زهرِ مارِ اضطراب
اسماعیل خویی
•
خلقِ داغدیده را
جوان کُشانِ او
همچنان جگرکباب می کنند و
شاهشیخِ ما،
با شرابِ خون، از این کباب می خورد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ بهمن ۱٣۹۴ -
۲٣ ژانويه ۲۰۱۶
به هایده خانم و ابراهیم جانِ هرندی
دد ز گُرده ی شکارِ خویش با شتاب می خورد؛
وین رَوش ز تنگی ی مجال اش آب می خورد:
کاو ز ترسِ آزِ پُر نیازِ همگنان بُوَد ، اگر،
پیش از آن که دیگران،
هار از گرسنگی،
ز راه در رسند،
هر چه می تواند از تنِ شکارِ دیریاب می خورد.
در گرسنگی ش بایدت که شک کنی،
بینی اش اگر که بی شتاب می خورد.
انقلاب مُرد و شیخِ لاشخور
هنوز
همچنان ز لاشِ گندناکِ انقلاب می خورد.
خلقِ داغدیده را
جوان کُشانِ او
همچنان جگرکباب می کنند و
شاهشیخِ ما،
با شرابِ خون، از این کباب می خورد.
خلق در شکنجه اند از او،
همچو ماهی ای که،
روی خاک،
با غریوِ ناشنیدنی ش:- "آب!آب!آب!"،
در تلاشِ زنده ماندن است و
پیچ و تاب می خورد.
چون به دست و دل نلرزد آن که او،
زخوابِ بختکی گران
چشم برگشوده در سیاهچالِ اژدها:
و، شبانه روز،
در درون، ز نیشِ ترس
زهرِ مارِ اضطراب می خورد؟!
آه!
بی گمان، نمادِ روزگارِ ماست آن جوان
کاو به دار،
نیم مُرده،
تاب می خورد؛
یا ز راه مانده ای،
در گُمایی از کویر، تشنه لب،
کآب همچنان ز چشمه ی سراب می خورد؛
و نمی کَنَد هنوز دل ز خُشکزارِ خود،
که قرن هاست،
زیرِ آسمانِ آبگونه ای،
اوفتاده، آفتاب می خورد.
و آبی ی زلالِ آسمان،
مُژده بخش چون امید،
دارد این زمان و داشته ست مان
ز دیرباز
همچنان به جای:
چشم ها به راه،
گوش ها به زنگ،
تا کی انفجارِ آذرخش،
با غریوِ تندر، آسمان شکاف گردد و
ما نظاره گر شویم
خاکِ تشنه کامِ خویش را،
کز آبپاشِ ابر
دارد آب می خورد.
یکم اردیبهشت ۱٣۹۴،
بیدرکجای لندن
|