•
اما چه را روزی نباید شما را در حافظیه می دیدم
تا از همان جا به خانه مان می آمدید و
با ما روی فرش ترکی ی لاکی ناهار می خوردید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ آبان ۱٣۹۴ -
۱۴ نوامبر ۲۰۱۵
اما چه را روزی نباید شما را در حافظیه می دیدم
تا از همان جا به خانه مان می آمدید و
با ما روی فرش ترکی ی لاکی ناهار می خوردید
یعنی چه این که هرگزا پدرم در شرابخانه ی پنهان پشت باغچه مان
یکی از آن شیشه های سبز خاکی را با دستمال خیس برق نینداخت
تا رفتنا در کوله بارتان بگذارد
یا این که هیچ وقت مادرم از بوفه بهترین چینی های اش را
به خاطرتان پایین نیاورد
خام است این خیال که خواهرکان ام را به نام می خواندید و
نگین و ناهید مرا مثل سبا مثل سُرایه می بوسیدید؟
می خواهم امشب از سر لج این تلفن را بردارم
زنگ بزنم به یکی یکی شان و بگویم:
آقای جورکش!
آقای مندنی پور!
کیوان! ندا! نیما! محمد! کاوه! محمود!...
من در لیورپول ام اما
آقای اسماعیل خویی امشب، قلات، مهمانِ خانه ی ما ست
یک جا قرار بگذارید و بیایید
من هم خودم را می رسانم
|