ناصراجتهادی / شعر "مملکت"
بیژن باران
•
اجتهادی ۱۳۰۹-۱۳۶۲ شاعر، وضع سیاسی در اسفند ۱۳۵۸ را "بر گشته به صدها سال پیش" خواند. دولتمردان، روشنفکران،، عوام یعنی همه ایرانیان را هجو کرد. سیّد محمد اجتهادی را همه دوستان و آشنایان ناصر می نامیدند. او در ۱۳۰۹ شمسی در کازرون فارس پا به عرصه گیتی نهاد. یکی از نامهای مستعار او «شبیه الشعراء کازرونی» بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۵ آذر ۱٣۹۴ -
۱۶ دسامبر ۲۰۱۵
مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است/ بسکه این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است/ بسکه این ملت خر است
مغزها له شد به زیر سم ملایان قم/ وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است/ بسکه این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند/ جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است/ بسکه این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش/ حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است/ بسکه این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر میپرورد/ تخم خر میپرورد
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است/ بسکه این ملت خر است
ما که میدانیم حال شیخها در حجره ها/ وای بر احوال ما
کز تف همدرسها ماتحتشان دائم تر است/ بسکه این ملت خر است
شیخ ریقوئی که دائم بود دنبال لواط/ در پی فور و بساط
با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است/ بسکه این ملت خر است
وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق/ چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است/ بسکه این ملت خر است
معده هر شیخ چون پر شود از مال مفت/ میشود گردن کلفت
چشمها انگار کور و گوشها گویی کر است/ بسکه این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه بیگانگان/ های ای دیوانگان
کی خمینی رهبر است؟ این پیر کودن نوکر است/ بسکه این ملت خر است
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک/ با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابله تر و جا کش تر است/ بسکه این ملت خر است
میدرد دیوانه وار این مردم بیچاره را/ های خر های خدا
کشتن این خرس مردم خوار حج اکبر است/ بسکه این ملت خر است
خویش را خوانده امام و مسلمین را امتش/ چیست دانی علتش؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است/ بسکه این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار/ بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است/ بسکه این ملت خر است
اجتهادی 1309-1362 شاعر، وضع سیاسی در اسفند 1358 را "بر گشته به صدها سال پیش" خواند. دولتمردان، روشنفکران،، عوام یعنی همه ایرانیان را هجو کرد. سیّد محمد اجتهادی را همه دوستان و آشنایان ناصر می نامیدند. او در 1309 شمسی در کازرون فارس پا به عرصه گیتی نهاد. یکی از نامهای مستعار او «شبیه الشعراء کازرونی» بود. ناصر بسیار لاغر اندام و بلند قامت بود. چشمش حالتی خاص داشت. پلکهایش افتاده بود و به چشمانش حالتی خمارگونه میداد. تکیه کلامش «عمو» بود که با لهجه شیرین شیرازی این کلمه را «عامو» تلفّظ میکرد.
ناصر در عمر نسبتاً کوتاه خود دائماً با دیو فقر و تنگدستی دست به گریبان بود. ولی علیرغم وضع نامساعد مالی هیچ گاه خنده از لبش دور نمیشد. در شادترین اشعار او جابهجا به ابیاتی بر میخوریم که اندوه او را از وضع بد مالی نشان میدهد. تنهایی و تجرّد نیز یکی از تلخکامیهای دائمی ش بود. عدم امکانات مالی جهت تشکیل خانواده، باعث مجرد ماندن او تا آخر عمر شد. ناصر هم مانند دو شاعر طنزپرداز پیشکسوت -سیداشرفالدین حسینی و محمدصادق تفکّری- تا آخر عمر مجرد و تنها باقی ماند. اما طبعی زیبا پسند و حسّاس داشت. زن در شعر ناصر جای والایی دارد.
او به هر مناسبتی از زیبایی و جاذبه زن سخن میگوید. گاه آن قدر پیش میرود که خود را زن میبیند. از زبان «خودِ زن شده!» شعر میگوید. شوهر لاابالی و بی قید را به باد انتقاد و تمسخر میگیرد. اشعاری که با امضاء مستعار «پریچهر دلاور» سروده همه موید این مطلب اند. اتاق اجارهای محقّر او محفل انس با دوستان و همکاران طنزپردازش بود. مرتضی فرجیان در سالنامه 1372گل آقا ادامه داد: من و چندتن دیگر از دوستانش هر وقت دلمان از بیداد و جفای زمانه میگرفت به عزلتگاه کوچک ولی پر از مهر و صفای او پناه میبردیم. www.golagha.ir
الحق که او با امکانات ناچیز و محدود خود برای رضایت میهمانان سنگ تمام میگذاشت. لحظهای از خدمت به آنان غفلت نمی ورزید. ناصر قسمت اعظم عمر 53 ساله اش را صرف نویسندگی در مطبوعات و رادیو و تلویزیون کرد. به کار خویش که تهیه اشعار و مطالب گوناگون برای مطبوعات بود عشق میورزید؛ به مال و جاه دنیا بیعلاقه بود. متأسفانه مدیران مطبوعاتی که ناصر برای آنان کار میکرد، هیچگاه قدرش را آن چنانکه باید و شاید نشناختند؛ به اصلاح وضع بد مالیاش نپرداختند.
ناصر تمام عمر را با ریاضت توأم با مناعت سپری کرد. او 26 آبان 1362 با سکته قلبی در مشهد درگذشت. از شگفتیهای روزگار این که مدتی قبل از حرکت از شیراز به مشهد شبی در محفلی به یکی از دوستان صمیمیاش به نام «معالحق» اظهار میدارد: نوار قرآنی بیاورد؛ گفتههای او را در انتهای نوار قرآن ضبط کند. سپس دقایقی درباره بیثباتی دنیا و مسأله مرگ صحبت میکند. قطعه شعری تحت عنوان «من نمیخواهم بمیرم» میخواند که کاملاً گویای زندگی سراسر رنج و محنت اوست.
|