در حاشیهی مقالهی «اتفاق خودش نمیافتد»
راهکارهای نهادین شدنِ امکانات معطوف به تغییر
کمال خسروی
•
این مقاله در سه سطح به موضوع خود میپردازد: یک؛ سطح سیاسی بلاواسطه، دو: سطح سیاست با واسطه (تئوریک)،سه؛ سطح «سیاستورزی» و جامعهشناختی. بهنظر من، نتیجهای را که این نوشته اجتنابناپذیر میکند، سیاستورزی در حوزهی پژوهش تئوریک، تاریخی و جامعهشناختیِ راهکارهای نهادین شدنِ امکانات معطوف به تغییر (واقعی و رادیکال) بهعنوان پروژهای نظری و کاربست پویای نتایج آنها در سطوح ممکن، به عنوان عمل سیاسی است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ اسفند ۱٣۹۴ -
۲٨ فوريه ۲۰۱۶
مقالهی «اتفاق خودش نمیافتد»* بهنظر من از چند جهت قابلتوجه است: ساختمان و استخوانبندیاش؛ سطوح رویکردش به موضوع؛ و زبان یا گفتمانی که بیان این سطوح را در آن ساختمان ممکن میکنند.
این مقاله با گزینش چهار مقدمه که بهنظرم هشیارانه و با دقت برگزیده شدهاند، نتایجی سیاسی و تئوریک را که نمیخواهد یا نمیتواند بگیرد، اجتنابناپذیر میکند؛ شایستگیاش هم همین است. حتی اگر این نتایج، بهویژه در بُعد تئوریک از زمرهی پاسخ نباشند و بیشتر حوزهی پرسش را دقیقتر کنند؛ و ــ اگر اجازهی برداشتن یک گام دیگر را داشته باشیم ــ حتی اگر این نتایج از حوزهی انتظار خود نویسنده فراتر روند.
این مقاله در سه سطح به موضوع خود میپردازد:
یک؛ سطح سیاسی بلاواسطه: در این سطح، نوشتهی صداقت، بدون آلایش به گفتمانی کلیشهوار از هر نوع («چپ»، ژورنالیستی، آکادمیک، «فلسفی») با اتکا به ساختمانی که برای نوشته برگزیده شده است، به سادگی هم هستهی مرکزی استدلال دفاع از شرکت در انتخاباتها را ویران میکند و هم با حفظ و تأیید و در عین حال اعلام نارسایی استدلالات مبتنی برتحریم فعال، زمینه را برای هدف اصلی، یعنی فراتر رفتن از قالب صوری این تقابل و سوق دادن جهت نگاه به محتوا آماده میکند. هستهی مرکزی استدلال شرکت در انتخابات، آنجایی که «اصیل» است، و از نگاهی «واقع بینانه» به زندگی واقعی و روزمرهی انسانهای واقعی و سرگذشتهای واقعی، از تنگناهای حقیقی نان، آسایش وآزادی سرچشمه میگیرد، چیست؟ استفاده از اهرمهای ممکن برای اعمال، یا به امید، تغییراتی در جهت رفع این تنگناها. بیش از این نیست. (من استدلالهای صاحبان قدرت، مایلان به کسب قدرت در چارچوب نظام و چاپلوسان مستمند شرکت در قدرت را نادیده میگیرم). دو مقدمهی اول نوشتهی صداقت بدون هرگونه هیجانزدگی و با استناد به عملکرد رسمی نظام سیاسی، نشان میدهد که چگونه این تغییرات به لحاظ ساختاری، ــ در قدرت، در سیاست و اقتصاد ــ بهویژه آنجا که «آزادسازی» شالودههای زیرین عمل اقتصادی را هدف قرار داده است، و حتی آنجا که مبتکران، خواهندگان، تصویبکنندگان و «مجریانش» در مطلوبترین موقعیتها قرار داشتهاند، غیرممکن بوده و هستند. مقدمهی سوم باز هم بدون هیجانات مرسوم و بدون کاربست زبانی که دائما تابلوی «توجه، توجه، من رادیکال هستم» را با خود میچرخاند، نشان میدهد که چرا و چطور «تغییراتی» که در فضاهای تنفس موقتی حاصل میشوند، نهادین نمیشوند؛ و این نهادین شدن در واقع همان بُرد یا دامنهی نتیجهی تئوریکی است که احتمالا از دید خود نویسنده نیز پنهان میماند. و مقدمهی چهارم بههمان شیوهی مقدمههای اول تا سوم نشان میدهد که چهگونه «گشایش» اقتصادی، نه تنها به «گشایشهای» سیاسی و اجتماعی («جامعهی مدنی») راه نبردهاست، بلکه حتی زمینههای سیاست اقتصادیای را که از انباشت انتظار میرود (رشد و اشتغال) ــ بگذریم از اینکه این انتظار نیز توهمی ایدئولوژیک بیش نیست و نتایجش را در مثلهشدن جهان امروز میبینیم ــ فراهم نمیکند، بلکه در بهترین حالت به فضاهای انگلی اقتصاد دلالانه یا «فرار سرمایه»ها منجر میشود. موافقان شرکت در انتخاباتها، آنها که خود را دلسوز و واقعبین میدانند، باید بدون توسل به عوامفریبی و جنجالبرانگیزی، نخست پاسخهایی درخور برای این پرسشها داشته باشند.
دقیقاً همین شیوهی پاسخ به موافقان مداخله (یا شرکت در انتخاباتها)، هدف اصلی مخالفان فعال را هم تامین میکند. زیرا هدف تحریم فعال، استفاده از فضای سیاسی برای آگاهسازی و افشاگری است. اینکار به زبانی صریح و در گفتمانی مستحکمتر انجام شدهاست.
دو: سطح سیاست با واسطه (تئوریک): این نوشته ظرفیتهای سیاسی و اجتماعی یک دموکراسی پارلمانی (واقعی یا ادعایی) را نه با حرکت از نقاط عزیمتی تئوریک ــ «فلسفی»، بلکه با تفسیرشان به زبان واقعیت اجتماعی یک جامعهی معین و یک تاریخ معین برعهده میگیرد. آنهم نه فقط از این طریق که نشان دهد چگونه صوری بودن به معنای جامعهشناختیاش به «قلابی» شدن در فعلیت اجتماعیاش فرا رفتهاست، بلکه از طریق طرح پرسشهایی که ضمن افشای نقش ساختهای موازی قدرت، «انتخابی»ها و «انتصابی»ها، زمینههای اجتماعی و تاریخی این ساختها را و نقشی را که بهطور واقعی در تحققپذیری یک دمکراسی صوری بازی کردهاند، میکنند و خواهند کرد، در مرکز توجه قرار میدهد. آنهم بدون فروافتادن به امپریسم یا اسارت در گفتمان اقتصاد آکادمیک بورژوایی. پرسشی که در اینجا طرح میشود (و مطمئن نیستم که طرح آن عامدانه است یا از اجتنابناپذیری تأویل ناشی میشود) به نطر من مهمتر و ژرفتر از این است که دموکراسی صوری در فعلیت امروزیاش در اینجا و اکنون ما، به ابتذال و مضحکهی نسخه بدلی معوج، سترون و عوامفریبانه تنزل یافته است، ژرفتر از اشاره به ظرفیتهای سیاسی دمکراسی صوری در قالب جامعهی مدنی آرمانی و ناتوانی آشکار آن حتی در پیشرفتهترین جوامع امروزی در پاسخدادن به وعدههای خویش در همهی سطوح اقتصادی، سیاسی و مدنی است؛ بهنظر من پرسشی که اینجا طرح میشود، بیگمان به ملزومات روششناختیِ پراتیکِ تئوریکِ زمینهی طرح خود آگاه است، اما حوزهی پاسخ را به پرسش از امکانپذیری اجتماعی و تاریخی الگوهای متداول سیاسی و اجتماعی در این جامعهی معین گسترش میدهد، و مهمتر از آن، بر اهمیت نهادین کردن نتایج این جستجو تاکید میکند. بهنظر من سیاستورزی واقعی عبارت است از آگاهی به ضرورت آمادگی سیاسی نهادین شده و آگاهی به امکاناتی است که شرایط اجتماعی و تاریخی معین در متحول شدن به وضعیت مطلوب (آرمانی) دارا هستند. آگاهی مجرد شناور در دریای بیانتهای اندیشه و تقلیل امکانات تحول به الگوهای سیاسی سترون، بی گمان در سیر دگرگونیهای یک جامعهی معین نقشی واقعی ایفا خواهد کرد، همان نقشی که «گُنه» آهنگر بلخی در برباد رفتن سر «مسگر» شوشتری ایفا کرده است.
سه؛ سطح «سیاستورزی» و جامعهشناختی: دعوت به نگاهی دقیقتر به ساخت و بافتهای اجتماعی و تاریخی، بهویژه در گذارها. واکاوی و پژوهش در لایههای ژرفتری که امکانات تحول تاریخی را در این جامعهی معین، حتی بدون محدود ساختن آن به الگوهای شناختهشدهی گذشته و موجود در خود نهفته دارند. بهنظر من، نتیجهای را که این نوشته اجتنابناپذیر میکند، سیاستورزی در حوزهی پژوهش تئوریک، تاریخی و جامعهشناختیِ راهکارهای نهادین شدنِ امکانات معطوف به تغییر (واقعی و رادیکال) بهعنوان پروژهای نظری و کاربست پویای نتایج آنها در سطوح ممکن، به عنوان عمل سیاسی است.
آنچه این نوشته به صراحت نمیگوید، اما اجتناب ناپذیر میکند، جستجوی پاسخی برای پراتیک تئوریک به مثابهی سیاستورزی واقعی است و پاسخ تلویحی آن و پاسخ پیشنهادی من به آن چنین است: 1) تمرکز روی دستگاه مختصات مشخص حوزهی پرسشها. 2) ژرفنگری، جدیت، شکیبایی و پرهیز از ادا و اطوارهای نمایشی. 3) گستاخی در گزینش حوزهی پرسشها و بیهراسی از نتایج و پاسخها. و 4) مهمتر از همه: کوششِ کوشندگان در نهادین کردنِ پاسخها و مشارکت مشارکتکنندگان در پراتیک سیاسیِ همین نهادها.
بهنظر من کار تئوریک، آگاه بودن به حلقههای میانیای نیز هست که به وساطت آنها پراتیک تئوریک در دگرگونیهای واقعی جامعه تعین مییابد. بدیهی است که شطحیات یک متأله یسوعی پنج قرن پیش هم با هزار حلقهی واسط، ربطی به دگرگونیهای معین در جامعهی امروز ما دارد و در این سطح از انتزاع، نقش خود را ایفا میکند. اما مهم این است که بدانیم که حلقههای واسط پراتیکِ تئوریک هگلخوانی یا مارکسخوانی یا کاپیتالخوانی ما از طریق کدام حلقههای واسط و چهگونه به سیاستورزی واقعی مرتبط میشوند. ما باید صادقانه و با نگاه انتقادی به خویش همیشه آگاه باشیم که تفننات «روشنفکرانه»ی ما ــ که بی گمان حق حیات و مشروعیت خود را دارند ــ چه نقش واقعیای در سیاست ورزیای که حتی موردانتظار خود ماست، حتی زمانی که بهنحوی سخاوتمندانه به خودشیفتگی میدان تاخت و تاز دادهایم، بازی میکنند. همیشه باید آگاه باشیم که تأکید بر کار نظری فینفسه بدون پیوندهای آشکار و معین با پراتیک سیاسی و اجتماعی مطلوب خود ما، تا کجا به بحران هویت فردی ما ــ که آن نیز بهخودی خود و از زاویهی یک آسیبشناسی اجتماعی و تاریخی، مشروع و قابل توضیح است ــ مربوط است و تا کجا با بحران هویت اجتماعی و تاریخی یک موقعیت معین اجتماعی رابطه دارد.
اگر چنین کنیم، «اتفاق خودش نمیافتد»، تنها پوستهای «ارادهگرایانه» نخواهد بود و با محتوای کردار نظری و عملی رادیکال انباشته میشود.
منبع:نقد اقتصاد سیاسی
* www.akhbar-rooz.com
|