اورهان پاموک و فرهنگ انتقاد
ف. ح. گوران
•
می نویسم چون نیاز مبرمی به نوشتن دارم. می نویسم چون نمی توانم همچون مردمان دیگر به کارهای معمولی بپردازم. می نویسم چون از دست همه شما و هر آدم دیگر عصبانی هستم... می نویسم چون بوی کاغذ ، مداد و جوهر را دوست دارم. چون به ادبیات اعتقاد دارم... چون از فراموشی در هستی می ترسم... می نویسم چون می خواهم که خوانده شوم. می نویسم چون هر کسی از من انتظار دارد که بنویسم... می نویسم چون هرگز چنان تربیت نشده ام که شادمان باشم می نویسم تا شادمان باشم..."
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۲ آذر ۱٣٨۵ -
۱٣ دسامبر ۲۰۰۶
در استانبول بودم ، ایستاده بر عرشه ی کشتی ای که صدها توریست را به تماشای خانه های شاد دو طرف تنگه ی بسفر می برد. سبکی فضا ؛ آرامش غریبی داشت انگار فقط تخیلم کار می کرد و تن ام در سیاهچال دیگری در بند بود ؛ فاجعه بار و گریز ناپذیر. دختر و پسر جوانی نگاهم می کردند و می خندیدند . آن ها را در قصر زیر زمینی دیده بودم و چون سوار کشتی شدم دوباره در نگاهم ظاهر شدند. هر دو کرد بودند ، اهل دیار بکر.
پرسیدند : اهل کجایی ؟
جواب دادم : همین نزدیکی ها ، همسایه ی شرقی تان.
خندیدند . پسر کتابی از اورهان پاموک در دست داشت ؛" استانبول خاطرات یک شهر" .
تا کشتی بر گردد به لنگرگاه ، صفحاتی از کتاب را برایم به ترکی می خواندند و به کردی ترجمه کردند . دختر گفت : این همان نویسنده ای است که سال گذشته با صدای بلند تکرار کرد یک میلیون ارمنی و ٣۰ هزار کرد در ترکیه قتل عام شده اند.
پسر گفت : اورهان پاموک یک نویسنده ی زنده است که چشم دیدن دارد.
کتاب را به من هدیه دادند و رفتند.
از استانبول که برگشتم به آن سیاه چال ، دیدم خواندن اورهان پاموک بخشی از خواندن تاریکی و فاجعه در این پاره از جهان است و هر چه بیشتر از او خواندم بیشتر درگیرم کرد.
کتاب " استانبول ، خاطرات یک شهر " آمیزه ای از متن ، عکس و نقاشی است که طبقه بندی آن در قالب یک گونه ی نوشتاری مشخص نمی گنجد. در واقع به قول خود پاموک کتابی است " همزیسته با اسطوره ، تاریخ و واقعیت".نگاه نویسنده به استانبول، مخاطب را غرق در فضایی می کند که بی شباهت به فضای قصر زیر زمینی "باسیلیکا سیسترن" در این شهر نیست. ساختار کتاب بر بنیان همین نشانه ها شکل می گیرد و سرشار از رمز و راز آن است. در آن قصر ، کله ی مدوزا ، یکی از اساطیر یونان باستان را می بینیم که به بخشی از معماری بنا تبدیل شده است . در کتاب پاموک هم ، این اتفاق در زبان و شیوه ی روایت ترکیبی آن می افتد. پاموک در جوانی قصد کرده که معماری بخواند اما سه سال بعد از ورود به دانشگاه استانبول ، انصراف می دهد. معماری با کلمه را جایگزین معماری با خشت و گل و غیره می کند . خودش گفته است " می خواستم معماری نوشتن را به معماری شهر استانبول پیوند بزنم". در این کتاب و چند کتاب دیگر از جمله دو رمان " کتاب سیاه " و " برف " همین کار را کرده است در آثار او ، مکان و فضاهای معمارانه ، نقشی پر رنگ دارند و در شکل گیری فضای روایت اثرگذارند. در کتاب "استانبول ..." از زاویه دید " دیگری " به شهر زادگاهش می نگرد، شهری که ابرنشانه ی تاریخی اش ، ایاصوفیه این بنای لایه به لایه و پالیمسستیک است. ایاصوفیه در آغاز کلیسا بوده ( عصر امپراتوری کنستانتینیوس ) بعد به مسجد تبدیل شده ( دوران عثمانیه) و امروز ، موزه ای است " سرشار از حضور و غیاب گذشته ". در این همنشینی نشانه ها ، هم تفاوت را می توان دید و هم این همانی را . صورت لایه به لایه ی ایاصوفیه ، اکنون در حضور دیگری تاویل می شود . آن دیگری هم خود اورهان پاموک است و هم آن هزاران توریست که روزانه از این موزه دیدار می کنند.
پاموک می نویسد " من هرگز استانبول؛ خانه ها ، خیابان ها و همسایگی های دوران کودکی ام را ترک نکرده ام". و بعد روی این جمله تاکید می کند " من متعلق به مرده ای زنده هستم ". در واقع او "جریان حیات" در استانبول را در همپیوندی با "صورت های مرگ " می نویسد همان طور که ایاصوفیه از پس دوره های زندگی و مرگ ، بارها به شیوه ای متفاوت به زبان دیگری نوشته شده و هنوز لایه های گچ بر نقش و نگار گنبدها و دیوارهای آن آشکار است. استانبول چنان که پاموک به مخاطب یاد آوری می کند شهر سرگشتگی گذشته و اکنون است ، شهر تقسیم شده میانه اروپا و آسیا، شرق و غرب. " استانبول ، کانون هر آن چیزی است که دیگر وجود ندارد یا به صورت دیگر وجود دارد". او در این کتاب ، زندگی خود و خانواده اش را به میان می آورد که نمونه ای از زندگی ناساز ه وار در این شهر بوده است. یکجا درباره ی حس و حال و سرخوشی ها و اندوه های خودش می نویسد که به گونه ای غریب با تاریخ و حزن و نوستالژیای استانبول آمیخته است و جایی دیگر ، از افراد خانواده اش روایت می کند که " اثبات گرا و عاشق ریاضیات بوده اند ". پس رفتن او به سوی معماری هم بی سبب نبوده است. " پدرم می گفت برای آنکه ترکیه را بسازیم باید ریاضیات بخوانیم نه آنکه دنبال احساسات و عواطف برویم". پاموک اما چنین نمی کند از نظر او نقش کلمه در خلق دورانی تازه برای استانبول به هیچ وجه کمتر از تاثیر ریاضیات نیست. او می نویسد "روی عرشه ی کشتی ها می نشستم و به خانه های دو سوی تنگه بسفر نگاه می کردم که آماده برای نوشته شدن ، بودند ". بااین حال سال ها طول می کشد تا پاموک سودای نوشتن استانبول را روی کاغذ بیاورد. او به مهاجرت و سفر نویسندگانی چون وی.اس. نایپاول ، جوزف کنراد و ولادیمیر ناباکوف در زبان ها و فرهنگ های دیگر اشاره می کند و اینکه آن ها نیز ، پس از تجربه ی دنیاهای دیگران به خلق دنیای زبانی و فرهنگی خاص خود دست یافتند. باید حس او به استانبول بارها پوست می انداخت تا کلمات "مجال دیدن و دیده شدن " می یافتند.البته او در رمان "نام من قرمز است " نیز تصویر دیگری از استانبول به دست می دهد ." هنگامی که داشتم این رمان را می نوشتم با خود می اندیشیدم احتمالا منتقدان خواهند گفت همان طور که جیمز جویس ، دوبلین را روایت کرده ، پاموک هم استانبول را روایت کرده ". در این مشابهت روایی ، همگونگی هایی هم دیده می شود. دوبلین و استانبول هر دو در حاشیه اروپا قرار گرفته اند نه در مرکز آن. بنابرین هر دو نویسنده ، روایتگر حاشیه ها هستند که البته حاشیه های استانبول بسی بیشتر و شگرف تر از دوبلین است. استانبول از روزگاران قدیم تا دوره ی حاضر، شهر تجارت و مبادله فرهنگ و تمدن ها بوده و از این منظر ، فضایی هزار و یک شبی دارد ، در حاشیه واقع شده اما یکی از کانون های فرهنگ ، توریسم و تجارت در دوران جدید است. پاموک ، برای نوشتن از / درباره استانبول ،با شمایل کودکی و نوجوانی خود وارد ناخودآگاهی تاریخی و زندگی روزمره در این شهر می شود." زیستن در شهرهای بزرگ ، زیستن در کهکشان وقایع اتفاقیه و تصاویر تهی است . باید خیابان ها ، کوچه های سنگ چین ، معماری خانه ها ، پنجره ها ، گوشه ها و تراس ها ، ایستگاه اتوبوس ها ، و دیگر علایم شهری را از نظر گذراند . بافت و متن هر شهری از این عناصر به وجود می آید و از این منظر هر شهری یک شهر متفاوت است که برای شناخت آن باید به همین جزییات دقت کرد اگر نه تصویر واقعی و ذهنی هیچ شهری از روی کارت پستال به دست نمی آید". کتاب پاموک نه یک کارت پستال که دروازه ای از "کلمات و تصاویر" به روی این شهر باستانی است. پاموک ، حزون استانبول را به زبان آورده و حزون همان نوستالژیاست ؛ کلمه ای که از زبان عربی وارد زبان ترکی شده و در کتاب " استانبول ، خاطرات یک شهر " نقش کلیدی دارد.
پاموک چند روز پیش به هنگام دریافت جایزه نوبل در استکهلم خطابه ای سراسر نوستالژیک در ستایش از پدرش خواند .
"پدرم دو سال پیش از مرگش چمدان کوچکی مملو از نوشته ها ، دست نویس ها و یادداشت هایش به من داد و با همان شوخ طبعی معمولی اش گفت که می خواهد من محتویات این چمدان را بعد از مرگش بخوانم".
پاموک ، اما می گوید که تا چند روز پس از مرگ پدرش ، پس و پیش آن چمدان قدم می زده و می ترسیده است به آن دست زند. او آن چمدان را استعاره ای از گذشته ی خودش و رابطه خویشاوندی و فرهنگی اش با پدر می داند . همان که همواره این جمله ی کلیدی را بر زبان داشته که " اورهان تو یک روز پاشا می شوی ". اما پاموک ، نه تنها پاشا نشده که در یکی از بهترین داستان های کوتاهش به گونه ای طنز آمیز این "صفت پدرانه" را دست انداخته است
" برادرم چهارتا مارشال فوزیچاکماک، پنج تا آتاتورک، و یک اِدیسن نصیبش شد. هر کدام یک دانه آدامستوی دهانمان انداختیم و شروع کردیم به خواندن شرح پشت عکسها:بهبرنده خوششانسی که همه صد عکس آدمهای مشهور را جمع کند یک توپ فوتبالچرمی به عنوان جایزه اهدا میشود... "
( به نقل از داستان "آدم ها یز مشهور" ، ترجمه ی مژده دقیقی )
در آثار پاموک به خصوص چهار کتاب " برف" ، " نام من قرمز است " ، " کتاب سیاه " . استانبول ، خاطرات یک شهر " ؛ جدای از نو آوری های زبانی و ساختاری با عنصر طنز نیز رو به رو می شویم که کارکردی انتقادی دارد. آنچه او "شکاف میان خود آگاهی شخصیت های رمان برف و واقعیت شاعرانه زندگی در ترکیه " می نامد دلالت به همین کارکرد طنز آمیز دارد. در عین حال او بر نقاطی از زندگی در این بخش از جهان انگشت می گذارد که نقاط کور همان سیاهچال است "
اگر به عنوان یک نویسنده در دنیای غرب داستان بنویسید ملیت شما مهم نیست اما اگر در این پاره از جهان
( ترکیه و...) بنویسید ملیت و - حتی بدتر - اخلاق هم مهم است هنگامی که یک نویسنده انگلیسی درباره ی قال و مقال عشق می نویسد از عشق همچون مقوله ای انسانی می نویسد اما وقتی من از عشق می نویسم - به ناگزیر- فقط از عشق در میان مردم ترک می نویسم". { گفت و گو با گاردین ؛ ماه می ۲۰۰۴ }
و این همان حکایت پرده پوشی و نگه داشتن حجاب کلمات است که به حجاب واقعیت هم بدل شده است. فی المثل وقتی نتوان اتاق خواب شخصیت مقتول رمان را به زبان آورد و حسی ترین لحظه های رابطه را که با شمشیر بد گمانی به خون آغشته شده ، شرح داد پس دیگر چه می ماند برای نوشتن ؟
پاموک در خطابه اش آن پرسش قدیمی " برای چه می نویسید ؟" را هم به میان آورده و چنین به آن پاسخ داده است
"
می نویسم چون نیاز مبرمی به نوشتن دارم. می نویسم چون نمی توانم همچون مردمان دیگر به کارهای معمولی بپردازم. می نویسم چون از دست همه شما و هر آدم دیگر عصبانی هستم... می نویسم چون بوی کاغذ ، مداد و جوهر را دوست دارم. چون به ادبیات اعتقاد دارم... چون از فراموشی در هستی می ترسم... می نویسم چون می خواهم که خوانده شوم. می نویسم چون هر کسی از من انتظار دارد که بنویسم... می نویسم چون هرگز چنان تربیت نشده ام که شادمان باشم می نویسم تا شادمان باشم..."
تنها ادبیات انتقادی و تفاوت گذار می تواند چنین خصلتی داشته باشد ؛ بر آورنده ی شادمانی .
پاموک می ترسد که چمدان پدر را باز کند چون راز آمیز و هراس انگیز است ، گذشته ای که شادمانی را نیاموخته باشد باید از آن ترسید و نویسنده ای که با این هراس و شادمانی توامان درگیر نشده باشد چه دارد برای نوشتن؟
|