یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

معمار


علی اصغر راشدان


• باخنده همیشگیش داخل که شد تعجب کردم. تو مهمانیها و شادخواری ها پایه اصلی دایمی بودیم. رو صندلی کنار میز عسلی شیشه ای نشست. زنگ را فشار دادم. بهمن کنار در پیداشد. گفتم «آق بهمن امروز مهمان مخصوص داریم، یه جفت چای تازه جوش دبش بیار.» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ آبان ۱٣۹۴ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۱۵


        باخنده همیشگیش داخل که شدتعجب کردم.تومهمانیهاوشادخواری هاپایه اصلی دایمی بودیم.
    روصندلی کنارمیزعسلی شیشه ای نشست.زنگ رافشاردادم.بهمن کناردرپیداشد.گفتم
«آق بهمن امروزمهمان مخصوص داریم،یه جفت چای تازه جوش دبش بیار.»
روصندلی روبروش نشستم وگفتم:
«اتفاقی افتاده؟اصلااهل اداره واین طرفانبودی؟»
مجوزوجوازساختمانی رارومیزعسلی گذاشت وگفت:
«این زمینوباجوازساختش قول نامه کرده م.اداره شمابهش واگذارکرده.آوردم یه نگا روپرونده ش بندازی.سوابقشووارسی کن،ببین ایراد میرادی اگه داره،تارسمی نشده پسش بدم.»
برگه مجوزصادره ازاداره خودمان وجوازشهرداری راخواندم،شماره پلاک وپرونده ش رایادداشت کردم.بهمن چای رارومیزکه گذاشت یادداشت رابهش دادم وگفتم:
«آق بهمن بروبایگانی این پرونده روهمین الان بگیربیار.»
پرونده راآورد،آشنائی قبلی باهاش داشتم.گفتم:
«ایرادکه نداره هیچ،یکی ازپروژه های واگذاری ناب اداره م هست.»
چایش راهورت کشیدوگفت«پس کلاسرم نمیره.جریانش چیه؟»
«یه لیستی ازبهترین زمینای اداره پیش وزیره،دستورواگذاری هرقطعه رو مینویسه ومیده دست متقاضی موردنظرش ومیفرستدش اداره واسه طی مراحل واگذاری ومعرفی به شهرداری مربوطه واسه صدورجوازساخت.اینم یکی اززمینای لیست ومعرفی شده وزیره.»
«باهم رفیتم سرزمین ونشونم داد.میخوام خیالم راحت شه زمین عوضی جای دیگه نشونم نداده باشه.این زمین کجاست؟»
«مالک یکی ازافرادموردنظروزیره ونمیتونه کلاوردارباشه.فکرکنم ازکارکنای یکی ازکنسولگریاست.زمین طرفای بالای بزرگراه یادگارامامه.ازپروژه های عالی واگذاریای اداره ست.خیالت تخت باشه.»

*
    یک ماه بعدبایک لندهوریال ازکوپال دررفته دوباره وارداطاقم شد.کنارمیزعسلی نشاندمشان.بهمن چای آوردورومیزگذاشت.گفتم:
«آق بهمن،باآقایون جلسه دارم،دروببند،روصندلی کناردربشین ونگذارارباب رجوعابیان تو.»
بی مقدمه گفت«ایشون آقامعماره.داریم باهم قرارومدارمی بندیم زمینوواسه م توپنچ طبقه بسازه.»
چای راسرکشیدم.سیگارتعارف کردم ویکی برای خودم آتش زدم،گفتم:
«تواون منقطه وپروژه اجازه ساخت حداکثرچارطبقه بیشترداده نمیشه.»
«معمارمیگه توشهرداری منطقه آشناداره،میتونه مجوزیه طبقه اضافی بگیره.»
      آقامعمارراتوراهرووقسمتهای دیگراداره زیاددیده بودم.پیش خودم نیامده بود،ازبچه های دیگراداره تعریفهائی ازش شنیده بودم.میگفتندخیلی وقت است دنبال گرفتن زمین برای ساختن مسجداست.هیکل وموهای فرفری پف کرده پرپشتش به معمارها نمیخورد.سیگاری تعارفش کردم،گرفت،براش آتش زدم وپرسیدم:
«آقامعمارچنتاساختمون وکجاهاساختی تاحالا؟اززمینائیم بوده که تواداره مادنبالشون بودی؟»
   پک پرنفسی به سیگارزد،دودش راقلاج قلاج روبه بالافوت کردوگفت:
«کارخیلی کرده م.چنتامسجدساخته م قبلا.»
«لابدهمون مسجدائیه که خیلی وقت تواداره دنبال گرفتن زمیناش بودی؟»
قهمیدمیشناسمش ودستش پیشم روست.مدتی تته پته وخالی بندی کردوبلندشد،گفت:
«بریم دیگه،وقت خیلی کم داریم.ازفردامیباس کارپی ورداری روشروع کنیم...»

*
       ده بیست روزبعدتویک مهمانی خانوادگی وشادخواری بهش گفتم:
«آقامعمارت چی شد؟»
«مشغول پی ورداری وفونداسیون وریختن مصالح ساختمون روزمینیم.»
«این بابابه همه سنخ آدم میخوره،ازگردنم التزوم میدم معمارنیست.»
«اشتباه میکنی،میگه چنتامسجدساخته.»
«تااونجاکه من فهمیده م دروغ میگه.خیلی وقته به اسم مسجدتواداره دنبال گرفتن زمینه.به فرضم که راست بگه،ساختن مسجدچی ربطی به ساختمون سازی داره؟»
«انگاربادوسه استکان اول مست کردی آ؟»
«ازکجااینهمه بهش اطمینان داری،عقل کل؟»
«عینهوهمین الان باهاش هم پیاله شده م.استکان عرقوبالاانداخت،به خودعرق قسم خوردباهام روراسته.چن لاخ موی سبیلشم پیشم گرو گذاشت.»
«چیقدازت تاحالاکلاورداری کرده»
«حرف دهنتوبفهم،معمارمن کلاوردارنیست.»
«خیلی خب،تاحالاچیقدازت گرفته؟»
«هفتادمیلیون،واسه ریختن مصالح وگودورداری وفونداسیون»
«مصالح وگودورداری وفونداسیون هفتادمیلیون هزینه نداره که!»
«واسه این گرفته که دوطبقه زیرزمین بزنه وروشوبپوشونه وبعدیواشکی ازدوستاش توشهرداری مجوزساختشو بگیره.درسته که خبره اداره خودتی،خیلی مونده ازپیچ وخم کارمعماراوشهرداریاسردربیاری،عرقتو بندازبالاداشم»

*
    ده پانزده روزبعدبالب ولوچه آویزان واردشد.شستم خبردارشدمعمارقلابی دمارازروزگارش درآورده.کنارمیزعسلی نشاندمش،بهمن چای آورد.بعدازچای سیگاربهش تعارف کردم.سیگاررادودکرد.اوقاتش خیلی گه مرغی بود.سیگارم راآرام آرام دودوباتاسف نگاهش کردم،گفتم:
«بهت گفتم،حرفموگوش کرده بودی اینجوراوقاتت گه مرغی نبودالان.میدونم چی شده،واسه این که هرماه چنتاازاین کلاه ورداریاتواداره داریم.کلی ازمدیرای تعاونیای مسکن میلیون میلیون پول اعضاروورداشته وفرارکردن خارج.حالاکجارفته؟»
«گردنم بشکنه،حرفتوگوش داده بودم کلاسرم نرفته بود.»
«خیلی خب،قضیه روتعریف کن،چیقدخرابت کرده؟»
«من تنهانیستم.پولای زیادی ازخیلیای دیگه م گرفته،به همه شونم ودولاپهنا چک داده.فرارکرده رفته سوئد.....»


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست