دو داستان کوتاه از ارنست همینگوی و کورت کوزنبرگ
علی اصغر راشدان
•
پرتقال را خورد و آهسته دانه ها را تف کرد بیرون. بیرون. برف تبدیل شد به باران. در داخل کوره گازی انگار گرما نداشت. از کنار میز تحریر بلند شد و رو کوره نشست. چه خوشایند بود!در اینجا حداقل زندگی وجوداشت.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۵ مهر ۱٣۹۴ -
۷ اکتبر ۲۰۱۵
Ernest Hemingway
Eine banale Geschichte
ارنست همینگوی
داستانی پیش پاافتاده
پرتقال راخوردوآهسته دانه هاراتف کردبیرون.بیرون برف تبدیل شدبه باران.درداخل کوره گازی انگار گرما نداشت.ازکنار میز تحریر بلندشدوروکوره نشست.چه خوشایندبود!دراینجاحداقل زندگی وجوداشت.
آهسته پرتقال دوم راخورد.جائی دورتوپاریس،«ماسکارت دانیفروش»،تودوردوم به شکلی ابلهانه واحمقانه ضربه فنی شد.جائی دوردر«مساپوتامین»۲۱پابرف باریده بود.آنجا،دردورهای استرالیا،کریکت بازانگلیسی بازی چوگانش رابهترکرده بود.بازی رمانتیکی بود.
طرفدارهای علوم وهنرهای زیبا انجمن خودرادارند-اینهاراخواندوکشف کرد.این مجله رهبر،فیلسوف ودوست اقلیت متفکراست.نویسندگان برنده جایزه داستانهای کوتاه موفقیت شان راازصبح هانوشتن دارند؟
آنهاتوگرماوبانان پخت خانه،تمام این داستانهای آمریکائی رادرقالب واقعی یک زندگی کشاورزی،درسکونتگاه شلوغ یادرخانه دنج،زیرموج سالمی ازطنزوبالذت میخوانند.
درخوداندیشید«بایدبخونم.»
خواندنش رادنبال کرد:بچه های بچه مان-مگرنه؟بعدچه؟منابع تازه ای بایددرجائی برای ماوخورشیدکشف وپیداشود.این قضیه توجنگ یابامتدهای صلح آمیزبه وقوع خواهدپیوست؟
یاهمه مامجبورخواهیم شدراهی کاناداشویم؟
عمیق ترین باورهامان-علم آنهارادگرگون خواهدکرد؟فرهنگمان-سیستم ارزشهای گذشته راحفظ میکنند؟
علاوه براین،بازتابش دردوردستها،چکیدن جنگلهای«یوکاتان»،تبرهاوقطع درختهای کائوچو.
مردهای بزرگ لازم داریم-یابه کشت وکارنیازمندیم؟جویس رادرنظربگیرید.رئیس جمهور«کولیج»رادرنظربگیرید.کدام ستاره هادانشجوهامان راالگوقرارخواهندداد؟جک برتون ودکترهنری وان دایک آنجایند.آدم میتواندباهم هماهنگشان کند؟به جریان«یونگ ستریبلینگ»فکرکنید.
بردخترانمان چه خواهدگذشت؟باسکان کشتی زندگی خصوصی شان چه بایدکرد؟نانسی هاثهورن مجبوراست شخصاعمق دریای زندگیش راآزمایش کند.مسائل راجسورومنطقی مشاهده کند،توچشم هردخترهجده ساله نگاه وباهاش مقابله کند.
جروه ای فوق العاده بود.
دخترجوان هجده ای ساله هستی؟قضیه خانم جوان اورلئان رادرنظربگیرید.جریان برناردشاورادرنظربگیرید.موردبتسی رزرادرنظربگیرید.
به حادثه سال ۱۹۲۶فکرکنید-درتاریخ پیوریتنهایک صفحه جسورانه است؟دونظریه درباره «پوکاهونتاها»ارائه میدهد؟قضیه چهاربعددارد؟
تصاویرواشعارمدرن هنری هستند؟آره یانه.پیکاسورادرنظربگیرید.
«کنیگه»ای(نویسنده قرن هجده آلمانی)برای خانه به دوشان است؟کشش روحی به طرف ماجراجوئی رارهاکنید!
روی هم رفته رمانتیک است.همکارهای انجمن به میخ روی سربرمیخورند،لبریزازطنزوتمسخرند.اماسعی نمکنندکمی باهوش باشندوهیچوقت خسته کننده نیستند.
باروحیه لبریزاززندگی،زندگی کنید.بانظریات تازه سرزنده،مست رمانتیک استثنائی باشید!جزوه راکنارگذاشت.
دراطاقی روبه تاریکی توخانه اش درتریانا،مانوئل گاوباز روتختخوابش درازشد.به دلیل بیماری ذات الریه،بالوله ای توریه،تخت روی پشت رهاشد.تمام روزنامه های اندلسی درصفحه های ضمیمه های اضافی روزانه منتظرمرگندوبراش فدارکاری میکنند.مردهاوجوانها به اندازه وسع شان تصاویر رنگی اوراخریدندتابه خاطرش آورند.تصاویرچاپ سنگی راتماشاکنندوتصویری که ازاوتوحافظه دارندمحفوظ نگاهدارند.تمام گاوبازها باگزارش امدادرسانها ازمرگ،نفس میکشیدند،اوهم درآرنامدام همین کاررامیکرد-تنهاکاری که معمولامیتوانست بکند.همه توباران دنبال تابوتش راه پیمائی کردندو۱۴۷گاوبازتاگورستان اورادنبال کردند-تادر گورکنارقبریوزلیتودفنش کنند.بعدازخاک سپاری به خاطرفرارازباران،همه توکافه نشستند،خیلی ازتصاویررنگی گاوبازبوسیله مردهاخریداری شد-آنهاراپیچیدندوتوجیب شان گذاشتند....
۲
(۲۴جوئن ۱۹۰۴-٣اکتبر۱۹٨٣)نویسنده داستان کوتاه آلمانی بود.
Kurt Kusenberg
Eine ernste Geschichte
کورت کوزنبرگ
داستانی جدی
زیگریشت نویسنده خوراکش راخوردوخودراآماده کردتاشادوشنگول داستانهائی بنویسد.درضمن نوشتن داستانهاشکلک های خاصی درآورد وپیش خودآهسته خندید.رواین حساب کارخودراخنده آوردید.خواننده هاش هم کارش راخنده داردیدند.اهالی دنیاراهم سرگرم میکردوسرخوش بودند،زیگریشت هم درآمدنسبتاخوبی داشت.
روزی شوخی خسته اش کردوتصمیم گرفت داستانی جدی بنویسید.آنطورکه پنداشته بود،کارچندان آسان نبود.دوباره سعی کردتوجاهای کوچک موجودداستانها،جابه جاحادثه سرگرم کننده معمولی ئی بیاورد.ابتدایک خودنویس تازه خریدوشیطنتش راکنارگذاشت.جریان باب مذاقش بودوکارخوب پیش میرفت.
نویسنده پنج هفته تمام پشت میزتحریرنشست.شکلک درنیاوردونخندیدوروزانه دوصفحه نوشت.سرآخرکارداستان جدی رابه سامان رساند.بعدساعتی رسیدکه زیگریشت به روال گذشته داستان بازگشت.به منظورامتحان تاثیرکار،دوستهاش رادعوت کرد.کارراباخرسندی خواند،چراکه خلاصه کاررابه طورشفاهی بازگومیکرد.تانفس داشت طرح کلی کارراخلاقانه براشان بازگوکرد،هیچوقت هم نتوانست به هدفش برسد.به علاوه،دراین فرصت برای اولین بارتااندازه ای تمام داستان راهم شنید.آنهاراتکه تکه وبه صورت یادداشتهای دوردرازروکاغذآورده بود.دیگرکاربراش درست ومعمولی نبود.
اول ترسیدوکمی بالکنت خواند،ستایش کنندگان هنرسرگرم کننده خودرابه سختی مایوس کرد؛کمی بعدالهه هنربراومسلط شدوخشونت به صداش هدیه کرد.خنده های رهاازعمق قلب که مایه قطع سخنرانیش میشد،کاملافروکش کردودرعوض سکوتی مسلط شدکه اجازه هرتفسیری رامیدادوبهترینش بدترین بود.زیگریشت به آن دسته ازخوانندگان تحمل ناپذیرتعلق نداشت که مدام نگاه تونگاه شنوندگانشان دارند.اما هرازگاه که نگاهی به دورواطراف مینداخت،بانارضائی دیددونفرازدوستهاش توخواب فرورفته اند،قضیه بهش گران آمدامااصلاتوجه نکردوخواندن خاص خودرادنبال کرد.
هردونفرخوابیده که حالاخرخرشان قابل شنیدن بودرابه حال خودگذاشت وبه صورتی غیرعادی سعی کردخواندن یک داستان جدی،یاداستانهای خودرا؟پیش ببرد.زیگریشت تحت تاثیرخستگی صداش رابه شکلی طاقت فرسامیکشید.سرآخردرمیانه ی یک جمله ی مخصوص درازلبریزازهنربه سوی آرامش رفت.پلکهاش سنگین شدند،متن دستهای خواب رفته ش راخسته کردوروزمین افتاد.به عنوان میزبان ونویسنده توفکرفرورفت.زیگریشت برای آخرین بارچشمهاش راروبه بالاچرخاندوخواب رفتگان راتماشاکرد،خودش نیزپینکی میزد.
اگرگزارش کنیم تمام جلسه تمام طول شب راخوابیدند،مردم گفته مان رادرست نمیدانندوباورنمیکنند،اماقضیه دقیقاهمینجوربودونه طوری دیگر.دوستهابیدارشدندوخودراکش وقوس که دادندوبرخاستند،پرتوخورشیدتواطاق می تابید؛کاردربیرون مدتی پیش شروع شده بود.اکنون دوباره مثل آدمهای دیگردارای روحیه خوبی بودند.به خودکه آمدند،داستان به پایان رسیده بود:زیگریشت موفق به ارائه کارشده بودوهردو،خواننده وشنونده،باخشونتی مقاومت ناپذیرغرق چرت زدن بودند.عجب هدیه ای به انسانیت!مسئله خودگویای همه جوانب قضیه بود.داستانهای زیگریشت چاپ وشهرتش همه جاگیرشد.کارناچیزخواب آورروی هرمیزشب وزیرهرپشتی مبل افتاده بود.تندرست وبیماردرخوابشان میخواندندوهرکس خدمات عشقیش رابه دیگری ثابت میکرد.پیش ازاستراحت به نحواحسن تنظیم وملایم عمل میکردند.هیچکس دربرابرنیروی کلمات لالائی گون ایمن نبود.قابل درک است که زیگریشت به مرورزمان نه تنهامردی ثروتمند،که فوق العاده موردستایش قرارگرفت وبانی خیرشد.
دوره ای عجیب ومایه بعضی دردسرهائی کوچک بود:هیچکس نمیدانست داستان ازکجاسرچشمه میگرفت.تاآخرین روزهاهیچ خواننده ای درش نفوذنکرده بود.آدمهای تندرست درهمان صفحات اول خوابشان میبرد.آدمهای عصبی کمی بیشتردوام میاوردند.درمواردی سرسختهای بیخواب تانصفه های کار،صفحه معروف ٣۵وتنهاصفحه انتخابی مقاومت میکردند.جلوتررفتن ازآن راکسی به یادنمیاورد.چندنفری ازباهوشهاخواندن مجموعه داستان راازبخش پایانی شروع میکردند،نصف کمترآنهابیدارکه میشدند،تمامش رافراموش کرده بودند.درباره نتیجه نهائی کارخواب آورمشهورشایعاتی وردزبانها بودوزیگریشت ازهمه طرف دوره شدوازنزدیک بهترین قضاوت ازرشمندخودراارائه داد.بااین حال کاری نکرد،خودرادرسکوت رازآلودخاصی پنهان کردتانزاکتش لکه دارنشود.به سختی چیزی داشت که بگوید،چراکه خودنیزچیزبیشتری نمیدانست،جزاین که داستانهاباخوابی عمیق پایان میگرفت.....
|