ما همدیگر را در لاس وگاس ندیدیم؟!
علی مسعودی نیا
•
آن چه ما طی این سالها در کارگاه شعر سید علی صالحی به عینه دیده ایم، ربطی به مشاهدات مطروحه ی آقای قانعی فرد ندارد. بنده اصلن خوشبینانه نیت ایشان را خیر می گیرم. اما شده که سید عزیز ترین و قدیمی ترین شاگردانش را به خاطر آوردن یکی دو کلمه ی خلاف شئون جمع ملامت کرده...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۰ آذر ۱٣٨۵ -
۱ دسامبر ۲۰۰۶
اشاره : هفته ی گذشته گزارشی از کارگاه شعر سید علی صالحی در برخی از سایت های خبری منعکس شده بود به قلم آقای عرفان قانعی فرد. با توجه به این که برخی مطالب مندرج در این گزارش دور از واقعیت و در پاره ای موارد کذب محض بود ، لازم دیدم ،جهت روشنگری خوانندگانی که حضور در این کارگاه را تجربه نکرده اند و ممکن است با خواندن این گزارش ، تصویری نادرست از آن محیط بی آلایش در ذهنشان نقش ببندد ؛ توضیحاتی در باره ی این شیطنت ژورنالیستی ارائه نمایم .باشد که حضرات اهل قلمی که گذارشان به محافلی از این دست می افتد ، در انعکاس واقعیت ها دقت بیشتری به خرج دهند .
***
این که یک نفر از اهالی جدی (یا به ظاهر جدی) مطبوعات ، که علی القاعده حرفش هم خریدار و قلمش خواهان دارد ، بیاید و در باره ی محفلی چون کارگاه شعر سید علی صالحی ، گزارشی بنویسد ، به خودی خود ،نه تنها کار ناپسندی نیست ، بلکه بسیار فعل مطلوب و ممدوحی هم هست .چرا که گزارش هایی از این دست ، می تواند نمایانگر وضعیت حیطه های ادبی امروز ایران و حال و هوای نسل جوان و نو اندیش آن باشد.اما انجام چنین کاری شرط و شروط هایی هم دارد به گمانم.شرط و شروط هایی که عرفان قانعی فرد یا از آنها بی اطلاع بوده و یا خودش را بی اطلاع جلوه داده .
از جمله این شرایط یکی آن است که با توجه به وجهه و سابقه ی صاحب مجلس ، حتی المقدور باید سعی شود که از اعمال سلایق و غرایض شخصی در گزارش خود دوری بورزد و نهایت صداقت و امانت داری را در بازگویی شرایط و وقایع آن محیط رعایت نماید .
حقیقت امر آن است که بنده و سایر دوستانی که سالهاست در محضر سید علی صالحی ، حاضر هستیم و جلسات کارگاه شعر او را جزء لاینفک برنامه ی هفتگی خود می دانیم ، با خواندن گزارش آقای قانعی فرد ، به شک افتادیم که مبادا تا به حال جای دیگری می رفته ایم و خودمان بی خبر مانده ایم.چرا که آن قدر توصیفات و توضیحات ایشان برای ما غریب و نا آشنا بود که حتی نتوانستیم بفهمیم آن جلسه ی کذایی کی بوده و کجا .
تا جایی که در خاطرم هست ، ایشان دو ، سه باری به کارگاه شعر ما آمدند و حتی یک جلسه هم خودشان در باره ی ترجمه ی شعر و کلارا خانس صحبت کردند و از این رو گمان همگی ما این بود که فردی قابل اعتماد و امین هستند.چرا که سید علی صالحی اصولن تمایلی ندارد به حضور کسانی که با اهداف و غرایضی غیر از شعر وشاعری به کارگاه می آیند و با وجودی که این فیلتر کردن افراد در طول سالیان گذشته همواره هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی و وجهه ی ادبی ، به ضررش تمام شده ، اما هموراه بر این اصل اصرار ورزیده و حتی سالهاست که تبلیغات در جراید را هم از برنامه ی خود حذف کرده .
آن چه که آقای قانعی فرد در گزارششان منعکس کرده اند ، بیشتر مرا به یاد شنیده هایم از نایت کلاب ها و کازینو های لاس وگاس می اندازد ، تا کارگاه شعر.جایی پر از دخترهای لوند و شیک پوش (که ظاهرن بعضی شان دل آقای گزارشگر را هم برده اند) و پسرهایی است که گویا بیشتر به قصد لاس زدن به کارگاه می آیند ، نه شعر خواندن. محفلی که بزرگترین دغدغه ی حضارش فیگور های سیگار کشیدن است و رد و بدل شدن متلک و پر است از جوجه انتلکتوئل های الکی خوش و لیچار باف .
اوج تخیل و هنر آقای قانعی فرد در این قسمت است که عینن از گزارششان نقل می کنم :
(( در کلاس دخترها با لباس راحت میآمدند... حتی بودن روسری هماختیاری بود... انگار تمرین آزادی و اختیار را در کلاس درس او تجربهمیکردند!... در کلاس درسش، مبحثی جدی مطرح میشد، خبر میگفت واز هر دری صحبت، شوخی میکرد، شعر میخواند، سیگار میکشید بیشتر،یک مکتب شباهت داشت .))
جای شکرش باقی ست که تخیل نویسنده فقط روسری را اختیاری کرد.وگرنه معلوم نبود کار به کجاها بکشد.ضمن این که بنده معنای لباس راحت را هم نفهمیدم !..
تا انجا که من دیدم و برای اطمینان بیشتر از بچه های با سابقه تر از خودم پرسیدم ، دخترها با همان حجاب نرمال جامعه ، یعنی مانتو و روسری به کارگاه می آیند و حتی خوب یادم هست که چند بار هم که بعضی ها تازه وارد بودند و با شرایط کارگاه آشنایی نداشتند و روسری شان شل بود یا دور گردنشان افتاده بود ، سید با طنز و نرمش خاص خود به آنها تذکر داد که چنین کاری را انجام ندهند.حتی به بعضی هاشان هم برخورد و رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند.ضمنن شما خودسید علی صالحی و هنرجویانش را این قدر کوته فکر ارزیابی می کنید که بخواهند با کشف حجاب تمرین اختیار و آزادی کنند؟ جدن دست مریزاد !
در جای دیگر حضرت گزارشگر کارگاه را بدل کرده اند به محفلی برای ترور غیابی همنسلان ادبی سید علی صالحی.این درحالی است که هرگاه کسی از ما به اقتضای جوانی و عجب و عصبیت خواسته شمشیر را برای شاعری از رو ببندد و حرفی در نکوهشش بزند ، سید مانع شده و نگذاشته نقد شعر به نقد شاعر بدل شود .
آقای قانعی فرد ضمن تلمذ از محفل تخیلی سیگار و متلک کارگاه ، ظاهرن از چشم چرانی هم غافل نبوده اند :
(( در بین آن حرفها، که حدود دو ساعتی از کلاس گذشته بود،دختری که سیگارش را دود میکرد، توجه مرا به خود جلب کرده بود،صورت تودلبرویی داشت و دیگر حرفهای صالحی را نمیشنیدم، باروسری کوچک سبز و بلوز قرمز رنگش عکس جوانیهای فروغ را برایمتداعی میکرد... مثل اینکه نام آن دختر... بود... اندامی عروسکی و زنانهداشت و حرکاتی پرناز و غمزه و شیرین و با چشمهای ریز و ظریف... در آنکلاس میشد به راحتی، طبقات مختلف اجتماعی را ببینی، دختری کهسیگار بلند قهوهای دود میکرد تا مشخص باشد اهل شمال شهر است ساقپاهایش سفیدی بدنش را نشان میداد !))
چه عرض کنم؟...بدون شرح!...دزد حاضر و بز حاضر!...خوانندگان خود قضاوت کنند که این حضرت به چه هوایی مجوز حضور در این مجلس را یافته و به کجاها رفته است! البته ایشان که به گفته ی خودشان فرنگ رفته و اروپا دیده هم هستند ، باید چشم و دلشان سیر تر از این حرفها باشد !...
***
پر نگویم که پر نباید گفت . آن چه ما طی این سالها در کارگاه شعر سید علی صالحی به عینه دیده ایم ، ربطی به مشاهدات مطروحه ی آقای قانعی فرد ندارد.بنده اصلن خوشبینانه نیت ایشان را خیر می گیرم.اما شده که سید عزیز ترین و قدیمی ترین شاگردانش را به خاطر آوردن یکی دو کلمه ی خلاف شئون جمع ملامت کرده ...شده که به خاطر جوانی کردن بعضی ها و طرح مسائل شخصی و خصوصی در کارگاه ، از ادامه حضور آنها- با همان ملایمت خاص خودش- ممانعت نموده...حالا چنین فردی چگونه می تواند محضرش ، محفل عیش پسرو دخترهای سانتی مانتالی باشد که دغدغه شان (( چوب سیگار )) باشد و ((کلاه اسپانیولی)) و ((نازو غمزه))؟
چنین حرافی های بی مورد و دور از واقعیتی ، جز رنجاندن صالحی ها و هنرجویانش ، و خدشه دار کردن چهره ی عاشقان واقعی شعر و ادب و سرخوردگی جویندگان محافلی از این دست به جایی دیگر منتهی نمی شود .
***
راستی آقای قانعی فرد ! مطمئنید که به کارگاه ما آمده بودید؟...ما احتمالن همدیگر را در لاس وگاس ندیده بودیم؟ !...
|