سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

این کهن برهان


اسماعیل خویی


• نیست گر خبطی در استدلالِ من،
خوش نمی گردد چرا، پس، حالِ من؟!

در من، ایمان سخت جانی می کند:
از همین زاید به کار اشکالِ من. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۹ بهمن ۱٣۹۴ -  ۲۹ ژانويه ۲۰۱۶


 
به برادرِ هنرمندم،
محمود جانِ باغبان



نیست گر خبطی در استدلالِ من،

خوش نمی گردد چرا، پس، حالِ من؟!

در من، ایمان سخت جانی می کند:

از همین زاید به کار اشکالِ من.

باورِ دیرینه باشد دیرمیر:

ور گلویش بفشُرد چنگالِ من!

زآن هیولا جُستم ؛ امّا سایه اش

-ترسِ من-می آید از دنبالِ من.

ما خدا را آفریدیم از هراس:

این بُوَد بنیادِ استدلالِ من.

-:"هیچ کس!" گویم، چو می پُرسَم ز خویش:

-:"کیست، جُز من، مصدرِ افعالِ من؟!

نیستم آزاد، اگر باشد خدا:

گر که هست ، آید از او اعمالِ من.

"او" شود معنای "من" ، گر باشد او:

"مالِ او" گردد مُراد از "مالِ من".

نیست از من مهر و قهرم، نیک و بد،

زآن که می گرداند او احوالِ من.

من نی ام، گر می گرایم سوی می:

او نهد در من، ز پیش، امیالِ من.

رای او سازد مرا مست، ای شگفت!

پس، چرا کیفر دهد جنجالِ من؟!

این کهن برهان نماید نوترم:

هر چه می آید فزون تر سالِ من.

این زمان، بارِ دگر سنجیدم اش،

و به شادی می گراید حالِ من.

توسنی گردیده ام تازان به پیش،

کرده افشان شورِ توفان یالِ من.

می پرم با شهپرِ خیّام و کانت:

مُرده ریگ است از عقابان بالِ من.

ره شود بر نسلِ نو هموارتر:

گر خرافاتی شود پامالِ من.

زین سپس، کاهد خدا در بودن اش:

هر چه افزون تر شوند امثالِ من.

-:"ساخت باید عالم وآدم ز تو":

گفت حافظ، چون گرفت او فالِ من.

خود مگر سازم جهانِ خویش:از آنک

نقشه ی آن نیست جُز آمالِ من؛

پس، زِ نابوده ننالم، گر به سر

بامِ ستواری نشد پوشالِ من.



بیست وهفتم شهریورماه۱٣۹۴،
بیدر کجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست