یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بنیادگرائی اسلامی - تلاش برای کسب قدرت
(بخش آخر)


مارتین کریمر - مترجم: امیرحسین لادن


• نمیتوان برای بنیادگرائی، آینده نگری کرد. اما از میان تمام نتایجِ احتمالی، یک چیز حتمی است. بنیادگرائی همانند پان عربیسم با شکست روبرو خواهد شد و این شکست می تواند کمرشکن بوده و طرفدارانش را قربانی کند. اما بنیادگرائی تا آنزمان باعث بوجود آمدنِ صدها شغل و مقام و نگارش هزاران کتاب خواهد شد. این سرنوشت بنیادگرائی خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ آذر ۱٣٨۵ -  ۱۰ دسامبر ۲۰۰۶


روح اله خمینی
بالاخره ، روح اله خمینی فورمولِ ایدئولوژی اولین انقلابِ موفقِ اسلامی را پیاده کرد.   خمینی با پافشاری برای برپائی   یک حکومت اسلامی حتی با توسل به انقلاب، چیزی به ایدئولوژی بنیادگرائی اضافه نکرد اما ایده‍ی ولایت فقیه اش یک نوع آوری بود. "چون حکومت اسلامی، حکومت قانون است، طبق سنت تنها عالِم ترین فقیه میتواند چنین حکومتی را رهبری کند.   رهبر در فقه میبایستی از همه برتر و از همه عالِم تر باشد." (19) چون هیچ کشوری چنین رهبری نداشت لذا دکترین خمینی و انقلابِ اسلامی   میبایستی در کشورهای منطقه پیاده شده و حکومت اسلامی با رهبری ولایت فقیه برپا گردد.   در ایران فقهائی که استقلال خود را در تمام دوران حفظ کرده بودند تبدیل به طبقه‍ی انقلابیون و آماده ی تصرف قدرت شدند.   موفقیت خمینی و یارانش در موجِ انقلاب 1979 در ایران باعث شگفتی جهانیان وحتی بنیادگرایان شد.
خمینی ضدیت با غرب و ضدیت با آمریکا را بصورت یک پدیده‍ی اسلامی ،   زنده کرد.   ایده‍ی جنگهای صلیبی ،   برای مصریان و شرقیان ریشه‍ی عمیق تاریخی دارد   و برای اینان قابل فهم تر بود تا برای ایرانیان که جنگهای صلیبی آسیبی بآنها نرساند و خاطره‍ی تاریخی از آن نداشتند.   لذا خمینی با لقبِ شیطان بزرگ به آمریکا ، جدالِ اسلام با غرب رانهائی کرد. (20)
تصرف سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان آن بمدت 444 روز این ضدیت را به اوج خود رساند.
در فلسفه‍ی بنیادگرائی ، مبارزه‍ی سیاسی با غرب تبدیل بیک مبارزه‍ی فرهنگی و مذهبی با دشمنان اسلام به رهبری آمریکا و نماینده اش اسرائیل که در منطقه میباشد ، شده است.
عقاید خمینی ،   مورد استقبال و یا مورد استفاده گسترده در کشورهای اسلامی قرار نگرفتند.   مسأله‍ی رهبری و تقلید از ولایت فقیه ، برای گروه های بنیادگرا با مشکلاتِ متعدد روبرو شد چون فرضیه برآن بود که رهبران مذهبی در کشورهای منطقه ، مایل به مقابله با حکومت اند.   در کشورهای سنّی ، رهبران مذهبی معمولاً در خدمت حکومت بوده و تمایلی به   ضدیت با آنرا نداشتند و حکومت در دست سکولارها (غیر ملایان) بود.   در ضمن ضدیت خمینی با آمریکا که مورد توجه‍ی اکثریت مسلمانان بود ، بخاطر تهاجم شوروی به افغانستان در سال 1980   ، تا حّد زیادی خنثی شده بود.   سنّی ها یک حرکت بین المللی برای جهاد با شوروی بوجود آوردند که با پشتیبانی   آمریکا ، اگر چه بطور موقت ، وارد کارزار شدند.
نا مشروع نشان دادنِ حکومت های پادشاهی   و ریاست جمهوری در کشورهای اسلامی بوسیله‍ی خمینی و پیروزی انقلاب ، همانند ناقوسی عظیم در بین مسلمین طنین انداخت.   خمینی نشان داد که چگونه میتوان بیگانگی با فرهنگ غربی   را تبدیل به ضدیت با غرب کرده و انقلابی را پایه گذاری کرد.   در غرب تصور بر این بود که فقط تندروهای مذهبی از پیروزی انقلاب مسرورند.   در صورتیکه شوق و شور گسترده در بین بنیادگرایان کاملاً فراگیر بود.   نگاهی به نشریات اخوان المسلمینِ مصر در مورد انقلاب ایران ، کاملاً نمایانگر مسّرت نامحدود و رضایت بی حد و حسرِ ایشان و پذیرش این راه و روش برای پیروزی و اهداف انقلاب بود.(21)
در حالی که بعضی از سنّی ها با شک و تردید به حکومت اسلامی در ایران مینگریستند ، طی یک دهه ی بعد ، همواره دنبال کپی کردن و پیاده کردن موفقیت خمینی و بوجود آوردنِ دومین انقلاب اسلامی بودند.
کوشش برای انقلاب دوم ، نمایانگر آنستکه که بنیادگرایان از استفاده از خشونت برای کسب قدرت ابائی ندارند.   اینان که از روند تدریجی و عدم پشتیبانی توده های مردم خسته شده بودند ، با نوشته های "معدودی" و اعتقاداتِ قطب و الهام از پیروزی خمینی به حرکت در آمدند.   سنی ها از میانه رو تا تندرو ، مشغولِ توطئه شدند.   یک فرقه‍ی تندرو در سال 1979 مسجد اعظم در کعبه را تصرف کرد.   یک گروه طرفدار قطب ، انور سادات را در 1981 در مصر ترور کرد.   اخوان المسلمین در سال 1982 در سوریه بر علیه دولت طغیان کرد.   هم زمان چندین گروه شیعه در کشورهای عربی با تقلید از خمینی بر علیه‍ی حکومت عراق ، عربستان سعودی ، کویت , لبنان و امیرنشینان خلیج فارس بپا خواستند.   شیعیانِ عراق در سال 1979 به   دعوت خمینی برای سرنگونی حکومت صدام ، لبّیک گفته بر علیه حکومت صدام بپاخاستند.   شیعیانِ لبنان در سال 1982 در لبنان از سپاه پاسداران برای اخراجِ قوای اشغالگر اسرائیل استقبال کرده و بعد در حمله های انتحاری برای نابودی پایگاه نظامی آمریکا و نیروی صلح فرانسه در سال 1983   شرکت کردند.   یک شیعه در یک حمله‍ی انتحاری در سال 1985 نزدیک بود که حاکمِ کویت را بقتل برساند.   تعدادی از طرفداران خمینی در مکّه برای ادامه‍ی   انقلاب اسلامی ،   دست به تظاهرات زدند.   عده ئی دست به هواپیماربائی و گروگانگیری خارجیها زدند.   دسته گل آخر در سال 1989   بوسیله‍ی شخص خمینی با فتوای قتل سلمان رُشدی به آب داده شد.  
این خشونت ها نه تنها انحرافی در راه و روش بنیادگرائی نبود   بلکه از ابتدای دوران افغانی ، خشونت و ترور برای رسیدن به هدف و سرنگونی بوسیله‍ی انقلاب کاملاً مدّ نظر و مورد تأئید بودند.   چون توسل به خشونتِ سیاسی ، پُر مخاطره و ریسک دار بود ، بنابراین همواره   همراه   با   قضاوت سلیم و پنهانی مورد اجرا قرار میگرفت اما همیشه یک روشِ مورد تأئید بود و در فرهنگِ بنیادگرائی ریشه داشت.   بعد از انقلاب ایران ،   خشونت و ترور از الویت خاصی برخوردار شد   و به بنیادگرایان در همه جا ، جسارت بخشید.   برای اولین بار ایدئولوژی اسلامی بقدرت رسیده و کسب   پیروزی بوسیله‍ی یک انقلاب ،   بدست   آمده بود.
قدرت اسلام در دسترس بنظر میآمد   بشرط آنکه بنیادگرایان جسارت داشته و پذیرای ریسکِ ناشی از آن باشند.   سازمان جهاد در مصر ، رهبری محافظه کار اخوان المسلمین در سوریه ، و حزب دعوا در عراق ،   برخی از آنهائی بودند که این آمادگی را داشتند.
دهه‍ی 1980 شاهد تلاشهائی بی ثمر بود و تجربه‍ی ایران ،   در هیچ کشوری پیاده نشد.   توده ها   برای انقلاب   بپا نخواستند و رهبران با جامبو جت به تبعید نرفتند.
رژیم های حاکم با توسل بزور محّرکین و فتنه جویان را منزوی و نابود میکردند. سرنوشت بنیادگرایانِ بپاخواسته ، چوبه‍ی دارها در مصر شد.   خونشان در جویبارهای حاما (سوریه) ،   مکّه و نجف روان شد.   بنیادگران در عوض ،   توانستند به مسئولان دولت ، روشنفکران ، اقلیت ها و خارجیان حمله کرده ،   آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده و کشتار کنند.  
گرچه بنیادگرایان بقدرت دست نیافتند ولی موفق به ایجاد مناطق نیمه مستقلِ مقاومت شدند.   بعضی از این مناطق دور از مرکز قدرت حاکمه بود ، مانند دره‍ی بِکا در لبنان و چند منطقه در شمال مصر ، در ضمن بنیادگرایان در شهرها و دانشگاه ها در حدّی نفوذ کردند که حجاب برای زنان اجباری و ته ریش برای مردان رسم شد.   گهگاهی متخصصین ادعا میکردند که موجِ بنیادگرائی اسلامی فرو نشسته و قدرتی ندارد ، ولی ریشه‍ی نفوذ عمیق تر از آن بود که تصور میکردند.
مخاطب بنیادگرایان ؛ طبقه‍ی کارگر ، دانشجویان و فارغ التحصیلان بیکاری بودند که تعدادشان بخاطر کمبود کار ، روز افزون بود.     راه حلّ ساده‍ی بنیداگرایان برای رفع   مشکلات پیچیده‍ی اجتماعی و بحرانی کشورهای اسلامی ،   شدیداً مورد توجه   آنان قرار میگرفت.
بعد از انقلاب ایران و طغیانهای متعاقب آن ، دیگر امکان نداشت که ایدئولوژی منسجمی را که   بنیادگرائی بدست آورده بود نادیده گرفت زیرا موفق شده بود که اسلام را مطلقاً   از نا مسلمانان جدا کند.   پیروان و معتقدین سرشار از رویای قدرت ،   توانسته بودند نظام موجود را دگرگون کرده ، با فرهنگ غربی مقابله و سازشکاران و مصالحه کنندگان را کنار بگزارند. بنیادگرایان با درک محدودیت قدرت و برای گسترش آن به مبارزه و مقابله با حکومت ها ، خارجیان و اقلیت ها برخاستند.
بنیادگرایان با اعتقاد به مطلق بودن قدرت همانند مطلق بودنِ حقیقت (دینِ راستین) ، با هر نوع مصالحه و سازش مخالف بودند.   آنان در بکار گیری قدرت و نحوه‍ی استفاده از آن ، در همه جا   متفق القول بودند.   یک ناظر مینویسد حتی در مصر باوجودِ پراکندکی اخوان المسلمین ،   برنامه‍ی سیاسی اجتماعی آنان ، با   گروه های بنیادگرا در کشورهای مختلف بر همان پایه استوار بود.(22)  
این مطلق گرائی در مورد تمام گروه های بنیادگرای اسلامی صدق میکند.
 
ترکیبِ جدیدِ کشورِ اسلامی
متفکرینِ نسلِ جوان ، برای به روز در آوردن (مدرن کردن) ایدئولوژی اسلامی ، رفورم در آن را ضروری اعلام کردند.   با اینکه بنیادگرایان معتقد بودند که غرب رو به سقوط است ،   نمیتوانستند غرب را کاملاً نفی کنند.   غرب   با ارائه‍ی تکنولوژی جدید و موسسات مدرن ، قدرتش روزافزون بود.   مسلمانان برای بدست آوردنِ قدرت ، میبایستی تکنولوژی های نو را وارد کرده ، مورد استفاده قرار دهند ویا در خطرِ عقب ماندگی و پس روی قرار گیرند.   این متفکرینِ نسل جوان ، حکومت و فرهنگِ اسلامی را نه یک سدّ در مقابل غرب ، بلکه فیلتری که تکنولوژی و نوآوری های غرب را از نفوذ فرهنگی آن مجزا میکند ، می پندارند. این فیلتر ایدئولوژی ، هرچه را که به قدرت کشور اسلامی میافزاید می پذیرد و آنچه را که از اتحاد و ثبات جامعه‍ی اسلامی بکاهد ، رَد میکند.   بنیادگرایانی در این پالایش و رفورم سهم داشتند که غرب را از نزدیک می شناختند ، از قدرت و ضعف آن مطلع بودند و از آتش شک و تردید زائیده از این شناخت ، بدون صدمه به اعتقادات خود ، گذشته بودند.
 
تُرابی
در سودان ، حسن الترابی برجسته ترین نمونه‍ی آن نسل است.   ترابی که از یک خانواده تحصیل کرده و با پشتوانه‍ی   مذهبی برخوردار بود ، درجه‍ی دکترای حقوق اش را از دانشگاه سوربون (1959-1964) گرفت.   برعکس قطب ، تجربه‍ی اقامتِ موقت او درغرب ، او را منزجر نکرد: "من از صراحت و غنی بودن زبانِ فرانسه ، فرهنگ ، تاریخ انقلاب ، رابطه‍ی حکومت با مذهب و قوانین اساسی به هیجان آمده   لذت میبردم.   تنها روی رشته‍ی تحصیلی ام متمرکز نبودم.   میرفتم به کتابخانه‍ی ملی ، از موزه ها دیدن میکردم(23).
شکل دادن و پالایشِ ایدئولوژی اسلامی ترابی متأثر از تحصیلات و تجربیاتِ او در غرب بود.   آشنائی ، آگاهی و شناخت فرهنگ غرب به ترابی این توانائی ر را می داد   که از این فرهنگ ، چه بخشی را بپذیرد و چه بخشی را رَد کند.  
همکاری و مشارکتِ او از سالِ 1989   با ارتشِ سودان نیز بهترین فرصت را برای برپائی یک حکومت اسلامی بوجود آورده بود.
 
قنّوشی
عضو دیگری از این نسل جدید ، رشید القنّوشی رهبر بنیادگرایان تونس میباشد.(24)  
قَنّوشی در دورانِ تحصیلاتِ خود در رشته‍ی فلسفه در دمشق ، به ایدئولوژی اخوان المسلمین روی آورد ، آنجا او شاهد شکست مفتضح اعراب (1967) در مقابل اسرائیل بود.   قَنّوشی برای مدت کوتاهی در سوربون رشته‍ی فلسفه را دنبال کرد که همزمان با حرکت اعتراضی دانشجوئی 1968 بود.   قنّوشی میگوید که او تنها دنبال تحصیل فلسفه‍ی اسلامی نبود و نوشته های دِکارت ، بیکن ، کانت ، هیگل ، شوپن هاوِر و آلتهازر را نیز مطالعه می کرد.(25)  
اما پس از بازگشت به تونس ، ترجیح داد که عقاید معدودی ، بنّا و قطب را به گروهِ نوپای بنیادگرای تونس بیاموزد.   قنّوشی مرتب با مقاماتِ دولتی درگیری داشت تا بالاخره در سال 1989 داوطلبانه روانه‍ی تبعید شد.   او که اکنون پناهنده‍ی سیاسی در انگلستان میباشد از بزرگترین مدافعانِ بنیادگرائی اسلامی ، در غرب است.    مقام و موقعیت او در گروی معلومات گسترده‍ی او از فرهنگ و فلسفه‍ی غربی است.  
 
فضل اله
سومین شخصیتِ بزرگِ این نسل ،   بخصوص در میانِ شیعیان سید محمد حسین فضل اله در لبنان است.   شیخ فضل اله در عراق در یک خانواده‍ی لبنانی متولد شد.   او که فرآورده‍ی حوزه‍ی علمیه‍ی نجف است ، میگوید در دوران تحصیل به طرف نوشته های غیر مذهبی   و ایدئولوژی های ممنوعه جلب می شد و مطالعه می کرد.   "مطالعات من که میبایستی سنتی باشند بر علیه سنّت و عرف طغیان می کرد".(26)  
او در سال 1966 وارد لبنان که در آنزمان پاریسِ خاورمیانه می نامیدند ، شد.   لبنان ، آن   بازارِ ایدئولوژی به فضل اله آموخت که اسلام را در یک بسته بندی جدید و قادر به رقابت عرضه کند.   او نیزهمانند ترابی و قنّوشی ضمن برداشت از فرهنگ ، ایدئولوژی و دانش غرب ،   با آن مبارزه می کرد.   شیخ فضل اله طی دهه ی 1980 پیشوا و مرشدِ حزب اله شده ، و مبارزه و مصالحه با غرب را همزمان وعظ می کرد.  
ترابی ، قنّوشی و فضل اله ، سیستم حکومت اسلامی را که بوسیله‍ی معدودی ، قطب و خمینی پرورش یافته بود ، دوباره نویسی نکردند بلکه آنرا در بسته بندی جدیدی ارائه دادند.   آنان می دانستند که نسل جوان به شعارهای جنگهای صلیبی و شیطان بزرگ در رابطه با غربِ سکولار ،   با شک و تردید می نگرد ، بنابراین با توسل به شعارهای مبارزه با امپریالیسم که درجهان سوم متداول است ، وارد کارزار شدند.   این روش آسان تر و قابل باورتر بود زیرا آنان به نوشته ها و سخنان برخی از اساتید دانشگاه های غرب و متفکران آمریکائی و اروپائی که بارها حکومت های غربی را به داشتن مواضعِ امپریالیستی محکوم   کرده بودند ، استناد می کردند.  
استدلالِ بنیادگرایان ، برای پیروزی اجتناب ناپذیر اسلام از" پیشگوئی های سیاهی" سرچشمه می گیرد که سال ها در آمریکا و اروپا تکرار شده: "تمدن غرب در حال سقوط است" .
آنان می دانستند که نسل جوان تحت نفوذِ   نظریه‍ی تفاوتِ طبقاتی است لذا جهت بهره برداری از این پدیده ، شعار "مستضعفین جنوب" را بوجود آوردند.(27)  
بنیادگرایان در اینمورد از پشتیبانی برخی از شرق شناسانِ غربی نیز برخوردار بودند.   "تنفر و مبارزه‍ی این نسل با غرب ، ریشه در حقانیت آن دارد" یک شرق شناس فرانسوی نوشت.(28)
بنیادگرایان برای جلب بیشتر و بهتر نسل جوان که با نظر تحسین به تکنولوژی ، دمکراسی و آزادیخواهی   غرب می نگریست ، ادعا کردند که "بهره گیری گلچین شده"   از پیشرفت های غرب در صورتیکه به قدرت اسلام بیفزاید ، و اصولِ ایدئولوژی اسلامی را   قربانی نکند و به حرکت بنیادگرائی تداوم بخشد ، همانند حرکتِ اصلاح طلبان در کشورهای کمونیستی قابل درک و اجراست.
این پدیده‍ی جدید نه تنها به پیروان بنیادگرائی افزود بلکه بسیاری از شرق شناسانِ غرب را متقاعد کرد که "اسلام جوابگوی مشکلاتِ خاورمیانه است."   آنان ادعا می کردند که زیر این ظاهرِ یک دست (یک پارچه) ، بنیادگرائی از گوناگونی افکاربر خوردار شده است   و بَذرِ اصلاح طلبی در اسلام ، که مدتها در انتظارش بودیم کاشته شده است.   یک ژورنالیست مینویسد: "اسلام امروز در مسیر تحولی ژرف قرار دارد و در نقطه‍ی عطفِ حرکتِ اصلاح طلبی ای مشابه {حرکت اصلاح طلبان پروتستان} میباشد.(29)
"   یک پروفسور میگوید: "این هیجان انگیز ترین لحظات تاریخ اسلام از قرن دوازدهم تا بامروز است."(30)
 
این اصلاح طلبانانِ ذهن گرا و پندار باف راه گشای کدام تاریخ اند؟
متون این اصلاح طلبانِ راه گشا که حرکت بدون توسل به آن غیر ممکن است ، کجاست؟
اُلیور روی ، منتقدِ حرکت اسلامی مینویسد: "هیچ نوشته‍ی جدیدی در باره‍ی این اصلاحات در دست نیست ،   و به سیستم حکومت اسلامی و راه رستگاری   معدودی ، قطب و خمینی که دارای یک ایدئولوژی مشخص بر اساس شریعت است جز چند بروشور، دعانامه و حاشیه نویسی ضعیف ، چیزی افزوده نشده است.(31)
ترابی میگوید مسلمانانی که تحت تأثیر اصلاح طلبانِ غرب کتاب هایی نوشتند ، نوشته هایشان نه تنها اثری در مسلمین نداشته بلکه   راه گشا نیز نبوده اند.(32)
برای نسل ترابی "ایدئولوژی حکومت اسلامی" کامل و بی نیاز می باشد.   نو آوری و اصلاحات ، در نحوه‍ی عرضه و پیاده کردن آن در جلب و جذب مسلمین است.   بنیادگرائی ، امروز نیازمند به   محتوا و نخبگانی برای هدایت توده ها است.(33)
تا بامروز نه اصلاحاتی   و نه اصلاح طلبی وجود داشته ، بلکه تنها لبه های ایدئولوژی ناصافِ آنرا کمی صیقل داده اند و نقطه‍ی ثقل آن ثابت و استوار است.   ده سال پیش ، حسن حنَفی ، فارغ التحصیل دیگری در فلسفه‍ی اسلامی از دانشگاه   سوربون در باره‍ی این نقطه‍ی اتکای غیرقابل تقلیل و تغییر ناپذیر می نویسد:
"اسلام در گذشته ، جایگاه سزاوار خود را زمانی یافت که امپراتوری ایران و روم در اثرسال ها جنگ ،   تضعیف شده و در حال سقوط بودند.   اسلام بصورت یک پدیده‍ی جدید ، توانست جانشین آنان شده گسترش یابد.   امروز ، نیز قدرت گیری اسلام در حالی است که دو ابر قدرت مواجه با بحرانند.   اسلام رو به احیاء و غرب رو به انحطاط است.   اسلام ابر قدرتِ آینده و وارثِ دو اَبَر قدرتِ کنونی است. (34)
اکنون با از هم پاچیدن اتحاد جماهیر شوروی ، بنیادگرایان ادعا میکنند که تنها ایدئولوژی در مقابل آخرین اَبَر قدرت می باشند.   احمد خمینی ، فرزند کسیکه اولین انفجار را بوجود آورد می گوید: "پس از سقوط مارکسیسم ، اسلام جایگزین آن در تضاد با آمریکا شد ، تا زمانی که اسلام وجود دارد ، تضاد با آمریکا برقرار است ، و تا زمانی که این تضاد بر قرار است ،   مبارزه   پابرجاست."(35)
ایدئولوژی بنیادگرائی که طی یک قرن آبدیده شده ، مدعی یک جایگاهِ جهانی است.   برای بنیادگرایان موفقیت در قدرت اسلام ونه در تعداد پیروان آن می باشد.
 
پاکسازی قبل ار قدرت
پاکسازی ، پس از دستیابی به قدرت امکان پذیر می باشد.   با در نظر گرفتن ضعفِ رژیم های حاکم ، رهبران آن برای نجات از انزوا و عقب ماندگی ، می بایستی با یکدیگر همکاری و سازش کنند.   در اینجاست که بنیادگرائی ناموفق می باشد.   احیای بنیادگرائی در ابتدا بخاطرِ دید و موعظه های افغانی ، انعطاف پذیرتر بود.   او پیامش را برای جلب هر چه بیشتر دگراندیشان تغییر داده   و انعطاف پذیر می کرد ، زندگینامه نگارِ (بیوگرافر) افغانی می گوید: دید و برداشت افغانی از اسلام ، مترقی و   پذیرای افکار نو بود ، توجه به واپس گرائی نداشت. (36)
تزویر بعضی اوقات جایگزین انعطاف ناپذیری و عدم تحمل دگراندیشان بود.   دید و برداشت خمینی از اسلام ارتجاغی و انعطاف ناپذیر بود ولی او قبل از انقلاب ، برای جلب گروه های مختلف با توسل به تزویر ،   ژستِ مترقی و لیبرال بودن گرفت و چون رژیم شاه خیلی سریع واژگون شد ، قبل از آنکه گروه ها بتوانند مسائل را حل و فصل کنند ، خمینی قدرت را قبضه کرد.  
برعکس ، بنیادگرایانِ امروز ، بخصوص در دنیای عرب برای جلب دگراندیشان و پیداکردن نقاط مشترک با دیگران   ، انعطاف ناپذیر بوده ،   سخنان و اعمالشان ، اکثر مسلمین و حتی کسانی که خواهانِِ دگرگونی می باشند را بوحشت می اندازد.   زیرا خشونت آنان نه در مقابله با غرب بلکه با مسلمانان است.    بنیادگرایان قادر به مهارکردنِ وسوسه‍ی بکارگیری خشونت و زورگوئی خود نسبت   به رقبا و حتی نیمه طرفداران خود نیستند.   جنبش های اسلامی ، امروز می خواهند پاکسازی دوران خمینی را پیاده کنند ، که تنها آنان را منزوی تر می سازد.   ایده‍ی قطب در باره‍ی جامعه‍ی غیر مذهبی ، که پاکسازی آن ، پایه و اساس بنیادگرائی است ، نقصِ مادر زادِ این ایدئولوژی می باشد.   عواملِ زیان آورِ ناشی از آنرا می توان در خونریزی و کشتار مسلمین بوسیله‍ی مسلمین در افغانستان ، کشتارِ روشنفکران در مصر و بمبارانِ شهروندانِ بیگناه در الجزایر مشاهده کرد.   بنیادگرایان ادعا می کنند که مجبورند روند خشونتِ رژیم های حاکم را متقابلاً دنبال کنند ، اگر این فرضیه صادق است چه دلیلی دارد که توده‍ی مردم اینان را بر حکومتی ترجیح بدهند؟   رژیم های حاکم ، ترور و خشونتِ بنیادگرایان را بصورت زنگ خطری برای جامعه بصدا در میاورند.   نتیجتاً بنیادگرایان از پایگاه مردمی برخوردار نبوده و شانس کسبِ قدرت آنان ،   ناچیز می باشد.
 
تزویر و تظاهر
برخی از بنیادگرایان با آگاهی از این روش می خواهند برگی از دفتر خمینی دربکارگیری تزویر و تظاهر ، را وام بگیرند.
ولی برای موفقیت در این امر می بایستی کوچکترین خدشه ئی در متن وجود نداشته باشد.   هماتطور که امروز مورد استفاده‍ی بسیاری از بنیادگرایان می باشد ، تزویر و تظاهر یعنی به هر گروهی ، آنچه را که می خواهد بشنود ، بگوئید.   در اینجاست که ترابی ، فضل اله و قنوشی در حالیکه در باره‍ی احزاب و گروه ها سخن می رانند ، با رجوع به متنِ دیگر گفتارشان که مردمسالاری ، برابری زن و مرد و آزادی سخن و قلم را پدیده‍ی امپریالیستی غرب می پندارند ، باعث بروز تضاد ما بین گروه های آزادیخواه ، چپ گرا و ملی گرایانی   که احیاناً تمایلی به همیاری با آنان را داشته اند ، می شوند.  
ترابی تنها رهبربنیادگرائی است که در پرتو همکاری با گروه های دیگر در سودان دسترسی نسبی به قدرت را کسب کرد ، با موتلفینی که ژنرال ها و سرهنگ ها بودند.   نزدیکی و ائتلاف بنیادگرایان با نظامیان در صورت عدم وجودِ هم پیمایان دیگر ، ممکن است تنها راهِ دستیابی آنان به قدرت باشد.   اگر این رویه را پیش گیرند ، نه تنها جانشین بلکه مرتکبِ   اشتباهِ مهلکِ پان عربیسم شده اند.   همانطور که نظامیان پس از مدتی متوجه شدند که می توانند بدون راهنمائی یاران ملی گرایشان ، ساتی الحسری و میشل عفلق ،   عمل کنند و آنان را کنار گذاشتند ، ژنرال ها و سرهنگ هائی که تحتِ هدایت رهبران بنیادگرا می باشند ، به احتمال زیاد در فرصتِ مناسب با بهره گیری وتصاحب گفتار و عقاید بنیادگرائی ، آنان را نیز کنار خواهند گذاشت.   احتمالاً قدم بعدی ، پیدایشِ یک نظامی مقتدر که تشنه‍ی کسب اعتبارِ مذهبی برای رهبری است ، می باشد که پس از کسب قدرت ، رهبران مذهبی را کنار می گذارد.
این فقط یک فرضیه است و نمیتوان برای بنیادگرائی ، آینده نگری کرد.   اما از میان تمام نتایجِ احتمالی، یک چیز حتمی است.   بنیادگرائی همانند پان عربیسم با شکست روبرو خواهد شد و این شکست می تواند کمرشکن بوده و طرفدارانش را قربانی کند. اما بنیادگرائی تا آنزمان باعث بوجود آمدنِ صدها شغل و مقام و نگارش هزاران کتاب   خواهد شد. این سرنوشت بنیادگرائی خواهد بود.
 
بخش اول این مقاله را در این آدرس بخوانید:
www.akhbar-rooz.com
Notes
 
H.R.H. The Prince of Wales, Islam and the West: a lecture given in the Sheldonian Theatre, Oxford on 27 October 1993 (Oxford: Oxford Centre for Islamic Studies, 1993), p. 16.
For the two most comprehensive explorations of fundamentalist ideology, see Emmanuel Sivan, Radical Islam: Medieval Theory and Modern Politics (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1985); and Nazih Ayubi, Political Islam: Religion and Politics in the Arab World (London: Routledge, 1991).
Wilfrid Scawen Blunt, Secret History of the English Occupation of Egypt (London: Unwin, 1907), p. 100
 
  H.R.H. The Prince of Wales, Islam and the West: a lecture given in the Sheldonian Theatre, Oxford on 27 October 1993 (Oxford: Oxford Centre for Islamic Studies, 1993), p. 16.
For the two most comprehensive explorations of fundamentalist ideology, see Emmanuel Sivan, Radical Islam: Medieval Theory and Modern Politics (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1985); and Nazih Ayubi, Political Islam: Religion and Politics in the Arab World (London: Routledge, 1991).
Wilfrid Scawen Blunt, Secret History of the English Occupation of Egypt (London: Unwin, 1907), p. 100.
Quoted by Elie Kedourie, Politics in the Middle East (New York: Oxford University Press, 1992), p. 274.
Aziz Al-Azmeh, Islams and Modernities (London: Verso, 1993), p. 85.
Arnold Toynbee, A Journey to China (London: Constable, 1931), p. 117.
Nikki R. Keddie, Sayyid Jamal ad-Din “al-Afghani”: A Political Biography (Berkeley: University of California Press, 1972), pp. 225-26.
Quoted by Richard P. Mitchell, The Society of the Muslim Brothers (London: Oxford University Press, 1969), pp. 261-62.
Quoted by Said Amir Arjomand, “Traditionalism in Twentieth-century Iran ,” in Said Amir Arjomand, ed., From Nationalism to Revolutionary Islam (Albany: State University of New York Press, 1984), p. 210.
Quoted by Keddie, Sayyid Jamal ad-Din “al-Afghani,” p. 412.
Quoted by Mitchell, The Society of the Muslim Brothers, p. 70.
Farhad Kazemi, “The Fada’iyan-e Islam: Fanaticism, Politics and Terror,” in From Nationalism to Revolutionary Islam, p. 169.
Mitchell, The Society of the Muslim Brothers, p. 126 n. 66.
Yann Richard, “L’Organisation des fedâ’iyân-e eslâm, mouvement intégriste musulman en Iran (1945-1956),” in Olivier Carré and Paul Dumont, eds., Radicalismes islamiques (Paris: L’Harmattan, 1985), vol. 1, pp. 29, 51.
Abdelwahhab El-Affendi, Who Needs an Islamic State? (London: Grey Seal, 1991), p. 87.
Quoted by Charles J. Adams, “Mawdudi and the Islamic State,” in John L. Esposito, ed., Voices of Resurgent Islam (New York: Oxford University Press, 1983), pp. 119-21.
Quoted by Gilles Kepel, Muslim Extremism in Egypt (Berkeley: University of California Press, 1985), p. 55.
Quoted by Sylvia Haim, “Sayyid Qutb,” Asian and African Studies, March 1982, p. 154.
Imam Ruhollah Khomeini, Islam and Revolution: Writings and Declarations of Imam Khomeini, trans. Hamid Algar (Berkeley, Calif.: Mizan Press, 1981), p. 59.
William O. Beeman, “Images of the Great Satan: Representations of the United States in the Iranian Revolution,” in Nikki R. Keddie, ed., Religion and Politics in Iran (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1983), pp. 191-217.
Rudi Matthee, “The Egyptian Opposition on the Iranian Revolution,” in Juan R. I. Cole and Nikki R. Keddie, eds., Shi’ism and Social Protest (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1986), p. 263. See also Emmanuel Sivan, “Sunni Radicalism in the Middle East and the Iranian Revolution,” International Journal of Middle East Studies, 21 (1989), pp. 1-30.
Raymond A. Hinnebusch, Egyptian Politics under Sadat (Cambridge: Cambridge University Press, 1985), pp. 202-3.
Interview with Turabi, Le Figaro, Jan. 25, 1994.
See Linda G. Jones, “Portrait of Rashid al-Ghannoushi,” Middle East Report, July-Aug. 1988, pp. 19-24.
Interview with Ghannushi, Maghreb Review, 2, no. 1 (1986), p. 33.
Interview with Fadlallah, Voice of Lebanon, May 2, 1992, in Foreign Broadcast Information Service, Daily Report: Near East and South Asia (hereafter FBIS), May 5, 1992.
This tendency has been identified by Nikki R. Keddie, “Islamic Revival as Third Worldism,” in Jean-Pierre Digard, ed., Le cuisinier et le philosophe: Hommage à Maxime Rodinson (Paris: Maisonneuve et Larose, 1982), pp. 275-81. Keddie notes that “many current spokesmen of the Islamic revival have taken some of their ideas from non-religious third worldism,” an influence so pervasive that “even a man so apparently separated for most of his life from Western currents of thought as Ayatollah Khomeini echoes third worldism (in fact often leftist third worldism).”
Pascal Bruckner, The Tears of the White Man: Compassion as Contempt, trans. William R. Beer (New York: Free Press, 1986), p. 33.
Robin Wright, “Islam, Democracy and the West,” Foreign Affairs, Summer 1992, p. 133.
Richard Bulliet, quoted in Timothy D. Sisk, Islam and Democracy: Religion, Politics, and Power in the Middle East (Washington, D.C.: United States Institute of Peace, 1992), p. 60.
Olivier Roy, The Failure of Political Islam (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1994), p. 60.
Transcript of remarks by Hasan al-Turabi before the Center for Strategic and International Studies, Washington , D.C. , May 12, 1992.
Hasan Turabi, “Islam, Democracy, the State and the West,” Middle East Policy, vol. 1, no. 3 (1992), p. 51.
Hassan Hanafi, “The Origin of Modern Conservatism and Islamic Fundamentalism,” in Ernest Gellner, ed., Islamic Dilemmas: Reformers, Nationalists, and Industrialization (Berlin: Mouton, 1985), p. 103.
Speech by Ahmad Khomeini, Oct. 20, 1991, in FBIS, Oct. 21, 1991.
Nikki R. Keddie, An Islamic Response to Imperialism, 2d ed. (Berkeley: University of California Press, 1983).
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست