اجازهی همسر، آن روی سکهی استقلال زنان
جلوه جواهری
•
استقلال مالی اگرچه بر قدرت زنان میافزاید اما آیا برای رفع نابرابری زنان در خانواده کافی است؟ ساختارها و مناسباتی که این نابرابری در خانواده را توجیه و بازتولید میکنند تنها به اقتصاد مربوط نیستند بلکه ابعاد فرهنگی-اجتماعی و سیاسی نیز دارند. قانونی که به حمایت از این نابرابری میآید، آموزش رسمیِ سرشار از کلیشههای جنسیتی که هر روز به بازتولید نابرابری میپردازد، ارکان سیاسی که از این نابرابری حراست میکند و …؛
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۴ آذر ۱٣۹۴ -
۲۵ نوامبر ۲۰۱۵
خشونت بس: حدود ۴ سال است که با زنان در محلههایی در جنوب شرقی تهران کار میکنم. این شغل من است نه کاری که بهصورت داوطلبانه انجام بدهم و طبیعتا در جاهایی دستم بهشدت بستهی تشریفات اداری است. با این وجود، هر بار که پا در محلهای میگذارم و با زنان دربارهی مسائلشان و راههای برونرفت از آن صحبت میکنم، صورت مسئلهی خشونت خانوادگی علیه زنان برای من ابعاد روشنتری به خود میگیرد. زندگی هرکدام از این زنان انباشتهای از تاثیرات قوانین نابرابر است، آتشفشانی از دردهای نابرابری و بیعدالتی در خانهای که قرار بود مأمن آنها باشد. هرکدام بغضهایی دارند که به سادگی در همان اولین دیدار میشکند. نیازی نیست بحثی راه بیندازم تا به حرف بیایند، بلکه هرچقدر هم تلاش کنم تا آنها را از دردهایشان جدا کنم و بر بحثِ کلاس متمرکز، کمتر به نتیجه میرسم.
طرحی که نمیخواست صدای زنان خشونت دیده باشد؛ اما…
حالا این کار چه هست که باعث میشود زنان اینگونه به حرف بیایند؟ از چند سال پیش به سر شهرداری تهران زد که طرحهای اجتماعمحور را در برخی محلات تهران بهصورت آزمایشی به اجرا درآورد. عجیب آنکه اولین طرح، طرحی با نام کاهش خطرپذیری زنان بود. خطرپذیری اسم رمزی بود جایگزین خشونت و همهی بحثهای آن به نوعی مرتبط بود با خشونت در عرصه عمومی و خانوادگی یا با آن دسته از آسیبهای اجتماعی زنان که بیش از همه با امنیت زنان در خیابان، محیط کار و خانه مرتبط بود. باید بگویم بار اول که طرح را خواندم تعجب کردم. باورم نمیشد در چهارچوب گردشِ این شهر بتوانم به راحتی و در غالب یک کار رسمی وارد محلهای شوم و در رابطه با موضوعی که هر بار با مطرح شدنش به سیاه نمایی متهم شدهایم، فعالیت کنم.
سال اول این طرح در چند محلهی تهران در منطقه ۱۵، بهصورت آزمایشی اجرا شد. قرار بود طی ۴ جلسه با مخاطبان صحبت کنیم اما بهناچار طول دوره بیشتر شد. زنانی از طریق سرای محلات[۱] گرد هم آمدند. از آنها پرسیدیم فکر میکنید چه مسائلی در محله شما امنیت زنان را در خانواده، خیابان یا محیط کار به هم میزند؟ در هر محله، مسائل توسط خود زنان مطرح، دستهبندی و اولویتبندی میشد، یکی از مسائل انتخاب و ریشهیابی میشد. سپس آنها برای آن مسئله راهکاری جمعی ارائه میدادند و سعی میکردند قدمهایی در راستای راهحل تعیین شده بردارند.
اگرچه در میان مسئولان شهرداری گاهی کسی را مییافتیم که برایش مسائل زنان اهمیت خاص داشت اما غالب مسئولان شهرداری بیش از آنکه درصدد باشند کاری واقعی برای این زنان یا از سوی این زنان انجام شود؛ کاری که اندکی از دردشان بکاهد یا قدرتمندشان کند تا با خشونت علیه خود مقابله کنند، به عکسها و گزارشهای جلسات اهمیت میدادند. برای همین شاید خیلی عمیق نشدند که در این چهار سال چطور زنان همیشه با مشکلاتی مشابه دست و پنجه نرم میکنند. بهراحتی میگفتند در فلان محله مشارکت زنان پایین است؛ اما برایشان مهم نبود که چرا پایین است. میگفتند عکس بگیرید، برایشان مهم نبود که چرا عدهای هیچگاه به این جلسات نمیآیند تا عکسهای آنها را پر و پیمان کنند.
ما معتقد بودیم حالا که این فرصت از سوی شهرداری که نهادی عمومی است برای زنان در محلات تهران فراهم شده است باید برای همهی زنانِ این محلات در دسترس باشد و به نوعی صدای زنان مختلف را منعکس کند. اما در محلههایی نظیر قیام دشت یا شهرک کاروان به هیچوجه نتوانستیم زنان فرودستتر نظیر زنان کارگر بهویژه در کارگاههای تولیدی، زنان مهاجر یا زنان متعلق به اقوام و مذاهبِ در اقلیت که ساکن این محلات بودند را به این مجامع بکشانیم. زنان افغانستانی که به دلیل ارزان بودن خانهها در این محلهها بیشتر ساکن بودند یا زنان عرب که در حاشیه شهرک کاروان کولیوار میزیستند، بیش از همه در تنگنا بودند اما کمتر از همه فرصت حضور داشتند. بهویژه زنان از خانوادههای پشتو زبان به هیچ وجه یا بسیار اندک از همسرانشان اجازه مییافتند از خانه بیرون بیایند. برخی از زنانی که همکلاسی زنان افغانستانی در جلسات قرآن بودند میگفتند تنها جایی که زنان افغانستانی را میبینند همانجاست؛ اما به گفتهی آنها برخی از آنها حتی برای کلاس قرآنهم اجازه نداشتند از خانه بیرون بروند. «حبس»، واژهای بود که آنها برای توصیف وضعیت این زنان استفاده میکردند. البته زنانِ تبعهی ایران نیز از این امر مستثنا نبودند.
از بین کسانی که به نوعی از خانه بیرون میآمدند معمولا بین ۱۰ تا ۱۵ نفر، بیشتر یا کمتر، در این جلسات شرکت داشتند. با این وجود در بین آنها هم این حضور بهراحتی ممکن نبود و جلسات بدون نگرانیهای این زنان به پایان نمیرسید. از آنها میخواستیم تا نگرانیهای خود را بیان کنند؛ آن دسته از نگرانیهایی که منجر میشد در کلاس نتوانند حواس خود را متمرکز کنند. مهمترین نگرانی، پس از این که میگفتند باید کودکانمان را از مدرسه یا خانه اسباببازیِ سرای محله برداریم، نهار درست کنیم و از فلان و بهمان مهمان پذیرایی کنیم؛ نگرانی از برگشتن همسرانشان بود. یکی میگفت «همسرم نمیداند کجا آمدهام، گفتهام که کلاس قرآن میروم». یکی دیگر میگفت «همسرم میداند به کلاسهای سرا میآیم اما اگر در خانه باشد باید جلوی چشمش باشم» و دیگران نیز گاهی حرف آنها را تایید میکردند. این نگرانیها باعث میشد آنها نتوانند زمانی بیش از دو ساعت را در جلسه حضور داشته باشند. در حالی که برای یک کار مشارکتی زمانی بیشتر نیاز است و باید عمیقتر شد.
اجازهی همسر، تنیده در مسائل معیشتی زنان
سال اول فکر کردیم شاید اجازهی همسر در محلهای مانند قیام دشت که یکی از محرومترین محلههای تهران است اینهمه پررنگ شده است. در ارزیابی مقدماتی از این محله دریافته بودیم که سرپرست اکثر خانوادهها کارگر هستند. روابط قومی همچنان قدرتمند است و جمعیت اتباع افغانستان نیز هم چنان که گفته شد در این محله قابلتوجه است. با توجه به کاربریهای صنعتی اطراف، تعداد زنان کارگر در این محله نیز اهمیت خاص دارد. اعتیاد و آسیبهای اجتماعی، بهویژه در حاشیههای محله مشکلساز است. تعداد فرزندان در خانوادهها نسبت به کل منطقه بیشتر و سن ازدواج به گفتهی افراد مطلعِ محلی نسبت به شهر تهران پائین تر است[۲]. زنانِ شرکتکننده در جلسات برگزارشده در سرای محلهی قیام دشت بهسادگی میگفتند ما فراموش شدهایم. نه جزئی از ورامین بهحساب میآییم نه تهران. ما خارج از محدودهایم. تقریبا نیمی از کسانی که به این کلاسها میآمدند بیسواد یا دارای سواد نهضتی اندک بودند. درصد کمی به دانشگاه رفته بودند. تقریبا همهی زنان بیسواد یا کمسواد در سن پایین ازدواج کرده بودند و تجربهی خشونت فیزیکی حاد یا متوسط داشتند. به راحتی میگفتند همسرم دست بزن دارد یا قبلا داشت و الان سنی ازش گذشته و دیگر نمیزند. یادم میآید یکی از زنان با دلهرهی بسیار زیاد من را بیرون از کلاس برد و گفت آیا امکان دارد در این کلاسها حرفهای به ما بیاموزید یا کاری راه انداخته شود؟ همسرم رفتار خیلی بدی با من و دخترانم دارد و فقط دو ساعت از روز میتوانیم از دستش فرار کنیم. میخواهم در این دو ساعت خودم و دخترانم کاری یاد بگیریم و بتوانیم از خودمان مراقبت کنیم.
این زنان با کمترین مهارت حرفهای، کمسواد و فقیر بودند. برای آنها خیلی دشوار بود که بتوانند قدرتمند شوند و در مقابل خشونت عریانی که در خانواده علیهشان بود بایستند یا سپر بلای دخترانشان باشند. آنها اجازه نداشتند بیرون بیایند بنابراین اجازه نداشتند با وجود شرایط بد مالی خانوادههای خود سرِ کار بروند. نکتهی جالب این که برخی که همسرشان معتاد بود بین داشتن درآمد یا نداشتن آن دو دل بودند. چرا که میگفتند همسرشان همینطوری هم خرجی کم به خانه میآورد و اگر بداند که من منبع درآمدی دارم دیگر در قید آوردن هیچ خرجیای به خانه نیست. از طرف دیگر فکر میکردند بدون یک کار درآمدزا نمیتوانند از چنین مشکلی بیرون بیایند. همسران آنها نیز با وجود اعتیادشان اجازه نمیدادند این زنان روی پای خود بایستند. در نهایت برای همهی این مشکلات یکی از راهحلهایی که مطرح کردند، اشتغالزایی بود. برخی گفتند اگر بازارچهای بهدست خود زنان اداره شود که همهی فروشندگان آن زن باشند و محصولات را هم با کمک هم تهیه کنند، همسرانشان اجازهی کار به آنها خواهند داد. ضمن این که این بازارچه میتواند ناامنی در بخشی از محله را هم کم کند. آنها که کمی واقعنگرتر بودند، صرفا حرفهآموزی یا راهاندازی کارهای متفاوت نظیر خیاطی، آژانس خدماتی زنان، تولید قارچ و … را به عنوان راهحل برگزیدند. با این حال نه حرفهای یاد گرفتند و نه توانستند از مهارتهایی که دارند مثلا تهیه مواد غذایی آماده (ترشی، مربا و …) برای درآمدزایی استفاده کنند. این طرح، کوتاهمدتتر از آن بود که بشود هیچکدام از این کارها را به واسطهی آن محقق کرد.
پس از سال اول اجرای این طرح، مسئولان در آن بالا کمکم دریافتند که در مدت کوتاه یک ماه یا دو ماه نمیشود اقدامی مشارکتی انجام داد و هر سال اندکی بر مدت اجرای طرح افزودند. به مرور، طرح اجتماعمحور در مناطق بیشتری از تهران اجرا شد. به طوری که در سال ۹۳ در سراسر تهران به اجرا درآمد. ما در همان منطقه به محلههای نسبتا بهتر از قیام دشت با آسیبهای نسبتا کمتر راه یافتیم. اما هم چنان سرچشمهی مسائل زنان همان بود. باز هم اجازهی همسر حلنشده باقی مانده بود و زنان از کمترین قدرت در خانواده برخوردار بودند. در سالهای بعد که طرح با عنوان ارتقا کیفیت زندگی زنان مطرح شد، مسائل بیشتری توسط زنان عنوان میشد. با این وجود وقتی این مسائل اولویتبندی میشد باز هم دو مسئله به عنوان مسائل عمده آنان (تقریبا در همه محلاتی که کار کردهام) مطرح بود؛ ناامنی در خیابان و اشتغال زنان!
عوامل بیکاری زنان
اگرچه مسئله معیشتی زنان با مسئله معیشتی خانواده آنها گره میخورد اما به نوعی متفاوت هم بود. زنان در محلات اجازه نداشتند به کار بیرون از خانه در یک مکان غیردولتی و غیر زنانه اشتغال داشته باشند. در ضمن به گفتهی خود آنها اغلب کارهایی که به آن راه مییافتند یا دستمزد بسیار پایینی داشت یا محیط ناامن. برای همین، اقدامی که دوست داشتند برای برونرفت از این مسئله انجام دهند، ایجاد یک کسبوکار جمعی توسط خودشان بود؛ کاری بدون رئیس و مرئوس و با سهمی برابر. اوایل خوشحال میشدم که خودشان به سمت یک راهحل واقعی پیش میروند، اقدامی که اگر شکل میگرفت و موفق هم میشد، میتوانست بهترین دستاورد این کلاسها که با هزینهی بسیار برگزار میشد، باشد. اما کمکم متوجه شدم که کار به آن سادگی که فکر میکردم نیست.
تا حدودی با نقدهایی که به کارهای خرد زنان وارد میشود آشنا بودم. برخی تجارب کشورهای آسیای شرقی را خوانده بودم. میدانستم این کارها اغلب نمیتواند به بازار راه یابد و در رقابت با بازار کلان شکست میخورد. اما هنوز هم خیریهها یا نهادهای مردمی برای حمایت از این گونه کارها هستند. هنوز برخی از مردم ترجیح میدهند از زنانی خرید کنند که روی پای خود ایستاده و با شرایط سخت و بستهی خود سعی به راهاندازی کاری در سطح خرد دارند. بسیاری از زنان خود میدانستند که ممکن است نتوانند کاری راه بیندازند، برای همین اغلب این ایده به عمل نزدیک نمیشد و درنهایت شاید تنها یک نمایشگاه راهاندازی میشد و محصولات برای آن نمایشگاه عرضه میشد و تمام.
بالاخره سال ۹۳ در یکی از محلاتی که کار میکردم ایدهی اقتصادی یکی از گروههای زنان به واقعیت نزدیکتر شد. آنها همگی علاقهمند به تولید شیرینیهای خانگی شدند. آنها به طور معمول مشکل جا داشتند و نمیدانستند در کجا میتوانند با هم کار کنند. سرا هم مکان مناسبی برای این کار نداشت. یکی از آنها که در این کار تجربهی خوبی از شیرینیپزی خانگی داشت، گفت که همگی میتوانند به خانهی آنها بیایند و آموزش ببینند و اولین تولید را در همانجا شروع کنند. یکی دیگر از زنان گفت که خانهاش بسیار کوچک است اما همسرش با حضور در خانهی دیگران هیچ مشکلی ندارد. یکی دیگر گفت پارکینگی در آپارتمانشان هست که بخشی از آن بلااستفاده مانده است.
قرار بود برای جلسهی بعدی در یکی از خانهها که امکانات تهیه شیرینی داشت، جمع شوند و آموزش ببینند و همهی امکانات راه انداختن یک کارگاه شیرینیپزی را بسنجند و پولی در حد ۵۰ هزار تومانهم برای شروع کار کنار بگذارند. قیافههای درهم هیچیک از آنها را در جلسهی بعدی که تشکیل شد از یاد نمیبرم. آن که از همه جوانتر بود و خانهی کوچکی داشت و دائم در سرا دیده میشد، گفت «به همسرم گفتم میخواهیم کاری راه بندازیم و برای شروع در خانهی یکی از اعضا جمع شویم گفت اجازه نمیدم». گفت دعوای سختی بینشان شروع شده و الان برای جلسات معمولی هم نمیتواند با او بحث کند، امروز هم چون او نبوده توانسته بیاید. بقیه که سن و سالی ازشان گذشته بود و بین ۳۵ تا ۵۰ سال داشتند همگی با مخالفت جدی همسرانشان مواجه شده بودند. به نظر میرسید همسران این زنان میخواهند کار آنها را از همان نقطهی شروع متوقف کنند.
میخواهم دستم در جیب خودم باشد
وقتی آنها با متوقف شدن در همان قدم اولِ کار خود، خسته از عدم اعتماد همسرانشان و قلدری آنها به پیش هم بازگشتند و کمکم از مخاطرات زندگی در سایهی دیگری دم زدند، برگشتشان به خانه و گذشتن از خیرِ کاری که در سر پرورانده بودند، ساده نبود. آنها توانستند کسب و کار خود را علیرغم همهی مشکلات راه بیندازند. اما در قدم بعدی تنها دو نفر از جمع به همسران خود گفتند که در حال راه انداختن کاری هستند و تنها یک نفر حمایت همسر خود را داشت.
امسال نیز همین راه در پیش است. اکنون زنان در منطقهای دیگر و محلهای دیگر خواستار راهاندازی کاری جمعی شدند. دلایل آنها مشابه گروه قبل است. در محلات دیگر هم میشنوم که اغلب گروهها خواستار راهاندازی کسب و کار جمعی شدهاند. در یکی از محلات وقتی دلایل کار را میشمردند، یک نفر از بیرون آمد و بهمحض شنیدن آنکه شرکتکنندگان اشتغال را بهعنوان مسئله انتخاب کردهاند، گفت همین دیگر این تبلیغات ماهواره بلای جان زنان ما شده، همه میخواهند سرکار بروند که پایشان به بیرون باز شود و از خانواده بمانند. کمی دیرتر به کلاس آمده بود و در جریان بحثها نبود. نمیدانست چرا زنان اشتغال را به عنوان مسئله انتخاب کردند و حتی نگاه نمیکرد که این مسئله را ناشی از چه میدانند. از او خواستم بیشتر دغدغهی خود را توضیح دهد. علیرغم صحبت پیشین خود گفت خودش از دوران پیش از انقلاب با وجود مخالفت همسر و خانوادهاش کار کرده است. برای این که میخواسته دستش در جیب خودش باشد، محتاج همسرش نباشد و در اجتماع باشد. الان چند سالی است بازنشسته شده است. اما در همهی این سالها برای آن که خانواده و همسرش را راضی نگه دارد مجبور بوده تا بیشتر از زنان دور و بر خود به همسر و فرزندانش برسد. گفت این همه کار شما را در نهایت میشکند. یکی از شرکتکنندگان گفت «آخر چرا باید وقتی بیرون کار میکنیم در خانه هم همهی کار بر عهدهی ما باشد. من خودم زورم میآید هر روز از شوهرم بخواهم که به من پول بدهد. اصلا کسر شانم است. هر بار خجالت میکشم. احساس کوچکی میکنم اما اگر بخواهم در بیرون هم کار کنم شوهرم اجازه نمیدهد. الان فکر میکنم شاید با وجود یک کاری با زنانی که میشناسم او راضی شود. اما اگر راضی شد، فکر میکنم باید در کارهای خانه هم کمک کند». یکی دیگر در ادامه گفت «در ایران جا نیفتاده که زن هم میتواند کار بیرون بکند. برای همین حتی اگر کار بیرون بکند، جدی گرفته نمیشود و باز هم کار خانه به عهدهی زن است» و در پاسخ، زنی که از وسط بحث آمده بود گفت اما شما هرگز نمیتوانید به مردان ایرانی بگویید که کار خانه را همراه شما انجام دهند.
وقتی بیعدالتی قانون شود…
داستان تکراری ریاست مرد در خانواده[۳] از دریچهی حمایتِ قانونی که این چنین به جنگ زنان میآید، توانسته است زندگی این زنان را به هم پیوند بزند. این همان پیوند خواهری دیرینه است که هر روز زنانی را که از رنج نابرابری در امان نیستند به گرد هم میآورد، زخمهی تبعیضی است که در تار و پود زندگی هرکدام از این زنان رخنه کرده است و در جایی سر باز میکند. برخی از این زنان میگفتند همسرانشان بیش از همه به این دلیل با اشتغال آنها (بهویژه در یک محیط کاری) یا با رفت و آمدشان با زنان دیگر و بهطور کل بودن آنها در اجتماع مخالفاند که این همه را مسبب پررو شدن زنان خود میدانند. پررو شدن یعنی از حقوق خود آگاه شدن و درخواست رفتار انسانی داشتن، یعنی این که بخواهند آنها هم همانند مردان بدون نیاز به اجازه از خانه بیرون بروند، بتوانند شغلی که دوست دارند را برگزینند و …
عدم حضور در اجتماع برای زنان تبعات بسیاری دارد. یکی از این زنان در توصیف شرایط خود میگوید: «آنقدر که هر روز در خانه نشسته بودم و کارهای تکراری میکردم خسته شده بودم، افسردگی گرفته بودم. اما خدا را شکر که بچهام را برای پیش دبستانی به این جا آوردم. حالا هر روز با مادران بچههای دیگر صحبت میکنم و از دلتنگی درمیآیم». دلتنگی، تکراری بودن محیط و کارهای خانه، افسردگی، تنهایی و … دلایلی است که این زنان را از خانه به بیرون میکشاند. وقتی آنها به هم میپیوندند، صحبتهایشان به این مسائل میکشد. شاید همسرانشان درست حدس زده باشند؛ آنها با روبهرو شدن با اجتماع و دیدن همتایانشان به مسائل خود عمیقتر فکر میکنند چون میتوانند آن مسائل را بازگو کنند. طعم بیعدالتی اگرچه پیش از آن هم در دهانشان مزهی تلخی داشت اما با در کنار هم بودن، تلخی گزندهتری یافته است. آنها میدانند که اگر دستشان در جیب خودشان باشد، قدرت بیشتری در خانواده خواهند داشت اما بدون آن، قادر به تصمیمگیری در سرنوشت خود نیستند و تصمیمها منوط به اجازهی شوهر خواهد بود.
حالا آیا متحدشدن این زنان برای ایجاد کسبوکاری جمعی میتواند راه برونرفت از این مسئله باشد؟ استقلال مالی اگرچه بر قدرت زنان میافزاید اما آیا برای رفع نابرابری زنان در خانواده کافی است؟ ساختارها و مناسباتی که این نابرابری در خانواده را توجیه و بازتولید میکنند تنها به اقتصاد مربوط نیستند بلکه ابعاد فرهنگی-اجتماعی و سیاسی نیز دارند. قانونی که به حمایت از این نابرابری میآید، آموزش رسمیِ سرشار از کلیشههای جنسیتی که هر روز به بازتولید نابرابری میپردازد، ارکان سیاسی که از این نابرابری حراست میکند و …؛ اهمیت ویژه دارند. هرچقدر که این زنان در راستای استقلال مالی تلاش کنند، بهراحتی نمیتوانند بدون در نظر گرفتن این ابعاد به استقلال واقعی دست یابند؛ و اگر هم دست یابند شاید نتوانند به زنان دیگری که میشناسند کمک زیادی بکنند. ممکن است این پیوند خواهری در جایی گسسته شود چون زنجیرهای بسیار نازکی دارد. تنها زمانی میتوان به این تلاش جمعی در سطح خرد ایمان بیشتری داشت که در سطح دیگری نیز به چالش ساختارهای نابرابر بپردازند. این سطح دیگر همان حلقه گمشدهی جامعهی کنونی ایران است؛ جنبشهای اجتماعی زنان، گروهها و نهادهای درون این جنبشها که بتوانند تغییر مناسبات اجتماعی در سطح کلانتر را خواستار شوند، بتوانند نظامهای نابرابر آموزش و اشتغال را تغییر دهند و در نهایت بتوانند صدای این زنان باشند. این دو عرصه وقتی قدرتمند شوند و به هم نزدیک، شاید بتوان امید بیشتری به تغییر در ساختارهای کلانتر تبعیض نیز داشت.
[۱] تاکنون ۳۷۴ سرای محله در تهران تاسیس شده است. به طوری که اغلب محلات تهران (تقسیم بندی شده توسط شهرداری) دارای سرای محله است که قرار بوده با مدیریت محلی اداره شود.
[۲] اداره امور بانوان منطقه ۱۵(۱۳۹۱). نیمرخ محلات طرح اجتماعمحور کاهش خطرپذیری زنان،
[۳] مطابق ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی، در روابط زوجین، ریاست خانواده از خصایص شوهر است.
|