یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

منوچهر محجوبی هشتاد ساله نشد!
خسرو باقرپور - هادی خرسندی - اسماعیل خویی - ابراهیم هرندی


• با آغاز بهمن ماه امسال، یک طنزنویس سرسخت، هشتاد ساله شد، یا هشتاد ساله نشد! هرطور بگیریم، مناسبتی است که باری دیگر یاد کنیم از سراینده و نویسنده و روزنامه نگاری که از اولین روزهای چیره شدن انقلابی ارتجاع!، به انتشار ادبیات «ضد انقلاب» پرداخت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ دی ۱٣۹۴ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۱۶


 
با آغاز بهمن ماه امسال، یک طنزنویس سرسخت، هشتاد ساله شد، یا هشتاد ساله نشد! هرطور بگیریم، مناسبتی است که باری دیگر یاد کنیم از سراینده و نویسنده و روزنامه نگاری که از اولین روزهای چیره شدن انقلابی ارتجاع!، به انتشار ادبیات «ضد انقلاب» پرداخت. زنده یاد منوچهر محجوبی که طی سال ها طنزنویسی در روزنامه ی توفیق، مورد احترام و ارادت جمعی نخبه از شاعران و نویسندگان و کارتونیست ها بود، در همان سال اول «انقلاب» نشریه ی طنز «آهنگر» را بنیاد گذاشت با بیت معروف محمدعلی افراشته بر پیشانی آن «بشکنی ای قلم، ای دست اگر - پیچی از خدمت محرومان سر« که پیشترها سر لوحه ی نشریه چلنگر میبود.

بسیاری هنوز هم به یاد دارند که «آهنگر» چونان ورق زر دست به دست می‌رفت و در سراسر ایران خوانندگان بی شماری داشت. «آهنگر» در کوره‌ی سوزان طنز بی‌همتایش آهن سرد استبداد را می‌گداخت و با پتک هنر متعهد‌ خویش آن را می‌کوبید. طنز مردمی(نه عامی)، پویا و غنی‌ی «آهنگر» چنان مورد غضب حاکمیت جمهوری ی اسلامی قرار گرفت که زودتر از بسیاری جریاناتِ سیاسی‌ی رادیکالِ وقت به آفتِ تعطیلی گرفتار آمد! به دنبال تعطیلی «آهنگر» محجوبی تحت پیگرد قرار گرفت و به ناگزیر میهن خویش را که بسیار دوستش می‌داشت ترک کرد و به دعوت هادی خرسندی به لندن آمد و به همکاری -با او در نشریه ی طنز اصغرآقا پرداخت تا اینکه مستقلاَ به انتشار نشریه ی آهنگر (آهنگر در تبعید) ادامه داد. در کنار آن، ماهنامه ی ممنوعه ها، - برای انتشار آثاری که در ایران قابل چاپ نبود- توسط منوچهر محجوبی بنیاد گذاشته شد. همچنین فصلنامه ی فصل کتاب - برای نقد و بررسی کتاب ها و مقالات منتشره - از یادگارهای طنزنویس و ژورنالیست ادیبی است که هیچ فرصتی را برای مبارزه و روشنی یابی از دست نمیداد.
منوچهر محجوبی نه تنها در حیطه‌ی طنزپردازی چیره‌ دست بود که صاحبنظری قابل در عرصه‌ی ادب و نقش آن در حیطه‌ی سیاست نیز بود. آخرین اثر وی در «فصل کتاب» شماره‌ی چهار و با عنوان «حافظ مرید می» توانایی بالای او را در شناخت عرصه‌ی گسترده‌ی ادب پارسی نشان می‌دهد. او بسیار پرکار و خلاق بود، آثار فراوانی از این انسان آزاده و بزرگوار به ‌صورت ناتمام به جای مانده‌اند که از میان آنها می‌توان به کتابی در مورد «عنصر طنز در شعر حافظ» اشاره داشت.
توانایی‌های منوچهر محجوبی از عمق و گستردگی بسیاری برخوردار ‌اند، آثار‌ وی در زمینه‌های متفاوتی همچون: نقدادبی، تحقیق، شعر، ترجمه، نمایشنامه‌نویسی و از همه بالاتر؛ طنزی عمیق و ظریف قلمی شده اند.
از این ادیب متعهد کارنامه‌ی پر باری به‌ جا مانده‌است که باید در فرصتی درخور از جانب اهل فن به آن‌ ها پرداخته شود، ولی از میان آثار فراوان و پر بار او می‌توان به نمونه های زیر اشاره داشت:
«حاجی‌فیروز»، «لطیفه»، «آتش‌افروز». و ترجمه آثاری چون، «تا کمرگاه ‌درخت» اثر پیتر یوستینف. «قدر یک‌لبخند»، «طنز ‌امروز ‌شوروی». و «خانه‌ی نینو» اثر جووانی گووارنسکی.

محجوبی طنز پردازی بی همتا بود که دشمنانِ شادی و عدالت و زیبایی را در حکومت های شیخ و شاه به چالشی روشنگر کشید. او در اوج قله ی طنز سیاسی قرار داشت و آزادی و روشنگری را ارج می نهاد و از هرچه نامردمی و بی عدالتی بیزار بود. او مردمش را بسیار دوست داشت و با روحیه ای زندگی پرست و استبداد ستیز، هم با نامردمی های حکومت های جبار دوران خویش و هم با خرافات و تاریک اندیشی در اذهان مردم، رزم بی امان می کرد.
محجوبی عمر درازی نداشت. وی پس از پنجاه‌ و دو سال زندگی پربار که سی ‌و دو سال آن به طنزنویسی و پرداختن به طنز و ادبیات گذشت در روز یازدهم شهریور سال هزار و سیصد و شصت ‌و ‌هشت در تبعیدِ لندن چشم از جهان فرو بست و چنانکه وصیت کرده بود در
گورستان های گیت در نزدیکی مزار کارل مارکس به مزار سپرده شد.

در آخرین روزهای زندگی، محجوبی که میدانست بیماری بدخیم چندان امانش نخواهد داد، این وصیتنامه منظوم را از خود به یادگار گذاشت:


● نمی میرم اصلا که من زنده ام

چو من بگذرم زین جهان قشنگ
کنید ای رفیقان به دفنم درنگ

که من عاشق این جهانم هنوز
برآنم که این جا بمانم هنوز
...
نه جای وفات است و نه تسلیت
نه گریه نه زاری و نه تعزیت

جهان از ازل بهر من ساختند
روی بام آن جایم انداختند

که راحت کنم لنگ خود را دراز
بکلی ز مردن کنم احتراز

کجا داشتم با جهان این قرار
که دستم نهد در حنا بین کار؟

که من نگذرم زین جهان تا ابد
به اردنگ و تیپا و مشت و لگد

مگرآنکه در خواب خوش بی خبر
به ناگاهم آید زمانه به سر

اگر بگذرم زین جهان وقت خواب
نخستم بپاشید بر چهره آب

اگر برجهیدم زخواب گران
که پس زنده ام، عینهو دیگران

وگر آنکه پیدا نشد جنبشی
نمایید بار دگر کوششی

بگیرید از پهلویم نیشگون
چنان سخت کاید سرجاش خون

اگر زنده گشتم که بسیار خوب
و گرنه بیارید یک دانه چوب

از آن چوب های بلند و زمخت
که با آن سرو کله ام بود اخت

از آنها که خوردم پس از کودتا
زجهال آن جیره خوار کذا

از آنها که خوردم پس از انقلاب
زعمال آن مردک بد لعاب

بیارید زان چوب مغز آشنا
بکوبید بر مغز من بی هوا

که تا شاید از ضرب آن چوب سخت
پریدم سوی سقف از روی تخت

پریدم اگر، وضع من عالی است
شوم زنده و عین خوشحالی است

اگر باز هم جم نخوردم ز جام
بگیرید بی معطلی دست و پام

کنیدم فرو داخل حوض یخ
که درحوض یخ، برجهم چون ملخ

اگرباز هم مانده بودم خموش
بیارید یک بادیه آب جوش

بریزید آن را روی صورتم
بسوزید از آن آب کول و کتم

که این تجربه باشدم از اوین
هم آن دور جور و هم این عهد کین

به هوش آورد مرده ناب را
بپراند از هر سری خواب را

اگر حال من باز ننمود فرق
ببندید برگردنم سیم برق

نه سخت آنچنانی که گردم خفه
پیاپی مرا شوک دهید این دفه

اگر بوده ام زنده این چند سال
همه بوده از آن شوک بی مثال

کنون هم اگر جستم از جای خویش
که هستم دگر باره آقای خویش

شوک برق هم گر که بیهوده بود
ندارد دگر جهدتان هیچ سود

یقین است این دفعه من مرده ام
وزین خانه تشریف خود برده ام

کنون پیکر این شهید عزیز
روی دستتان مانده خیلی تمیز

چه بهتر که آن را زسر وا کنید
به هر جا که جا شد مرا جا کنید

ولی، خوب، البته، با این وجود
که داند که تدفین من نیست زود؟

خلاصه نباشید این سان عجول
به دفن من بینوای خجول

خدا را چه دیدید، شاید که من
بود جانم اندر زوایای تن

ولی گیرکردست در گوشه ای
چو یک تکه کاغذ توی پوشه ای

از اینروی، آن پوشه را وا کنید
زوایای آن را تماشا کنید

اگر یافت شد جان در آن گوشه ها
که اصرار من بوده خیلی بجا

ببندید آن پوشه با احتیاط!
که در لای آنست قرنی حیات

و گر در زوایای آن جان نبود
بگشتید و آثاری از آن نبود

بدور افکنیدش که بیهوده است
از آن اولش هم همین بوده است

من آن پیکر بی روان نیستم
مرا کم مگیرید، آن نیستم

که من زنده در پیکر مردمم
اگر چند در ازدحامش گمم

در این کهکشان ذره سان زیستم
گر او نیست، من نیز هم نیستم

نمی میرم اصلا که من زنده ام
جهان تا بود، باعث خنده ام

به همراه پسرش مازیار، خواهرش مهین و همه ی بستگان و دوستان و دوستارانش، یاد منوچهر محجوبی را گرامی میداریم.


خسرو باقرپور - هادی خرسندی - اسماعیل خویی - ابراهیم هرندی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست