یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

جایگاه رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری
حسن آزاد، سهراب سپیدرودی


• آیا رقابتْ سرشت سرمایه است، یا شکل بروز و تحقق آن؟ آیا رقابتْ قانون اساسی اقتصاد بورژوایی است، یا آن‌­که این «قانون‌­های ذاتی تولید سرمایه‌­داری»­اند که در حرکت خارجی سرمایه­‌های منفرد خود را هم­چون «قانون‌­های جبری رقابت» جلوه‌­گر می‌­سازند؟ آیا اساساً تولید سرمایه­‌داری بدون وجود سرمایه­‌های بسیار و رقابت آن‌­ها با یک­دیگر ممکن است...جُستار حاضر معطوف به فراهم­ آوردن زمینه‌­ی پاسخ به پرسش‌­هایی از این دست است؛ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ آبان ۱٣۹۴ -  ۱۴ نوامبر ۲۰۱۵



باید دید مقوله‌­ی انتزاعی بازار بهتر است در کجا مطرح شود… تحلیل این که رقابت آزاد واقعاً چیست، تنها جواب منطقی به پیامبران طبقه‌­ی متوسط است که ستایش از رقابت آزاد را تا عرش اعلا می‌رسانند، یا پاسخ به سوسیالیست‌هایی است که آن را در خور اعتنا نمی‌­دانند.
                                                                                              (مارکس، گروندریسه)

رقابت هم‌­زادِ تاریخ جامعه‌­های انسانی از سپیده‌­دمِ تکوین گروه‌­بندی‌­های اجتماعی متعارض و ناهمایند است. آن‌­چه اما شکل‌­های پیشینِ رقابت در نظا‌‌م‌­های کهن و پیشاسرمایه­‌داری (از رقابت بر سر تصاحب بردگان تا رقابت میان مالکان فئودال برای ﺗﺼﺮف زﻣﻴ‌ن‌هاﯼ ﺑﺪون ارﺑﺎب، و یا برای به انقیاد درآوردن دهقانان آزاد؛ از رقابت میان رم و کارتاژ تا رقابت بین شهرهایی چون ونیز و بیزانس یا شهرهای هلندی و هانزایی که کانون‌­های مهم تجاری بودند) (۱)، را از رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری متمایز می­‌کند، همانا ویژگی رقابت هم­چون شیوه­‌ی هستی و موجودیت سرمایه در وجه تولید اخیر است.

مارکس هرگز مجال آن نیافت تا، چنان­‌که می‌­خواست، رساله­‌ای جداگانه در باب رقابت بنویسد (۲)؛ و از او جز اشاره­‌های کوتاه و پراکنده در واکاوی مفهوم رقابت بر جا نمانده است. شاید گزافه نباشد اگر با این سخنبِن فاین هم‌­صدا شویم که در نظر مارکس رقابت مقوله‌ای دیریاب، مبهم و پیچیده است. رقابت، از یک‌­سو، به سرشت درونی سرمایه تعلق دارد که بدون آن تصورناپذیر است. از سوی دیگر، چنان‌که روسدولسکی (۱۹۶۸) ثابت کرده است «بخش اعظم نظریه‌ی مارکس در باب تولید سرمایه‌داری را باید از راه انتزاع از رقابت استنتاج کرد»(۳). تبیین چیستی و مکان رقابت در مناسبات تولید سرمایه‌­داری، همواره در بین نظریه‌­پردازان مارکسیست مجادله­‌انگیز بوده است: آیا رقابتْ سرشت سرمایه است، یا شکل بروز و تحقق آن؟ آیا رقابتْ قانون اساسی اقتصاد بورژوایی است، یا آن‌­که این «قانون‌­های ذاتی تولید سرمایه‌­داری»­اند که در حرکت خارجی سرمایه­‌های منفرد خود را هم­چون «قانون‌­های جبری رقابت» جلوه‌­گر می‌­سازند؟ آیا اساساً تولید سرمایه­‌داری بدون وجود سرمایه­‌های بسیار و رقابت آن‌­ها با یک­دیگر ممکن است، یا آن‌­که رقابت تنها شکل تاریخاً معینِ تحقق قوانین ذاتی سرمایه‌­داری در غرب­ است، و وجود نوعی سرمایه‌­داری دولتی عاری از رقابت و فاقد نهاد بازار امکان‌­پذیر است؟…

بخش نخست جُستار حاضر معطوف به فراهم­ آوردن زمینه‌­ی پاسخ به پرسش‌­هایی از این دست است؛ و از این ره­گذر می‌­کوشد با تکیه بر تحلیل ژرف‌­کاوانه­‌ی مارکس از سرشت سرمایه و سنجش­‌گری‌­های او درباره‌­ی رقابت، و هم­چنین خوانشی انتقادی از آرای برخی صاحب‌­نظران مارکسیست در این گستره، صورت‌­بندی مفهومی­ِ دقیق‌­تری از جایگاه رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری برسازد. بخش آتی این پژوهش، به این موضوع می‌­پردازد که آیا با پیدایش سرمایه‌ی انحصاری و چیرگی انحصارها بر تولید، رقابت پایان می‌­یابد؛ و یا دست‌­کم، گرایش فزاینده‌­ی سرمایه به تمرکز و تراکم، به محدود شدن کیفیِ رقابت می‌­انجامد؟

                                           پیشینه‌­ی بحثِ رقابت در آثار مارکس

مارکس در آثار مختلف خود از رقابت سخن گفته است، که گردآوری و تشریح آن‌­ها در راستای بازسازی مفهومیِ این مقوله امری ضروری به­‌شمار می‌رود. زیرا شناخت سرمایه‌داری بدون تبیین درست از مولفه‌­یی که در سطوح متعدد این نظام کارکردهای معینی دارد، از یک‌­سو؛ و نقد سرمایه‌داری بدون درکی سنجیده از سرشت، ویژگی و شکل پدیداری آن، از سوی دیگر؛ ناممکن به‌­نظر می‌رسد.

در این قسمت، ما با الهام از پژوهش گسترده‌­ی کلاوس دیتر نویمن در کتابِ «رابطه‌ی انحصار و رقابت در تکوین و تکامل اقتصاد سیاسی مارکسیستی ۱۸۶۳-»۱۸۴۴.(۴)، ره­یافت مارکس به مقوله‌­ی رقابت و سیر تحول آن را به سه دوره تقسیم کرده‌­ایم:

الف- دوره‌ی آشنایی با اقتصاد سیاسی (سال‌­های ۱۸۴۳ تا ۱۸۴۹)

ب- دوره‌ی پژوهش و آزمون (سال‌­های ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۹)

ج- دوره‌ی کمال (سال‌­های ۱۸۵۹ تا ۱۸۸۳)

دوره‌ی آشنایی با اقتصاد سیاسی (سال‌­های ۱۸۴۳ تا ۱۸۴۹):
نخستْ گفتنی است در آغاز این دوره، موضوع رقابت در پیوند با مساله‌­ی انحصار، و در چارچوب دوگانه‌­ی «تجارتِ آزاد» و «حمایتِ گمرکی» مطرح می‌شود. در این دوره، مارکس هنوز مطالعه­‌ی اقتصاد سیاسی را به‌­طور عمیق و نظام‌­یافته آغاز نکرده بود، و در مرحله‌ی تعیین تکلیف با «وجدان فلسفی» خود قرار داشت. از این‌­روست که می‌­توان گفت، مطالعات اولیه­‌ی مارکس در زمینه‌­ی آثار اقتصاددانان کلاسیک، از مختصات این دوره از حیات فکری او متأثر بود؛ چنان‌­که او، به‌­ویژه در آغاز این دوره، بیش‌­تر از منظر حقوقی به مناسبات اقتصادی می‌نگریست. نخستین نشانه‌­های این ره­یافت را می‌توان در مقاله‌­هایی جُست که مارکس در سال ۱۸۴۳ برای روزنامه‌­ی راین به نگارش در آورده است. به­‌طور مشخص او در دو مقاله‌­ی صاحبان صنعت در هانور و حمایت گمرکی و درباره­‌ی حمایت گمرکی از ایده­‌ی تجارت آزاد دفاع می‌کند. چنان­‌که اشاره رفت، او مساله را نه از دیدگاه اقتصادی، بلکه از دریچه‌­ی حقوقی و از میان برداشتن موانع موجود بر سر راه برقراری دمکراسی مورد بررسی قرار می‌دهد. با این همه، نکته‌­ی درخور توجه در تحلیل مارکس این است که او تجارت آزاد را نه از «اراده‌ی عاملان اقتصادی»، بل­که از «روابط مشخص اجتماعی یعنی مالکیت خصوصی» استنتاج می‌کند.

مقایسه‌ی آرای انگلس با مارکس در این دوره نشان می‌دهد که دیدگاه اقتصادی او نسبت به مارکس، از روشنی و عمق بیش‌تری برخوردار است. انگلس از سال ۱۸۴۲ در منچستر اقامت گزید؛ شهری که مرکز صنعت نساجی انگلستان به‌­شمار می‌رفت و دارای جنبش کارگری نیرومندی بود. و طرف­داران تجارت آزاد در سال ۱۸۳۸ «اتحادیه علیه قانون غلات» را در آن‌­جا پایه‌گذاری کرده بودند. انگلس در آن هنگام آثار اسمیت، ریکاردو، مک کولاخ، میل را مطالعه کرده بود و در نوشته‌­های خود توهم‌­ها و سفسطه‌های مدافعان تجارت آزاد را، مبنی بر آن­که با تحقق تجارت آزاد تناقض‌­های جامعه و مشکلات ناشی از آن رفع شده و اجتماع به هماهنگی دست می‌یابد، مورد نقد قرار می‌داد. او به­‌ویژه در دو نوشته به نام بحران‌­های درونی ونامه‌هایی از لندن یادآوری می‌کند که نه تجارت آزاد و نه حمایت گمرکی، هیچ‌­یک نمی‌توانند تضادهای حل‌­ناشدنی جامعه‌ی سرمایه‌داری را حل و از وقوع بحران‌­ها پیش‌گیری کنند. وانگهی، او در همان زمان بر رابطه­‌ی دیالکتیکی بین رقابت و انحصار تأکید داشت، و برخلاف اقتصاددانان بورژوا که آن دو را در مقابل هم قرار می‌دادند و یکی را نافی دیگری می‌پنداشتند، معتقد بود که، رقابت و انحصار در عین‌­حال که هم­دیگر را نفی می‌کنند به یک­دیگر نیز تبدیل می‌شوند. به­‌عنوان نمونه او می‌گوید: «رابطه‌­ی نزدیک بین تجارت آزاد و حمایت گمرکی یا به‌­عبارتی رقابت و انحصار وجود دارد. آن‌­ها در برابر یک­دیگر قرار ندارند و بین آن‌­ها رابطه­‌ای دیالکتیکی وجود دارد.»(۵)

گذر به درک اقتصادی از رقابت و انحصار، ۱۸۴۴: مارکس پس از کناره‌­گیری از سردبیری روزنامه‌­ی راین در آوریل ۱۸۴۳، در پاییز همان سال به پاریس رفت، و در طی سال ۱۸۴۴ با هم­کاری آرنولد روگه مجله‌­ی سال­نامه‌­های­ آلمانی- فرانسوی را منتشر کرد. او در این دوره نقد فلسفه­‌ی حق هگل ومساله‌­ی یهود را نوشت. در همین هنگام، مطلب کوتاهی با عنوان خطوط کلی نقد اقتصاد سیاسی نوشته‌­ی انگلس در یگانه شماره‌­ی سال­نامه‌­های­ آلمانی – فرانسوی به چاپ رسید. در این دوره، به‌­تدریج شاهد چرخشی در آثار مارکس، از تبیین مسائل از منظر حقوقی- فلسفی به سوی دیدگاه نقد اقتصاد سیاسی هستیم. هم مارکس و هم انگلس، از یک‌­سو به‌­روشنی شرطِ وجود رقابت و انحصار را مالکیت خصوصی هم­چون شکل معینی از تولید اجتماعی تلقی می‌­کنند؛ و از دیگرسو، از رقابت آزاد دفاع می‌کنند. اما از چه‌­رو آن‌­ها به دفاع از تجارت آزاد برمی­‌آمدند؟ پاسخ این پرسش را می‌­توان تا حدود زیادی در نوشته‌­ی یادشده از انگلس یافت، که مهم‌­ترین جنبه­‌های آن عبارت‌­اند از:

رقابت آزاد بالاترین مرحله­‌ی تکامل اجتماعی است و محدودیت‌های ملی و بین‌المللیِ تجارت را از میان برمی‌­دارد. اگرچه هر مالک خصوصی در جهت ایجاد انحصار تلاش می‌کند، اما رقابت روندی است در جهت رفع موانعی که انحصار برپا می‌­دارد.
رقابت نیروی رانش­گر تکامل اقتصادی و اجتماعی به­‌شمار می‌رود.
رقابت در مرحله­‌ی معینی به تمرکز و انحصار منجر می‌گردد.
انگلس در همان­‌حال که از تجارت آزاد دفاع می‌کند، با این عقیده‌ی رایج نیز به مخالفت برمی‌­خیزد که تجارت آزاد، عرضه و تقاضا را متوازن می‌کند، و خودبه‌­خود شکل‌گیری هرگونه بحران اقتصادی را ناممکن. از دیدگاه او، این سازوکار غیرآگاهانه، هیچ گاه عرضه و تقاضا را به تعادل نمی‌رساند. او مدافعان تجارت آزاد را مورد انتقاد قرار می‌داد که گرایش درونی خودِ رقابت را به ایجاد انحصار نادیده می‌گیرند، و از این‌­رو به انحصارگران بدتری از مرکانتی‌لیست­‌ها تبدیل می‌شوند. نکته‌­ی درخور اهمیت در نوشته‌های این دوره­‌ی مارکس و انگلس، تبیین رقابت و انحصار بر بنیاد مالکیت خصوصی است.

در دست­‌نوشته‌های اقتصادی- فلسفی ۱۸۴۴، با مارکسی روبه‌­رو می‌شویم که اقتصاد سیاسی بورژوایی، به‌ویژه آدام اسمیت و ریکاردو را مطالعه کرده است، و به کنکاش و نکته­‌سنجی در نوشته‌­های بنیادگذاران و نظریه‌­پردازان اقتصاد سیاسی پرداخته است. دست­‌نوشته‌­های۱۸۴۴، که دربرگیرند‌‌ه‌­ی یادداشت‌­های نخستینِ مارکس برای نگارش رساله­‌یی در باب اقتصاد سیاسی‌­اند، ردپای نوشته‌­های اقتصادی انگلس را بر خود دارند. گرچه اینک هنوز مارکس درآغاز راهی است که معطوف به نقد بنیان‌­های نظم موجود است؛ با این همه، ­دست­‌نوشته‌­ها به‌­روشنی معرفِ تکامل فکری او نیز هستند: «روابط حقوقی و اشکال دولت را نه به‌­طور مستقل و نه به‌­اصطلاح با تکامل عمومی روح انسان، بل­که بیش‌تر به­‌عنوان روابط مادی زندگی انسان‌ها می‌توان تبیین کرد»(۶). مارکس در دست‌نوشته‌ها به موضوع رقابت و انحصار اشاره‌های پراکنده­‌یی دارد؛ از جمله: «رقابت نتیجه‌ی بی‌­واسطه‌ی مالکیت خصوصی» است. «نتیجه‌ی ضروری رقابت، انباشت سرمایه در دستانی معدود است؛ یعنی برقراری مجدد انحصار»، «وابستگی هر چه بیش­‌تر کارگران به سرمایه و رقابت بین آن‌ها»، «رقابت هم‌چون نیرویی هرج‌­و­مرج‌­­آفرین»، «انحصار جدید در شاخه‌های مختلف اقتصادی»(۷). هم­چنین او، با الهام از انگلس، بر رابطه‌­ی دیالکتیکی میان رقابت و انحصار تأکید دارد. به نظر هاینس آبند در این هنگام در اندیشه‌­ی مارکس بین «رقابت به‌­مثابه‌­ی قانون اقتصادی» و «رقابت هم‌چون روندی که قوانین تولید سرمایه‌داری را به اجرا در می‌آورد» تمایزی وجود ندارد. (۸)

در خانواده‌ی مقدس (فوریه‌ی ۱۸۴۵) مارکس با لحنی تأییدآمیز از نظریه‌ی ارزش ریکاردو سخن می‌گوید؛ اما به بحثِ رقابت و انحصار نمی‌پردازد. در دفترهای بروکسل مارکس اقتصاددانان بورژوا را آماج نقد قرار می‌دهد که به مقوله­‌های اقتصادی هم‌چون مفاهیمی فراتاریخی می‌نگرند. او در این اثر، برای اولین بار در تحلیل مسایل اقتصادی از مفاهیم ذات و پدیدار استفاده می‌کند. مطابق دیدگاه مارکس در این اثر، رقابت جدا از قانون ارزش و حتا برخلاف آن عمل می‌کند، این نحوه‌­ی روی­کرد به موضوع رقابت با دریافت بعدی مارکس از این مقوله تفاوت اساسی دارد.

در مارس ۱۸۴۵، مارکس نقدی بر کتاب نظام ملی اقتصاد سیاسی اثر فردریش لیست نوشت که جنبه‌­های دیگری از تحول اندیشه‌­ی او را در این دوره بازمی‌­تاباند. لیست از سیاستِ حمایت گمرکی دفاع می‌کرد و نظریه­‌ی ارزشِ اقتصاددانان کلاسیک را مردود می‌دانست، و بر این باور بود که به جای طبقات باید بر وحدت ملی تکیه کرد. او از سرمایه‌داران می‌خواست که از سود خود صرف‌نظر کنند، و در راستای رشد اقتصاد ملی آلمان گام بردارند. مارکس در نقد آرا و خاستگاه اندیشه‌­های لیست به نکته‌­های مهمی اشاره می­‌کند(۹) که – تا آن جا که به این بحث حاضر برمی‌­گردد- عبارت‌­اند از:

لیست، از سرمایه‌داران چیزی را طلب می‌کند که با جایگاه آن‌ها در مناسبات اقتصادی هم‌خوانی ندارد. او از آنان می‌خواهد که به خاطر منافع ملی از کسب سود چشم بپوشند.
لیست، نقش استثمار طبقه‌ی کارگر را در رشد صنعت و تولید نادیده می‌گیرد. در نتیجه او با لفاظی‌های خود، تضاد کار و سرمایه را می‌پوشاند.
لیست، با نفی نظریه‌­ی رانت ریکاردو، وحدت بورژوازی آلمان با مالکان زمین را نمایندگی می‌کرد. او از یک‌­سو از فهم تضاد آن‌ها ناتوان بود؛ و از سوی دیگر نقش موثر این عامل در عقب‌ماندگی آلمان را نادیده می‌گرفت. پیشینه‌ی تاریخی اتحاد بورژوازی آلمان با مالکان زمین به منافع مشترک‌ این طبقات در رویارویی با خیز‌­ش‌­های دهقانی و کارگری می‌رسید.
اگرچه مارکس با توهم­‌پراکنی فردریش لیست مرزبندی روشن و قاطعی داشت؛ و گرچه او پیش از این از نقش تجارت آزاد در انکشاف جامعه‌ی سرمایه‌د­اری دفاع می‌کرد؛ با این همه، او از ایده‌ی حمایت گمرکی برای آلمان واپس‌­مانده و یا در موارد مشابه آن به‌­طور مشروط حمایت می‌کرد.

در ایدئولوژی آلمانی (۴۶-۱۸۴۵)، مبانی ره‌یافت ماتریالیستی تاریخ بیان روشن‌­تری می‌­یابد. مارکس و انگلس در این اثر مشترک خود، به‌­روشنی اعلام می‌­دارند که قوانین و مقوله‌­های اقتصادی خصلت تاریخی و گذرا دارند، و متناظر با شیوه‌­های تولید معین‌‌اند. به‌­علاوه، برای نخستین بار مارکس در این اثر، در مجادله با ماکس اشتیرنر، رقابت را از قانو‌ن‌های ذاتی تولید سرمایه‌داری متمایز کرده، آن را صرفاً هم‌چون مجری این قوانین معرفی می‌کند. کوتاه زمانی پس از این، مارکس درنامه با آننکوف (دسامبر ۱۸۴۶) بار دیگر به رابطه­‌ی دیالکتیکی رقابت و انحصار در حیات اقتصادی اشاره می‌کند: «در زندگی اقتصادی عصر ما، نه صرفاً با رقابت و یا انحصار، بل­که هم­چنین با ترکیب آن‌ها مواجه می‌شوید. [رابطه‌ی رقابت و انحصار] رابطه‌یی ثابت نیست، بلکه یک رابطه‌ی پویا است. انحصار رقابت را به وجود می‌آورد و رقابت انحصار را». (۱۰)

یک سال بعد در کتاب فقر فلسفه (۱۸۴۷) مارکس که اکنون بهرغم انتقادهایش در زمین نظریه‌ی ارزش ریکاردو قرار دارد، تصورهای پرودون درباره‌ی نظریه­‌ی ارزش، رقابت و انحصار را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ نظیر یکی‌­کردن مفهوم رقابت (konkurrez) به­‌معنای سازوکاری غیرشخصی در چارچوب یک نظام اقتصادی معین با اصطلاح(weteifren) به­‌معنای سبقت و پیشی گرفتن افراد از یک­دیکر در عرصه‌های مختلف سیاسی، ورزشی، هنری… و یا رابطه‌­یی صرفاً منفی بین رقابت و انحصار. به نظر مارکس، انحصار سرمایه‌داری به‌هیچ‌روی به‌­معنای پایان ضروری رقابت نیست و آن را نفی نمی‌کند. وانگهی، او برخلاف پرودون مفاهیم رقابت و انحصار را به مقوله­‌های فراتاریخی بَر نمی‌کشد. او در فرازی از این رساله موضوع را به­‌روشنی چنین صورت‌بندی می‌کند: «آقای پرودون از انحصار مدرنی سخن می‌گوید که به‌­وسیله‌­ی رقابت آفریده می‌شود. ولی همه‌ی ما می‌دانیم که رقابت به‌­وسیله‌­ی انحصار فئودالی به وجود آمد. پس، در اصل، نه رقابت مخالف انحصار است و نه آن‌­که انحصار، مخالف رقابت. به این ترتیب انحصار مدرن، یک آنتی‌تز ساده نیست، بل­که برعکس یک سنتز واقعی است»(۱۱). او در این اثر به سه کارکرد رقابت اشاره می‌کند:

-رقابت زمان متوسط اجتماعی را به شکل یک اجبار بر تولیدکنندگان منفرد اعمال می‌کند.
-قانون ارزش از طریق رقابت اعمال می‌شود.
-رقابت باعث توزیع سرمایه بین شاخه‌های مختلف تولید و شکل‌گیری نرخ متوسط سود می‌شود.

در بازخوانیِ آرای این دوره از حیات فکری مارکس، دست­‌کم با دو روایت عمده مواجه­‌ایم: رونالد میک با وجود آگاهی بر انتقاد مارکس به آدام اسمیت و ریکاردو، به سبب ره­یافت غیرتاریخی آن‌­ها از مقوله‌­های اقتصادی، دیدگاه مارکس را در این دوره روی‌­هم‌­رفته ریکاردویی خصلت‌بندی می‌کند. رونالد میک در تأیید این روایت، عبارت زیر را ‌از فقر فلسفه، نقل می‌کند: «ریکاردو حقیقت فرمول خود را با استنتاج از همه‌­ی روابط اقتصادی به اثبات می‌رساند. و بدین‌سان همه‌­ی پدیده‌ها حتا پدیده‌هایی مانند بهره‌ی مالکانه (رانت)، انباشت سرمایه و رابطه‌­ی مزد و سود را توضیح می‌دهد. پدیده‌هایی که در نظر اول متناقض با آن جلوه می‌کنند، دقیقاً به‌­همین مناسبت است که آیین او به یک نظام علمی بدل شده است.» (۱۲)

کلاوس دیتر نویمن و والتر توخ­شیرر اما، برخلاف رونالد میک، عقیده دارند که دیدگاه مارکس حتا در این دوره در پارادایم نظریِ اقتصاد سیاسی کلاسیک نمی­‌گنجد. آن‌­ها بر این باورند که هرچند مارکس نظریه‌ی ارزش ریکاردو را پذیرفته بود، اما برخلاف ریکاردو به رقابت همچون مقوله­‌یی فراتاریخی و جاودانه نمی‌نگریست. مارکس از مقوله‌­ی رقابت و پیوند آن با انحصار درکی دیالکتیکی به‌­دست می‌داد که در پیشینیان مارکس وجود نداشت. وانگهی، مارکس برخلاف کلاسیک‌ها نه تنها به نقش هماهنگ‌کننده‌ی رقابت باور نداشت، بل­که رقابت را مسبب و مولد بحران در سرمایه‌داری می‌­انگاشت. بدین اعتبار برخلاف روایت رونالد میک نمی‌توان او را یک ریکاردویی تمام‌عیار قلمداد کرد.

و سرانجام، در مرور نوشته‌­های مارکس در این دوره، می‌­بایست به جزوه‌­ی کار مزدی و سرمایه اشاره نمود که پاره‌­های آن نخست در فاصله‌­ی ۵ تا ۱۱ آوریل ۱۸۴۹ در روزنامه‌­ی راین جدید (به سردبیری مارکس) انتشار یافتند. در این اثر، رقابت در معنای گسترده‌­ی آن به کار می‌رود.: نه تنها رقابت سرمایه‌ها با یک­دیگر، بل­که هم‌چنین «رقابت کار و سرمایه»، «رقابت بین خرید­اران و فروشندگان»، «رقابت بین فروشندگان» و «رقابت بین خریداران». این انواع رقابت در پیوند و تعامل با یک­دیگر عمل می‌کنند؛ و در واقع، رقابت بین سرمایه‌ها به رقابت همه علیه همه بدل می‌شود.

دیدگاه‌های دوره‌­ی نخست (۴۹-۱۸۴۳) را می‌توان به شکل زیر خلاصه کرد:

۱. بحثِ رقابت و انحصار در این دوره در قالب مفاهیم تجارت آزاد و حمایت گمرکی ارائه می‌شود.

۲. مارکس در ابتدای این دوره اساساً از منظری حقوقی- فلسفی به مالکیت خصوصی می‌پردازد، ولی از ۱۸۴۴ به بعد، و تحت تأثیر انگلس، به سوی دیدگاه اقتصادی چرخش می‌کند.

۳. مارکس و انگلس در این دوره عموماً از تجارت آزاد دفاع می‌کنند، ولی در موارد مشخص(جامعه‌­های توسعه‌نیافته مانند آلمانِ آن زمان) و به‌­طور مشروط سیاستِ حمایت گمرکی را نیز موجه می‌دانند.

۴. مارکس و انگلس در سال­‌های نخست فعالیت نظری خود، قوانین ذاتی تولید را در برابر بازار و رقابت قرار می‌دادند، و حتا عمل­کرد رقابت را برخلاف نظریه­‌ی ارزش می‌دانستند. آن‌ها تحت تاثیر آدام اسمیت تصور می­‌کردند که قوانین بازار و رقابت مُهر و نشان خود را بر قوانین سرمایه می‌زنند. اما مطالعه و بررسی‌­های بیش‌تر آن‌­ها را به این نتیجه­‌گیری رساند که قوانین تعیین‌کننده و چیره بر نظام سرمایه‌­داری را باید در گستره‌­ی تولید جست‌­وجو کرد؛ و به روند رقابت هم­چون شکل بروز و تحقق قوانین ذاتی تولید سرمایه‌­داری نگریست. صورت­‌بندی اخیر برای اولین بار در ایدئولوژی آلمانی بیان قطعی خود را می‌یابد.

۵. هر چه از سال‌های آغازین این دوره به انتهای آن نزدیک می‌شویم، نخست درک انگلس و سپس مارکس از فراگیر بودن مساله‌­ی رقابت غنی‌تر و پیچید‌­تر می‌شود.

۶. مارکس و انگلس رقابت را در برابر انحصار قرار نمی‌دادند و نسبت به مناسبت این دو روی­کردی دیالکتیکی داشتند: انحصار نتیجه‌ی ضروری رقابت است، و در همان­‌حال انحصار موجب تشدید رقابت می‌شود؛ رقابت به انحصار و انحصار به رقابت تبدیل می‌شود. بدین اعتبار می‌­توان مدعی شد که دیدگاه آن‌ها حتا از آغاز نیز در چارچوب پارادایم اقتصاد سیاسی کلاسیک قرار نداشت.

«در حیات عملی فقط با رقابت و انحصار و جدال آن­ها برخورد نمی‌کنیم، بلکه هم‌چنین با سنتز آن‌ها که نه یک فرمول بلکه یک حرکت است، مواجه می‌شویم. انحصار رقابت را به وجود می‌آورد و رقابت، انحصار را. انحصارگران، رقیب یکدیگر می‌شوند و رقیبان، انحصارگر می‌گردند. چنان­چه انحصارگران، رقابت بین خود را به وسیله هم‌کاری‌های جزیی محدود سازند، رقابت میان کارگران افزایش می‌یابد و هر قدر توده‌ی پرولتاریا در برابر انحصارگران به یک ملت رشد یابد به همان اندازه‌ی رقابت میان انحصارگران ملت­‌های مختلف عنان گسیخته‌­تر می‌شود. خصلت سنتز بدان گونه است که انحصار فقط با ورود دایم به میدان رقابت می‌تواند بقای خود را حفظ کند».(۱۳)

دوره‌ی پژوهش و آزمون (سال‌­های ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۹)
مارکس پس از پشت سرگذاشتن مطالعه‌­ی ادبیات اقتصاددانان کلاسیک­ و نقد محدودیت‌های اندیشه آنان، به مرحله­‌ی دشوار و چالش‌­انگیز تدوین نظام مفهومیِ خاص خود، و از جمله در پیوند با مقوله­‌ی رقابت پا می‌نهد. او در این مرحله هنوز در کارِ سنجشِ طرح‌ها و تجربه‌­ی آزمو‌ن‌های فکری مختلف است. دو اثر مهم اقتصادی مارکس در این دوره یکی گروندریسه و دیگری مشارکتی در نقد اقتصاد سیاسیاست. اثر دوم صرفاً به کالا و پول می‌پردازد اما گروندریسه حاوی نکته‌­های مهمی در پیوند با رقابت است:

فشرده­‌ترین عبارت‌­ها و ژرف‌­ترین تحلیل مارکس در باب مفهوم و جایگاه کلی رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری را باید بیش‌­تر در فصل رقابتِ گروندریسه جُست. مارکس نخست با اشاره به ره­یافت تاریخی اقتصاددانان کلاسیک نظیر فیزیوکرات­‌ها به رقابت، مفهوم منفیِ رقابت را از مفهوم اخص آن در شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری متمایز می­‌کند. در کوتاه­‌ترین بیان، رقابتِ منفی ناظر بر رفع محدودیت‌­ها و موانع موجود (نظیر انحصارهای صنفی، حقوقی و اداری) در برابر عروج مناسبات تولید سرمایه­‌داری در شیوه‌­های پیشینِ تولید است؛ محدودیت‌­هایی که برای شیوه‌­های پیشین تولید طبیعی می‌­نمود و تنها هنگامی به مانع تبدیل شدند که نیروهای تولیدی و مناسبات کالایی آن‌­چنان رشد کردند که از ره­‌گذر آن­‌ها سرمایه توانست هم­چون عامل مسلط تولید پدیدار گردد.؛ محدودیت‌­هایی که سرمایه به از میان برداشتن آن‌­ها همت گمارد(۱۴). در حالی‌­که اقتصاددانان پیش از مارکس نیروی رقابت را در چیرگی بر موانع پیشاسرمایه‌داری و یا موانعی می‌­دیدند که در درون سرمایه‌داری در برابر حرکت آزاد سرمایه قرار می‌­گیرند، مارکس اما عقیده داشت: «اهمیت رقابت تنها در همین بُعد تاریخی، یا در همین نیروی نفی‌کنند‌ه‌اش نیست. رقابت آزاد رابطه سرمایه است با خود سرمایه، به­‌عنوان سرمایه‌ دیگر؛ یعنی رقابت روش واقعی سرمایه به‌­عنوان سرمایه است.» (۱۵)
در گروندریسه، روشن‌­تر از پیش، بر تمایز رقابت از «تعین‌های ذاتی سرمایه» تاکید می‌­شود. مارکس در فرازی درخشان از این اثر می‌­نویسد: «رقابت به‌­طور عام، این نیروی محرکه‌­ی ضروری اقتصاد بورژوایی، خود قوانین خویش را ایجاد نمی‌­کند، بل­که مجری آن‌­هاست. از این­‌رو، رقابت نامحدود پیش‌­فرض اعتبار قوانین اقتصادی نیست، بل­که نتیجه آن‌­ها، یا شکل بروز ضرورتِ تحقق آن‌­هاست»(۱۶). دو عبارت کلیدی در این سخن مارکس یکی دلالت بر خاستگاه رقابت دارد و دیگری بر چیستی آن؛ و این هر دو در جا‌‌ی‌­جای تحلیل مارکس از رقابت جلوه می‌­کنند، و هر بار به زبانی مکرر می‌­شوند: «رقابت آزاد انکشاف واقعی سرمایه است. از ره­گذر رقابت، آن­‌چه متناظر با ذات سرمایه است، به‌­صورت یک ضرورت خارجی در می‌­آید؛ آن­‌چه منطبق بر مفهوم سرمایه است، به شکل ضرورتی خارجی برای شیوه‌ی تولید مبتنی بر سرمایه ظاهر می‌­شود.»(۱۷)
مارکس در گروندریسه از یک سو بر طرف‌داران تجارت آزاد می‌شورد که رقابت را هم‌چون اکسیر حیات، ضامن ایجاد هماهنگی اقتصادی می‌­انگارند؛ و هم‌­هنگام بر سوسیالیست‌های خرده‌بورژوا خُرده می‌گیرد که ریشه­‌ی همه‌ی تضادها را در رقابت می‌بینند و بازگشت به اقتصاد کوچک را تجویز می‌کنند.
همان‌­گونه که پیش‌­تر اشاره رفت، مارکس تا حوالی ۱۸۴۵ رقابت را در تقابل با نظریه‌ی ارزش می‌­انگاشت، اما از آن سال به بعد، به‌­ویژه در فقر فلسفه، بر پیوند ارگانیک میان نظریه‌ی ارزش و رقابت تأکید می‌کند و بر این گمان است که قانون ارزش در فرایند و در بستر رقابت می‌تواند تحقق یابد: «رقابت صرفاً آن چه را که در سرشت سرمایه نهان است جلوه‌گر و هم‌چون ضرورتی خارجی اعمال می‌کند. رقابت چیزی نیست جز راهی که از طریق آن، سرمایه‌­های متعدد، تعین‌­های ذاتی سرمایه را هر یک بر خود و بر یک­دیگر تحمیل می­‌کنند. از این‌­رو، هیچ یک از مقوله­‌های اقتصاد بورژوایی حتا اساسی‌ترین آن‌ها را – که همان تعین ارزش باشد – سراغ نداریم که ­جز از طریق رقابت آزاد صورت واقعیت به خود بگیرد؛ یعنی از طریق فراگرد واقعی سرمایه، که هم­چون کنش متقابل سرمایه­‌ها و دیگر مناسبات تولید و مبادله – که سرمایه بر آن­ها حاکم است- نمایان می‌­شود.» (۱۸)
در گروندریسه رقابت هم‌چون نیرویی مستقل از آگاهی و اراده‌ی سرمایه‌داران منفرد مطرح می‌شود، که به شکل قهری و از طریق نوسان‌­های هرج‌­و­مرج‌آفرین در جهت تعادل اقتصادی نسبی حرکت می‌کند: «تلقی جاری از مساله‌ی رقابت به نتایجی بی‌معناتر از آن‌چه گفته شد انجامیده و این تصور جا افتاده است که رقابت در حکم برخورد افرادی­­ست که بر هیچ قاعده و قراری پای‌بند نیستند و انگیزه‌ی عمل آن تنها منافع شخصی آن‌هاست… این افراد نیستند که در پی رقابت آزاد رها می‌شوند، سرمایه است که از طریق رقابت از قید و بند آزاد می‌شود… تأثیر سرمایه‌های انفرادی بر یک­دیگر دقیقاً این نتیجه را دارد که آن‌ها ناچارند خودشان را به‌­عنوان سرمایه اداره کنند؛ تاثیر به ظاهر مستقل تک­‌تک سرمایه‌ها و برخورد هرج‌­و­مرج‌وارشان دقیقا [بیان‌گر] اثبات قانون عام آن‌هاست»(۱۹). اما سرمایه‌دار منفرد رقابت را هم‌چون نیرویی جبری می‌نگرد که از طرف سایر سرمایه‌داران بر او اعمال می‌شود: «این گرایش عمومی که در سرشت سرمایه هست از نظر سرمایه خاص و معین در مساله رقابت به صورت اجباری جلوه‌گر می‌شود که از سوی سرمایه‌های دیگر بر وی اعمال می‌شود و آزارش می‌دهد تا دامنه‌ی فعالیت خود را وسیع‌تر کند: بجنب! بجنب!»(۲۰)
رقابتْ مولفه‌­های ذاتی را در سطح پدیداری به شکلی وارونه جلوه­‌گر می‌­سازد: برای نمونه، ارزش در شکل قیمت و ارزش اضافی به شکل سود پدیدار می‌شوند؛ اما مارکس در گروندریسه از طرح اولیه‌ی موضوع فراتر نمی‌رود. او می‌­نویسد: «رقابتْ قانون‌­های ذاتی سرمایه را بر سرمایه به‌­صورت ضرورتی خارجی تحمیل می‌کند، همه‌ی آن‌ها را به شکلی وارونه‌ تشان می‌دهد و به چیز دیگری بدل می‌سازد.»(۲۱)
مارکس در گروندریسه به شکلی گذرا به نرخ عمومی سود می‌پردازد، اما در آن‌­جا هنوز به راه‌حل کاملی دست نیافته است. او در این اثر به جای اصطلاح «قیمت تولید» از اصطلاح‌ «قیمت هزینه» (kostpreis) استفاده می‌کند.
گروندریسه نخستین کار پژوهشی مهم مارکس است پس از آ‌ن­که او اهمیت سترگ نقد اقتصاد سیاسی را در می­‌یابد و مطالعات وسیع و پردامنه‌­یی را در این گستره آغاز می‌­کند. همپای تعمیق شناخت مارکس از سرشت سرمایه، درک او از رقابت نیز غنی‌­تر می‌­شود و تلاش او بیش از پیش معطوف به واکاوی سازوکارهایی است، که به میانجی آن­‌ها قانون‌­های ذاتی تولید سرمایه‌­داری در واقعیت و در سطح پدیداری تحقق می‌­یابند.

دوره‌ی کمال (سال­‌های ۱۸۵۹ تا ۱۸۸۳)
دوره‌ی کمال در واقع از ۱۸۶۱ با دست‌نوشته‌های ۶۳-۱۸۶۱ آغاز می‌شود و با نگارش سرمایه به نقطه‌­ی اوج خود می‌رسد. در این دوره، برخی نکته‌­سنجی‌­های مارکس در پیوند با رقابت به صورت‌بندی نهایی خود نزدیک می‌شوند، و برخی نیز برای اولین بار مطرح می‌شوند. مهم‌ترین این نکته‌­ها را می‌­توان به کوتاهی چنین برشمرد:

-بین نظریه‌ی ارزش و رقابت رابطه­‌یی ارگانیک وجود دارد.
-رقابت میان سرمایه‌ها هم‌چون حلقه­‌ی میانجی (Zwischenglied/Intermediate Link) مجری قانون­‌های ذاتی تولید سرمایه‌­داری، و میانجی نمایش و بازنمایی این قوانین در فرایند واقعی سرمایه و در سطح پدیداری است.
-مارکس در این دوره، رقابت سرمایه‌ها را با یک­دیگر در سطح یک شاخه از تولید و در بین شاخه‌های مختلف به‌­طور کامل بررسی می­‌کند. و این از ویژگی‌های نوآورانه­‌ی کار او به شمار می‌رود که در آثار اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک دیده نمی‌شود. به عقیده‌ی مارکس، رقابت سرمایه‌ها با یک­دیگر حرکتی است در جهت ایجاد توازنی دوسویه که در عین حال از تأثیری دوگانه و مخالف یک­دیگر نیز برخوردار است. رقابت از یک‌­سو، هم‌چون نیروی توازن‌بخش باعث شکل‌گیری زمان کار متوسطِ اجتماعاً لازم و قیمت واحد در یک شاخه‌ی تولید، و شکل‌گیری نرخ سود یک‌سان بین شاخه‌های مختلف می‌شود. از سوی دیگر، رقابت در یک شاخه‌ی تولید باعث ظهور نرخ‌های متفاوت سود، و در بین شاخه‌های مختلف موجب قیمت‌های تولید متفاوت می‌شود.
-از دیگر دست‌آوردهای این دوره بررسی سنجش­‌گرانه‌­ی مارکس از رقابت میان صنعت و کشاورزی است. به فشرده‌­ترین بیان، به علت کُند بودن آهنگ انباشت سرمایه در کشاورزی و پایین بودن ترکیب اندام‌­وار سرمایه و هم‌چنین دشواری مهاجرت سرمایه به بخش کشاورزی، نرخ متوسط سود در این شاخه بالاتر از نرخ متوسط سود در صنعت خواهد بود. این سود مازاد، خود منشا رانت مطلق در کشاورزی است. هم‌چنین، رقابت در درون بخش کشاورزی سبب می‌شود که در زمین‌های بارآور و زمین‌هایی که در آن‌ها سرمایه‌گذاری بیش‌تری انجام گرفته، نرخ سود افزایش یابد (با این یادآوری که، تفکیک این دو حالت از از هم نتیجه‌ی عمل تجرید است و در واقعیتْ این دو در ترکیب با یک­دیگرعمل می‌کنند). این سود مازاد نیز در واقع منشاء رانت تفاضلی نوع اول و دوم به شمار می‌آید.
-رقابتْ مولفه­‌های ذاتی را در سطح پدیداری به شکلی وارونه جلوه‌­گر می‌­سازد. ارزش در شکل قیمت و نرخ ارزش اضافی به شکل نرخ متوسط سود ظاهر می‌شو­ند، و چنین به نظر می‌رسد که سود را قیمت تولید تعیین می‌کند؛ و بدین‌­سان منشا سود از دیده پنهان می‌­ماند. مارکس در گروندریسه از طرح اولیه‌ی موضوع فراتر نمی­‌رود، و تنها در جلد سوم سرمایه است که آن را به نحو روشن‌­تر و کامل‌­تری صورت‌­بندی می‌­کند: «این تصورهای باورنکردنی از شکل و نحوه‌ی وارونه‌یی ناشی می‌شوند، که قانون‌های ذاتی تولید سرمایه‌داری ضرورتاً در جریان رقابت پیدا می‌کنند… در رقابت همه چیز وارونه نمایان می‌شود.».(۲۲)
-گستره­‌ی پژوهش مارکس در باب رقابت، شیوه تولید سرمایه‌­داری است. از ا‌ین‌­رو، مراد او از رقابت بیش و پیش از هر چیز رقابت سرمایه‌­هاست با یک­دیگر. مارکس بر آن بود که همه‌­ی شکل‌­­های دیگر رقابت در نظام سرمایه‌­داری، تحت‌ تأثیر رقابت بین سرمایه‌­ها قرار دارند؛ و در تحلیل نهایی، توضیح دیگر شکل­‌های رقابت بدون ارجاع به شکل اصلی رقابت در شیوه تولید سرمایه‌داری، یعنی رقابت سرمایه­‌ها با یک­دیگر، ناممکن است. با این همه او، برخلاف اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک که صرفا به رقابت سرمایه­‌ها توجه نشان می‌­دادند، به دامنه و تنوع گسترده­‌ی شکل­‌های رقابت و لزوم بررسی جداگانه‌­ی هریک از آن­‌ها نظیر «رقابت بین کار و سرمایه»، «رقابت بین کارگران»، «رقابت بین فروشندگان و خریداران»، «رقابت بین سرمایه‌داران و دولت» و «رقابت بین دولت‌ها» اشاره می‌­کند.
-در سراسر کتابِ شگرفِ سرمایه، تنها در فرازی از جلد نخست – که در زمان حیات مارکس انتشار یافت – در صورت­بندی مفهوم رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری می­خوانیم: «هر چند قصد ما در این­‌جا بررسی شیوه‌یی نیست که قانون‌های ذاتی تولید سرمایه‌داری با نشان دادن خود در حرکت خارجی سرمایه‌های فردی، خود را به­‌عنوان قانون‌های جبری رقابت بروز می‌دهند و بنابراین در آگاهی سرمایه‌‌دار منفرد چون انگیزه‌هایی وارد می‌شوند که او را به پیش می‌رانند؛ اما تا همین حد نیز روشن است که تحلیل علمی رقابت تنها زمانی ممکن است که ما سرشت درونی سرمایه را درک کنیم، درست به همان نحو که حرکات ظاهری اجرام آسمانی تنها برای کسی قابل فهم است که با حرکات واقعی، آن‌ها آشنا باشد؛ [حرکت‌هایی که] برای حواس قابل دریافت نیستند»(۲۳). این سخن را بی‌­گمان می‌­توان کامل‌­ترین بیان مارکس از فاصله‌­گذاری قطعی میان» قانون‌های جبری رقابت» و «قانون‌­های ذاتی تولید سرمایه‌­داری» به حساب آورد. اما آیا از استعاره‌ی مارکس در گفته‌­ی بالا، می‌توان نتیجه گرفت که او رقابت را در سطح پدیداری خصلت­‌بندی می­‌کند. به این پرسش بازخواهیم گشت.

دو مولفه­‌ی بنیادی مناسبات تولید سرمایه‌­داری
ساختار سرمایه‌داری، هم‌­هنگام از طریق دو رابطه تعین می‌­یابد: رابطه‌­ی عمودی سرمایه با کار؛ و رابطه­‌ی افقی سرمایه­‌ها با یک‌دیگر. رابطه­‌ی نخست بر ستیز کار و سرمایه استوار است، و دیگری بر تعدد سرمایه­‌ها، و تعامل و برهم‌­کنش سرمایه‌های منفرد با یک­دیگر. اولی بر جدایی کارگران از شرایط و وسایل تولید؛ و دومی بر تجزیه‌­ی کل سرمایه‌ی اجتماعی به واحدهای جدا و مستقل از هم استوار است. در چارچوب رابطه‌ی نخست، تولیدکنندگان مستقیم از وسایل تولید محروم‌اند و تمامیت شرایط تولید به انحصار و کنترل سرمایه درآمده است و مولدین مجبوراند برای ادامه‌­ی بقای خود، نیروی کارشان را به فروش رسانند و برای تأمین وسایل مصرفی مورد نیاز خود به بازار مراجعه کنند. از این‌­رو تولیدکنندگان مستقیم چه به­ سبب فروش نیروی کارشان و چه به لحاظ وابستگی‌­شان به بازار، تحت سلطه و انقیاد سرمایه قرار می‌گیرند. به بیان مارکس «بنابراین، این فرایند که مناسبات سرمایه‌داری را ایجاد می‌کند، نمی‌تواند چیزی جز فرایند جدایی بین کارگر و مالکیت بر شرایط کارش باشد، فرایندی که از یک­‌سو، وسایل ‌معاش و وسایل تولید اجتماعی را به سرمایه؛ و از سوی دیگر تولیدکنندگان بی واسطه را به کارگران مزدبگیر تبدیل کند»(۲۴). در چارچوب رابطه‌ی دوم، کلِ سرمایه‌ی اجتماعی، درعین گستردگی و اجتماعی‌­شدن فزاینده‌­ی دامنه‌ی تولید، در واحدهای جدا و مستقل از یک­دیگر پیکر یافته است، و رابطه‌ی اجتماعیِ مستقیمی میان آن‌ها برقرار نیست. پیوند میان این واحدهای جدا از هم، از ره­گذر خرید و فروش کالاها در بازار برقرار می‌شود، و این خود از زمره‌­ی الزام‌های عمل­کرد قانون ارزش به شمار می‌ر­ود. تولید ارزش و ارزش اضافی بدون این مولفه – یعنی وجود سرمایه‌های بسیار و واحدهای جدا از هم- ناممکن است. این دو شکل از رابطه‌­ی سرمایه با خود و با نیروی کار، در ترکیب با یک­دیگر، شیوه‌ی معینی از تولید اجتماعی – یعنی تولید کالایی تعمیم یافته – را برمی‌­سازند که مختص جامعه‌­ی سرمایه‌داری است.

پرسشی که بی‌درنگ مطرح می‌­شود این است که آیا این دو مولفه یا دو نوع رابطه، در تعریفِ تولید کالایی تعمیم‌یافته/ شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری از اهمیت یک­سانی برخوردارند؟ ره­یافت مارکس در این باره عاری از ابهام است. از دید او این دو رابطه لازم و ملزوم یک­دیگر اند، و یکی بدون دیگری نمی‌تواند این شیوه‌ی تولید را هویت بخشد و متعین سازد. این دو مولفه بدون یک­دیگر سرشت ویژه­‌ی خود را از دست می‌دهند و در پیوند با یک­دیگر است که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را با معنا می‌سازند. نادیده گرفتن هریک از این دو رابطه، و یا تأکید یک‌­جانبه بر اهمیت یکی در برابر دیگری، تبیین مارکسی از مناسبات تولید سرمایه‌داری و شناخت ویژگی‌­های بنیادی آن را مختل می­کند. این کاستی در کار پاره­‌ای از نظریه‌­پردازان مارکسیست نمایان است. برخی، تعدد سرمایه‌­ها را یک مولفه‌­ی ضروریِ سرمایه­‌داری به شمار نمی‌­آورند و تعریف آنان از سرمایه‌­داری صرفاً بر وجود رابطه‌­یی عمودی میان سرمایه و کار متکی است. اما اگر انگاره‌­ی سرمایه چونان صخره‌­یی یک­پارچه، بدون سرمایه‌­های بسیار و واحدهای جدا و مستقل از هم، تصورپذیر باشد، در مناسبات واقعیْ ناممکن است. (۲۵) سرمایه، بدون رابطه‌ی میان سرمایه‌ها وجود خارجی ندارد، و اساساً بدون این رابطه از نظام‌های پیشا­سرمایه‌داری قابل شناسایی نیست. مارکس می‌گوید: [«از آن جا که ارزش، شالوده‌ی سرمایه را تشکیل می‌دهد؛ و از آن جا که ارزش، لاجرم جز از راه مبادله با برابر- ارزش­ وجود ندارد، پس سرمایه نیز ضرورتاً خود را از خود دفع می‌کند. یک سرمایه‌ی عام بدون سرمایه‌های دیگر در برابرش که با آن‌ها به مبادله بپردازد – و از منظر کنونی، هیچ چیز به جز کار مزدی یا خود سرمایه در برابر سرمایه قرار ندارد- وجود عینی ندارد. دافعه‌­ی متقابلِ میان سرمایه‌­ها، پیشاپیش در سرمایه هم‌چون ارزش مبادله‌­ی تحقق‌یافته نهفته است».(۲۶)

رابطه­‌ی بین سرمایه‌ها متناظر است با تقسیم تولید اجتماعی بین واحدهای مستقل و مجزا از یک­دیگر. از این­‌رو، کل تولید یک‌پارچه نیست و واحدهای تولید پیوند مستقیمی با یک‌دیگر ندارند، و این رابطه به میانجی بازار و مبادله برقرار می‌شود. به عبارت دیگر، در این نظام برنامه‌ی واحدی، تولید اجتماعی، مبادله‌ی فرآورده‌­ها و توزیع عوامل دیگر تولید را بین واحدها تنظیم نمی‌کند و فرآورده‌­ها از طریق سازوکار بازار مبادله می‌شوند. بنابراین، بازار نقشی اساسی در رابطه‌ی بین سرمایه‌ها ایفا می‌­کند و تولید سرمایه‌­داری بدون بازار قابل تعریف نیست. بازار، شکل ارتباط میان واحدهای جدا و مستقل از یک­دیگر، و هم­چون زنجیری است که تولید اجتماعی را یک‌کاسه‌ ­کرده و به هم پیوند می‌دهد. در نبود بازار، تولید خصوصی باقی می‌ماند و از خصلت اجتماعی برخوردار نمی‌شود، زیرا فرآورده‌­اش در بازار به فروش نمی‌رود. و بالاخره باید به این نکته اشاره کرد که بازار میانجی حلقه­‌ی تولید و مصرف است، و ارزش­‌های مبادله بدون بازار، تحقق نمی‌یابند.

در مقابلِ روایتِ یک‌­جانبه‌­ی فوق، برخی متقکران مارکسیست در تبیین از سرمایه‌­داریْ جایگاه بازار را به عرش اعلا می‌­برند و به اهمیت رابطه‌­ی کار و سرمایه در خصلت­بندی این نظام بی‌­توجه باقی می‌مانند. روایتی از این دست که: «مارکس شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را اساساً بر حسب بازار تعریف می‌کند و در واقع کتاب سرمایه را با بحثی در مورد کالا، یعنی افسانه‌ی باشکوهی که در قلب نظم مدرن جا گرفته، آغاز می‌کند». (۲۷) اگر در خوانش نخست، رابطه‌­ی سرمایه و کار خصلت‌نمای نظام سرمایه‌داری شمرده می‌شود؛ در روایت دوم این رابطه‌­ی بین سرمایه‌ها و رقابت است که به جایگاهی رفیع برکشیده می‌شود. و این هردو تفسیر یک­جانبه از تبیین مارکس از سرمایه‌­داری با با نگاه جامع، ترکیبی و غنی او فاصله دارند.

کارکرد دوگانه‌ی سرمایه‌های بسیار
گفتیم که سرمایه تنها به صورت سرمایه­‌های بسیار وجود دارد. حالا لازم است بر دو شکل اصلی تعامل و برهم‌­کنش سرمایه­‌های متعدد درنگ کنیم. سرمایه­‌های منفرد پیوندی دوگانه و در عین­ حال متضاد با یک­دیگر دارند: از منظر بازتولید اجتماعی، حلقه‌ها و اجزای ضروری یک کلیت اجتماعی را برمی‌­سازند؛ و در همان‌­حال از طریق دفع و حذف یک­دیگر در بازار درگیر مبارزه‌یی خصمانه‌اند. سرمایه‌های منفرد از یک‌­سو در در خدمت بازتولید یک­دیگرند و از سوی دیگر رقیبانی در برابر هم. به دیگر سخن، رابطه‌ی بین سرمایه‌های منفرد، هم به «مجموع سرمایه‌ی اجتماعی» یا «کل سرمایه‌ی اجتماعی» معنا می‌بخشد، و هم رقابت بین سرمایه‌ها را منعکس می‌کند. کل سرمایه‌ی اجتماعی را نباید صرفاً به‌­مثابه‌­ی یک امر کمّی تلقی نمود، بلکه مهم‌تر و فراتر از آن باید آن را هم­چون یک رابطه‌ی اجتماعی بین اجزای سرمایه­ فهمید که از جمع جبری آن‌­ها بسی فراتر می‌رود. مارکس هر دو جنبه از نقش و کارکرد سرمایه‌­های بسیار را مورد توجه قرار می‌­دهد و بر هر دوسویه‌­ی آن به‌طور یک‌سان تأکید می‌کند. سرمایه‌ی منفرد صرفاً هم‌چون جزیی از یک قدرت اجتماعی و عضوی از یک مجموعه به‌­شمار می‌آید، عمل تولید در واحدهای منفرد واجد خصلت اجتماعی است. سرمایه‌های منفرد آحاد یک تقسیم کار گسترده‌ی اجتماعی را تشکیل می‌دهند و بدون پیوند با یک‌دیگر قادر به بازتولید خود و کل سرمایه‌ی اجتماعی نیستند. سرمایه‌های منفرد یک بار مواد اولیه، وسایل تولید و کالاهای مصرفی برای فروش به کارگران و سرمایه‌داران همان بخش، و بار دیگر برای فروش به بخش‌های دیگر را تأمین می‌کنند. اما این سرمایه‌ها در عین این وابستگی عمیق به یک دیگر فاقد رابطه‌ی مستقیم اجتماعی هستند. این پیوند از طریق مبادله و رقابت بین آن‌ها صورت می‌پذیرد و آن‌ها را هم‌چون حلقه‌ها و آحاد کل سرمایه‌ی اجتماعی به یک دیگر مفصل‌بندی می‌کند.

به علاوه، اجزای سرمایه‌ی اجتماعی در زمان واحدی به‌سر نمی‌برند؛ یکی در آغاز دورپیمایی، دیگری در میانه‌­ی آن و سومی در پایانه‌­ی آن قرار دارد. یکی آغازگر روند تولید است و دیگری پایان‌­بخش آن. لحظه‌های دورپیمایی سرمایه در عین حال هم‌چون شکل­‌های گوناگون سرمایه عمل می‌کنند: سرمایه‌ی اعتباری، سرمایه‌ی تولیدی و سرمایه‌ی بازرگانی. سرمایه‌های تولیدی و بازرگانی با تقسیم قلمروی فعالیت‌شان به تولید و گردش یک­دیگر را تکمیل می‌کنند، و سرمایه‌ی اعتباری با توزیع مناسب اعتبارها پیوند میان لحظه‌های مختلف دورپیمایی سرمایه را فراهم می‌کند. تأکید مارکس بر فرایند دورپیمایی و مفهوم کل سرمایه‌­ی اجتماعی او را از اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک متمایز می‌سازد که صرفاً رقابت را شکلِ عمل متقابل سرمایه‌­ها به‌­شمار می‌­آورند و به ادغام و پیوند سرمایه‌ها در کلیت سرمایه‌­ی اجتماعی بی‌­توجه اند. مارکس می‌گوید: «پس سرمایه، به عنوان کل در مراحل گوناگون‌اش، از لحاظ زمانی و مکانی در کنار هم و در آن واحد حضور دارند. اما هر بخش، پیوسته از یک مرحله یا شکل کارکردی به مرحله یا شکل کارکردی دیگری گذار می­‌کند، و به این ترتیب، به نوبت در همه‌ی آن‌ها عمل می‌­کند. بنابراین، این شکل‌ها شکل­‌های سیال هستند، و هم‌زمانی آن‌ها به واسطه‌ی توالی‌شان رخ می‌دهد. هر شکل به دنبال شکل دیگر و مقدم بر آن است، در نتیجه، برگشت یک بخش از سرمایه به یک شکل معین، با برگشت بخش دیگر به شکل دیگر مشروط می‌شود. هر بخش، پیوسته دور خود را طی می‌کند، اما همیشه بخش دیگر سرمایه است که در این شکل وجود دارد و آن دوره‌ای ویژه، صرفا[مراحل هم­زمان و پی‌­درپی] کل دور را تشکیل می‌دهد.» (۲۸)

جذب یا پیوند سرمایه­‌ها به هم­دیگر، و دفع یا حذف آن­ها به‌­وسیله­‌ی یک­دیگر، دو شکل اصلیِ عملِ متقابل سرمایه‌­های بسیار اند. سرمایه‌های متعدد اگر چه به طور ساختاری و با سازوکاری غیرشخصی در خدمت یک­دیگر قرار دارند، با این وجود هریک گرگی برای دیگری به­‌شمار می‌رود. سرمایه‌های منفرد در یک شاخه، برای سهم بیش‌تر در بازار؛ و در شاخه‌های مختلف بر سر تصاحب سهم بیش‌تر از کل ارزش اضافیِ تولید شده، در رقابت با یک­دیگر اند؛ مبارزه‌­یی که به پیروزی یک عده و حذف عده‌ای دیگر از صحنه‌ی رقابت می‌انجامد. (۲۹)از این رو، پیوند اندام‌­وار سرمایه‌­های منفرد در قالبِ سرمایه­‌ی اجتماعی نافی رفتار متضاد و هرج و مرج وارشان نیست. به بیان مارکس: «تأثیر سرمایه‌های انفرادی بر یک­دیگر دقیقا این نتیجه را در بر دارد که آن‌ها ناچاراند خودشان را به‌عنوان سرمایه اداره کنند؛ تاثیر به‌­ظاهر مستقل تک‌­تک سرمایه‌ها و برخورد هرج‌­و­مرج‌­وارشان دقیقاً [بیان‌گر] اثبات قانون عام آن‌هاست. این جا بازار اهمیت دیگری هم کسب می‌کند. با این حساب تاثیر سرمایه‌ها به‌­عنوان سرمایه‌های انفرادی بر هم دقیقا وجهی از موجودیت عام آ‌ن‌هاست که از استقلال ظاهری و بقای مستقل تک تک آن‌ها در می‌گذرد.» (۳۰)

رقابت مجرد و رقابت مشخص
چنا‌ن‌­که گفته شد، سرمایه‌­های متعدد در بازتولید یک دیگر نقشی اساسی بازی می‌کنند؛ و مبادله و رقابت بین سرمایه به‌عنوان میانجی ارتباط آن‌ها را به یک کلیت سرمایه‌­ی اجتماعی بدل می‌کند. اگر کل سرمایه‌ی اجتماعی را هم‌چون واحدی انتزاعی در نظر آوریم، لحظه‌های مختلف دگرسانی این سرمایه یعنی سرمایه‌ی پولی، سرمایه‌ی تولیدی و سرمایه‌ی کالایی، هریک هم‌چون واحدی مجزا به نظر می‌رسند که در روند دورپیمایی سرمایه، بر سر به چنگ آوردن سهم بیش‌تر از کل ارزش اضافی تولید شده با یک دیگر رقابت می‌کنند. از این­‌رو، می‌­توان در سطحی کاملا انتزاعی از مفهوم رقابت مجرد سخن گفت. (۳۱)

در تمایز با شکلِ مجرد رقابت، می­‌توان از رقابت مشخص نیز سخن گفت. رقابت مشخص رقابتی است میان سرمایه‌های منفرد با یک­دیگر که این بار نه در قالب مجموعه‌ی واحد سرمایه‌ی اجتماعی، بلکه به صورت سرمایه‌های مجزا و مستقل یک­دیگر را دفع و نفی می‌کنند. در جریان این رقابت، کل ارزش اضافی بین سرمایه‌ها در یک شاخه و بین شاخه‌های مختلف توزیع می‌شود.

مارکس و چند اصطلاح هگلی
مارکس در واکاوی سازوکارِ عمل متقابلِ سرمایه­‌های بسیار، در گروندریسه و در جلد اول سرمایه از اصطلاح جذب و دفع استفاده می‌­کند: «در مقابل این پراکندگی کل سرمایه‌ی اجتماعی و تبدیل آن به سرمایه‌­های منفرد، یعنی در مقابل دفع اجزای آن از یک­دیگر، اثر معکوس جذب آن‌ها عمل می‌کند».(۳۲) تعبیرِ جذب و دفع از چگونگی برهم‌­کنش سرمایه‌­ها، بی‌­تردید برگرفته از مبحثِ واحد و کثیر از بخش اول علم منطق هگل تحت عنوان هستی است. (۳۳) در همین بخش، موضوع بی‌نهایت راستین (یا بی‌­نهایت خوب) و بی‌­نهایت کاذب (یا بی‌­نهایت بد) نیز مطرح می‌شود، که گرچه کم‌­تر به‌­طور مستقیم مورد استفاده‌ی مارکس قرار می‌­گیرد، اما به سبب پیوند آن با مبحث حاضر، به کوتاهی برآن درنگ خواهیم کرد. اما پیش از آن، افزودن این نکته لازم است که مارکس اصطلاح جذب و دفع را بر دو زمینه‌­ی متفاوت به­‌کار می‌­برد: نخست در تبیین رابطه‌­ی دوگانه­‌ی سرمایه­‌های بسیار با یک­دیگر؛ به این معنا که رقابت میان سرمایه­‌ها را نیروی دافعه، و پیوند سرمایه­‌­های منفرد در هیات کل سرمایه­‌ی اجتماعی را نیروی جاذبه­‌ی حاکم بر آن‌­ها می‌­خواند. دوم، در بحث درباره‌ی شکل‌­های دوگانه‌ی انباشت سرمایه، یعنی تراکم و تمرکز؛ به این ترتیب که تراکم رشد سرمایه‌­ی اجتماعی از طریق رشد بی‌­شمار سرمایه­‌های منفرد محسوب می‌شود، که به‌­طور مستقل و به‌­صورت تولیدکنندگان رقیب در مقابل یک­دیگر قرار می­‌گیرند و هم­دیگر را دفع می‌­کنند؛ و تمرکز جذب سرمایه­‌های کوچک‌­تر از سوی سرمایه‌­های بزرگ­تر است.

در مورد اندیشه‌ی هگل درباره‌ی بی نهایت راستین و کاذب به طور خلاصه می‌توان گفت:

۱– بی‌نهایت کاذب بر جدایی و تقابل با هستی پایان‌پذیر استوار است در حالی که بی‌نهایت راستین هستی پایان‌پذیر را در بر می‌گیرد و با آن به وحدت و یگانگی می‌رسد.

۲-اجزای بی نهایت کاذب نامتجانس‌اند، به تعبیر هگل «چیزی به دیگری تبدیل می‌شود، و این دیگری خود چیزی است که به چیز دیگر بدل می‌شود، و این امر تا بی نهایت ادامه دارد».(۳۴) اما اجزای بی‌نهایت راستین اشکال گوناگون یک ذات مشترک‌اند، و گذار از یکی به دیگری در واقع دگردیسی از شکلی به شکل دیگر محسوب می‌شود: «در این جا با گذار به یک دیگری ذاتاً متفاوت سروکار نداریم، بلکه مساله بر سر گذار به خود هم‌چون دیگری است».(۳۵) در فلسفه‌ی هگل این ذات مشترک همان «ایده‌ی مطلق » است.

۳- بی نهایت کاذب، در واقع تکرار بی وقفه‌ی امر پایان‌پذیر است که مانند حرکت بر روی یک خط مستقیم تا ابد ادامه می‌یابد. در هر لحظه با توقف روی این خط به کمیتی پایان‌ناپذیر می‌رسیم که در فراسوی آن باز هم چیزی وجود دارد، و می‌توان این حرکت را هم‌چنان بدون دست‌یابی به کیفیت نوین ادامه داد. برعکس، بی نهایت راستین خودبسنده است، به این معنی که در جریان حرکت و پیشرفت به خود باز می‌گردد و پیش‌فرض‌ها و پیش‌شرط‌های خود را بازتولید می‌کند و کامل می‌شود. ابتدا و انتهای حرکت بر یک دیگر منطبق اند و حرکت می‌تواند ادامه یابد.

۴- بی نهایت کاذب مجموعه‌ای است آشفته و نامنظم از اجزایی که صرفاً با یک دیگر ارتباط بیرونی دارند، و هیچ ضرورت درونی آن‌ها را به یک‌دیگر پیوند نمی‌دهد. در مقابل، بی نهایت راستین کلیتی است که یک ذات مسلط تمامی اجزاء را به سامان و نظم در آورده است. اجزاء در پیوندی درونی و ضروری با یک‌دیگرند، و هر جزء در آن کلیت در جایگاه معینی قرار دارد.

هگل مقوله‌ی «بی‌نهایت راستین» را برای تبیین کل هستی به‌عنوان یک کلیت سامان یافته به کار می‌برد، اما مارکس از این مقوله به طور محدود و مشروط برای توضیح شیوه‌ی‌‌ تولید سرمایه‌داری بهره می‌گرفت. از آن جهت که کالا، پول و سرمایه اشکال مختلف ارزش محسوب می‌شوند، و سرمایه هم‌چون بالاترین شکل ارزش در جریان تحول و پیشرفت خود، بر حوزه‌های مختلف زندگی اقتصادی و اجتماعی مسلط می‌شود و آن‌ها را به کالا تبدیل کرده و در دورپیمایی خود ادغام می‌کند. اما این سلطه و ادغام برخلاف مقولات هگلی مطلق نیست، و عواملی مانند کار و طبیعت از ادغام کامل در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری سرباز می‌زنند.

اکنون به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم که مارکس در توضیح آن‌ها به‌صراحت یا به طور ضمنی از مقولات بی‌نهایت راستین و کاذب استفاده کرده است.

۱- دو شکل گردش و مقوله‌ی­ بی‌نهایت راستین و مجازی

اولین شکل گردش یعنی کالا-پول-کالا، از دو مرحله‌ی فروش یعنی کالا-پول و خرید یعنی پول-کالا تشکیل شده، هدف این روند مصرف ارزش مصرفی دومین کالا است (که کالای دیگری غیر از کالای اولی است) که خارج از روند گردش تحقق می‌پذیرد و در خودِ روند گردش مشهود نیست. پول در مرحله‌ی اول معیار ارزش است و در مرحله‌ی دوم وسیله­‌ی گردش. به نظر مارکس این شکل از گردش نمونه‌ی بی‌نهایت بد و ممکن است به مصرف خاتمه یابد و یا به شکل خط مستقیم تا بی‌نهایت به شکل روندی تکراری بدون هدف معین تداوم پیدا کند.

اما شکل دوم گردش یعنی پول ـ کالا ـ پول ، از دو مرحله‌ی خرید یعنی پول ـ کالا و فروش یعنی کالا ـ پول تشکیل شده، این روند با پول آغاز می‌شود و به پول ختم می‌شود، یعنی بازگشت به نقطه‌ی اول به شکل دایره، پول به عنوان معادل عام این امکان بازگشت را فراهم می‌کند. و می‌تواند بعد از مبادله با یک یا چند کالا به نقطه آغاز بازگردد و این دوران را همواره بازتولید کند. بین نقطه‌ی آغاز و پایان تفاوت کیفی دیده نمی‌شود و تنها تفاوت کمّی وجود دارد. پول دوم بیش‌تر از پول اول است، این شکل هم بیان‌گر دورپیمایی سرمایه‌ی تجاری است و هم دورپیمایی سرمایه‌ی تولیدی. (۳۶)

۲- رقابت بین سرمایه‌ها و مقوله‌ی بی‌نهایت

همان‌طور که پیش‌تر گفته شده، در نگاه مارکس سرمایه‌های متعدد از یک سو در رقابت با یک‌دیگرند، و از سوی دیگر در اتحاد با هم حلقه‌های ضروری دورپیمایی کل سرمایه‌­ی اجتماعی را تشکیل می‌دهند. هر سرمایه‌ی منفرد لحظه‌ای از دایر‌ه‌ی بازتولید اجتماعی محسوب می‌شود و به واسطه‌ای ارتباط با سرمایه‌های دیگر به خود باز می‌گردد. این رابطه‌ی دو جانبه نمونه‌ای است از بی‌نهایت راستین.

در مقابل اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک صرفاً به طور یک جانبه بر رقابت بین سرمایه‌های منفرد تاکید می‌کنند و وحدت آن‌ها به عنوان اجزای یک کلیت واحد را نادیده می‌گیرند. با مروری فشرده به مختصات رقابت در دیدگاه این دو مکتب اقتصادی بهتر می‌توان این کاستی را مشاهده کرد:

مهم‌تر­ین ویژگی‌های رقابت در اقتصاد کلاسیک­ را می‌توان چنین برشمرد:

سازوکار رقابت خارج از اراده‌ی انسان‌هاست. (دست نامریی آدام اسمیت)
رقابت روندی پُرآشوب است، اما به تعادل اقتصادی می‌انجامد.
سرمایه و کار بین رشته‌های مختلف تولید آزادانه و بدون مانع حرکت می‌کنند.
قیمت‌های بازار حول مرکز ثقلی نوسان می‌کنند. (به نظر آدام اسمیت این مرکز ثقل هزینه‌ی تولید کالا و در نظر ریکاردو مقدار کاری است که به طور مستقیم و غیرمستقیم صرف تولید کالا می‌شود.)
اعتقاد به شکل‌گیری نرخ متوسط سود، بدون آن­‌که نحوه‌ی شکل‌گیری آن مدلل شود.
بین رقابت در یک شاخه از تولید و رقابت در میان شاخه‌های مختلف تمایز روشنی وجود ندارد.
از بازتولید و مازاد اجتماعی درک محدودی وجود دارد. (مازاد اجتماعی برابر است با کل محصول اجتماعی منهای مجموعه هزینه­‌ی جای­گزینی وسایل تولید و مصرف اجتماعی.) (۳۷)
مشخصه‌­های رقابت در نزد اقتصاددانان نوکلاسیک یا به عبارتی رقابت کامل­ را می‌توان به قرار زیر صورت‌بندی کرد:

بازار کاملاً شفاف است و عاملان اقتصادی درباره­‌ی آن اطلاعات کامل دارند.
مصرف‌کنندگان خواهان حداکثر مطلوبیت و تولیدکنندگان در پی حداکثر سوداند.
شرکت‌­های گوناگون در بازاری نسبتاً بزرگ در رقابت‌اند و به همین علت نمی‌توانند بازار یعنی عرضه و تقاضا را تحت‌تأثیر قرار دهند و در تعیین قیمت نقش فعالی بازی کنند به عبارتی شرکت‌ها قیمت‌گذار (price maker) نیستند و قیمت‌پذیراند (price taker).
منابع و عوامل تولید (سرمایه، کار و زمین) کاملاً متحرک اند و هیچ گونه مانعی بر سر راه ورود و خروج آن‌ها در بازار وجود ندارد.
در صورت «رقابت کامل» اقتصاد به «تعادل عمومی» دست می‌یابد. و بر بستر آن تمام شرکت‌ها بلافاصله به نرخ سود مساوی دست می‌یابند.( ۳۸)
همان­‌طور که ملاحظه می‌شود تفاوت‌های چشم‌گیری بین دیدگاه مارکس و اقتصاددانان کلاسیک و نوکلاسیک درباره‌ی رقابت وجود دارد. ما در این جا به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

۱. اقتصاد سرمایه‌داری همواره با نوسان‌ها و نابرابری عرضه و تقاضا در شاخه‌های مختلف روبروست، و برقراری تعادل اقتصادی صرفاً هم‌چون لحظه‌ای کوتاه و گذرا امکان‌پذیر است. باور به تعادل اقتصادی و به ویژه «تعادل عمومی» در علم اقتصاد نوکلاسیک فرضی دور از واقعیت است. هم‌چنین این فرض که تمامی شرکت‌ها در شرایط برابر قرار دارند و آ‌‌ن‌ها نمی‌توانند بر قیمت بازار تاثیرگذار باشند نیز انگاره‌ای غیرواقعی است، چون در واقع شرکت‌ها از نظر میزان سرمایه، امکانات فنی، سازمان‌دهی کار و مدیریت در شرایط نابرابری قرار دارند، و در مبارزه رقابت‌آمیز با تلاش برای کاهش قیمت از طریق افزایش بارآوری یا استثمار بیش‌تر در واقع قیمت بازار را نیز تغییر می‌دهند.

۲. کلاسیک­ها و نوکلاسیک­ها برخلاف مارکس، انواع متفاوت رقابت و وابستگی و تاثیر متقابل آن‌ها را بر یک دیگر نادیده می‌گیرند. در مورد رقابت سرمایه­‌ها با یک­دیگر، کلاسیک‌ها تمایز روشنی میان رقابت در یک شاخه و بین شاخه‌های مختلف برقرار نمی‌کنند و نوکلاسیک‌ها اصولاً چنین تمایزی را مطرح نمی‌کنند.

۳. آن‌ها درک گسترد‌ه‌ای از بازتولید اجتماعی، وحدت سرمایه‌های منفرد به صورت کل سرمایه‌ی اجتماعیِ کل، و هم­چنین توزیع کل ارزش و ارزش اضافی تولید شده بین شاخه‌ها و سرمایه‌های مختلف ندارند. و از این‌­رو، قادر نیستند میزان انحراف قیمت کالاها از ارزش آ‌ن‌ها، و سود سرمایه‌ها از ارزش اضافی آن‌ها را – که سرانجام می‌بایست به تساوی کل ارزش با کل قیمت، و کل ارزش اضافی با کل سود بینجامد- توضیح دهند.

۳- دو دیدگاه درباره‌ی رابطه‌ی دورپیمایی سرمایه و بی‌نهایت راستین

سرمایه یک رابطه‌ی اجتماعی است برای خودگستری ارزش یا به عبارتی تولید، اخذ و انباشت ارزش اضافی. دورپیمایی سرمایه در واقع به تشریح این حرکت می‌پردازد، این که سرمایه در حین روند بازتولید اشکال گوناگونی پیدا می‌کند: سرمایه‌ی پولی، سرمایه‌ی مولد و سرمایه‌ی کالایی. بدین طریق می‌توان کارکردهای ویژه‌ی هر شکل از سرمایه را از کارکرد عام آن متمایز کرد. در عین حال دورپیمایی دربرگیرنده دو حوزه تولید و گردش است که با در نظرگرفتن آن می‌توان روند توزیع کالاها و ارزش را توضیح داد.

مارکس سرشت دورپیمایی را به این شکل خلاصه می‌کند: «تمام پیش‌­شرط‌های این روند هم‌چون نتایج آن ظاهر می‌شوند، پیش‌­شرط‌هایی که خود روند آن‌ها را به وجود آورده است. هر لحظه به عنوان نقطه‌ی عزیمت، گذار و بازگشت دیده می‌شوند».(۳۹)

کریس آرتور روند دورپیمایی را نمونه­‌ای از بی‌نهایت راستین می‌داند:

«هر شکل معین از سرمایه، در هر مرحله از روند دورپیمایی با فراتر رفتن از خود صرفاً به شکل دیگری از سرمایه باز می‌گردد، و چون تمام حرکت به شکل دورپیمایی است سرمایه در گردش خود در حین عبور از هر مرحله همواره سرمایه باقی می‌ماند، و بدین ترتیب به بی‌کرانگی راستین دست می‌یاید».(۴۰)

آرتور در ادامه می‌گوید که پول معرف ثروت عام است و این خصلت آن را از لحاظ کیفی و کمّی به امری بی حد و مرز تبدیل می‌کند. اما بعضی کارکردهای پول نظیر معیار ارزش و وسیله‌ی گردش برخلاف خصلت عام پول عمل می‌کنند و آن را به مقداری محدود و مشخص تنزل می‌دهند. تنها کارکرد پول، که با خصلت عام آن هم‌خوانی دارد، نقش پول به عنوان وسیله‌ی گنج‌اندوزی است. در جوامع پیش سرمایه‌داری که هنوز پول نقش عمده‌ای در شیوه‌ی تولید ایفا نمی‌کند، این ویژگی پول اثر محدودتری داشت، مارکس در این باره می‌گوید:

«اگر از لحاظ کیفی و یا از لحاظ صوری به موضوع به بنگریم، گرایش به اندوختن پول ماهیتاً نامحدود است. پول از هر نوع محدودیتی مستقل است، یعنی این که بازنمود عام ثروت مادی است، چرا که بی‌واسطه به هر نوع کالای دیگری تبدیل‌پذیر است. اما در همان حال، هر مبلغ واقعی پول از لحاظ مقدار محدود است و بنابراین به عنوان وسیله‌ی خرید کارایی محدودی دارد. تضاد بین محدودیت کمّی و نامحدود بودن کیفی پول سبب می‌شود تا گنج‌اندوز پیوسته به تلاشی سیزیف‌­وار مشغول باشد: انباشت».(۴۱)

اما در سرمایه‌داری پول به عنوان هدف دورپیمایی عمل می‌کند. و خودگستری سرمایه در هیات بازنمود ثروت عام کشش سیری‌ناپذیری به فرارفتن از هر مرز و مانعی را نشان می‌دهد. بدین‌ترتیب حقیقت سرمایه نه در درون سرمایه، بلکه در فراسوی آن جستجو می‌شود، موردی که هگل آن را بی‌نهایت بد می‌نامد. بدین‌سان از نظر کریس آرتور دورپیمایی و خودبسندگی سرمایه نمونه‌ی بی‌نهایت راستین، ولی انباشت سرمایه نمونه‌ی بی‌نهایت کاذب است.

اما مایکل لبووتیز در این مورد نظر دیگری دارد، به باور او خودبسندگی سرمایه امری نسبی است. به نظر او نیروی کار پیش‌شرطی لازم و اساسی در چرخه‌ی حرکت سرمایه‌ به شمار می‌رود، اما بازتولید آن محصول این چرخه نیست و در دورپیمایی سرمایه، نیروی کار مصرف می‌شود، اما تولید نمی‌شود. پس چرخه‌ی سرمایه به تنهایی خودبسنده نیست و ضرورتاً به چرخه‌ی دیگری نیاز دارد که مربوط به بازتولید سرمایه نیست و در زمان فراغت و به میانجی کار خانگی صورت می‌پذیرد.( ۴۲) مارکس خود نیز به این امر واقف بود:»نگه‌داری و بازتولید پیوسته‌ی طبقه کارگر شرط ضروری برای بازتولید سرمایه است. اما سرمایه‌دار از این بابت هیچ نگرانی ندارد: با خیال راحت می‌توان به غریزه‌ی کارگران برای محافظت از خود و تولید مثل اعتماد کرد».(۴۳)

دیوید مک‌نالی نیز با خودبسندگی و راستین بودن بی‌کرانگی مطلق دورپیمایی سرمایه مخالفت می‌کند. به نظر او سرمایه تلاش می‌کند منطق ارزش و ارزش‌افزایی را بر همه چیز مسلط کند، اما در این راه با دو مانع مهم در تولید ارزش‌های مصرفی، یعنی طبیعت و کار روبرو می‌شود:

«سرمایه به جای آن که از طریق کار و طبیعت به عنوان شرایط محدود بقای خود به بی کرانگی راستین دست یابد، آن‌ها را هم‌چون موانعی خصومت‌زا مورد انکار قرار می‌دهد. و، چون خودگستری سرمایه به این پیش‌نهاده‌­ها نیاز دارد، هر بار آن‌ها را به عنوان اشکالی بیگانه در برابر خود قرار داده و نفی می‌کند.. اما اگر سرمایه خواهان دست‌یابی به بی‌کرانگی است، باید به شکل کامل بر این «دیگران» دشواری‌آفرین چیره شود. نتیجه‌ی گریزناپذیر این روند چیزی جز فروداشت کارگران و تخریب طبیعت نخواهد بود».(۴۴)

رقابت بین سرمایه‌ها هم‌چون میانجی ذات و پدیدار

بازخوانی فرازهای رقابت در نوشته­‌های اقتصادی مارکس، نشان می دهد که او در مسیر پژوهش‌­های اقتصادی خود، دست‌­کم از نیمه‌­ی دهه‌ی ۱۸۴۰، بیش از پیش بر تمایز قانو‌ن­های رقابت از مولفه‌های ذاتی سرمایه روشنی بخشیده است. ­هم­پای ژر‌‌ف‌­کاو‌ی‌­های او از سرشت سرمایه، هم­چون ارزشی خودافزا، درک او از رقابت بین سرمایه‌ها به­مثابه­‌ی حلقه‌­ی واسط و میانجی تحقق ارزش در سطح پدیداری نیز غنای بیش­‌تری یافته. این نکته­‌ی اخیر محتاج بررسی بیش­‌تر است؛ ار آن­‌رو که، به گمان ما، راه را بر         صورت­بندی مفهومیِ دقیق‌­تری از رقابت در سرمایه‌­داری می­‌گشاید.

سرمایه‌داری نظامی است که در کل ساختار آن «جنگ همه علیه همه» برقرار است. رقابت سازوکاری است که رد پای آن در همه‌ی ارکان این نظام مشاهده می‌شود. و نگاهی به کاربرد مقوله رقابت در آثار مارکس نشان می‌دهد که او این مقوله را یک بار در معنای وسیع به کار می‌برد، یعنی دربرگیرنده‌ی انواع رفابت، نظیر رقابت بین سرمایه‌ها، رقابت بین کار و سرمایه، رقابت بین فروشندگان و خریداران و رقابت بین کارگران و غیره؛ و بار دیگر در معنای محدود و ویژه – یعنی رقابت بین سرمایه‌ها – که در بررسی مارکس جایگاهی خاصی را به خود اختصاص می‌دهد، و کاربرد اصطلاح رقابت به‌تنهایی غالبا بر این نوع از رقابت دلالت می‌کند.

فشرده‌ی دیدگاه مارکس پیرامون رقابت بین سرمایه‌ها را می‌توان چنین صورت‌بندی کرد: الف ـ شیوه‌ی تولیدسرمایه‌داری بدون تعدد سرمایه‌ها و این یک بدون جاذبه ودافعه بین آن‌ها هر چند قابل تصور است، اما امکان عینی ندارد ب – ارزش از رهگذر رقابت بین سرمایه‌ها تحقق می‌یابد و جلوه‌گر می‌شود ج – قانون‌های رقابت در این میان نقش میانجی و ضروری دارند، و بدون این قوانین، ذات سرمایه نمی‌تواند بروز و تجلی پیدا کند. د- رقابت آن‌چه را که در ذات سرمایه -ارزش و ارزش اضافی- است وارونه جلوه‌گر می‌سازد، اولی به شکل قیمت و دومی به شکل نرخ سود. هـ – رقابت میان سرمایه‌ها سلسله‌جنبان و محرک اولیه‌ی سایر رقابت‌ها در این نظام به شمار می‌رود. این شکل از رقابت بر انواع دیگر تأثیر می‌گذارد و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرد.

برای یک رویکرد درست به این موضوع بهتر است به جای تکیه بر نقل‌قولی کوتاه و احتمالاً با یک صورت‌بندی ناروش به توضیحات مفصل مارکس درباره‌ی رقابت بین سرمایه‌ها در جلد سوم کتاب سرمایه، فصل‌های هشتم، نهم و دهم و هم‌چنین فصل‌های مربوط به رانت مطلق و تفاضلی مراجعه کرد. مطالعه‌ی فصل‌های نام‌برده نشان می‌دهد که موضوع بر سر تبدیل ارزش و ارزش اضافی نهفته در کالاها و نرخ‌های سود مختلف و در چند شاخه‌های تولید به صورت قیمت‌های متفاوت و نرخ سود متوازن پدیدار می‌شود. این تبدیل به طور بی‌واسطه انجام نمی‌گیرد و به روندی پیچیده و نسبتاً طولانی نیاز دارد که در واقع همان فرایند رقابت بین سرمایه‌ها است، که به عنوان حلقه‌ی میانجی (Zwischenglied) در تبدیل عناصر ذاتی ارزش و ارزش اضافی به عناصر پدیداری قیمت و سود نقش بازی می‌کند. اما در جریان رقابت بین سرمایه‌ها چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

اما پیش از پاسخ به این پرسش اشاره‌ای فشرده از حلقه‌ی میانجی ضروری به شمار می‌رود.

اهمیت حلقه­‌های میانجی در روش­‌شناسی مارکس را می‌­توان در نظریه­های ارزش اضافی، در سنجش‌­گری‌­های او بر آرای اقتصاددانان کلاسیک در پیوند با مقوله­‌های قیمت و سود به­‌روشنی دریافت؛ به‌­ویژه آن‌­جا که او نشان می‌­دهد که چه‌گونه ریکاردو در پی آن است که به­‌طور مستقیم و بی‌­میانجیْ قوانین سود را به‌­عنوان قوانین ارزش اضافی ارائه کند(۴۵) یا در انتقاد به توضیح جان استوارت میل درباره‌ی قیمت شراب می­‌گوید که بدون در نظر گرفتن نقش میانجی رقابت در تبدیل ارزش اضافی به سود و تاثیر آن بر قیمتْ درک این مساله ناممکن است. وانگهی به میانجیِ رقابت است که برقراری توازن سود و شکل­‌گیری نرخ عمومی سود ممکن می‌­گردد.

استفاده از مفهوم میانجی در سنت‌های مختلف فلسفی سابقه‌­ای طولانی دارد. نظریه‌پردازان بعد از کانت، احساس و معرفت شهودی را به عنوان امری بی‌واسطه از اگاهی اکتسابی هم‌چون موضوعی با واسطه متمایز می‌کردند؛ و در جدایی و تقابل با یک دیگر قرار می‌دادند. فیشته و یاکوبی در فلسفه و شلایرماخر در الهیات را می‌توان از طرف‌داران این نظر به شمار آورد.

هگل برخلاف این دیدگاه به وحدت امر بی‌واسطه و باواسطه باور داشت. به نظر او هر فرد در ارتباط و وساطت با افراد دیگر وجود دارد. نکته‌ی آغاز، وجود بی‌واسطه است، اما با وساطت دیگری تعین می‌یابد، و رابطه‌ی منفی بین این دو، با وحدت بی‌واسطه و با واسطه رفع می‌شود.

مارکس با استفاده از مقوله‌ی میانجی در مورد کلیت‌های اجتماعی، این مفهوم هگلی را از پوسته‌ی اسرارآمیز آن جدا کرد. او در موارد مشخص این مفهوم را به کار گرفت: نظیر پراکسیس همچون میانجی در رابطه‌ی عین و ذهن، وساطت روند گردش در بازتولید کل سرمایه اجتماعی، و میانجی رقابت بین سرمایه‌ها در ارتباط سطح ذاتی شیوه‌ی تولید تولید با سطح پدیداری آن.

روسدلسکی در اثر ستُرگ خود، تکوین سرمایه مارکس، با اشاره به اهمیت اساسی حلقه‌­های میانجی در روش‌­شناسی مارکس می‌­نویسد: «بدون این مقوله‌­ها (که تنها ظاهرا شبیه­ به‌­اصطلاح روند تقریب در نظریه‌­ی آکادمیک هستند اما در حقیقت بیانگر نوعی وارونگی ماتریالیستیِ روشِ دیالکتیکی هگل به‌­شمار می‌­روند)، سرمایه مارکس غیرقابل فهم می­­‌بود.». به عقیده‌­ی روسدلسکی اهمیت حیاتی کاربرد دیالکتیک در گستره­‌ی نظریه­‌ی اقتصادی در نزد مارکس را می­‌توان در نقد پرشمار او بر روش­‌شناسی ریکاردو جُست. مارکس می‌­گوید «ریکاردو آگاهانه از شکل رقابت، از ظاهر رقابت، تجرید می­‌کند تا قوانین را در معنای دقیق آن‌­ها دریابد. اما، او را به این خاطر باید نکوهش کرد که به اندازه­‌ی کافی جلو نرفته و تجرید خود را تا پایان به انجام نرسانده؛ از سوی دیگر او را باید به این دلیل نکوهش کنیم که امر پدیده را چونان گواه و بیانِ بی‌­واسطه و مستقیم قوانین عام در نظر گرفته است و نتوانسته آن را تبیین کند. در مورد اول، تجرید او بیش از حد ناقص است؛ در مورد دوم، یک تجرید صوری است که به‌­خودی‌­خود غلط است». روسدولسکی در بازخوانیِ دو سویه­‌ی نقد مارکس به رهیافت ریکاردو به تجرید، کاستی­‌های نظریه­‌ی ارزش ریکاردو را یادآور می‌­شود. از یک‌­سو، این نظریه تقریباً به‌­طور انحصاری به اندازه‌­ی نسبی ارزش کالاها توجه دارد نه به جوهر ارزش. از این‌­رو، آن‌­چه در نظریه‌­ی ریکاردو غایب است، بررسی ویژگی مشخصِ کارِ ارزش‌­آفرین است – به­‌مثابه‌­ی چیزی متمایز از آن کیفیت­‌هایی که به کار به‌­عنوان خالق ارزش­‌های مصرفی اطلاق می‌­شود. و از سوی دیگر، ریکاردو، هم­چون دیگر اقتصاددانان کلاسیک، می‌­کوشد «پدیده­‌های مربوط به سطحِ ظاهر زندگی اقتصادی را از راه تجرید ساده به‌­طور مستقیم از قانون عام، یا بهره‌­گیری از استدلال­‌های زیرکانه­‌یی که نشان بدهد آن­‌ها بر آن قانون عام انطباق دارند»(۴۶) استنتاج کند. روسدلسکی به وظیفه­‌ی دوگانه‌­یی که انتقادهای مارکس به ریکاردو در برابر او قرار می‌­داد اشاره می­‌کند: از یک‌­سو با استفاده از تجرید علمی، کشف آن مقوله‌­ها و مفاهیمی که به مدد آن‌­ها بتوان اساسی‌­ترین مناسبات شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری درک نمود؛ یعنی جوهر در مقابل اَشکالِ ظاهریِ صرف؛ و از سوی دیگر، ارتباط دادن این مناسبات اساسی با پدیده‌­های موجود در سطح زندگی اقتصادی؛ یا برعکس، استنتاج این پدیده‌­ها از مناسبات اساسی. روسدلسکی می‌­گوید، مارکس وظیفه­‌ی نخست را با مستثنا کردن تمامی پدیده‌­های رقابت و غیره از پژوهش خود به‌­انجام رساند تا بررسی خود را به‌­صورت انحصاری به سرمایه به‌طور عام محدود کند؛ یعنی روند تولید و گردش سرمایه در شکل ناب آن. و تنها پس از انجام این وظیفه، پیش­روی به‌­سوی بررسیِ سرمایه در واقعیت از ره­گذر میانجی­‌های بسیار و مراحل میانی­ ممکن می­‌شد؛ یعنی از طریق ارائه‌­ی رقابت بین سرمایه‌­ها، نظام اعتباری و غیره.

پس از شرح فشرده‌ای از حلقه‌ی میانجی اکنون می‌توان بار دیگر به پرسش بالا بازگشت که در جریان رقابت بین سرمایه‌ها چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

نخست، در درون هر بنگاه منفرد سرمایه‌داری، سرمایه‌داران به اقدام‌های فردی دست می‌زنند تا بر رقبای خود در میدان رقابت پیروز شوند. این اقدام‌ها در حوز‌­ی تولید شامل تغییر سازمان‌دهی تولید، نوآوری فنی و تشدید استثمار کارگران می‌شود و در حوز‌ه‌ی گردش به صورت ایجاد تنوع در محصولات، بازاریابی و تبلیغات (البته این وظایف به حوزه‌ی سرمایه‌ی بازرگانی و تقسیم کار و تقسیم ارزش اضافی میان این بخش با سرمایه‌ی صنعتی مربوط می‌شود که خود به بحث جداگانه‌ای نیاز دارد که ما در این جا به آن نمی‌پردازیم)، و توافق با سایر رقبا بر سر تقسیم بازار و تعین قیمت. این دو رشته اقدامات، گستره­ و میدانی از سطح تولید تا سطح بازار را دربرمی‌گیرد. این اقدام‌های فردی سرمایه‌داران صرفاً در جهت پیروزی بر رقبا به کار بسته نمی‌شود، بلکه هدف دیگری نیز دربر دارد که می‌توان آن را با ایجاد شکاف در بین کارگران مشخص کرد. به عبارت دیگر این اقدام‌های فردی دو بال دارند: از یک سو علیه رقباست و از دیگر سو علیه تجزیه و پراکندگی دشمن طبقاتی خود به کار می‌روند.

دوم، سازوکار­های ساختاری و غیر شخصی که خود را هم‌چون روندی اجباری بر تمامی سرمایه‌داران منفرد تحمیل کرده و از اراده‌ی این یا آن سرمایه­‌دار فراتر می‌روند و که عبارتند از ۱– مهاجرت سرمایه از یک شاخه‌ی تولید به شاخه‌­ی دیگر برای سود ۲- تناسب تولید در هر شاخه‌ی تولید با تقاضای اجتماعی برای آن شاخه‌ ۳- توزیع کل ارزش اضافی تولیدشده بین سرمایه‌های منفرد به نسبتی که با ارزش اضافی تولید شده توسط آن‌ها برابر نیست.

این روند در یک شاخه در مدت کوتاه‌تری و در بین چند شاخه متناسب با زمان بازگشت سرمایه، ترکیب آلی و میزان تراکم و تمرکز در شاخه‌های مختلف (این امر به علت ناموزونی در کشورها و دوره‌های مختلف یکسان نیست) به زمان طولانی‌تری نیاز دارد.

مارکس در کتاب «تئوری‌های ارزش اضافی» در انتقاد به توضیح جان استوارت میل درباره‌ی قیمت شراب اشاره می‌کند که بدون در نظر گرفتن نقش واسطِ رقابت در تبدیل ارزش اضافی به سود و تاثیر آن بر قیمت درک این مساله غیرممکن است:

«بخشی از ارزش اضافی تولید شده در سایر حوزه‌ها، مطابق با میزان سرمایه، به سرمایه‌های[مراد مارکس بخش تولید شراب است] منتقل می‌شود که از لحاظ استثمار مستقیم کار در وضعیت نامساعدتری قرار دارند(رقابت موجب این تساوی می‌شود به نحوی که هر سرمایه‌ی جداگانه سهمی مساوی از سرمایه‌ی اجتماعی دریافت می‌کند). این معضل به محض درک مناسبات ارزش اضافی با سود و توازن سود به یک نرخ عمومی بسیار ساده خواهد شد. اما اگر قرار باشد این مشکل به طور مستقیم و بدون حلقه‌ی واسط توضیح داده شود، یعنی اگر سود یک سرمایه‌ی خاص در یک شاخه‌ی معین از تولید بر اساس ارزش اضافی نهفته، یا به عبارتی کار پرداخت نشده در کالاهایی تولید شده در همان شاخه (یعنی بر اساس کاری که به طور مستقیم صرف تولید کالاها شده است) سنجیده شود، آن‌گاه حل این مشکل به‌مراتب از تبدیل مربع به دایره دشوارتر خواهد بود، که در واقع به روش‌های جبری قابل حل است».(۴۷)

درنگ بر این قطعه نشان می‌دهد که مارکس در این جا به نقش و کارکرد رقابت میان سرمایه‌ها هم‌چون حلقه‌ی واسط در تنظیم‌ «مناسبات ارزش اضافی با سود و توازن سود به یک نرخ عمومی» اشاره می‌کند. خلاصه کنیم تبدیل ارزش به قیمت از گام‌ها و لحظه‌های معینی عبور می‌کند که گستره‌ای از تولید تا بازار را دربر می‌گیرد. این گام‌ها از رهگذر رقابت بین سرمایه‌ها و به میانجی آن‌ها صورت می‌گیرد. نخست ارزش کالا در یک واحد تولیدی، که از زمان کار متوسط اجتماعی در آن شکل می‌گیرد، سپس قیمت تولید یک کالا در یک شاخه­‌ی تولید، بعد از موازنه‌­ی سود بین شاخه­‌های مختلف صنعت تکوین پیدا می‌کند. آن‌گاه ارزش بازار از طریق میانگین اجتماعی برای تولید کالا در یک شاخه تولید به دست می‌آید. و سرانجام ارزش بازار و قیمت تولید بعد از تاثیر نوسان‌­های عرضه تقاضا به قیمت بازار تبدیل می‌­شوند. گفتنی است قیمت بازار صرفاً از رقابت بین سرمایه‌ها به دست نمی‌آید و رقابت بین خریداران و فروشندگان نیز در تعیین آن اثر دارد.

                            نمودار زیر رابطه‌ی رقابت را با قوانین ذاتی مشخص می‌سازد:



                                        تفسیرهای نادرست از مکان رقابت

رقابت میان سرمایه‌ها به موضوعی مشاجره‌آمیز در میان مارکسیست‌ها بدل شده است. برخی نظیر مایکل لبووتیز و کلاوس دیتر نویمن(۴۸) بر این باوراند که تعدد سرمایه‌ها و رقابت میان آن‌ها به سطح پدیداری تعلق دارند. آن‌ها در تایید روایت خود به این متن مارکس استناد می‌کنند:

«هر چند قصد ما در این جا بررسی شیوه‌ای نیست که قانون‌های ذاتی تولید سرمایه‌داری با نشان دادن خود در حرکت خارجی سرمایه‌های فردی، خود را به عنوان قانون‌های جبری رقابت بروز می‌دهند و بنابراین در آگاهی سرمایه‌‌دار منفرد چون انگیزه‌هایی وارد می‌شوند که او را به پیش می‌رانند؛ اما تا همین حد نیز روشن است که تحلیل علمی رقابت تنها زمانی ممکن است که ما سرشت درونی سرمایه را درک کنیم، درست به همان نحو که حرکات ظاهری اجرام آسمانی تنها برای کسی قابل فهم است که با حرکت‌های واقعی آن‌ها آشنا باشد، حرکت‌هایی که از طریق حواس نمی‌توان آن‌ها را درک کرد». (۴۹)

در برابر این تفسیر از موضوع، عده­ای دیگری نظیر باب جسوپ، و بن فاین(۵۰) رقابت بین سرمایه‌ها را به سطح ذاتی سرمایه‌داری نسبت می‌دهند. آن‌ها برای تایید نظر خود از این متن مارکس بهره می‌گیرند:

«رقابت از حیث مفهومی چیزی نیست جز سرشت درونی و تعین ذاتی سرمایه از طریق تاثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک­ دیگر، گرایشِ درونی که هم‌چون ضرورت خارجی جلوه‌گر می‌شود. (سرمایه صرفا هم‌چون سرمایه‌های بسیار وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد. و از این رو، خودتعینی آن به صورت تأثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک دیگر ظاهر می‌شود)». (۵۱)

برخلاف تفسیرهای رایج – چه دیدگاه اول لبووتیز، نویمن و چه دیدگاه دوم بن فاین و جسوپ – رقابت بین سرمایه‌ها نه به سطح ذاتی تعلق دارد نه به سطح پدیداری، بلکه میانجی سطح ذاتی و سطح پدیداری محسوب می‌شود. این سطح از رقابت را که دارای سازوکار عمومی است سرمایه‌ی منفرد اما به شکل اجبار از سوی سرمایه دیگر بر خود می‌فهمد.

مدافعان دیدگاه اول اما تبیین این مساله را جدی­‌تر گرفته و تلاش کرده‌اند رقابت بین سرمایه‌ها را صورت‌بندی کنند. مایکل لبووتیز در مقاله «رقابت چیست» یکی از متون نظری پیرامون این مساله را به نگارش در آورده و آن را عنصری در سطح پدیداری معرفی می‌کند. نظر او را می‌توان به شکل زیر خلاصه کرد:

– رابطه‌ی عمودی یعنی تضاد کار و سرمایه، ذات این نظام را تشکیل می‌دهد.
– رابطه‌ی افقی یعنی تعدد بین سرمایه‌ها و رقابت بین آن‌ها، به سطح پدیداری تعلق دارد.
– مارکس در بررسی خود از سرمایه به طور عام هم‌چون شکلی از ثروت مبتنی بر استثمار کارمزدی (برخلاف دیگر شکل­های ثروت و استثمار)، تعدد سرمایه و رقابت را از بررسی‌­های خود جلد اول و دوم کتاب سرمایه موقتاً «کنار می‌نهد» و در جلد سوم این اثر به آن می‌پردازد.
– سرمایه‌ی عام به شکل سرمایه‌ی واحد است که بر اثر تمرکز و تراکم سرمایه‌ها پدید می‌آید و تعدد سرمایه‌ها نقش چندانی در تعین بخشیدن به سرمایه ایفا نمی‌کند.( ۵۳)
این تفسیر لبووتیز از سرمایه‌داری در آرای مارکس از کاستی‌های معینی برخوردار است که ما در این جا به آن اشاره می‌کنیم:

الف– نخستین کاستی تبیین لبووتیز از مساله مورد بحث ما، تعریف او از سرمایه‌داری است. او در تعریف از سرمایه‌داری رابطه‌ی عمودی یعنی تضاد کار و سرمایه و اخذ ارزش اضافی را خصلت ذاتی این نظام قلمداد می‌کند و وجه دیگر یعنی رابطه‌ی افقی و تعدد سرمایه‌ها را امری ذاتی نمی‌داند. پی‌آمد ناگزیر این تبیین و تعریف از سرمایه‌داری این است که بدون تعدد سرمایه‌های مجزا و مستقل و ارتباط­ بین آن‌ها از طریق مبادله، قانون ارزش معنای خود را از دست می‌دهد. اما کاستی اصلی تفسیر لبووتیز از سرمایه‌داری تکیه یک‌جانبه‌ی او بر رابطه‌ی کار و سرمایه و تولید ارزش اضافی است و نادیده گرفتن این نکته که برای دست‌یابی به ارزش اضافی نخست باید نوعی ساختار اجتماعی وجود داشته باشد است که در آن محصول کار انسانی در شکل ارزش ظهور کند. برای این کار، مبادله‌­ی کالایی از امری فرعی در حاشیه‌­ی جامعه به امری اساسی و مسلط بر شیوه‌ی تولید اجتماعی تغییر شکل داده، وسایل تولید به کالا تبدیل شده، و واحدهای تولید در آن به طور مستقل، جدا و به رقیب یک دیگر تبدیل می‌شوند.

به‌راستی قانون ارزش مارکس را بدون توجه به واحدهای اقتصادی مستقل، بی ارتباط با هم چگونه می‌توان تبیین کرد؟ به قول کریس آرتور «قانون ارزش از راه رقابت سرمایه‌داری جاری می‌­شود». از این رو در نگاه مارکس این عناصر – رابطه‌ی کار و سرمایه، تعدد سرمایه‌ها، رقابت میان آن‌ها و بازار- در ترکیب با هم و هم چون حلقه‌های متصل با یک دیگر قابل درک است.

ادعای دوم لبووتیز این است که تعدد سرمایه‌ها و رقابت بین آن‌ها به سطح ساختاری شیوه‌ی تولید تعلق ندارد و لاجرم در همین سطح قابل بررسی نیست. اما مارکس بارها خصلت بنیادین تعدد سرمایه‌ها را مورد تاکید قرار داده است. او به روشنی در فصل‌های آغازین جلد اول کتاب سرمایه در توضیح ارزش به نقش اساسی تعدد سرمایه‌ها اشاره می‌کند و هم‌چنین در گروندریسه در تشریح سرمایه به عنوان یکی از اشکال ارزش می‌گوید:
«یک سرمایه‌ی عام بدون سرمایه‌های دیگر در برابرش که با آن‌ها به مبادله بپردازد- و از نقطه‌نظر کنونی، هیچ چیز به جز کارمزدی یا خود سرمایه در برابر سرمایه قرار ندارد- وجود عینی ندارد. دافعه‌ی متقابلِ میان سرمایه‌ها، پیشاپیش در سرمایه هم‌چون ارزش مبادله‌ی تحقق‌یافته نهفته است».(۵۴)

اما در مورد رقابت بین سرمایه‌ها پیش‌تر توضیح داده شد که این شکل از رقابت سازوکاری پیچیده که در زمانی کمابیش طولانی ارزش و ارزش اضافی نهفته در کالاها را به قیمت و سود تبدیل می‌کند و در واقع هم‌چون مرحله‌ای میانجی بین جنبه‌های ذاتی و پدیداری عمل می‌کند و آن چه که در سطح پدیداری ظهور می‌یابد نتایج این روند بینابینی محسوب می‌شوند. در قسمت بعدی این نوشتار با تفصیل بیش‌تری در باره‌ی این روند شرح داده می‌شود.

ج– در مورد سومین ادعای لبووتیز باید گفت که مراد از بررسی سرمایه به طور عام، تجرید خصوصیات مشترک از همه سرمایه‌هاست. و برشماری مختصات عام و مشترک سرمایه‌ها بدون وجود تعدد سرمایه‌ها و تمایز میان آن‌ها امری بی معناست. به سخن دیگر سرمایه‌ی عام بر خصلت مشترک سرمایه‌های متعدد دلالت دارد، نه نفی تعدد آن‌ها. تجرید صفت مشترک سیب در سیب سرخ، سیب سبز نافی وجود آن‌ها نیست پیش‌فرض استنتاج مقوله‌ی سرمایه عام، وجود سرمایه‌­های متعدد است. تا سرمایه‌های متعدد وجود نداشته باشند مفهوم سرمایه‌ی عام را نمی‌توان تجرید و صورت‌بندی کرد. از این رو کنار نهادن مساله‌ی تعدد سرمایه‌ها و رقابت میان آن‌ها با هدف تعیین ویژگی­‌های مشترک سرمایه نباید به معنای بی اهمیت بودن تعدد سرمایه درک شود. مارکس در تدوین جلد اول و دوم سرمایه اگرچه رقابت بین سرمایه‌ها را به سبب الزام‌های روش‌شناسانه کنار می‌گذارد، اما این رویکرد بدین معنا نیست که تعدد سرمایه‌ها در مجلد اول و دوم کاپیتال وجود ندارد. او در جلد اول و دوم کاپیتال از سرمایه‌های متعدد تا جایی که وجوه اشتراک آن‌ها مورد بررسی است سخن می‌گوید و در مجلد سوم سرمایه‌های متعدد با وجوه افتراق آن‌ها مورد تحلیل قرار می‌گیرد.

د– چهارمین کاستی نظر لبووتیز. مراد از سرمایه عام یک سرمایه‌ی واحد نیست و یکسان تلقی کردن این دو با روش مارکس هم‌خوانی ندارد. مدعای او این نیست که سرمایه‌ی عام در هیات سرمایه‌ای واحد ظاهر می‌شود، او در واقع سرمایه‌ی منفردی را فرض می‌گیرد که دارای خصوصیات سرمایه عام است، یعنی وجوه اشتراک سرمایه‌های بسیار، نه آن چه که موجب اختلاف و تمایز آن‌ها می‌شود. به سخن دیگر، سرمایه منفردی که «نماینده» و نمونه‌ی «سرمایه عام» به شمار می‌رود. مایکل هاینریش نیز اشتباه مشابهی را مرتکب می‌شود و پل برکت در این باره نکته‌ی نغزی دارد آن جا که می‌گوید:

«مارکس غالباً در سطح «سرمایه‌ی عام» وقتی از «سرمایه‌ی منفرد» صحبت می‌کند در واقع یک سرمایه منفرد را با خصوصیات عام سرمایه (نه یک سرمایه‌­ی خاص) به عنوان «نماینده» و نمونه­‌ی «سرمایه‌ی عام» در نظر گرفته است»(۵۵). برخی تصور می‌کنند که مجلد اول و دوم سرمایه چون در سطح سرمایه‌ی عام قرار دارند، صرفا به تحلیل سرمایه‌ی منفرد می‌پردازند و سرمایه‌های متعدد تنها در جلد سوم سرمایه قدم به صحنه می‌گذارد. کافی­ست در این باره بخش بت‌وارگی کالاها مراجعه کنیم که چگونه مارکس تعدد سرمایه‌ها را هم‌چون شرط برقراری شکل ارزشی معرفی می‌کند.

مدافعان دیدگاه دوم تاکنون نتوانسته­‌اند برای تایید دیدگاه خود یک متن معیار ارائه کنند و آن را بر یک بنیاد نظری استوار سازند، اما می‌­توان از اشاره­‌های پراکنده‌ی آن­‌ها پیرامون این موضوع، مولفه‌­های مهم این دیدگاه را چنین خلاصه کرد:

الف- مارکس نه به تلویح، بلکه با صراحت رقابت را «سرشت درونی» شیوه‌­ی تولید سرمایه‌­داری تلقی می‌­کرد.

ب- رقابت نه یک عنصر ساده­ در نظام سرمایه‌داری، بلکه «سازوکاری پیچیده‌­ای» است که در «سطوح گوناگون اقتصاد سرمایه‌داری» نقش مهمی ایفا می‌­کند، در این میان بن فاین به کارکرد رقابت در سطح تولید نیز اشاره می‌­کند که نقش مهم در اخذ دو شکل ارزش اضافی (نسبی و مطلق) به عهده دارد.

ج- متن مورد مراجعه‌ی آن‌ها همان عبارت معروف است:»رقابت از حیث مفهومی چیزی نیست جز سرشت درونی و تعین ذاتی سرمایه».

در پاسخ به این خوانش از مساله‌ی رقابت، می­‌توان به دو نکته اشاره کرد:

الف- مارکس در پاسخ به اشتیرنر برای اولین بار در ایدئولوژی آلمانی «رقابت به‌عنوان قانون اقتصادی» را از «رقابت هم‌چون روندی که قوانین تولید سرمایه‌­داری را به اجرا درمی‌­آورد» از یک دیگر باز می‌شناسد و از هم تفکیک می‌کند. او از این مقطع و در سیر تکامل­ بعدی آرای اقتصادی‌­اش روند تولید ارزش و ارزش اضافی را از توزیع و تبدیل آن‌ها مشخص می‌کند، که به واسطه‌ی رقابت بین سرمایه‌ها، به قیمت‌ها و سودها تبدیل می‌شوند. او در عین حال اثرات رقابت بر خود روند تولید و کسب ارزش اضافی را نیز نادیده نمی‌­گیرد. مارکس در آثار اولیه تحت‌تاثیر اقتصادانان کلاسیک بازار و رقابت را در برابر تولید و ارزش قرار می‌دادند که قوانین‌شان را بر سرمایه تحمیل می‌کنند. اما از ایدئولوژی آلمانی به بعد رقابت را مجری و شکل تحقق آن قوانین ذاتی سرمایه می‌داند. در گروندریسه فرازی وجود دارد که این تحول نظری را به خوبی نشان می‌دهد.

«جمله‌ی آدام اسمیت از این جهت درست است که قوانین ذاتی سرمایه و گرایش‌های آن در رقابت –کنش سرمایه بر سرمایه- تحقق می‌یابد. اما به معنایی که او در نظر دارد نادرست است که گویا رقابت به سرمایه معنا می‌بخشد و از خارج قوانینی را که به سرمایه تعلق ندارند به او تحمیل می‌کند».(۵۲) چنان که ملاحظه می‌کنیم مارکس درکی یکسره نو از رقابت به دست می‌دهد، که در آن دیگر رد و نشانی از مکان برتر رقابت هم‌چون قانون اصلی اقتصاد بورژوایی نمی‌­یابیم. بنابراین بن فاین و باب جسوپ در تفسیر خود به این تحول فکری توجه کافی نمی‌کنند.

ب – این دیدگاه از عبارت تا حدی مبهم مارکس «رقابت از حیث مفهومی چیزی نیست جز سرشت درونی و تعین ذاتی سرمایه» خوانشی به دست می‌­دهد که ظاهراً موجه به نظر می‌­رسد؛ مع‌هذا او بارها از عبارت‌هایی شبیه این متن در پیوند با رقابت بین سرمایه‌ها استفاده کرده است. بنابراین دلیلی وجود ندارد که مراد او در این عبارت مخالف تاکید درست پیشین او تفسیر شود، یا در تضاد با آن‌ها قرائت گردد. این عبارت را در کنار سایر نوشته‌­های مارکس در گروندریسه و در جاهای مختلف خود کتاب «سرمایه» قرار دهیم، آشکار می­‌شود که مراد مارکس از این تعبیر، نقش رقابت است هم­چون «مجری قوانین اقتصاد بورژوایی»، «نتیجه و شکل تحقق» آن­؛ یا به عبارت دیگر رقابت طریقی است که طی آن سرمایه­‌های متعدد مولفه‌­های ذاتی سرمایه را بر یکدیگر تحمیل می‌­کنند. مدافعان این دیدگاه، به متن و زمینه‌­ی بحث توجهی در خور از خود نشان نمی‌­دهند. در همین عبارت مارکس می­گوید رقابت چیزی نیست جز «تاثیر متقابل سرمایه­‌های متعدد بر یک­ دیگر» که» گرایشِ درونی را هم­چون ضرورت خارجی جلوه­‌گر» می‌­سازد. مراد مارکس از رقابت همان «عمل متقابل سرمایه­‌های متعدد بر یکدیگر» است نه خود قوانین، بلکه بیان واقعی «سرشت درونی و خصلت اساسی سرمایه». در نتیجه رقابت همان گرایش درونی نیست، بلکه مجری بروز آن است. اگر بتوان با اندکی تسامح مثالی به دست داد، رابطه‌ی قوانین ذاتی سرمایه با رقابت، شبیه رابطه‌ی قانون اساسی با دولت است. دولت همان قانون اساسی نیست، نیروی اجرای آن است.

ج – و بالاخره پرسشی که در این جا مطرح می‌شود این است اگر رقابت صرفاً به سطح پدیداری تعلق دارد، چرا سرمایه‌­ی منفرد آن را «به شکل اجبار» و هم‌چون «ضرورت خارجی» از سوی دیگر سرمایه‌ها می­‌بیند؟ رقابت قوانین عام سرمایه را همچون نیروی جبری بر سرمایه‌های منفرد اِعمال می‌کند، سازوکار ساختاری، عمومی و غیرشخصی که از محدود‌ه‌ی مشاهده و اراده‌ی سرمایه‌دار منفرد فراتر می‌رود. آن چه که او در سطح پدیداری مشاهده می‌کند «اجبار» و «ضرورت خارجی» از سوی سرمایه‌دار رقیب است، نه این سازوکار عمومی. وانگهی، اگر رقابت، قوانین ذاتی تولید سرمایه‌داری را در سطح پدیداری به شکل وارونه نمایان می‌کند خود باید همچون روندی حدواسط موجب این تبدیل و وارونگی شده باشد و نمی‌توان جایگاه آن را صرفا به سطح پدیداری محدود کرد. («در رقابت همه چیز وارونه نمایان می‌شود». مارکس) بیهوده نیست که لبووتیز در کتاب با ارزش خود رابطه‌ی افقی یعنی مساله‌ی تعدد سرمایه‌ها را مورد بررسی قرار نمی‌­دهد. نکته‌ای که به درستی کولین بارکر در نقد کتاب او بر این کاستی انگشت می‌گذارد و آن را یادآوری می‌کند.( ۵۶)

رقابت بین سرمایه‌ها در یک شاخه و در چند شاخه صنعت
نوشته‌های مارکس این امکان را در اختیار ما می‌گذارند که در سطح مشخص‌تر و با تعینات بیش‌تری پیرامون رقابت سخن بگوییم. از جمله در این باره می‌توانیم این مبحث را در سطح مشخص‌تری دنبال کنیم. رقابت در بین سرمایه‌ها خود به دو شکل بروز پیدا می‌کند. نخست رقابت در یک شاخه‌ی صنعت و دوم رقابت میان شاخه‌های مختلف صنعت.

رقابت در یک شاخه‌ی صنعت: اساسا با افزایش بارآوری کار و از طریق کاربست تکنیک و سازمان‌دهی جدید کار و پایین آوردن قیمت تمام شده کالاها و دست‌یابی به سهم هر چه بیش‌تر بازار…با هدف تصاحب سود مازاد جلوه‌گر می‌شود. مارکس در جلد یک کتاب سرمایه به طور گذرا به این مطلب اشاره می‌کند، اما در جلد سوم به تشریح مفصل آن می‌پردازد.

بنگاه‌های سرمایه‌داری در یک شاخه‌ی صنعت با پایین آوردن هزینه‌ی تولید کالاهای خود سعی می‌کنند رقبا را از صحنه‌ی رقابت خارج کرده و سهم خود را در بازار افزایش دهند. مارکس در این باره می‌گوید:

«رقابت، از طریق مبارزه برای ارزان کردن کالاها پیش می‌رود. ارزان کردن کالاها با ثابت بودن شرایط دیگر به بارآوری کار و این به نوبه‌ی خود به دامنه‌ی تولید بستگی دارد. بدین ترتیب سرمایه‌های بزرگ سرمایه‌های کوچک‌تر را از میدان به در می‌کنند».(۵۷)

به‌­علاوه بنگا‌­ه‌های سرمایه‌داری با نوآوری در تکنیک و سازمان‌دهی هزینه‌ی تولید را کاهش می‌دهند و بدین وسیله می‌توانند کالاهای خود را به قیمت نازل‌تری به فروش برسانند و سهم خود را در بازار افزایش دهند. رقبا به علت افزایش سرمایه‌ی استوار برای فناوری جدید تا مدتی قادر به استفاده از این نوآوری‌ها نخواهند بود. مبتکران با کاهش قیمت فروش کالاهای خود و گسترش سهم‌شان در بازار سودی با حجم و نرخ بیش‌تر به دست می‌آورند. رقابت در یک شاخه موجب می‌شود که تمام رقبا کالای خود را به قیمت تقریبا یک‌سانی به فروش برسانند. اما چون برخی از عوامل تولید (نظیر مکان، شرایط طبیعی و نوآوری‌های فنی) به سادگی قابل بازتولید نیست، نرخ سود برای بنگاه­ها در یک شاخه صنعت متفاوت خواهد بود.( ۵۸)

رقابت بین شاخه‌های مختلف صنعت: قبل از هر چیز و پیش از هر چیز خود را به خصلت متفاوت ترکیب ارگانیک سرمایه‌ها یا به طور مشخص‌تر در نسبت سرمایه‌ی ثابت به سرمایه‌ی متغیر بستگی دارد.

شاخه‌هایی با ترکیب ارگانیک پایین‌تر و نرخ سودی بالاتر از حد متوسط سرمایه‌های بیش‌تری را جذب می‌کنند و آهنگ انباشت سرمایه در آن‌ها سریع‌تر است. برعکس، شاخه‌هایی با ترکیب ارگانیک بالاتر و نرخ سودی کم‌تر از حد متوسط، از آهنگ انباشت کُندتری برخوردار خواهند بود. این روند، روندی پویاست، بدین معنی که در شاخه‌هایی با نرخ سود بیش‌تر آهنگ انباشت سریع‌تر از تقاضا در آن شاخه‌هاست که منجر به پایین آمدن قیمت بازار و در نتیجه کاهش نرخ سود به طرف حد متوسط خواهد شد. در حالی که در شاخه‌هایی با نرخ سود کم‌تر نتیجه برعکس است، یعنی آهنگ انباشت نسبت به تقاضا در آن صنایع کُندتر، قیمت‌های بازار رو به افزایش و نرخ‌های سود رو به بالا و به طرف حد متوسط گرایش دارد. همان‌طور که مارکس تأکید می‌کند: لحظه‌ای وجود ندارد که در آن تمامی نرخ‌های سود به یک نرخ متوسط برسند، بلکه در واقع تفاوت بین نرخ سود در شاخه‌های مختلف کاهش یافته و آن‌ها به هم نزدیک می‌شوند و به طرف یک حد میانگین گرایش نشان می‌دهند.

«تمام این روند شامل حرکت بسیار پیچیده‌ای است که در آن، از یک سو قیمت‌های بازار در هر حوزه‌ی معین، قیمت‌های تولید نسبی برای کالاهای مختلف، موقعیت نسبت به عرضه و تقاضا در هر شاخه و از سوی دیگر رقابت بین سرمایه‌داران در حوز‌­های مختلف نقش بازی می‌کنند. و ­علاوه بر این، سرعت روند توازن، با آهنگی سریع‌تر یا کُندتر به ترکیب آلی سرمایه‌های مختلف (به عنوان نمونه، سرمایه‌ی استوار یا گردان بیش‌تر) بستگی دارد، و هم چنین خصلت ویژه‌ی کالاها در هر شاخه، یعنی این که آیا خصلت ارزش مصرفی کالا­ها خروج سریع از بازار و کاهش یا افزایش تقاضا را مطابق با سطح قیمت بازار تسهیل می‌کند… این موارد پاره‌ای از دلایل این امر به شمار می‌روند که چرا نرخ عمومی سود هم‌چون سرابی زودگذر به نظر می‌رسد».(۵۹)

پرسش مهمی که در این جا مطرح می‌شود این است که اگر رقابت در یک شاخه به عدم تساوی نرخ‌های سود می‌انجامد، چه‌گونه نرخ‌های سود بین شاخه‌های مختلف به تساوی می‌گراید؟ مارکس این تناقض ظاهری را با تساوی نرخ سود نه برای تمام سرمایه‌ها در یک شاخه­، بلکه با تساوی بین نرخ‌های سود سرمایه‌های معین، یعنی «سرمایه‌های تنظیم‌کننده» توضیح می‌دهد.

سرمایه‌ی تنظیم‌کننده در هر شاخه‌ی تولید، سرمایه‌ای است که از با صرفه‌ترین و کم هزینه‌ترین روش‌های تولید استفاده می‌کند. روش‌هایی که در عین حال به سهولت قابل تجدید تولید و قابل تقلیدند. قیمت تولید سرمایه‌ی تنظیم‌کننده در هر شاخه‌ی تولید، قیمت فروش در آن شاخه را تعیین می‌کند. سرمایه‌داران هنگامی یک روش جدید تولید را بر می‌گزینند که اولاً نرخ سود قابل انتظار از به‌کار بستن آن به انداز‌ه‌ی کافی جذاب باشد و ثانیاً به‌سهولت بتوانند این روش‌های تولید را مورد استفاده قرار دهند.

رقابت در یک شاخه‌ی تولید موجب نابرابری نرخ‌های سود بین شرکت‌های مختلف می‌شود و در شاخه‌های متفاوت تولید نیز صرفا از طریق نوسان‌هایی آشفته و گرایش‌وار در جهت ایجاد یک نرخ برابر حرکت می‌کند. از این رو مطالعه‌ی نرخ سود در هر لحظه‌ی معین نشان‌گر نرخ‌های سود نابرابر است و صرفاً با دنبال کردن حرکت سرمایه‌های تنظیم‌کننده در زمانی به اندازه‌ی کافی طولانی می‌توان گرایش نرخ‌های سود به تساوی را در عمل نشان داد. (۶۰)

برخی از اشکال رقابت
البته سازوکار رقابت در اشکال گوناگون حتی فراتر از شیوه‌ی تولید دیده می‌شود، ما حتی از رقابت سرمایه‌داران با دولت و رقابت دولت‌ها در سطح بین‌المللی نیز می‌توانیم سخن بگوییم که این مباحث دامنه‌ی تحقیق ما را از سطح شیوه‌ی تولید بسی فراتر می‌برد که خود مجالی دیگری می‌طلبد. ما در این جا صرفا به برخی دیگر از این اشکال رقابت در سطح شیوه تولید اشاره خواهیم کرد.

رقابت کار و سرمایه
سرمایه‌دار برای بهره‌کشی از کارگر در روند تولید و تصاحب ارزش اضافی حاصل از نیروی کار او، نخست باید نیروی کار او را خریداری کند. در مرحله‌ی خرید و فروش نیروی کار، کارگر و سرمایه‌دار هر دو هم‌چون انسان‌هایی آزاد و به عنوان دارندگان کالا با حقوقی یک‌سان در برابر هم ظاهر می‌شوند و قرارداد کار تجلی اراده‌ی مشترک آن‌هاست. (۶۱) برای برقراری چنین رابطه‌ای دو شرط ساختاری ضروری و لازم است:

نخست، جدایی کارگر مزدبگیر از شرایط عینی بازتولید خویش، به نحوی که برای بقای خود و خانواده‌اش چاره‌ای جز فروش نیروی کار خود به طبقه‌ی سرمایه‌دار نداشته باشد. هر چند که در فروش کالای خود به این یا آن سرمایه‌دار منفرد، آزاد و مختار است. ارزش نیروی کار مانند هر کالای دیگری با مدت زمان اجتماعی لازم برای تولید آن تعیین می‌شود.

دوم، کارگر مزدبگیر باید بر کالای خود، نیروی کار تملک داشته باشد، و بتواند آن را هم‌چون کالا به بازار عرضه کند. برای این کار باید بتواند آزاد از هر گونه وابستگی شخصی و اعمال قهر مستقیم در مورد فروش کالای خویش تصمیم بگیرد.

در این سطح می‌توان از رقابت کار و سرمایه بر سر تعیین مزد و شرایط کار سخن گفت. این رقابت می‌تواند به شکل انفرادی یا جمعی صورت بگیرد. در این شکل از رقابت، هنگامی که سطح مزدها به اندازه‌ای افزایش یابد که استفاده از ماشین جدیدتر باصرفه‌تر باشد، سرمایه‌داران فناوری‌ها و ماشین‌های جدید را به کار می‌گیرند. این به کارگیری اگر با گسترش بازار و افزایش قابل ملاحظه‌ای سرمایه‌گذاری همراه نباشد، به بیکاری کارگران می‌انجامد. این کارگران بیکار شده خیل ارتش ذخیره‌ی صنعتی را فشرده‌تر می‌سازند.

رقابت بین کارگران
انباشت سرمایه همواره بخش وسیعی از بیکاران را در کنار خود بازتولید می‌کند، که وسعت آن متناسب با نوسان‌های انباشت سرمایه تغییر می‌کند. تقاضا برای نیروی کار در دوره‌های رکود و رونق یکسان نیست، و اثرات مختلفی بر خودِ ارتش بیکاران برجای می‌گذارد. و نوسان‌های معینی را در صفوف آن‌ها ایجاد می‌کند. در دوره‌ی رکود تقاضا برای نیروی کار کاهش می‌یابد و دست سرمایه‌داران در اخراج شاغلان بازتر می‌شود. در دوره‌ی رونق، تقاضا برای نیروی کار افزایش پیدا می‌کند، و قدرت چانه‌زنی نیروی کار – مخصوصا در صورت کمبود نیروی کار- افزایش پیدا می‌کند. به‌علاوه در جایی که هزینه‌ی پرداخت مزد کارگران از هزینه استفاده از ماشین‌ها بالاتر باشد، آن‌ها استفاده از ماشین را در دستور کار خود قرار می‌دهند. به سخن دیگر ماشین یکی از «سلاح»‌هایی است که سرمایه‌داران برای درهم شکستن مبارزه کارگران، کاهش امتیازها و دامن زدن رقابت بین آن‌ها از آن بهره می‌برند. به خاطر داشته باشیم که کاربرد ماشین در فرایند تولید از طرف سرمایه‌داران صرفاً به این انگیزه محدود نمی‌شود. سرمایه‌داران در رقابت با یک دیگر برای کاهش ارزش کالاها از طریق بالا بردن بارآوری نیز از ماشین استفاده می‌کنند. کاربرد ماشین در تولید یکی از جلوه‌های رقابت بین سرمایه‌داران به شمار می‌رود، و به نوبه‌ی خود به رقابت بین کارگران دامن می‌زند. این دو انگیزه البته همواره بر یک دیگر منطبق نیستند، در پاره‌ای موارد سرمایه‌دار با بهره‌گیری از ماشین، هم رقیب سرمایه‌دار خود را از میدان بدر می‌کند، و هم به رقابت بین کارگران دامن می‌زند، اما در مواردی دیگر در شرایط پایان رکود و آغاز دوران رونق که خیل بیکاران گسترده و سطح دستمزدها نازل است، استفاده از ماشین صرفاً برای پیروزی بر سایر سرمایه‌داران در دستور کار آن‌ها قرار می‌گیرد.

رقابت بین کارگران به دو شکل بروز می‌کند: نخست بین کارگران شاغل و بیکار، بدین معنا که بخش شاغل برای این که کار خود را از دست ندهد تن به تشدید کار و استثمار بیش‌تر می‌دهد. تشدید کار و استثمار بیش‌تر به نوبه‌ی خود مانع اشتغال بیکاران می‌گردد و این عامل نیز به سهم خود به شکاف بیش‌تر میان این دو بخش می‌انجامد. دوم رقابت بین بیکاران، سرمایه همواره اردویی از کارگران بیکار را در کنار خود بازتولید می‌کند که در رقابت با یک دیگر تلاش می‌کنند نیروی کار خود را در بازار کار هر چه ارزان‌تر به فروش برسانند. این رقابت در لایه‌های مختلف طبقه کارگر انعکاس می‌یابد: بین کارگران شاغل با بیکار، میان کارگران زن و کودک با کارگران مرد، رقابت میان کارگران ملیت‌ها و مذاهب مختلف… این امر به سهم خود وحدت صفوف آن‌ها را درهم می‌شکند، که پی‌آمدهای منفی آن از سطح اقتصادی فراتر می‌رود. بنابراین رقابت بین کارگران صرفا واکنشی به اقدام های سرمایه‌داران نیست، بخشی از این رقابت از ساختار درونی خودِ کارگران برمی‌خیزد.

مارکس در گروندریسه در ضمن توضیح رقابت بین سرمایه‌ها، در مورد رقابت بین کارگران اشاره‌ای کوتاهی می‌کند:

«اجبار متقابلی که سرمایه‌ها در قالب آن بر یک دیگر و بر نیروی کار اعمال می‌کنند (رقابت بین کارگران صرفا شکل دیگری از رقابت بین سرمایه‌ها است) رشد آزادانه و در عین حال واقعی ثروت به شکل سرمایه است».(۶۲)

این اشاره‌ی کوتاه می‌تواند این شائبه را به ذهن متبادر کند که رقابت بین کارگران کاملاً نتیجه‌ی اقدام‌ها و سازوکارهای رقابت بین سرمایه‌ها به شمار می‌رود. البته استفاده از ماشین یا استثمار بیش‌تر کارگران شاغل می‌تواند تقاضای سرمایه برای کارگران بیش‌تر را کاهش داد و متعاقباً رقابت بین آ‌ن‌ها را تشدید کند، اما درنظر گرفتن سایر عوامل مانند ترکیب اندام‌وار سرمایه، نوسان‌های ادواری رکود و رونق و به ویژه عوامل موثر طبیعی، اجتماعی و فرهنگی و رشد جمعیت و تاثیر آن بر ارتش ذخیره‌ی صنعتی انطباق و هم‌پوشانی کامل این دو شکل از رقابت را ناممکن می‌سازد.

رقابت بین فروشندگان و خریداران
رقابت بین فروشندگان و خریداران در واقع موجب نوسان‌های عرضه و تقاضا و شکل‌گیری قیمت‌های بازار است. افزایش عرضه نسبت به تقاضا در یک شاخه از تولید، زمان متوسط لازم اجتماعی را در آن شاخه به طرف زمان تولید در بنگاه‌های کارآتر متمایل می‌کند و برعکس در صورت افزایش تقاضا نسبت به عرضه، زمان متوسط به طرف زمان تولید در بنگاه‌هایی با کارآیی کم‌تر نوسان می‌کند.تغییر در تقاضای اجتماعی برای کالاهای مختلف، موجب تغییر در توزیع سرمایه بین شاخه‌های مختلف تولید و در نتیجه تغییر در قیمت‌های تولید برای کالاهای مختلف خواهد شد.

برشماری تعینات رقابت در شیوه­‌ی تولید سرمایه‌داری نشان می‌دهد که رقابت در میان سرمایه‌­ها جایگاه ویژه‌ای دارد و این یک نیز تا حدی بر رقابت بین کارگران و این نیز به نوبه‌ی خود بر رقابت بین خریداران و فروشندگان تاثیر می‌گذارد. این رقابت‌­ها با یک‌دیگر رابطه تنگاتنگی دارند بر هم اثر می‌­گذارند و در هم منعکس می‌­شوند. به سخن دیگر، ردپای رقابت بین سرمایه­‌ها، در رقابت بین کارگران جلوه‌­گر می‌­شود به تعبیر مارکس «رقابت بین کارگران صرفاً شکل دیگری از رقابت بین سرمایه‌­هاست». یک رویکرد مارکسی تلاش می­‌کند جایگاه اشکال رقابت در سرمایه‌­داری را مشخص نماید و پیوند آن‌­ها را نشان دهد. (۶۳)

کارکردهای رقابت در سرمایه‌داری
رقابت درچارچوب شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری دارای کارکردهای متعددی است که در این جا به چند عمل‌کرد مهم آن اشاره می‌شود:

الف- رقابت، در کنار مبادله موجب پیوند بین سرمایه‌های منفرد و تبدیل آن‌ها به جزیی از مجموع سرمایه‌ی اجتماعی می‌شود.
ب- رقابت، قوانین ذاتی نهفته در سرمایه را جلوه‌گر می‌سازد به سخن مارکس «رقابت مجری قوانین ذاتی سرمایه است و آن‌ها را در برابر سرمایه‌ها­ی منفرد به قوانین جبری بدل می‌کند. او این قوانین را کشف نمی‌کند، صرفاً به آن‌ها واقعیت می‌بخشد».
ج-رقابت در یک شاخه باعث شکل‌گیری قیمت واحد و نرخ‌های سود متفاوت می‌شود.
د- رقابت بین شاخه‌های مختلف موجب قیمت‌های تولید متفاوت و نرخ سود متوسط می‌شود.
هـ – رقابت باعث توزیع سرمایه‌ها بین شاخه‌های مختلف تولید می‌شود.
و- و بالاخره رقابت مجموعه ارزش اضافی تولیدشده را بین سرمایه‌های مختلف توزیع می‌کند. به دیگر سخن، سرمایه‌ها برای به دست آوردن حداکثر سهم خود از ارزش اضافی با هم رقابت می‌کنند.

***

آیا گرایش به تمرکز و تراکم رقابت را بی‌معنا نمی‌سازد؟ آیا شکل‌گیری انحصارات به کارکرد رقابت پایان نمی‌دهد یا دست‌کم آن را به طور کیفی محدود نمی‌کند؟ پاسخ به این پرسش‌­ها مجال دیگری می‌طلبد که در بخش بعدی تلاش می‌کنیم به آن‌ها در حد توان خود بپردازیم.

یادداشت‌ها
1- ارنست مندل، تناقضات سرمایه‌داری دولتی، ص 7 و 8.

2- مطالعه‌­ی نوشته‌­ها و نامه‌های مارکس نشان می‌دهند که او تا سال ۱۸۶۵ (زمانِ نگارش دست‌نوشته‌های مربوط به جلد سوم سرمایه) قصد داشت رساله‌ای درباره‌­ی رقابت بنویسد: «جزییات بیش‌تر درباره­ی این مطلب(رقابت) خارج از محدوده‌ی بررسی ما قرار دارد، چون باید در رساله‌ای «در باب رقابت» به آن پرداخت». به نقل از

“Capital, Competition, and Many Capitals,” in M. Campbell and G. Reuten (eds.), The Culmination of Capital: Essays on Volume 3 of Marx’s Capital. London: Palgrave.

3- فرهنگ‌نامه اندیشه‌ی مارکسیستی، ویراستار تام باتامور و دیگران، اکبر معصوم بیگی ص336.

4-Neumaun, klus-Dieter, 1976, Das verhältnis von Monopol und Konkerrens in der Herausbildung und Entwicklung der Marxistischen politische Ökonomie (Dissertation), Halle.

5 –فردریش انگلس، نامه‌های از لندن، . MEW bd1, S.469

6-Marx, Karl, Ökonomisch-philosophische Manuskripte, MEW bd1.348.

7 – همان‌جا.

8-Ebenda-S.521به نقل از منبع 4 .

9- انتقاد مارکس در مقاله‌ای تحت عنوان «درباره‌ی «نظام ملی اقتصادی سیاسی» اثر لیست» و انتقاد انگلس در «دو سخن‌رانی در ابرفلد» انتشار یافت. مارکس بر این نظر بود که فردریش لیست از نظرات فرانسوا لویی اگوست فریه استفاده کرده است، بدون آن که به او و اثرش اشاره‌ای بکند.

10- Marx, Karl, an p.w.Annenkow, MEW.Bd 4.S.562.

11-کارل مارکس، فقر فلسفه، ارتین آراکل ص 154.

21- به نقل از کتاب رونالد میک، پژوهشی در نظریه ارزش-کار، م. سوداگر، ص 189.

31- کارل مارکس، فقر فلسفه، ارتین آراکل ص 155.

41- کارل مارکس، گروندریسه جلد اول، برگردان باقر پرهام، احمد تدین، ص 401.

51- کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم، ص 204. مارکس در جاهایی دیگری به محدودیت‌های جنبه‌ی تاریخی یا مفهوم منفی رقابت بر می‌گردد و با درنگ بر رقابت درون سرمایه‌داری تاکید می‌ورزد. به عنوان نمونه او می‌گوید «اما اهمیت رقابت تنها در همین بُعد تاریخی، یا در همین نیروی نفی­کنند‌ه‌اش نیست. رقابت آزاد رابطه سرمایه است با سرمایه، به عنوان سرمایه‌‌ی دیگر؛ یعنی رقابت روش واقعی سرمایه به عنوان سرمایه است. قانون‌مندی‌های ذاتی سرمایه-که در مراحل نخست توسعه تاریخی آن صرفا به شکل گرایش‌هایش ظاهر می‌شوند – برای نخستین بار به صورت قانون در می‌آیند؛ تولید بر پایه‌ی سرمایه تنها بر اساس رقابت آزاد و به موازات توسعه‌ی آن برای نخستین بار شکل مناسب خود را پیدا می‌کند». گروندریسه، مارتین نیکولاس، ص 605.

16- کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم 212-204.

17- با کمی تغییر در ترجمه، کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم، ص205 .

18- با کمی تغییر در ترجمه، کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم، ص 205.

19- کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم، ص205.

20- کارل مارکس، گروندریسه جلد دوم 212-204.

21- گروندریسه به زبان آلمانی ص 647.

22- کارل مارکس،سرمایه جلد سوم جلد 25 مجموعه آثار ص 235 و ص219 .

23- کارل مارکس، کاپیتال، جلداول، حسن مرتضوی، ص353. با کمی تغییر در ترجمه.

24-کارل مارکس، کاپیتال، جلد اول، برگردان حسن مرتضوی، ص 766.

25-کولین بارکر در نقد دیدگاهی که به طور یک‌جانبه روابط عمودی را برجسته می‌کند و به جنبه‌ی دیگر این مناسبات بی توجهی نشان می‌دهد نکات نغز و مجاب­کننده‌ای مطرح می‌کند. او می‌گوید»در مارکسیسم گرایشی وجود دارد که «روابط اجتماعی تولید» را صرفاً روابط شکل‌یافته در لحظه و در مکان خودِ تولید تلقی می‌کند». به دیگر سخن، شیوه‌ی تولید را با روابط بی‌واسطه‌ی استثمار در خودِ روند تولید یک‌‌سان می‌انگارد… نقد ماتریالیستی از مناسبات سرمایه‌داری، نه به سادگی هم‌چون روابط بهره‌کشانه‌ی بیگانه شده؛ بلکه هم‌چنین، و هم‌زمان، به منزله‌ی روابط رقابت‌گرانی بیگانه­‌شده است. رابطه‌ی سرمایه ترجمان فشرد‌ه‌ای است از کل شبکه‌ی مناسبات اجتماعی که بر تولید ارزش اضافی استوار است، اما در کل گردش سرمایه پیکریافته است. به عبارت دیگر، رابطه‌ی سرمایه چیزی بیش­ از لحظه‌ی تولید سرمایه‌داری است؛ این رابطه در عین حال سایر لحظه‌های دورگشت سرمایه را در برمی‌گیرد.(مبادله، واقعیت‌‌یابی، شکل‌گیری قیمت و غیره) به عقیده‌ی مارکس، سرمایه تنها می‌تواند هم‌چون سرمایه‌های متعدد وجود داشته باشد؛ از طریق تاثیر متقابل بین سرمایه‌های متعدد، اصول سرمایه به طور عام تحقق می‌یابد. سرمایه‌ی عامِ منفرد، مفهومی متناقض است. از این رو، مشخصه‌ی سرمایه‌داری این است که از طریق رقابت تکامل می‌یابد؛ رقابتی که خاستگاه و نمودار هرج و مرج تولید سرمایه‌داری است. بنابراین، مارکس استدلال می‌کند که روابط اجتماعی سرمایه شکلی دوگانه دارد: هرج و مرج و استبداد. در میان سرمایه‌های متعدد، هرج و مرج، و در درون هر سرمایه استبداد حاکم است. هر یک از این دو- هرج و مرج و استبداد- پیش‌شرط آن دیگری است. به نقل از کتاب معرفی و نقد آرای جان هالووی (جلدسوم) از انتشارات بیدار.

26-کارل مارکس، گروندریسه جلد اول ص 409. به علت ناروشنی متن ترجمه اندکی تغییر داده شده است. الکس کالینیکوس که از سنت حزب کارگران سوسیالیست بالیده است در تعریف سرمایه‌داری نظر مارکس را به خوبی بیان می‌کند و این نظام را چنین تعریف می‌کند:»به نظر مارکس روابط تولید سرمایه‌داری بر اثر دو جدایی تکوین یافته است- نخست جدایی نیروی کار از وسایل تولید که به فروش نیروی کار به سرمایه می‌انجامد که تحت شرایطی موجب استثمار می‌شود؛ دوم جدایی میان «سرمایه‌های متعدد» که مشترکاً کنترل وسایل تولید را در اختیار خود دارند، و رقابت میان آن‌ها واحدهای تولید را برای حداکثر کردن سودآوری و انباشت، تحت فشار سیستماتیک قرار می‌دهد. از این صورت‌بندی می‌توان نتیجه گرفت که خصوصیات شیوه‌ی تولید سرمایه‌­داری- استثمار نیروی کار، انباشت و بحران‌ها- محصول سازوکار اقتصادی است که در آن رقابت نقش ضروری ایفا می‌کند.» الکس کالینیکوس، آیا سرمایه‌داری به نظامی از دولت‌ها نیاز دارد؟ برگردان ح. آزاد، از مجموعه مقالات مربوط به نظام مناسبات بین‌المللی (موج سوم) که از سوی نشر بیدار منتشر می‌شود.

27-جامعه بازار، دن اسلیتر و فرن تونیکیس، ترجمه‌ی حسین قاضیان، ص ص111-110. رامین معتمدنژاد درست در تناقض با با تاکیدات دن اسلیتر و فرن تونیکیس، در تعریف سرمایه‌داری تعدد میان سرمایه‌ها، رقابت بین آن‌ها و عنصر بازار را عنصر ذاتی در تعریف سرمایه‌داری نمی‌داند. او در این باره می‌گوید: «در این‌جا سوالی محوری مطرح می‌شود : اگر سرمایه‌داری ذاتاً یک نظام بازار محور و غیر سیاسی و غیر اجتماعی نیست، چه‌گونه می‌توان آن را تعریف کرد؟ … سرمایه‌داری شکل‌بندی ویژ‌ه‌ای است که بین روابط اقتصادی محوری آن از یک سو، و روابط قدرت و نهادهای سیاسی ـ اجتماعی آن از سوی دیگر، پیوند و تأثیری متقابل و ناگسستنی وجود دارد. این تعریف کلی، به طور دقیق‌تر، مسئله ماهیت یا جوهر نظام سرمایه‌داری را مطرح می‌کند. به نظر من، همان‌گونه که مارکس در اثر مهم خویش «سرمایه» روشن می‌سازد، ماهیت نظام سرمایه‌داری در دو ویژگی ساختاری نهفته است. ویژگی اول خود بر سه رابطه‌ی اصلی استوار است: ۱- روابط کالایی (خرید و فروش کالاها)، ۲- روابط مزد محوری (بین کارگران و کار فرمایان) که در آن نیروی کار نیز تبدیل به کالا شده است و ۳- روابط پولی که اعتبار بانکی در آن نقشی اساسی ایفا می‌کند. از نظر مارکس، خصوصیت دیگر سرمایه‌داری محروم شدن کارگران از مالکیت وسایل تولید و به ویژه محروم شدن آن‌ها از محصول کار خویش است … در مجموع، می‌توان گفت که ماهیت نظام سرمایه‌داری، از یک سو، در تصاحبِ خصوصی محصولِ کارِ اجتماعی و، از سوی دیگر، در روابط کالایی، مزد محوری و پولی نهفته است». رامین معتمد نژاد، اقتصاد سیاسی سرمایه­‌داری ایران، لوموند دیپلوماتیک.

چنان که ملاحظه می‌کنیم در تعریف او از سرمایه­‌داری، از روابط افقی بین سرمایه‌ها و تعامل و رقابت بین آن‌ها سخنی در میان نیست.

82- کارل مارکس، سرمایه جلد دو، برگردان حسن مرتضوی، ص 215.

92- به تعبیر مندل «تاریخ سرمایه، تاریخ درهم شکستن مالکیت اشخاصی بی‌شمار است به سود اقلیتی که مدام کوچک­‌تر می‌شود». ارنست مندل، علم اقتصاد، هوشنگ وزیری، ص 180.

30-کارل مارکس،گروندریسه جلد دوم 212.

13- ریچارد برایان در پیوند با رقابت مجرد می‌گوید: «سطح مجرد رقابت به طور عام به عنوان سرشت درونی سرمایه از لحاظ منطقی مقدم بر وجود سرمایه به شکل سرمایه‌های منفرد است، و نباید به رقابت بین شرکت‌ها فروکاسته شود. رقابت مجرد در این سطح هم‌چون وجهی که پیوند عناصر مجزای انباشت سرمایه را برقرار می‌کند مطرح می‌شود. کارکرد اصلی رقابت وحدت حرکات مجزا و مستقل سرمایه است به نحوی که تولید و بازتولید نظام اجتماعی ثروت را تامین می‌کند. یعنی رقابت در دورپیمایی سرمایه‌ی اجتماعی در روند حرکت سرمایه بین اشکال سرمایه‌ی پولی، سرمایه‌ی تولیدی و سرمایه‌ی کالایی

Richard Bryan, Monopoly in Marxist method, capital and class 26, 1985, p73-92.

32- کارل مارکس، سرمایه جلد اول، حسن مرتضوی، ص 672.

-33Hegel,s Science of Logic, 1969, trans.A.V.Miller p.163-174.

-34 Hegel, G.W.F, 1991, the Encyclopedia Logic $$ 95.

53- همان منبع.

-36“Capital, Competition, and Many Capitals,” in M. Campbell and G. Reuten (eds.), The Culmination of Capital: Essays on Volume 3 of Marx’s Capital. London: Palgrave.

37- کارل مارکس،سرمایه جلد سوم جلد 25 مجموعه آثار ص 203.

38-Semmler, Willi, 1982, theoris of Competiton and Monopoly Capital and Class, 18.p.91-115.and Lefteris Tsoulfidis, Marxian Theory of Competition, Review of Radical Political Economics. 17.1.p.5-22.

39- Marx, K. 1978, Capital, Vol 2, p 180.

40-Arthur, Christopher J, 2002, the new Dialectic and Marx’s Capital, Brill, p 140.

41-کارل مارکس، سرمایه جلد اول، حسن مرتضوی، ص 162، با کمی تغییر در متن.

24-از منظر لبووتیز سرمایه سوژه‌ای خودبسنده نیست که در جریان بازتولید بتواند تمامی پیش‌شرط‌های لازم برای حرکت خود، یعنی وسایل تولید، نیروی کار و روابط اجتماعی مناسب را به وجود بیاورد. مراجعه به فرمول‌های بازتولید در جلد دوم سرمایه به ما نشان می‌دهد که نیروی کار پیش‌شرطی لازم در آغاز چرخه‌ی حرکت سرمایه به شمار می‌رود، اما بازتولید آن محصول این چرخه نیست. در این روند، نیروی کار مصرف می‌شود اما تولید نمی‌شود، آن چه که تولید می‌شود تولیدِ وسایل مصرف است، نه مصرف آن‌ها برای بازتولید نیروی کار به طور روزمره و نسلی. پس چرخه‌ی سرمایه به تنهایی چرخه‌ای خودبسنده نیست و ضرورتا به چرخه‌ی دیگری نیاز دارد که مربوط به بازتولید نیروی کار است.

34- کارل مارکس، سرمایه، جلد اول، ترجمه حسن مرتضوی، ص 617.

44-دیوید مک نالی، شکل دوگانه‌ی کار در جامعه سرمایه­‌داری، به نقل از کتاب سوژه‌ی انقلابی (معرفی آرای پوستون).

www.nashrebidar.com

45-مارکس در نقد ریکاردو بر حلقه‌ی میانجی در تعیین نرخ عام سود تاکید می‌کند:

«ریکاردو به جای مفروض گرفتن نرخ عام سود، می‌بایست این موضوع را بررسی می‌­کرد که وجود این نرخ عام تا کجا با تعیین ارزش توسط زمان کار خوانایی دارد و در نگاه اول در می‌یافت که به جای انطباقی که در نگاه اول به نظر می‌رسد، چه‌قدر در تضاد با آن قرار دارد و بنابراین وجودش می‌بایست طی مراحل میانی توضیح داده می‌شد، روشی کاملاً متفاوت از انضمام صرف این نرخ عام سود تحت قانون ارزش.(تئوری‌­های ارزش اضافی جلد دوم، ص 174)

46- رومن روسدولسکی، سرمایه مارکس چگونه شکل گرفت، سیمین موحد جلد دوم، ص 777- 767، این بخش تماما به اهمیت مساله‌ی میانجی در دیدگاه مارکس می‌پردازد.

-47 marx, k 1971. Theories of Surplus value. Part 3,progress,p 86-87.

48- برای آشنایی با نظر نویمن مراجعه کنید به منبع 4، و برای آشنایی با نظر لبووتیز مراجعه کنید به:

Following Marx Method, Critique and Crisis By Michael A. Lebowitz

chapter Eleven „What Is Competition?“ S 205-217.

49- کارل مارکس، کاپیتال، جلد اول، برگردان حسن مرتضوی، ص 353-352 با کمی تعییر در متن متناسب با سیاق بحث.

50-برای آشنایی با نظر بن فاین مراجعه کنید به منبع 1، و برای آشنایی با نظر باب جسوپ مراجعه کنید به:

Historisch-Kritisches Wörterbuch des Marxismus Band 7-2, S1542-63.

کریس آرتور در این میان نظر ویژه‌ای ابراز می‌کند. او بر این باور است که مارکس در گروندریسه و کاپیتال، رقابت را عنصری «ذاتی» یا «اساسی» معرفی می‌­کند، و از سوی دیگر می­‌گوید که رقابت نقش «حلقه‌ی واسط» دارد. او می‌گوید:»رقابت در این زمینه‌ی محدود ویژه باید به عنوان واسطه‌ای معرفی شود که گرایش در جهت تشکیل یک نرخ یک‌سان را تضمین می‌کند». برای آشنایی با نظر کریس آرتور مراجعه کنید به:

“Capital, Competition, and Many Capitals,” in M. Campbell and G. Reuten (eds.), The Culmination of Capital: Essays on Volume 3 of Marx’s Capital. London: Palgrave.

51- کارل مارکس، گروندریسه، ص. ما با توجه به عبارت‌های مشابه که مارکس بارها در گروندریسه و کاپیتال آن را تکرار می‌کند، و همه جا بین «قوانین ذاتی» و شکل «ظهور و تحقق» آن تمایز قایل می‌شود؛ با توجه به این که گروندریسه متنی نبود که برای چاپ آماده شده باشد، ترجمه زیر را پیشنهاد می‌کنیم:

«رقابت از حیث مفهومی چیزی نیست جز ظهور و تحقق سرشت درونی و تعین ذاتی سرمایه از طریق تاثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک­ دیگر، گرایشِ درونی که هم‌چون ضرورت خارجی جلوه‌گر می‌شود. (سرمایه صرفا هم‌چون سرمایه‌های بسیار وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد. و از این رو، خودتعینی آن به صورت تاثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک دیگر ظاهر می‌شود)».

52-کارل مارکس، گروندریسه، به نقل از ترجمه انگلیسی مارتین نیکولاوس.

-53 Following Marx Method, Critique and Crisis By Michael A. Lebowitz

chapter Eleven What Is Competition? 205-217.

54- کارل مارکس، گروندریسه، متن انگلیسی، ص638.

55- پل برکت، «تفسیری چند بر سرمایه‌ی عام و ساختار سرمایه مارکس»، برگردان ح. آزاد، ص 37.

www.nashrebidar.com

56- به نقل از کتاب سوژه­ ی انقلابی، کولین بارکر، مقاله سرمایه و پراتیک انقلابی، برگردان ف. اسدپور، نشر بیدار، ص 116.

کولین بارکر در مقاله سرمایه و پراتیک انقلابی در این باره می‌گوید: «بررسی لبوویتز پیرامون رقابت بسیار مسئله‌­دار است، او کتاب خود را با یک بررسی کوتاه از تشریح به عمل آمده از سوی مارکس حول سرمایه‌داری آغاز می‌کند. این تشریح و بررسی چیزی در باره‌ی رابطه ارزش یا رقابت نمی‌گوید. کل کتاب او سرمایه‌داری را صرفا در پرتو روابط «عمودی» بین سرمایه و مزدبگیران بررسی می‌کند و رابطه‌ی «افقی» بین مولدین کالا و سرمایه‌ها را بررسی نمی‌کند». کتاب سوژه‌­های انقلابی، مقاله سرمایه و پراتیک انقلابی، کولین بارکر، برگردان ف. اسدپور، ص 115، نشر بیدار. همین برخورد یک جانبه را می‌توان در تونی نگری یا برنر مشاهده کرد. اولی بیش­تر بر رقابت کار و سرمایه تاکید دارد و دومی بر بر رقابت بین سرمایه‌ها. نگری در کتاب «مارکس پس از مارکس» رقابت بین سرمایه‌ها را نادیده می‌گیرد و از یک درک جامع از کلیت سیستم ناتوان می‌ماند، و رابرت برنر در کتاب «بحران در اقتصاد جهانی ۱۹۵۰ –۱۹۹۸» رقابت کار و سرمایه را در جایگاه شایسته خود قرار نمی‌دهد.

57- ترجمه متن از ماستMarx 1973, p. 421

58 -Marx, Karl, 1977, Capital, vol 1. P. 626.

59-Shaikh, Anwar, 2008, «Competition, and Industrial Rate of Return“, in Issues in Finance and Industry by philip arestis.

60- Marx, Karl, 1977, Capital, vol 3 ch.8. 9. 10. And and Lefteris Tsoulfidis, Marxian Theory of Competition, Review of Radical Political Economics. 17.1.p.5-22.

برای آشنایی با بحث مارکس در مورد رقابت بین شاخه‌های مختلف و در یک شاخه از صنعت، توازن نرخ سود و سرمایه‌ی تنظیم‌کننده باید علاوه بر فصل­‌های 8، 9 و 10 از جلد سوم، فصل‌های مربوط به رانت مطلق و تفاضلی را نیز مطالعه کرد.

61-«همان قوانین عامی که قیمت‌کالاها را تنظیم می­کنند، طبعاً مزد، یا قیمت نیروی کار را هم تنظیم می‌­کنند. مزدها طبق رابطه‌ی بین عرضه و تقاضا، طبق شکلی که رقابت بین خریدارانِ نیروی کار[یعنی] سرمایه‌داران، و فروشندگانِ نیروی کار[یعنی] کارگران، به خود می­‌گیرد، گاه ترقی و گاه تنزل می‌­کنند. نوسانات مزدها متناظر است با نوساناتِ قیمتِ کالاها به طور عام.» کارل مارکس، سرمایه و کار مزدی.

62-مارکس، گروندریسه، جلد دوم، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، ص 204، با تغییری اندک در ترجمه.

63- چنان که لئو پانیچ به‌درستی در نقد لبووتیز به این نکات اشاره می‌کند: «سرمایه‌داری حاوی سه رابطه‌ی اجتماعی است: رابطه بین سرمایه و طبقه کارگر، تقسیمات درونی طبقه کارگر (رابطه‌ای که از نظر لبووتیز دارای اهمیت اصلی است)، تقسیم درون طبقه‌ی سرمایه‌دار به واحدهای مستقل و رقیب. دلیلی وجود ندارد که اقتصاد سیاسی طبقه کارگر یکی از این روابط را حذف کند و دلایل خوبی برای پرداختن به همه‌ی آن‌ها در دست هست. لبووتیز به‌درستی تأکید می‌کند که موضوع استراتژی‌های سرمایه را نمی‌توان منحصرا با توجه به پدیده‌ی رقابت توضیح داد، مسئله کنترل بر کار، بخش اصلی در این میان است. اما این درک باید به‌­معنای تحکیم یک رویکرد فراگیر باشد که موضوعات طبقه و رقابت را به طور توامان شامل شود تا که موفق به فراتر رفتن از رویکردهایی با توضیحات یک‌سویه بشویم». عوامل طبقه و رقابت عموما هم‌پوشانی دارند و به طور متقابل نیز بر یک‌دیگر اثر می‌گذارند، و به سادگی قابل تجزیه ­شدن از یک­دیگر نیستند. به نقل از منبع 56.

برای دریافت نسخه‌ی پی دی اف مقاله‌ی بالا competitionazadsepidroodi را کلیک کنید

منبع:نقد اقتصادسیاسی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست