر همه معلوم است: بقایای روشنفکران حزبی و غیر حزبی در زیر فشار ارتجاع و استبداد مذهبی خرد، مقتول و زندانی و آواره شدند. جمهوری اسلامی به جهل فقاهتی، انحطاط ملی، سقوط اقتصادی و فاجعه ی فرهنگی و اوج جرم و جنایت و اعتلای اعتیاد و قاچاق و سیاهچال سرکوب ، تجاوز و تخریب مبدل شد. این وضع مردم را با تمامی طیفهای گسترده ای که دارند- اعم از زنان و کارگران و روستائیان و استادان و معلمان و دانشجویان و دانش آموزان و کودکان و پزشکان و مهندسان و وکلا و قضات با وجدان و روزنامه نگاران و کسبه و بازاریان و کارمندان و صاحبان سرمایههای کوچک و متوسط و حتی نظامیان و بسیجیان و پاسداران خرد و متوسط و نیز روحانیان شرافتمند دموکراسی خواه- در برابر این وظیفه ی تاریخی قرار داده است که برای یک رستاخیز ملی به منظور ایجاد جمهوری دموکراتیک سکولار به پاخیزند. سکولاریسم، دموکراسی خواهی و جمهوری خواهی هرسه معنا و مقصد تاریخی سه رستاخیز بزرگ تاریخیاند که متأسفانه در مسیر خویش و در اثر استبداد و توطئه و جهل عقیم ماندند. اکنون بر ماست که در برابر هرگونه انحراف سدی بنشانیم و برای آرمان ممکن و بر حق مردم ایران به اتحاد و حرکت برخیزیم.
در این جا، در تقویت بیشتر استدلالهای منقول در مقالات مذکور و نوشته ی حاضر مایلم به یکی از برنامههای پرگار رادیوی "بی بی سی**" با شرکت دوستم آقای اسماعیل نوریعلا و آقای مهدی خلجی و رویکرد کاملا درست اسماعیل نوریعلا اشاره کنم. به گمان حقیر، مصاحبه در جوی از مخالفت چهارجانبه در برابر اسماعیل نوریعلا پیش رفت و تنها کسی هم که در مجموع به درستی متوجه ابعاد غیرعلمی زوایا و نقطه نظرات مطرح شده بود همو بود. حوالی دقیقه ی بیست وچهارم خلجی با اشاره به مسأله ی حجاب و تصور فرضی شرایط پس از سرنگونی حکومت اسلامی، از نوریعلا پرسید که اگر پنجاه و پنج در صد مردم در یک رفراندوم [دموکراتیک] به ابقای حجاب اجباری اسلامی و برچیدن پلاژهای شنا [با مایو برای زنان] رأی دادند، او (نوری علا) آن را مورد تأیید خواهد دانست یا نه و چه کار خواهد کرد. مجری هم در اینجا به کمک خلجی دوید و پرسش را تکرار کرد! آقای نوریعلا پاسخ داد که "نمیتوان سوژههای مربوط به حقوق بشر را به رأی گذاشت!" به عبارت دیگر اگر از طرق به ظاهر دموکراتیک حقی از حقوق بشر از آنان سلب گردد قابل قبول نیست.
اساس این منطق، از نظر حقوقی این است که حتی با دموکراسی هم نمیتوان مردمی را از حقی محروم و خاک رفراندوم را در چشم آنان ریخت. این همان کاری است که خمینی در جریان رفراندوم کرد و ایرانیان را در برابر دوراهیِ "آری یا نه" و تنها گزینه ی جمهوری اسلامی قرار داد! اندکی بعد نوریعلا باز هم به درستی اعلام کرد که دهش ما روشنفکران به عالم بشری/ روشنفکری نشان دادن غایتهای درست انسانی است، در حالی که «بازار سیاست» (عبارت به جایی که وی به کار بست) نوعی چانه زدن بر سر کالای سیاسی و بهای آنست. از سوی دیگر خلجی به درستی به "نامطمئن بودن دموکراسی" اشاره کرد، هرچند که پیش از آن با زیرکی و ظرافتی "غیرعلمی" و از یک زاویه ی لغزان فلسفی افزوده بود "اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری امری نیست که شما بتوانید پیش از تجربه ی تاریخی راجع به آن صحبت کنید!" نکته ی در خور توجه این است که آقای خلجی تاریخ را به طور لحظهای در مقاطع زمانی گسسته از هم مورد بازبینی و قضاوت قرار میدهد، در حالی که نوریعلا لحظه را در دل مسیر طولانی تحول و در خدمت تحقق حقوق بشر به محک می زند و اسیر ظواهر مفاهیم جزئی سیاسی نمی شود. مهمتر از همه این که زمانی که آقای داریوش کریمی از آقای نوری علا پرسید "اگر مردم در جریان رأی گیری به حکومت اسلامی رأی دهند شما چه خواهید کرد؟" وی پاسخ داد "من فکر می کنم آدمی که چنین چیزی را مورد رأی گیری قرار دهد مجرم است!" باید به این نکته ی باشکوه و کاملا درست توجه داشت. غفلت از این نگاه کاملاً دقیق و درست فاجعه بار خواهد بود!
آری حقیقت این است که دموکراسیِ مبتنی بر صرف رأیگیری زوایای خطرناکی دارد و، مطابق قول آقای خلجی، قابل اعتماد نیست، لذا با همان دهشی که آقای نوری علا بدان اشاره کرد و هدفش گشودن افقهای روشن و مطمئن سیاسی و اجتناب از استبداد محتمل است، باید راه را بر بازگشت استبداد دینی و استبداد سکولار مسدود کرد. اگر تجربه ی تاریخی ملت ما را از این دو استبداد در کنار مضرب بی لیاقتی روحانیت و سلطنت و نظام شاهی قرار دهیم و چاشنی روان مستبدانه و دیرینه ی جامعه ی مردسالاری را بر آن بیافزاییم، خواهیم دید که گزیدن هر یک از این نظامها به صورت چه مار زهری خطرناکی از صندوق در خواهد آمد.
متأسفانه در جریان سخنرانیهای کنگره اخیر مجدداً به شکل حکومت پادشاهی به عنوان گزینهای پس از سرنگونی اشاره شده است. رنگ و لعابی را هم که آقای رضا پهلوی با بهانه ی همیشگی و عدم حضور بدان زدند، نباید فراموش کرد. این نکته به طور کامل نشان داد که پادشاهی از هم اکنون برای روشنفکری و روشنگری و حقوق دموکراتیک ارزشی قائل نیست. این نکات جای تعمق و تفکر و، در عین حال، تأثر فراوان دارد و بدون شک از عوامل مهم عدم اتحاد میان نیروهای سکولار دموکرات است. جنبش سکولار دموکراسی پس از تجربیات تاریخی بزرگ در ایران و نگرش به اشکال مدیریت سیاسی در جهان به هیچ وجه نباید دنباله رو پادشاهی گردد. این یک فاجعه ی تاریخی است.
*- نک:
www.akhbar-rooz.com
isdmovement.com
isdmovement.com
**- نک: برنامه در تاریخ پنج شنبه 29 دسامبر 2011، پرگار (اسماعیل نوری علا و مهدی خلجی، داریوش کریمی و دو تن دیگر: آنجلا نوبهار و هماد جمشیدی)
www.bbc.com
|