محمد شوری
گفتگوی منتشر نشده ای با مادر مجید شریف
•
وقتی در روزنامه سلام کار می کردم، بدنبال وقوع قتل های زنجیره ای خواستم گزارشی تهیه کنم، که چون منع شدم، ادامه ندادم. متن زیر مصاحبه ای است که با مادر مجید شریف درهمان سال ۱۳۷۷، ابتدای وقوع این قتلها، انجام داده ام و اکنون برای اولین بار منتشر می شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱ آذر ۱٣۹۴ -
۲۲ نوامبر ۲۰۱۵
وقتی در روزنامه سلام کار می کردم، بدنبال وقوع قتل های زنجیره ای خواستم گزارشی تهیه کنم، که چون منع شدم، ادامه ندادم. متن زیر مصاحبه ای است که با خانواده مجید شریف درهمان سال ۱٣۷۷، ابتدای وقوع این قتلها، انجام داده ام. گفتنی ست، چون این گفتگو از نوار پیاده شده، بخشی که مفهوم نبود را نقطه چین گذاشته ام.
محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار) آذر ۱٣۹۴
س: کمیته تحقیق تا بهحال سراغ شما نیامده؟
ج: خیر؛ اصلا نیامدند. حتی شکوائیه به ریاست جمهوری نوشتهایم ولی جوابی ندادهاند.
س: یعنی از هیچ قسمتی سراغ شما نیامدهاند؟ از ریاست جمهوری، اطلاعات، از کمیته تحقیق!؟
ج: نهخیر.
نامههای مشکوک از یک دوست ناپاک داشتیم؛ که معلوم است این دشمن پدر سوخته کاری کرده است. بعدا معلوم شد که چند نفر از افراد اطلاعات در قتل فروهر، پوینده و مختاری دست داشتهاند. و به ما هم گفته بودند که شما را زندانی نمیکنیم که مشهور شوید، بلکه... .
پسرم برای ورزش صبحگاهی همیشه بیرون میرفت... خدا شاهدست، ایشان صبح ساعت... به حیاط میرود، ولی شب کسی آمدن ایشان را ندید.
همیشه من در حیاط بودم و میدیدم ایشان را در حین رفتن، ولی آمدن شب را ندیدم. صبح آن روز برای شان شیر آوردم، ایشان مشغول نوشتن کتاب بود... چراغها روشن بود، فکر کردم توی حمام است. یک ساعت و نیم منتظر ایستادم، بعدا ً آمدم کلید را برداشته در را باز کردم؛ بعد که در را باز کردم و همه جا را گشتم دیدم ایشان نیست!
آدمی که این قدر با اسراف مخالف بود، همه لامپ های خانه اش روشن بود؟ احتمال دارد ایشان را از خانه برده باشند، چون غیر از پدر بیمارش کسی در خانه نبوده، احتمال دارد وارد خانه شده باشند و ایشان را برده باشند.
وی فردی بود خیلی راستگو و با همه مهربان بود. یعنی به هیچ کس دروغ نمیگفت؛ اگر از او سوال می کردی به کجا میروی؟ از کجا میآیی، همه برنامههایش را میگفت...
س: آیا سابقه داشته صبح بیرون برود ورزش کند؟
ج: بله میرفت.
س: پزشکی قانونی چه گفت؟
ج: در شناسنامهاش نوشته شد: مرگ نامعلوم.
من خودم پیگیر این برنامه بودم؛ همه جاها را رفتهام سرزدهام. ولی پزشکی قانونی گفت تحت آزمایشات است. دو ماه دیگر بیائید جواب بگیرید. من نمیدانم چطور ده روز دیگر جواب دادند که سکته قلبی کرده است! آقا اگر سکته ی قلبی باشد در فامیلهایمان باید باشد. باید من سکته بکنم. پدرم در سن ...سالگی سکته مغزی کرد.
س: چطور شما پیگیری نکردید که کمیته تحقیق سراغتان بیاید؟
ج: چرا؟ ما دادگاه رفتیم، پرونده از کلانتری به آگاهی جنایی رفته است. رفتیم از ما پرسیدند شما شکایتی دارید، گفتیم صددرصد؛ پسر من که طوریش نبوده که سکته کند؟! پدرش سالهاست که افتاده و زمینگیر است و فراموشی گرفته؛ ولی دکتر گفت وی در نهایت سلامتی است. پسرم اینقدر سلامت بود که نمی شود گفت حتی یک سرما خوردگی ساده داشت.
س: چرا کمیتهای که مسأله قتلها را بررسی میکند، به سراغ شما نیامدهاند؟ شما تلفن نزدید؟ مشکل این است که علت مرگ را ایست قلبی گفتهاند. شما در پزشک قانونی جسدش را دیدید؟
ج: یکی میگفت سرش را تراشیدهاند. در همان حالت تشنج به او دست داده بوده. دکترهایی هستند که میگویند یک آمپولی از روی لباس تزریق میکنند که بعد از چند دقیقه تشنج به او دست میدهد. آقایی که از همسایهها بوده گفته است لرزش شدید به او دست داده، بعد هم رفتهاند کلانتری را خبر کردهاند.
س: احتمال میدهید ایشان صبح برای ورزش رفته، یعنی در آن جا مراقبش بودند و بعد او را بردهاند؟!
ج: او یک آدم پاک، مومن و ساده بود. خدا شاهد است از نظر ایمان از خیلیها بالاتر بود. و ما از یک خانواده اصیلی هستیم. از خانواده ملا احمد نراقی و ملا احمد شریف کاشانی.
س: قبلا دادستان انقلاب او را برای چه کاری خواسته بود؟
ج: یک آقایی به نام «امیری» از روزی که ایشان از فرانسه به ایران آمدند، تحویلش گرفت، از اطلاعات هم بعدا مرتبا ًگَه گاهی به ما تلفن میزندند. با او تماس داشتند... آخرین چیزی که در تقویمش نوشته این بود که من با آقای «امیری» در هتل استقلال قرار داشتم. و پسر دائیاش هم چند سالی بود که این جا میآمد و میخوابید. سه نفر او را به هتل استقلال بردند و گفتهاند نمیگذاریم شما مشهور شوید. کاری میکنیم که گمنام بمیری.
س: بعد از این که پرونده تشکیل دادید اصلا سراغتان نیامدند؟
ج: سراغمان نیامدند. گفتند نامه را به کلانتری فرستاده، و پرونده در دادگاه تشکیل دهید؛ ولی هنوز جواب نیامده. نباید پرونده مختومه بشود.
س: شما با خانوادههای دیگر (پوینده و مختاری)، ارتباط داشتید که آنها چه میگویند؟
ج: خیر؛ ما اینقدر گرفتاری داشتهایم که سراغ آنها نرفتهایم. ایشان را به نحو دیگری که مشهور نشود کشتهاند. اینها ترفندهای زبادی دارند. آقای شریف از همه مشهورتر بود. از نظر دانش و همه چیز. از همه نظر، از انسانیت و ایمان با همه فرق داشت. کسی که بگوید من میروم در ایران زندگی میکنم و غُل و زنجیر ایران را به غرب ترجیح میدهم و بگوید من گورستان ایران را ترجیح میدهم به دمکراتیک غرب،خدا شاهد هر وقت به منزل من میآمد، تا میرفت وضو بگیرد، با یک طُمأنینهای وضو میگرفت. به کاشان که میرفت. تا به دیدار پدر بزرگ و مادر بزرگ برود. اگر با کسی حرف میزد میگفت من از نوادگان ملا احمد نراقی کاشانی هستم. میگفتند آن بزرگ والا مقام محبوب کسانی بودند. اصلیت هر کس مشخص است. شما یک چیزی می شنوید ولی برای ما ناباورانه است.
س: چرا شما پیگری نمیکنید؟
ج: به ما گفتند خبر به شما میدهیم.
س: چرا به کمیته تحقیق نمیروید؟ از طرف ریاست جمهوری هیچ تماسی با شما نگرفتهاند؟
ج: من میخواهم بگویم از این جوان هر چه بنویسید کم نوشتهاید...
س: نظر من این است که شما پیگیری کنید؟
ج: شماره آن را از کجا بیاوریم؟ به هر حال نامه فرستادهایم. نامه هایی برای او میآمد که تهدید آمیز بود. آن کس که نامه تهدید آمیز برای او مینوشت در وزارت اطلاعات بود.
س: آن نامهها را به کمیته تحقیق بدهید.
ج: در یکی از نامههای تهدید آمیز نوشته بود: «من کتاب ارتداد تو را در پشت ویترین میبینیم. برایت ترسیدم...»
دکترای جامعه شناسی از فرانسه داشت، در خاطرات خود نوشته: ساعت سه بعدازظهر با علی اکبر خان جانی؟ (خانبابا تهرانی؟ جهانبانی؟) ملاقات داشته؛ یک نوع حسادت به او داشتند. سابقه پزشکی نداشته است، حتی یک قرص هم نمیخورد... .
|