نصرت خانم
علی اصغر راشدان
•
«بالا بلند. بر و رو و سر و سینه قرص ماه. گیسها شبق پرچین و شکن افشانده رو شانه و پشت. ابرو هاکمان و لبها غنچه بی نقص. چشمها دو اقیانوس عسل خالص. مژه ها خنجر سینه شکاف. رنگ رخ گلبهی اصل...» اینها تعریفهای اهل حالهای میخانه پهلوی گاراژ و پا چراغ زن ملاحجی وقتی که شنگول میشدند بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۵ آبان ۱٣۹۴ -
۶ نوامبر ۲۰۱۵
«بالابلند.برورووسروسینه قرص ماه.گیسهاشبق پرچین وشکن افشانده روشانه وپشت.ابروهاکمان ولبهاغنچه بی نقص.چشمها دواقیانوس عسل خالص.مژه هاخنجرسینه شکاف.رنگ رخ گلبهی اصل...»
اینهاتعریفهای اهل حالهای میخانه پهلوی گاراژوپاچراغ زن ملاحجی وقتی که شنگول میشدندبود.همه جاهل های بزن بهادرکشته مرده یک اشاره چشم وابروی نصرت خانم بودند.
نصرت خانم گل سرسبدمجالس عقد،عروسی،ختنه سوران وشب نشینی وخوشگذرانیهای اربابهابود.
«یک حمومی من بسازم چل ستون چل پنجره
جاناچل ستون چل پنجره
کج کلاتویش نشینه بایراق وسلسه
جانابایراق وسلسه...»
توشهراین ترانه نصرت خانم ورودزبان تمام جوانهاواهل دلهابود.نصرت خانم بودوشهرما...
*
حالاهم نصرت خانم هفتادواندی ساله هنوزبرای خودش وزنه ای بود.توخیلی ازمحله هاازش بااحترامی خاص یادمیکردند.داستانهای جوانیهاش راپیرهابرای جوانهاباآب وتاب تعریف میکردند.پیرزنهای همدوره ش هنوزازش حرف شنوی داشتند.
نصرت خانم دست افتادگان رامیگرفت وبه زنهای بازمانده ازدوره جوانیش کمک میکرد.
تومنطقه سکونت نصرت خانم یک جفت حمام خیلی قدیمی مانده بود. یکیش راچندسال پیش شهرداری تخریب کرده و به جاش یک تکیه عزاداری ساخته بود.حالادندان تیزکرده بودحمام دوم حول وحوش خانه نصرت خانم راهم اول به بهانه خرابه بودن درش راتخته کندتاسرفرصت خراب وبه نورچشمیهاواگذارکند.
شش نفرازدوستهای بازمانده ازدوران جوانی نصرت خانم جمع شدندورفتندخانه ش تامثل همیشه عقلهاشان راروهم بگذارندوفکری برای گرفتاری تازه شان کنند.
نصرت خانم گفت«حموم خونه منم مال شماست.هروقت وساعت دراختیارتونه.بی تعارف بیائین وخودتونوبشورین،بعدازاینهمه سال میدونین که من وشمانداره.مال منم مال شمادوستامه.من غیرشماچندنفرکس دیگه ای ندارم دیگه.هرچه دورهم باشیم،بیشترازتنهائی درمیائیم.»
«این راهش نیست نصرت خانم.خیلی دیگه م مثل ماهستن،اونابایدچی کارکنن؟»
«من باشمایکیم،هرراهی به نظرتون میرسه بگین تاعملیش کنیم.»
«بایدجلوی تخریب این حموموبگیریم تاگرفتارسرنوشت اون یکی نشه.»
«فکرخوبیه،ازطرف کدوم اداره درشو تخته کردن؟»
«مامورای شهرداری بایه وانت اومدن ودرشوتخته کردن.»
«تمومش زیرشهرداری ودارودسته شه نصرت خانوم.»
«کی بریم خدمت شهرداری برسیم؟»
«امروزکه دیره ووقت اداری گذشته»
«خیلی خب،فرداهشت صبح وعده ماپشت دردفترشهرداری،خوبه؟»
«همه موافقن نصرت خانوم.ماسروزبون نداریم،یادت باشه،مثل همیشه تونماینده،سخنگوومدافع همه مائی!»
*
صبح اول وقت اداری هفت پیرزن پشت دردفترشهرداری بست نشستند.گسیهای یکدست سفیدپرپشت نصرت خانم ازروپیشانی ودوگوشه صورتش اززیرچارقدبیرون زده بود.چادرگل باقلائیش رابه کمرش سفت بسته بود.جلوی درایستاده بود،پشتش رابه دردفترشهرداری تکیه داده بودوهیچکس رانمیگذاشت داخل شودوتکرارمیکرد:
«تاشهرداری حرفاودرددلای ماروگوش نده وجوابمونونده هیچکسو نمیگذارم بره تو!»
شهرداری باخودش گفت«لعنت به شیطون،امروزبازازاون روزای بدبیاریه.»
ازپشت میزروشیشه ای هشت نفره اش بلندشد.دمپائیهاش راپوشید،دستی به زلفهای پرپشت وریش جوگندمیش کشیدورفت دررابازکردوگفت:
«چی خبره تونه؟میدونین کارشهرداری رومختل کردن جرمش چیه؟بیائین توبینم مرض تون چیه؟»
هفت پیرزن داخل اطاق سالن مانندشهرداری شدند.جلوی میزشهرداری روفرش نشستندوعصاهای خودراکنارشان گذاشتند.شهردارگفت:
«روصندلیای کنارمیزبشینین.»
نصرت خانم جلوی میزدرندشت پرنجمل،رودرروی شهرداری وایستادوگفت:
«ماپشت میزنشین نیستیم،پشت میزنشینی شماروازمردم غافل کرده.»
«پرت وپلانگوپیره زن.اینهمه پرونده کارمردمه رومیزم تلنبارشده.زودحرفاتونوبزنین وبرین تابه کارخلق الله برسم.دردومرض تون چیه که اول وقت اداره روبهم ریختین،میدونین جرم این کارتون چیه؟»
«شبام که مشغول عیاشی هستی،وجدانابه فکرمردم هستی؟»
«کارت چیه پیره زن،خزعبلات نگو.مردم پشت درمنتظرن.»
«اون یکی حموموخراب کردی وعزادارخونه ش کردی.این یکی روواسه چی درشو تخته کردی؟میخوای زمینشوبدی یکی ازدوستای ازمابهترت که روش هتل پردرآمدبسازه؟»
«پرت وپلانگوپیره زن،حرف حسابتوبزن وایناروببردنبال کارشون،ارباب رجوعاپشت درمنتظرن.»
«این دوتاحموم هرکدوم پونصدسال قدمت داشتند.اون یکی روخراب وکردیش عزادارخونه،این یکی رومیخوای خراب کنی که دوستات به جاش هتل پردرآمدبسازن؟»
«نوسازی شهرچی عیبی داره؟»
«من وامثالم که توخونه مون حموم نداریم توکثافتمون بگندیم؟»
«توخونه ت حموم نداری،بروحموم فک وفامیلت،پسرت،دخترت،دامادیاعروست.»
«من خودم توخونه م حموم دارم،این دوستام ندارن.خودت ازشون بپرس.»
«اوهوی پیره زن،تواین شهر هیچ فک وفامیلی نداری؟عروسی،دامادویاکس دیگه ای که بری حموم خونه شون؟»
بااشاره نصرت خانم هرشش پیرزن بلندشدندورودرروی شهرداروایستادند،هرکدام سازخودراکوک کردند:
«من توخونه کلوخی قدیمم حموم ندارم،میگی چی کارکنم؟»
«منم ندارم.»
«من علیل زمینگیرم ندارم.»
«من اصلاخوش ندارم اخم وتخم دختروپسروعروس ودامادکثافتوموتحمل کنم.میخوام مستقل زندگی کنم وبرم همین حموم عمومی همیشگی کنارخونه م.»
«خیلی خب،فهمیدم،همه تون توهفت آسمون هیچی ندارین.برین خونه دوستا،آشناها،فامیلا،پسرا،دخترا،دامادایاعروساتون!»
نصرت خانم اشاره کرد،پیرزنهادوباره کناردیوارنشستند.عصایش راروسرچرخاندورودرروی فرق شهردارگرفت وگفت:
«این حرفه تومثلاشهرداراین شهرمیزنی!یه عده پیره زن عصائی دست وپاشکسته برن توحموم خونه دیگرون خودشونوبشورن؟قباحت داره مردناحسابی!دهنتوآب بکش!»
«خیلی خب،عقل کل همه شون،آخرشم نگفتی حرف حسابت چیه؟»
«واسه چی درحموموتخته کردی ؟»
«واسه این که خرابه بودودرست کردنش کلی هزینه داشت.»
«اینهمه خرج تکیه،عزاداری،مسجد،علمات،سینه وزنجیرزنی وقمه زنی میکنین،پول تعمیروبازسازی این حموم پونصدساله مورداحتیاج مردم بیچاره روندارین؟خیلی خب،من پیره زن دامن بالامیزنم،ازمردم وهمین پیره زناپول جمع میکنم وحموموبازسازی میکنم،دستوربده درحمموبازکنن،اهل محل بوی گندگرفتن،کلاتابالاتربزار،آقای شهردار!»
«اجازه شو بایدبرین ازاداره بهداشت بگیرین.»
«مارودنبال نخوسیا نفرست،فردادرحموم بازوتعمیروبازسازی نشه،دراین شهرداری روگل میگیریم.»
«خیلی خب،بساطتوجمع کن،ایناروورداربرو،دستورمیدم درحمموبازکنن فردا.»
«همین الان جلوی خودمون دستورشوصادرکن تابریم.»
شهرداردکمه زنگ رافشارداد.سرپرست مامورین اجرائی را احضارودستورداد:
«همین الان برین درحمموبازکنین.فردام گروه بازسازی روبفرستین بازسازی وراه اندازیش کنن...»
|