راهکار جامعه برای مشروعیت بخشی به خشونت خانگی
سیمین کاظمی
•
محو خشونت علیه زنان در بستری فراهم میشود که خشونت خانگی از نگاه جامعه امری مذموم و از نظر قانون جرم شناخته شود و نهادهای حمایتی در کنار قربانی ایستاده باشند. هر گونه عادی شمردن خشونت خانگی به معنای انکار و پاک کردن صورت مسئله است که خاطیان را در ارتکاب خشونت جسورتر و قربانیان را بی پناه تر میکند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۴ آذر ۱٣۹۴ -
۱۵ دسامبر ۲۰۱۵
روزان- «حتما یک کاری کرده که طرف عصبانی شده و کتکش زده!» این یکی از موضع گیریهای رایج جامعه در مقام قضاوت در مورد خشونت خانگی است که به سرزنش قربانی معروف است. یعنی اطرافیان زن و ناظران خشونت به جای همدردی با قربانی و تلاش برای کاستن از رنج او، با فاعل خشونت همدست میشوند و به نوعی به او حق میدهند که برای فرونشاندن خشمش، قربانی را بزند. در این دیدگاه فرض بر این است که شخص فاعل خشونت، هیچ راه دیگری برای فرو نشاندن خشم اش غیر از کتک زدن زن نداشته و برای او گریزی از کتک زدن نیست. با چنین نگاهی خشونت پدیدهای موجه، مشروع و منطقی به نظر میرسد و قربانی نیازمند حمایت شناخته نمیشود.
موضع گیری دوم در مواجهه با خشونت خانگی، طبیعی قلمداد کردن آن است. در این دیدگاه خشونت خانگی امری شایع، رایج و قسمتی از روال عادی زندگی خانوادگی به شمار میرود که به خودی خود فروکش میکند و نیازی به مداخله احساس نمیشود، در این دیدگاه همیشه مثالهای فراوانی وجود دارد از دعواهای خانوادگی و ختم به خیر شدنشان! موضع سوم وقتی است که صدای ناله و ضجه زنی به گوش میرسد، اما هیچ دستی حاضر به یاری نیست چرا که خشونت علیه زنان در قلمرو خانواده به عنوان یک محدوده خصوصی رخ داده و لاجرم در همان چهارچوب امر خصوصی با آن برخورد میشود که ورود به آن ممنوع است.
موضع چهارم که اخیراً شکل گرفته، مطرح کردن خشونت خانگی علیه مردان در تقابل با پدیده خشونت علیه زنان است که گاه به جد و گاه به طنز عنوان میشود. این رویکرد با اتخاذ یک موضع فراجنسیتی تلاش میکند خشونت خانگی را هم مسئله زنان و هم مسئله مردان و بدون ارتباط با جنسیت معرفی کند. این رویکرد در واقع چشم خود را بر این واقعیت میبندد که خشونت علیه زنان یک مسئله مزمن، فراگیر و جدی است که زندگی و سلامت جسمی و روانی زنان را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار داده و به علت استیلای فرهنگ مردسالاری، وقوع آن بسیار بیشتر از آن پدیده نادر و مبهمی است که خشونت علیه مردان خوانده میشود. کارکرد اصلی چنین استدلالی که «مردان هم ممکن است از سوی زنان مورد خشونت واقع شوند»، در واقع نه تلاش برای حل یک مسئله جدید بلکه پاک کردن و مخدوش نمودن صورت مسئله خشونت علیه زنان است که در میان مسائل زنان، یک اورژانس و فوریت انکار ناپذیر است. این دیدگاه نهایتاً به کمرنگ کردن مسئله عینی و ملموس خشونت خانگی و تنها رها کردن زنان قربانی منجر میگردد.
در کنار اینها باید به گروهی دیگر هم اشاره کرد که از خشونت علیه زنان احساس رضایت کرده و از عمل مرد (شوهر) مرتکبِ خشونت، حمایت میکنند. اینها، خشونت را علامتی از قدرت مردانه و نمایش مردانگی در کنترل زن به حساب میآورند. گاه خانواده مردی که مرتکب خشونت علیه زن شده است، ممکن است اعمال خشونت او را ناشی از احساس تعلق و وفاداری اش به خانواده والدینی ارزیابی کنند و احساس خشنودی شان را به او ابراز نمایند.
در همه این دیدگاهها و مواضع، نتیجه آن است که خشونت علیه زنان، مسئلهای فاقد اهمیت شمرده میشود و مواجهه با آن هم مثل یک مسئله عادی است. یک مسئله وقتی عادی و طبیعی شمرده شود، ضرورتی برای مقابله با آن احساس نمیشود. به این ترتیب احساس مسئولیت در میان شهروندان و نهادهای حمایتی شکل نمیگیرد و در چنین شرایطی قربانیان در فقدان حمایت و همدردی جامعه، تنها به حال خود رها میشوند. در جامعهای که خشونت خانگی نادیده گرفته شده و حتی مورد تایید ضمنی قرار میگیرد، بازتولید و ترویج خشونت یک نتیجه گریز ناپذیر است.
فرهنگ مردسالاری و سلطه مردانه به عنوان عامل خوارانگاری و خشونت علیه زنان قدمتی دارد به اندازه تاریخ دور و دراز ما. در ادبیات فارسی و اشعار شاعران و متون بزرگان میتوان ردپای این خشونت را به سهولت یافت. در این فرهنگ توصیهها و اندرزهای بسیاری در ضرورت کتک زدن زنان وجود دارد. مصادیق ترویج خشونت علیه زنان را در شعر سعدی، مولوی، فردوسی، اوحدی مراغهای و دیگران میتوان دید که عیان و آشکار مردان را تشویق به خشونت ورزی با زنان کرده اند.
با چنین زمینه فرهنگی، خشونت علیه زنان یک درد مزمن و خوگرفته است که درمان آن نیازمند تحولی ریشهای و عمیق در نگرش و رفتار جامعه است. در اولین مسئله این اصل باید مورد پذیرش قرار گیرد که خشونت خانگی یک مسئلهای عادی نیست و وقتی زنی مورد آزار و شکنجه قرار میگیرد، خانواده دیگر یک قلمرو خصوصی نیست. اینجاست که جامعه باید مداخله کند و به یاری قربانی بشتابد. محو خشونت علیه زنان در بستری فراهم میشود که خشونت خانگی از نگاه جامعه امری مذموم و از نظر قانون جرم شناخته شود و نهادهای حمایتی در کنار قربانی ایستاده باشند. هر گونه عادی شمردن خشونت خانگی به معنای انکار و پاک کردن صورت مسئله است که خاطیان را در ارتکاب خشونت جسورتر و قربانیان را بی پناه تر میکند. سخن آخر اینکه، نادیده گرفتن خشونت علیه زنان همدستی با مرتکبین و کمک به بازتولید خشونت است.
|