آیا نابرابری می تواند موجد خشونت و بیماری باشد؟
متن سخنرانی در رابطه با معرفی کتاب جامعه شناسی سلامت، ثروت و عدالت
مزدک دانشور
•
کتاب جامعه شناسی سلامت، ثروت و عدالت با رویکردی بر پایه ی انگاره های انتقادی نگاشته شده است. این کتاب به بیست و پنج زبان زنده دنیا ترجمه شده و کتاب بسیار قابل اعتنایی است و رویکرد انتقادی (یا اجتماعی اقتصادی) را به حوزه ی سلامت و خشونت کشانده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹۴ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱۵
خانمها، آقایان و حضار محترم!
متشکرم از فرصتی که در اختیار من قرار داده شده تا در رابطه با موضوع اثرات نابرابری بر سلامت افراد صحبتی داشته باشم. البته باید بگویم که در این بحث جای دکتر سعید مدنی عضو محترم انجمن جامعه شناسی به شدت خالی است و حضور ایشان می توانست به غنای این بحث یاری برساند.
در ابتدای بحث من به رابطه ی علی و معلولی در تئوریهایی می پردازم که به موضوعاتی چون سلامت و خشونت می پردازند. سپس در هریک از این مباحث مشخص می کنم که این تئوریها در چه راستای سیاسی قرار دارند و پس از آن به موقعیت این کتاب در تبیین مسایل می پردازم. در پایان و با ذکر یک جمع بندی مقایسه ای خواهم داشت بین رویکردهای کمی گرا و کیفی گرا در زمینه ی مطالعات اجتماعی و یک کتاب دیگر را معرفی خواهم کرد برای کسانی که شاید خواهان ترجمه ی منابع مرتبط و یا مطرح کردن آن هستند.
****
چهارچوب نظری در حقیقت، معیار و سنجه ی پژوهشگران برای برگزیدن و عمده کردن مولفه ها و وقایع است و این معیار به محقق کمک می کند تا داده های و یافته های خام را در یک ساختار معنابخش قرار داده آنها را ارزیابی کرده و سپس از آن نتیجه گیری کند. در همین راستا چهارچوب نظری برای یافتن رابطه ی علی-معلولی سلامت و بیماری و یا به زبان دیگر یافتن رابطه ی علیت میان مولفه ها و سلامت عموما از سه رویکرد تبعیت می کند: رویکرد زیست پزشکیbio-medical ، رهیافت فرهنگی-نشانه ایcultural-semiotic و تئوری های اقتصادی-اجتماعیsocio-economic یا political-economy .
رویکرد زیست پزشکی، رهیافتی است که عموما از عوامل زیستی، ریزمولکولی و از همه بیشتر ژنتیک برای تببین بیماری و دیگر مشکلات سود می برد. به عنوان مثال عوامل ژنتیکی و تکامل زیستی در تبیین خشونت و یا ابتلا به چاقی، سرطان ، بیماریهای قلبی بسیار برجسته می شود تا آنجا که یک زیست شناس برنده ی جایزه ی نوبل، حتی می تواند نتیجه بگیرد که ژنهایی برای "کاسبکاری، پرخاشجویی، کینه، همرنگی با جماعت، بیگانههراسی، نقشهای جنسیتی و حتا دیگر خصلتهای بشری" وجود دارند و در این راستا او این مساله را که انسان موجودی است نسبتاً غیرساخته ـ پرداخته است و اکثر یا همهی وجود او ساختهی نیروهای اجتماعی ـ اقتصادی بیرونی است، رد می کند و به همین سیاق بیماری و دیگر مشکلات نیز از نظر آنان ریشه های ژنتیک دارد و یا در ساختارهای مغز نهفته است. این رویکرد در تبیین مسایل اجتماعی هرچند که به دلایل سیاسی هنوز تداوم دارد، اما شواهد اپیدمیولوژیک از آن پشتیبانی نمی کند. مثلا شیوع بالای چاقی در عصر حاضر نمی تواند ریشه های ژنتیکی داشته باشد چون شیوع چاقی در اعصار گذشته محدود بوده حال آنکه از نظر ژنتیکی پیوستار بین نسلی وجود دارد. این رویکرد از سوی بنیادگرایان، راستگرایان و رسانه های جریان اصلیmain-stream همچون بی بی سی عموما مورد استفاده قرار می گیرد.
دومین رویکرد، اما ریشههای زیستی را در یافتن علت رفتارها و بیماریها رد می کند و فرهنگ را به عنوان یک عامل فراگیر و تعیین کننده بر جوامع انسانی می داند. به عنوان مثال اگر جامعه شناسان باورهای مذهبی در آفریقای شمال صحرا را "علت" اندک بودن میزان شیوع ویروس HIV و بیماری ایدز بدانند و یا برعکس عوامل فرهنگی را در شیوع این بیماری در جنوب صحرای بزرگ بدانند، چندان تعجبی برانگیخته نخواهد شد. تا آنجا که حتی انسان شناسی می تواند مدعی شود که باورهای فرهنگی در برخی قبایل آفریقایی مبتنی بر تمایل مردان به داشتن رابطه ی جنسی خشک (که با کمک گذاشتن برخی گیاهان دارویی درون مهبل زنان ایجاد می شود) علت گسترش HIV در این قبایل است. سطوح فرهنگی تحلیل عموما در میان انسان شناسان فرهنگی و روانشناسان بسیار محبوب بوده و در حال حاضر نیز رویکردی متداول، هر چند نابسنده است. این رویکرد نیز در میان راستگرایان و روانپزشکان! به شدت محبوب است. چرا که می تواند مساله ی خشونت را به فرهنگ خشونت، فقر را به فرهنگ فقر و سلامت و بیماری را به رفتارهای سلامت محور و یا مخرب تقلیل دهد و مسوولیت را از دوش دولتها و یا سرمایه داران و یا نظام اقتصادی سیاسی بردارد.
در مقابل این دو تحلیل، سطحی دیگر از تحلیل نیز وجود دارد که جامعه شناسان و انسان شناسان انتقادی، از آن استفاده می برند و آن تحلیل اجتماعی-اقتصادی است. در این سطح تحلیل به عنوان مثال، علت گسترش ایدز در آفریقای جنوبی بیش از آنکه به ژنتیک، ساختار مغز، فرهنگ جنسی و یا دیگر عوامل فرهنگی-نشانه ای مربوط شود، نظام آپارتاید را که یک نظام مبتنی بر جدایی نژادی و سرکوب نژاد سیاه (یعنی اکثریت آن جامعه)است، علت پایه ای و اصلی ابتلا به ایدز می داند. در این رویکرد به عوامل اقتصادی-اجتماعی زندگی سیاهان آفریقای جنوبی توجه شده است. نظام سیاسی- اقتصادی آپارتاید به علت عدم پذیرش مردان سیاه در مدارج تحصیلی و کارهای اداری، آنان را وادار می کرد تا به کارهای یدی آنهم در معادن دوردست یا مجتمعهای صنعتی متمرکز بپردازند و لاجرم این کارگران مجبور بودند در خوابگاههای تمام مردانه زندگی کنند و به مدت طولانی از همسرانشان دور باشند و به همین دلیل احتمال تماسهای جنسی خارج از چهارچوب خانواده در آنان افزایش می یافت. از سوی دیگر و به علت اینکه امکان نقل و انتقال بانکی برای سیاهپوستان میسر نبود و یا به سختی تامین می شد، همسران آنان نیز به موقع نمی توانستند از مقرری ناچیزی که همسرانشان می فرستادند، بهره مند شوند و برای تامین مایحتاج خانواده، گاه به خودفروشی تن می دادند. به علاوه چون سیاهپوستان در این نظام سرکوبگر از امکانات تحصیلی و کسب مهارت برخوردار نبودند، در این روابط جنسی متعدد لاجرم از وسایل حفاظتی و پیشگیری استفاده نمی کردند و یا حتی نمی دانستند که باید از آن بهره ببرند.
این رهیافت علل ابتلا به بیماری را در مسایل ریشه ای تری جستجو می کند و فرق آن با دیگر تحلیل های مبتنی بر انگاره های اقتصادی-اجتماعی این است که زیربنا را تعیین کننده و یا غالب بر روبنا می بیند و نه امری در کنار آن. این رویکرد با کمال تعجب در دانشگاههای غرب در اقلیت محض قرار دارد و در دانشگاههای ایران صدای موثری دارد!! تا آنجا که مسوولین برای تبیین امور عموما به سراغ جامعه شناسان نمی آیند و با ذکر این نکته که "شما جامعه شناسان مداوم به ساختار اشاره می کنید و ما کسی می خواهیم که به عوامل دیگر نظر بیندازد" جامعه شناسان را از تریبونهای اصلی حذف می کنند و به سراغ روانشناسان و روانپزشکان می روند و به همین سبب است که ما هر کانالی را از صدا و سیمای وطنی باز کنیم، صدای روانشناسان از آن به گوش می رسد. صدایی که به لالایی خواب آور بیشتر شبیه است...بگذریم.
***
کتاب جامعه شناسی سلامت، ثروت و عدالت با نام اصلی The Spirit Level: Why Greater Equality Makes Societies Strongerنیز با چنین رویکردی (یعنی بر پایه ی انگاره های انتقادی) نگاشته شده است. این کتاب با تیراژ 110000 نسخه و ترجمه به بیست و پنج زبان زنده دنیا مسلما کتاب بسیار قابل اعتنایی است و با دلایل تقریبا انکارناپذیر، رویکرد انتقادی (یا اجتماعی اقتصادی) را به حوزه ی سلامت و خشونت کشانده است.
اجازه بدهید به پیشینه ی نگرش و رویکرد این کتاب نگاهی بیندازیم
اولین بار که مسأله نابرابری به عنوان یک عامل اقتصادی-اجتماعی به فضای تحقیقات دانشگاهی وارد شد چندان معلوم نیست، اما مهمترین این آثار تحقیق مارموت و همکاران در زمینه نابرابری بوده است. آنچه توجه مارموت و همکارانش را در زمینه ی نابرابری ها به خود جلب کرده نه تفاوت در نوع زندگی و میزان برخورداری، بلکه میزان خودمختاری و کنترل فرد بر روند کار و فرصتهایی است که او برای درگیر شدن و مشارکت در روندهای تولید در اختیار دارد؛ تا آنجا که اصطلاح سندرم منزلت status syndrome را نیز خلق کرده است. او پیشاپیش، برخوردار بودن از امکانات را از مولفههای تحقیقش جدا کرده و پژوهش را ابتدا به ساکن در میان افرادی انجام داده است که از لحاظ رفاه و ثروت از حد مشخصی بالاتر بوده اند. او نشان داده است که هرچه فرد موفقتر بوده و یا در شرکتهای بزرگ و ادارات دولتی در جایگاه بالاتری قرار داشته باشد، از سلامت عمومی بهتری نیز برخوردار است. حتی او به جایزه ی اسکار و برندگانش اشاره کرده و نشان داده است که برندگان این جایزه به طور متوسط چهارسال از بازیگرانی که نامزد اسکار شده اند ولی آن را به خانه نمی برند، بیشتر عمر می کنند، حال آنکه میزان رفاه همه ی این ستارگان از حدی که بتواند تأثیر منفی بر زندگی شان بگذارد، بالاتر است. در تأیید آنچه گفته شد می توان به پژوهش معتبر وایت هال استناد کرد. این پژوهش به یک دوره ی 25 ساله از زندگی 18000 کارمند در بریتانیا و نرخ مرگ و میر و بیماری (به خصوص ناشی از بیماریهای قلبی) در میان آنها پرداخته و به همان نتایج فوق الذکر رسیده است. در این تحقیق اگرچه مساله ی درآمد و تحصیلات در رابطه با میزان سلامت به دیده گرفته شده است، اما بازیگر اصلی در سلامت و امید به زندگی را "حس کنترلِ فرد بر روندهای زندگی و محیط کار" می سازد.
ویلکنسون و پیکت نیز بر همین استدلال، پای گذاشته اند. در حقیقت مولفان بر این باورند که نه فقط شرایط مادی زندگی (همچون فقر و حاشیه نشینی) بلکه فرایند اجتماعی –روانشناختی نیز بر سلامت انسانها موثر است. پس اگر شرط وضعیت مادی زندگی از تحلیل حذف شود و 20 کشور توسعه یافته صنعتی (یا فراصنعتی) و همچنین 50 ایالت آمریکا از نظر وضعیت سلامت و خشونت و دیگر مشکلات اجتماعی مورد بحث قرار بگیرند، کدام عامل بیشترین تأثیر را خواهد گذاشت؟ پاسخ نویسندگان که بر پایه ی شواهد آماری بسیار محکمی نیز قرار دارد، تأثیر روانی نابرابری بر سلامت شهروندان است. آنها استدلال می کنند که نابرابری به واسطه ی استرس مزمنی که برای فرودستان ایجاد می کند، سلامت آنها را به مخاطره می اندازد. پژوهشهای مشابه با انجام 9 تحقیق کوهورت و 19 پژوهش توصیفی-مقطعی که مرگ و میر کودکان و سلامت خوداظهار شده ی افراد را در ارتباط با نابرابری درآمدی قرار می دهد، تأثیر منفی نابرابری درآمدی را به صورت مشخص تأیید می کنند . دیگر تحقیقات انجام شده بر مبنای تئوری های این دو پژوهشگر نیز تأیید می کند که نابرابری در همهی ابعاد و در همه ی کشورها بر سلامت و مشکلات اجتماعی تأثیر می گذارد و حتی تأثیرآن در کشورهای فقیرتر بسیار قوی تر است .
در پایان و پس از تشکر از دو استاد محترم (دکتر پور رضا و دکتر احمدنیا) برای ترجمه ی چنین کتاب ارزشمندی می خواهم نکته ای درباره ی این کتاب اضافه کنم. پایه ی اصلی استدلال این کتاب بر پایه ی آمار و معیارهای کمی قرار دارد، هر چند که جابجا در این کتاب به تحقیقات کیفی نیز ارجاعاتی داده شده است. ولی در این کتاب رویکرد کیفی به شیوه ی life history یا دنبال کردن فرایند زندگی دیده نمی شود. من به عنوان یک پژوهشگر علوم اجتماعی اگر خواهان این باشم که بدانم روندهای نابرابر چگونه و از چه طریق به ترشح هورمونهای استرس در خون من منجر می شوند، اگر خواهان این باشم که چگونه نابرابری باعث می شود افراد به سوی خشونت بروند و یا چگونه بیماری، درد و رنج زنانه می شود و... نیاز دارم که زندگی افراد را گاه حتی به صورت نسلی دنبال کنم. این رویکرد انسان شناسانه را دو تن از اساتید مترقی و پیشروی انسان شناس در جُنگی به نام "خشونت در جنگ و صلح" دنبال کرده اند. فیلیپ بورگس در تحقیقی پنج ساله ای در یکی از حاشیه های فقیرنشین و پرخشونت نیویورک زندگی سه نسل از مهاجران پورتوریکویی را دنبال کرده است و نشان داده که چگونه شیوه یِ تولیدِ لجامگسیخته یِ سرمایه داری می تواند زندگی افراد را از هم بگسلد و اختیار و آرامش را از این افراد بگیرد و آنها را به دامان خشونت و رفتارهای مخرب بیندازد و سلامت و یا حتی جان را ازآنان بستاند...
به هر روی، باز هم از دوستان برای صبر و همراهی شان تشکر می کنم و امیدوارم که غنی تر شدن ادبیات تولید شده در زمینه ی نابرابری، اختلاف طبقاتی و عدالت اجتماعی باعث شود که هژمونی و سیطره ی نئولیبرالیسم شکسته شود و نئولیبرالیسم ایرانی وادار شود که پیامدهای اجتماعی دستورالعملهای اقتصادی خود را ببیند و جامعه ی مخاطبان نیز آن را درک کند...
به امید آن روز
|