درگاهِ قانون. نوشته: کافکا
بهمن پارسا
•
نگهبانی از درگاه قانون مراقبت میکند. یک روستایی با مراجعه ی به او خواستار اجازه ی ورود به قانون میشود. امّا نگهبان به وی می گوید فعلا نمیتواند با تقاضای او موافقت نماید. روستایی فکری میکند و میگوید، بنابر این بعدا میتواند داخل شود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ مهر ۱٣۹۴ -
۵ اکتبر ۲۰۱۵
نگهبانی ازدرگاه قانون مراقبت میکند.یک روستایی با مراجعه ی به او خواستار اجازه ی ورود به قانون میشود.امّا نگهبان به وی
میگوید فعلا نمیتواند با تقاضای او موافقت نماید. روستایی فکری میکند ومیگوید، بنابراین بعدا میتواند داخل شود. نگهبان میگوید«ممکنه»، «ولی فعلا نه » دروازه ی قانون مطابق معمول باز است و نگهبان قدمی کنار میرود ، روستایی سرک می کشد بلکه از میان دروازه بتواند درون قانون را ببیند. وقتی نگهبان این حرکت را دید، خنده کنان گفت: «اگه اِنقدهِ مشتاقی بی خیاله اخطار من،برو تو. ولی حواست به زور ِ من باشه. وتازه من آخرین ِ نگهبان هام.جلوی هر تالار یه نگهبان هست، یکی از یکی قلدر تر. منی که با تو حرف میزنم حتی طاقت ِ دیدن نگهبان ِ سومی را ندارم» مرد روستایی انتظار چنین مشکلاتی رانداشت،با خودش فکر کرد، قانون در همه احوال و برای همه کس میباید که در دسترس باشد،ولی فعلا که از نزدیک نگهبانِ پوستین پوش را،با آن دماغ ِ بزرگ و تیز، وریش ِدراز و سیاه ِ تاتاری می بیند، تصمیم میگیرد باری به هرجهت منتظر صدور اجازه ی ورود بماند. نگهبان چهارپایه یی به وی میدهد تا گوشه یی کنار در بنشیند. روستایی روزها وسالها همانجا نشسته میماند. وی بارها تلاشی برای ورود میکند و با طرح خواسته هایش نگهبان را خسته میکند. نگهبان مرتبا وی را تحت بازجویی قرار داده و از وی درباره ولایتش و بسیاری چیز های دیگردر کمال بی تفاوتی سئوالتی میپرسد، درست مثل بزرگان ِ قوم،وسپس باو میگوید هنوز نمیتواند به داخل راهش بدهد.روستایی که برای این سفر خویش رابه انواع وسایل مجهز کرده سعی میکند با استفاده از ارزشمند ترینِ آنها سبیل نگهبان را چرب کند.نگهبان هرچیزی را می پذیرد با ذکر این که«اگه من اینارو قبول میکنم فقط واسه اینه که فک نکنی چیزی رو یادت رفته».روستایی طی سالیان متمادی بدون وقفه در کار ِ نظاره ِ نگهبان است. وی نگهبانان دیگر را فراموش کرده و خیال میکند که این یکی تنها مانع ورود ِ وی در قانون است. در اولین سالها، وی بافریاد وهتاکی بخت ِ بد را نفرین میکرد، بعدها با بالا رفتن سن، فقط قر میزد و دندان قروچه میکرد. به عالم بچّگی برگشت،وچون در تمام طول این سالها که نظاره گر ِ نگهبان بود متوّجه شد که روی یقه ی پوستین او پراز شپش است، پس ،از شپشها خواست که به وی کمک کنند بلکه نظر نگهبان را عوض کنند. بینایی اش تحلیل رفته بود و به درستی نمیدانست آنچه او را احاطه کرده اوهام است و یا اینکه چمشانش وی را می فریبند. ولی در تاریکی نور ِ درخشانی را که از درب ِ قانون ساطع شد دید.اینک، وی مدتِ زیادی زندگی نخواهد کرد.پیش از مرگ ، وی همه ی تجربیات خویش را از تمامی این سالها در ذهن خود جمع آورد تا بلکه موّفق به طرح سئوالی شود که تاکنون با نگهبان مطرح نکرده. چون قادر به حرکت بدن ِ فرتوتش نیست به نگهبان اشاره یی میکند. نگهبان باید خودرا کاملا به سوی مرد دولا کند، چرا که فرق زیادی میان هیکل او وپیکر نحیف مرد وجود دارد. میگوید« دیگه میخای چی بدونی؟» «طمع ِ تو سیری نداره». مرد روستایی گفت« همه دنبال ِ رسیدن ِ به قانونن»«امّا چه جوریه که تو همه ی این سالا کسی غیر من نخواس بره تو؟». نگهبان دریافت که از عمر مرد چیزِ چندانی باقی نیست، پس برای اینکه گوشهای ناشنوای او بشنود فریاد کشان گفت:« هیچکس دیگه غیرِ تو نمی تونس از این دررد بشه، برا اینکه این ورودی فقط واسه توس. حالام من باس برم و درو می بندم.»
******************************
اصل این نوشته -مثل همه ی نوشته های کافکا- به زبان ِ آلمانی است"Vor dem Gesetz"که در انگلیسی به (before the law) و در فرانسه به (devant la loi) ترجمه شده. در فارسی نیز میدانم که به (جلو قانون) ترجمه گردیده. ولی با توّجه در متن و عنایت به عنوان آلمانی نوشته ، "درگاه ِ قانون "را شایسته تر میدانم.
|