«شهریار روشنگری» در برابر «نمایندگان خدا»
شهاب شباهنگ
•
برای ولتر تعصب دینی از خرافهپرستی هم خطرناکتر و تباهیآورتر بود. تعصب دینی نوعی حماقت و جنون است و آدمیان را به تبهکاری و خونریزی فرامیخواند. تعصب، ترکیبی از خرافهپرستی و جزماندیشی است. انسان متعصب ناروادار و ناشکیباست و برای به کرسی نشاندن اعتقادات خود به ابزارهای افراطی متوسل میشود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ آذر ۱٣۹۴ -
۶ دسامبر ۲۰۱۵
فرانسوا ماری آروئه که بعدها برای خود نام «ولتر» را برگزید، یکی از تاثیرگذارترین متفکران عصر روشنگری بود. پژوهشگران تاریخ اندیشه معتقدند که ولتر تقریبا به اندازهی عمر یک انسان از نظر فکری بر اروپا حکومت کرده است. تاثیر او بر اندیشههای عصر روشنگری در اروپا چنان گسترده و ژرف بود که برخی از او به عنوان «شهریار روشنگری» یاد کرده و سدهی هجدهم را «سدهی ولتر» خواندهاند. ولتر متفکری آزاداندیش، ادیبی برجسته و نویسنده و منتقدی صریح و چیرهدست بود و بیتردید در حوزهی نقد دین و کلیسا در میان متفکران زمانهی خود از جایگاه ویژهای برخوردار است.
زندگی ولتر سراسر نابسامانی و کشمکش و پیکار بود. آشفتگیهای زندگی او از همان دوران کودکی آغاز شد. هنوز از تاریخ و محل دقیق تولد او آگاهی موثقی در دست نیست. برخی از پژوهشگران، تاریخ تولد او را سال ۱۶۹۴ در پاریس ذکر کردهاند. گفتهاند که چون پس از تولد امیدی به زنده ماندنش نبوده، دایهاش او را با شتاب و بطور غیررسمی غسل تعمید داده بود و بعدها با زحمت و صرف هزینه مجبور شدهاند او را بطور رسمی غسل تعمید دهند. خود او دیرتر گفته بود: معلوم است که من از همان دوران شیرخوارگی با «آسمان» مشکل داشتهام!
چنین نیز شد و ولتر بعدها به یکی از مخالفان سرسخت کلیسا و متولیان آن تبدیل شد که خود را «نمایندگان خدا» بر روی زمین مینامیدند. اما ولتر فقط با «نمایندگان آسمان» درنیفتاد، بلکه با نمایندگان قدرتهای زمینی نیز که از زیردستان خود فرمانبری مطلق میطلبیدند به پیکار برخاست و با آنان نیز سر سازگاری نداشت. بسیاری سست شدن پایههای سلطنت مطلقه در اروپا را از جمله مرهون تلاشهای فکری او میدانند. بیهوده نبود که مستبدان با تحریکات کلیسا، اقامت او را در پاریس ممنوع کردند و حتی او را به زندان معروف باستیل انداختند؛ او را لعنت و تکفیر کردند، آثارش را «ضددین» و «گمراهکننده» و افکارش را «پلید و شیطانی» خواندند، کتابهایش را سوزاندند، و سرانجام او را از شهر و دیار خود راندند و آوارهی تبعید ساختند. یک پروفسور تئولوژی حتی علنا از «مشیت الهی» انتقاد کرده بود که چرا باعث زنده ماندن ولتر شده است!
ولتر همهی این فشارهای طاقتفرسا را تاب آورد. تسلی خاطر او این بود که همهی این ناملایمات فقط نتیجهی سرنوشتی شخصی نیست، بلکه: «به محض این که سر و کلهی فلسفه پیدا میشود، پیگرد و سرکوب نیز آغاز میگردد». قلم ولتر گزنده و صریح بود و او با افکار کهنه و پوسیدهی زمانهی خود سر آشتی نداشت. بسیاری از کتابهای ولتر بینام منتشر شدند تا اگر تفتیشگران عقاید در صدد تعقیب نویسندهی آنها برآیند، او بتواند انتساب آنها به خود را انکار کند. ولتر بارها تصریح کرده بود که نمیخواهد به «شهید» تبدیل شود.
زندگی شخصی ولتر هم آشفته و نابسامان بود. او سالهای زیادی را در تبعید گذراند. در سال ۱۷۲۶ اهانت او به یک شوالیهی فرانسوی و دست انداختن او باعث کتکخوردن و زندانی شدن ولتر در زندان باستیل شد. پادشاه فرانسه به او که در محافل فکری و ادبی آوازهای به هم زده بود، پیام داد که حاضر است او را از زندان آزاد کند به شرطی که خاک فرانسه را ترک کند. ولتر پذیرفت و پس از آزادی به انگلستان رفت و در آنجا به مطالعهی منظم آثار جان لاک، اسحاق نیوتن، ویلیام شکسپیر و نیز فیلسوفان تجربهگرای انگلیسی پرداخت. نتیجهی این سفر پربار پس از بازگشت کتاب «نامههای فلسفی» (نامههای انگلیسی) بود که آن را مانیفستی برای اندیشههای روشنگری در قارهی اروپا میدانند.
ولتر مدتی را نیز در دربار فریدریش بزرگ گذراند. پادشاه پروس که آوازهی ولتر را شنیده بود، او را در سال ۱۷۵۰ نزد خود فراخواند و از این که نامدارترین فیلسوف زمانه را در کنار خود داشت خوشحال بود. گفتهاند که ولتر در آشنا کردن فریدریش با اندیشههای روشنگری نقش مهمی داشته است. اما رابطهی میان آن دو دیری نپایید و بر اثر یکسری سوءتفاهمات که ولتر نیز در آن بینقش نبود از هم گسست.
ولتر مردی شادخوار و طرفدار لذتجویی بود. او فراتر از موقعیت اجتماعی خود میزیست و با زنان اشرافی زیادی رابطه داشت. خود او گفته بود که زندگی آدمی کوتاه است و باید از آن لذت ببرد. ولی یک چنین زندگیای طبعا هزینههایی میطلبید. با اینکه ولتر مرد تنگدستی نبود، ولی به خاطر ریخت و پاش و ولخرجی زیاد، بدهکاری بالا آورد و مدتها طول کشید تا بتواند به زندگی خود سروسامانی بخشد. اگر چه ولتر در پایان عمر به مردی ثروتمند تبدیل شده بود و در قصری با خدمتکاران فراوان زندگی میکرد، ولی خود اعتراف کرده بود که سراسر زندگی او در آشفتگی و بینظمی سپری شده است. ولتر از خود آثار زیادی در حوزههای فلسفی و ادبی بر جای گذاشته است.این نوشتهی کوتاه اما صرفا درنگی بر پارهای از دیدگاههای او در زمینهی نقد دین، کلیسا و روحانیان است.
مبارز راه آزادی اندیشه و رواداری
ولتر خود را از نظر فکری با خدا و عالم و آدم درانداخت. به ندرت مسالهای یافت میشد که او در آثار خود به آن نپرداخته یا دستکم به آن اشاره نکرده باشد. از ولتر بیش از ۲۰ هزار نامه برجای مانده است. افزون بر آن درامهایی از او وجود دارد که بارها ممنوع شدند و باز در میان شور و استقبال مردم به نمایش درآمدند. رمانهای او در تیراژ بالا منتشر میشدند. گوته شاعر نامدار آلمانی دربارهی او گفته بود که همهی تواناییها و چیرهدستیهای ولتر به تابناکترین شکلی پهنای جهان را درنوردیدند و آوازهی او را جهانگستر و مردم را مسحور ساختند. فریدریش نیچه، فیلسوف نامدار آلمانی، ولتر را «بزرگترین آزادکنندهی بشریت» نامیده است.
ولتر مبارزی پیگیر برای آزاداندیشی و دشمن کلیسا بود. او در نبرد با آموزههای مسیحیت خستگی نمیشناخت و به گونهای مستمر «دروغهای مقدس و خطرناک» روحانیان مسیحی را افشا میکرد و معتقد بود که کلیسا به عوض خدایی دانا، هیولایی عرضه میکند که همگان باید از آن نفرت داشته باشند. چنین خدایی جهان را آفریده تا سپس آن را به تمامی غرق کند، اما نه برای آنکه از پی آن انسانهایی پاک سربرآرند، بلکه برای آنکه چنین جهانی به تسخیر راهزنان و جباران درآید.
او با استفاده از آموزههای کتاب مقدس میپرسد: این چگونه خدایی است که خود به هیئت انسان درمیآید و حتی پسر خود را برای رستگاری انسانها بر صلیب قربانی میکند، تا سپس همین انسانها را به آتش دوزخ و مجازات ابدی محکوم کند؟ اگر به چنین آموزهای از منظر یک فیلسوف نگریسته شود، باید گفت که وحشتناک و مشمئزکننده است و از خدا چیزی جز تجسم شر نمیسازد.
ولتر بر این باور بود که کل آموزههای مسیحیت چیزی جز خرافه نیست و باید آنها را افشا کرد. او همچنین تصریح میکرد که این خرافه از آغاز بر تاریخ کلیسا حاکم بوده است: «خرافه در عصر کفر پدیدار شد و سپس یهودیت آن را پذیرفت و از یهودیت به مسیحیت منتقل شد. بدینسان کلیسای مسیحی از آغاز به آن آلوده بود. بنابراین چنین هیولایی دشمن بشریت است و زمان آن فرارسیده که آن را در زنجیر کنیم».
ولتر ادیان مبتنی بر وحی را ناروادار میدانست و آنها را بستری مناسب برای رشد تعصب و عدم تساهل ارزیابی میکرد. او اگر چه با آتهایسم نیز مخالف بود، ولی آن را از ادیان مبتنی بر وحی خطرناکتر نمیدانست. به باور او آتهایسم نمیتواند از جنایت جلوگیری کند، اما تعصب در هر حال مشوق جنایت است.
ولتر پیامبران و دعوی آنان را رد میکرد و معتقد بود اگر کسی جرئت کند و بگوید خدا فقط با او سخن گفته است، در حق خدا و انسان تبهکاری میکند، زیرا چگونه ممکن است خدا که آفریدگار همگان است فقط با یک تن سخن بگوید؟ اگر خدا میخواست فرمانی بدهد، آن را به گوش همگان میرساند. همان گونه که روشنایی را به چشم همگان میرساند. این زشت و مبتذل است که کسی بگوید خدا مانند یک جبار بیشعور و وحشی، قانونی نامفهوم را مخفیانه به تنی چند از سوگلیهای خود انشاء کرده است و بقیهی مردم که از آن قانون بیخبرند، عذاب و شکنجه خواهند دید. اختراع تمام اینها نهایت فریبکاری است و باور به آنها نهایت بلاهت!
ولتر همچنین «کتب آسمانی» را به نقد میکشد و میپرسد: چگونه میتوان باور کرد که مندرجات این کتابها، الهاماتی خدایی هستند؟ اگر خداوند تورات و انجیل را انشاء کرده است، جای شگفتی است که در اخترشناسی افکاری بس نادرست دارد، از علم تاریخ چیزی نمیداند، از جغرافیا هم کاملا بیاطلاع است و افزون بر آن در موضوع اخلاق با خودش هم توافق ندارد. آیا ممکن است تصور کرد که همان خدایی که قانون قصاص «چشم در ازای چشم و دندان در ازای دندان» را انشاء کرده است، در انجیل دستور دهد که اگر بر گونهی چپ ما سیلی زدند گونهی راست خود را پیش آوریم و اگر شنل ما را دزدیدند، جامهی خود را هم به دزد بدهیم؟
ولتر میپرسد، چگونه میتوان به افسانههای کتب مقدس یهودیان و مسیحیان و معجزاتی مانند «عبور از اردن با پای پیاده»، «شکافتن دریا»، «متوقف ساختن خورشید»، «فروریختن دیوار با صدای کرنا»، «پیروزی بر سپاهی از فلسطینیان به کمک یک الاغ»، «بینا کردن نابینایی با یک حرکت»، «دوباره زنده کردن مردگان» و «بکارت مریم حتی پس از زایمان» که در این کتابها آمده باور کرد؟ و خود پاسخ میدهد: خیر، حقیقتا نمیتوان ذرهای از این مطالب بی سر و ته را باور کرد! خدا و سخن گفتن؟! خدا و بر کوهستانی حقیر نوشتن؟! خدا و جنگیدن؟! خدا و به صورت انسان درآمدن؟! خدا و مردن؟! اینها تصوراتی است در خور یک روزنامهی فکاهی که کشیشان به یاری آنها مردم را افسون میکنند. ولتر افسانهها و معتقدات مسیحی را «بافتهای از یاوهها و گزافهگوییها» میداند که میکوشد در جهان «حماقت عالیه» را حفظ کند.
ولتر انتقاد صریح خود را متوجه کلیسا میداند و مینویسد: مسیح نابرابریهای کشیشان را منع کرده بود، ولی کلیسا از سلسله مراتبی برخوردار است که روسای آن قادر مطلق هستند و زیردستان، خادمان بیچاره. مسیح مالاندوزی و ثروتجویی را منع کرده بود، ولی پاپ و مقامات بلندپایهی کلیسا همگی ثروتمند و بینیازند و در فکر مالاندوزی بیشتر. مسیح مردم را به بخشش و مهربانی دعوت کرده بود، ولی کلیسا با سختگیری خود همه جا تخم نفاق میپاشد و علیه آزاداندیشان جنگی به راه انداخته است. هزاران تن تا کنون به دست کلیسا کشته شدهاند و کلیسا از این حیث در میان بلایا و بدبختیهای انسانی از بدترینهاست. ولتر جنگهای مذهبی، کشتارهای جمعی به نام خدا، کندههای هیزم برای آدمسوزی و چوبههای دار برای حلقآویز کردن دگراندیشان را که به دستور کلیسا یا به ندای کشیشان در اروپا برپا گردید مایهی ننگ میخواند.
جنونی به نام تعصب دینی
برای ولتر تعصب دینی از خرافهپرستی هم خطرناکتر و تباهیآورتر بود. تعصب دینی نوعی حماقت و جنون است و آدمیان را به تبهکاری و خونریزی فرامیخواند. تعصب برای ولتر، ترکیبی از خرافهپرستی و جزماندیشی است. انسان متعصب ناروادار و ناشکیباست و برای به کرسی نشاندن اعتقادات خود به ابزارهای افراطی متوسل میشود. ولتر حماقت، نفرت، بیرحمی و تبهکاری را پیامدهای قانونمند تعصب میداند. او تصریح میکند که دین مسیحی ۱۷ میلیون انسان را قربانی کرده است، یعنی در هر قرن یک میلیون نفر را، پس باید از خدا خواست تا ما را از شر این متعصبان دینی مصون دارد. ولی از آنجا که همهی اقتدارکلیسا در خدمت دامن زدن به چنین تعصبی است، او به رهبران طمعکار و بلندپرواز آن امیدی ندارد، زیرا آنان منافع خود را در پشت «منافع آسمان» پنهان کردهاند. بر این پایه هر انسان خردمند و دارای نیت پاک باید فرقهی مسیحی را به چشم انزجار بنگرد.
به باور ولتر، تعصب یعنی جنون دیانتی احمقانه و بیرحمانه و یک بیماری روحی. تعصب برای خرافات همان حکمی را دارد که هذیان برای تب و هاری برای خشم. متعصبان، رویا را به جای حقیقت میگیرند و تخیلات بیمارگونهی خود را غیبگویی میپندارند و قادرند به عشق خدا آدم بکشند. در صورتی که نمیتوان در حق خدا نیکی کرد، وقتی در حق انسان بدی میکنیم. برای این بیماری مسری، هیچ دارویی بهتر از روح فلسفی وجود ندارد که وقتی گسترش یابد، آداب و رسوم را ملایم میسازد و از تشدید بیماری جلوگیری میکند. ولتر در پی این استدلال میپرسد: کدام دین بیضررتر از همه است؟ و پاسخ میدهد: دینی که در آن تعصب کمتر و فضیلت بیشتر باشد. دینی که از همه سادهتر باشد.
ولتر در دفاع از جدایی دین از دولت نیز تاکید میکند: مبتلایان به بیماری تعصب یقین دارند که روحالقدسی که در آنان نفوذ کرده است، مافوق همهی قوانین است و شور و شوق آنان یگانه قانونی است که باید از آن فرمانبری کرد.ولی اگر میخواهید مردم سعادتمند و مقتدر شوند، راهش این است که قانون دولت بر دین حکومت کند. فقط کشیشانی میتوانند اجازهی ورود به مناصب دولتی را داشته باشند که تلاش خود را صرف نیکوکاری کنند و وارد هیچ بحثی در الهیات نشوند و دین را به موضوع جدلورزیهای نفرتآور و آزاردهنده تبدیل نکنند. به باور ولتر، از این منظر کلیسای کاتولیک در تمام تاریخ خود یک عامل نفاق و نفرتپراکنی در جامعه بوده است.
انگیزهی ولتر در پیکار با کلیسا و خرافه و تعصب مذهبی برخاسته از این باور و خوشبینی است که سرانجام روزی شر زمانهی او ریشهکن و مسیحیت عاقلتر خواهد شد و از پیگرد مخالفان فکری دست برخواهد داشت. ولتر چنین اندیشهای را تخیلی و ناکجاآبادی نمیدانست و باور داشت که نسل تازهای پدید خواهد آمد که از تعصب دینی بیزار است و چنین نسلی حاکمیت خرد را آماده خواهد ساخت.
از خداباوری به ندانمگرایی
پیکار ولتر با کلیسا و روحانیان از خداناباوری او ناشی نمیشد. با اینکه روحانیان و مخالفان فکری، بارها به ولتر انگ «آتهایست» زده بودند، خود او بارها تصریح کرده بود که به خدا باور دارد. اما میتوان پرسید که ولتر به چگونه خدایی باور داشت؟ این خدا، بیتردید خدای یهودیت و مسیحیت و خدای کتاب مقدس نبود. زیرا به باور ولتر، خدا اساسا به وحی نیازی ندارد تا خود را به آدمیان بشناساند.
ولتر با عزیمت از چنین نقطهای حتی زمانی در پی اثبات وجود خدا برمیآید و برهانهایی در این زمینه ارائه میکند. به باور او، چیزی نمیتواند از هیچ پدید آید، و این حقیقتی است که روح ما میتواند به آن تکیه کند. او تصریح میکند که بصیرتهای دیگری نیز وجود دارند که ما را به برجاهستی خدا رهنمون میشوند و اگر چه ما را به یقین نمیرسانند، ولی تا حدودی اطمینانبرانگیزند. در این مرحله از زندگی ولتر، خدا برای او ذاتی ضروری است. او یک بار گفته بود، حتی اگر خدا وجود نداشته باشد، باید او را اختراع کرد.
آشنایی با کشفیات علمی نیوتن، ذهن ولتر را با پرسشهای جدیتری روبرو میکند مانند اینکه: آیا خدا خالق برتر و ناکرانمند است؟ و آیا خدا بدون اینکه خود به جایی وابستگی داشته باشد همه جا حضور دارد؟ ولتر برای این پرسشهای خود پاسخ روشنی نمییابد و تصریح میکند که فهم آدمی و شناخت او به اندازهای محدود است که نمیتواند به این پرسشها پاسخ گوید. بنابراین انسان را همیشه این خطر تهدید میکند که صفاتی انسانی را به خدا متصف کند. او در این مرحله به این باور میرسد که ما تصورات روشنی از اولوهیت نداریم و با زحمت و دردسر زیاد از حدسیاتی به حدسیاتی دیگر و از احتمالاتی به احتمالات دیگر میغلتیم و یقینی که داریم بسیار ناچیز است. با چنین استدلالاتی است که مواضع شکگرایانه در ولتر تقویت میشود و او افکار متافیزیکی را آنگونه که در کتابهای تاریخی بازتاب یافتهاند، «بازیهای زبانی با واژگان» میخواند و تصریح میکند که متافیزیک میدانی برای تردید و رمانی برای روح است و آدمیان در متافیزیک تقریبا همیشه با احتمالات سروکار دارند و در دریایی از شک و تردید شناورند که هرگز ساحل یقین آن را ندیدهاند.
رسیدن اخبار یک فاجعهی هولناک طبیعی باعث میشود که ولتر افزون بر باورهای شکگرایانه، حتی به سوی مواضع ندانمگرایانه سوق داده شود. این رویداد زمینلرزهی مهیب لیسبون در سال ۱۷۵۵ است که تلفات دقیق آن روشن نیست و شمار قربانیان آن را بین ۳۰ تا ۱۰۰ هزار تن تخمین میزنند. این زمینلرزه که با یک آتشسوزی گسترده و یک سونامی همراه شد، تقریبا کل پایتخت پرتغال را با خاک یکسان کرد و چنان به تضعیف این کشور انجامید که دستخوش ناآرامیهای سیاسی شد و باید حتی در سیاستهای مستعمراتی خود تجدیدنظر میکرد.
این حادثه بحثهای پردامنهای را در میان فیلسوفان و متفکران عصر روشنگری برانگیخت و به تردیدهای جدی در میان باورمندان به «عدل الهی» انجامید. ولتر نیز از این تحولات فکری در امان نماند. او نوشت: وه که بازی برجاهستی انسان، چه قمار رقتباری است! طبیعت بیرحم است و نمیتوان تصور کرد که چگونه قوانین حرکت در جهان چنین پیامدهای موحش و فاجعهباری دربرداشته باشد. صدها هزار انسان مانند مورچگان در یک ضرب نابود شدند یا زیر آوار ماندند.
ولتر سراپا تردید نسبت به «عدل الهی» میافزاید: طبیعت اشتباهات فراوانی دارد: نوزادان عجیبالخلقه، طاعون، سموم، خشکسالیها، جنایتها و تبهکاریها، در کنار این همه نظم در جهان، این همه بینظمی و در کنار این همه قدرت آفرینندگی، این همه قدرت ویرانگری. همه جا شاهد رنج آدمیان و مرگ آنان هستیم. سیلی از پلیدیها همهی ما را غرق میکند. اگر تاریخ را بنگریم، آن را سراسر سیاهی و ظلمت میبینیم. تاریخ همواره از جنایت و خونریزی انباشته بوده و سرانجام نیز تبهکاران موفق شدهاند.
این سخنان ولتر آشکارا رنگ و بوی سخنان ندانمگرایی بدبین را دارد. اگر برای لایبنیتس جهان ما بهترین جهان ممکن است، ولتر دیگر آن را بدترین جهان ممکن میداند. او مینویسد: سعادت، رویایی بیش نیست و تنها درد، واقعی است. این جهان یک تیرهخاکدان است. ولتر با چنین دیدگاهی در برابر پرسش گریزناپذیر از معنای برجاهستی آدمی قرار گرفته است و میپرسد: آیا نیستی بهتر نبود از این تودههای انبوه موجودات زندهای که آفریده شدهاند تا بیوقفه در انتظار نابودی باشند؟ آیا میتوان به رحمت الهی باور کرد هنگامی که این همه بیمعنایی در جهان آفریدهی او وجود دارد؟ در همهی چیزهایی که میبینم، ذرهای شعور نمییابم.
زندگی ولتر در پهنهی روحی یک جنگ تمام عیار بود. او برای آزادی اندیشه، رواداری، حاکمیت خرد، صلح، خوشبختی انسان و علیه بیعدالتی و ظلم مبارزه میکرد؛ یعنی همهی چیزهایی که با اندیشهی عصر روشنگری در پیوند بود؛ نه فقط در تئوری، بلکه همچنین در پراتیک روزمره. ولتر گفته بود: «اگر ممکن است شعلهای کوچک در این شب ظلمانی برافروزیم که جهان را در خود فروبرده است».
|