یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آخرین بوسه


لقمان تدین نژاد


• نخستین عشق من دخترکی بود خُردسال، از خانواده‌یی نادار، بی مادر، از چند خانه آنسوتر، در یک شهرستان داغِ جنوبی. بر دستانِ لاغر و گونه‌ی پر طراوتِ او آثار بادِ سرخ. شتابزده مخفی می کرد زیر چادرِ گُلدار. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۷ اسفند ۱٣۹۴ -  ۷ مارس ۲۰۱۶


 نخستین عشق من دخترکی بود خُردسال، از خانواده‌یی نادار، بی مادر، از چند خانه آنسوتر، در یک شهرستان داغِ جنوبی. بر دستانِ لاغر و گونه‌ی پر طراوتِ او آثار بادِ سرخ. شتابزده مخفی می کرد زیر چادرِ گُلدار. نگاه های بی اعتماد بنفس او سرشار از هراس و غم و خجلت. و من به دنبالِ او در کوچه های تفتیده، به امید نگاهی، لبخندی، دزدانه بوسه‌یی.
خدای من. . . ، خدای من. . . ، از دخترک خُردسالی که در هُرمِ تابستانیِ یک شهرستان جنوبی کوچه به کوچه میرود با سینیِ برنجی سنگین بر دستان لاغر. از خانه‌یی به خانه‌یی. در می زند، در می زند، در می زند، تا که پیاله‌یی ماست بفروشد به همسایه‌یی. کُمَکی باشد به خانواده‌ی فرودستِ خود و توجیه وجودی شکننده‌ در جهانی بغایت خشن و سخت و زِبر. با یکدست چادرِ کهنه‌ی گُلدارِ خود را نگاه دارد و با دست دیگر بارِ سنگینِ جبریاتِ جهان را.
نخستین عشق من دخترکی بود خُردسال، لاغر اندام، بی مادر، از خانواده‌یی نادار. کوچه به کوچه روان در هُرمِ جهنمیِ یک شهرستان دورِ جنوبی. تا که در یک زمستانِ سردِ پر باران، به عقد کارگر پانزده ساله‌یی در آید، نادار چون خود، پیش از آنکه ماه های عزا سایه افکَنَد برآسمانِ شهرِ یکنواختِ خواب آلود. و من به جا ماندم با خاطره‌ی دزدانه-بوسه‌یی بر گونه‌ های ظریفِ او در پیچِ تنگِ کوچه‌یی خاک آلود.
وقت آن رسیده است که توشه‌ی سفر سازم. بروم به جستجویِ نخستین عشق خود در کوچه های ناآشنایِ شهرِ غریبه. بگردم میان خانه های خشتی گِلی آجری برای آخرین دیدار با دخترکی لاغر اندام، با آثارِ دورِ بادِ سرخ بر دستها و گونه ها، تنها، در کُنجِ خانه‌یی مختصر، با همسری که سالهاست درگذشته، دخترانی که از نوجوانی به خانه‌ی شوهر رفته‌اند، و پسرانی که مدتهاست حال او را کمتر می جویند. شاید بخاطر بیاورد ولگردِ پاپَتی را، دوان بدنبال حلقه‌یی لاستیکی، یله در خیابانها و کوچه ها و دشتهایی که خاطرات بارزشان تابستان هایی است طولانی و زمستان هایی زودگذر.
وقت آن رسیده است که توشه‌ی سفر سازم. بروم تا سرزمین های دور. در پیچِ تنگ کوچه‌یی پشت دیوارِ گلیِ خانه‌یی کمین کنم، از گونه‌ی نخستین عشق خود بوسه‌یی بربایم و گُم شوم در گورستان های حاشیه‌ی شهر، تا ابد سرگردان در کشتزارها، باغستان ها، بیابانها. . . .

لقمان تدین نژاد ، آتلانتا
۱۹ سپتامبر ۲۰۱۴


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست