ابوالحسن نجفی، مترجم زبانشناس و ادیب درگذشت
•
ابوالحسن نجفی مترجم، محقق، زبانشناس و از اعضای فرهنگستان زبانوادب فارسی روز جمعه دوم بهمن در سن هشتادوشش سالگی در تهران چشم از جهان بست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ بهمن ۱٣۹۴ -
۲٣ ژانويه ۲۰۱۶
شرق - شیما بهرهمند: ابوالحسن نجفی باز هم جمعهای دیگر دوستان و یارانِ دیرینهاش را گرد هم آورد. او که سالیان سال جمعهها با جمعی از اهالی ادبیات و همنسلانش در خانه خود جلساتی مداوم داشت، بعد از ماهها بیماری و روزها در بستر افتادن، در جمعهای دیگر، دوم بهمن ١٣٩٤، در هشتادوشش سالگی چشم از جهان بست. ابوالحسن نجفی همانطور که خودش گفته است، در خانوادهای بسیار وسیع و در نجف به دنیا آمد. مطابق با شناسنامهاش متولدِ ١٣٠٦ بود و درواقع دو سالی دیرتر متولد شده بود. نجفی، مترجم، محقق، زبانشناس و از اعضای فرهنگستان زبانوادب فارسی، با آنکه دانشآموخته زبان و ادبیات فرانسه بود، زبان فارسی را همواره دغدغه اصلیاش میدانست. او از نامداران نسل دوم ترجمه بهمعنای موخرش و از اولین کسانی بود که آثار بزرگی از ادبیات مدرن فرانسه را به فارسی برگرداند. مولفِ «غلط ننویسیم» بهگواه آثار و حضورش در عرصه فرهنگ، وضعیتی خاص و یگانه داشت. او از سویی به انضباط و دقتی کمنظیر شهرت داشت و شاگردِ ممتاز خانلری -دانشمند منضبط و تخصصگرا- بود و از سوی دیگر رفیق و همصحبت جلال آلاحمد، روشنفکری طغیانگر و منتقد. نجفی خود نیز همواره شخصیتی ذووجهین داشت، هم متخصص و محققی بیبدیل بود و روحیهای میانه داشت و هم منتقدی صریح و بیپرده. سالهای آخرِ زندگی نجفی یکسر به کار بر عروض و وزنهای شعر فارسی گذشت و حاصلش هم چند کتابی است که دوتای آن اخیرا منتشر شده و کتابهای دیگر نیز در نشر نیلوفر زیر چاپ است. «درباره طبقهبندی وزنهای شعر فارسی» تازه منتشر شده بود که استاد نجفی به بستر بیماری افتاد. ضعفِ شدید مهمترین عارضهای بود که او را پس از نیمقرن کار و نوشتن، ناخوشاحوال کرده بود.
نجفی چشم و چراغ ما بود
شرق - صالح حسینی:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
استاد نجفی هم رفت که چشم و چراغ ما بود. حضورش برای ما نفس زندگی بود. اصلا حضور محفل انس بود. جلوهگاه پاکی و صداقت بود. با وجود تسلط بینظیر بر ادب فارسی هرگاه در ترجمههایش اظهارنظر میکردیم با فروتنی میپذیرفت. اصلا یادمان داد که هر ترجمه یا نوشتهای ناتمام است که اگر تمام باشد، اگر کامل باشد، ترجمه بعدی در کار نخواهد بود. من که با تمام وجود دوستش میداشتم. هرچه میگفت مانند تعویذی از بر فرو میآویختم. من عشق به زبان فارسی را از او آموختم. کنار گذاشتن تکلفنویسی، انشاءپردازی، و روی آوردن به نثر سالم و سرشار را از او آموختم. بارها گفتهام و باز هم میگویم که هرچه از ترجمه میدانم از او میدانم. با اینکه حالم منقلب است و گریه امانم نمیدهد، بگذارید این را هم بگویم که اگر خودش رفته، نوشتهها و ترجمههای او تا زبان فارسی هست دوام میآورد. جسم او اینجا مانده است، اما ایمان دارم، که جان او را برداشتهاند و مانند نویسنده داستان همینگوی در «برفهای کلیمانجارو» به قلههای برفپوش کلیمانجارو بردهاند. همانجا که مردم محلی مکان مقدس میدانند.
|