بهمناسبت هشت مارس: دربارهی کمپین تغییر چهرهی مردانهی مجلس
فراخوانی دیگر برای سر فرود آوردن در برابر قدرت بیپایان مردانه
فروغ اسدپور
•
اگر معنای برابری فرستادن نماینده به ارگانهای قدرت است و اگر معنای فمینیسم، چهرهی زنانه دادن به هر نظام و دستگاه مبتنی بر برتری مردان طبقات فرادست و سرکوبگر باشد، چرا فقط مجلس؟ چرا نباید به سوی زنانه کردن چهرهی مردانهی همهی نهادهای فرادست قدرت در ایران و همهی دستگاههای سرکوب این جهان مردانه پیش رفت؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ اسفند ۱٣۹۴ -
۷ مارس ۲۰۱۶
ذات باید پدیدار شود!
در ویدئوی «زنانه»ی «تغییر چهرهی مردانهی مجلس»، با چهرههای شاد و خوش آب ورنگی روبهرو میشویم که با خنده و رفتار سرخوشانه، پیام شوربختیمان، یعنی فرودستی حقوقی زنان در برابر قدرت بیپایان مردانه را به ما ابلاغ میکنند چه آنگونه که داستایفسکی در رمان ابله میگوید زیبایی قرار است جهان را نجات بدهد. (۱)
خودنقیضگویی از همان آغاز راه پیداست، تو گویی ذات(۲) که «باید» خود را در پدیدار آشکار کند. شماری از زنان میانه احوال ما که به نام کلی «زنان» سخن میگویند و سخت پایبند «تفاوت»اند، در این ویدئو چیزی از «تفاوت» میان زنها را بازتاب نمیدهند. نه از زن خشمگین پرنفرت خسته و کمر خمگشته زیر بار زندگی مشقتبار مادی آغشته به ستم و استبداد جنسیتی، نه از زن ناخرسند از ستم ملی ـ زبانی، نه از زنان سالمند و سپیدمو، و نه از گونه های دیگر زنان، از هیچیک خبری نیست. از ابلاغ پیام «کلی» به اندیشه و زبان و سلیقهی زنان «متفاوت» نیز خبری نیست. هر یک از این زنان با پوششی که قدرت بیپایان ایدئولوژی بر ایشان تحمیل کرده است و اینان هرگز به فکرشان خطور نکرده که ذرهای از آن تخطی و کمی شیطنت و نافرمانی مدنی چاشنی ویدئوی خود کنند و «شهروند تاثیرگذار و مستقل»(٣) بودنشان را به این وسیله ابراز کنند، در برابر دوربین ظاهر میشوند. با زبان فارسی که گویش پایتختنشینها آذینبخش آن است سخنی چند میگویند و در همین اندک به تشریح وضعیت «زنان» میپردازند. به ابلاغ پیامی بیخون و بی حس و حال اکتفا نمیکنند که راه رستگاریمان را هم نشان میدهند.
تو برای پیروز شدن ساخته نشده ای… (۴)
میگویند «برای دموکراسی به برابری رأی میدهیم. تنها سه درصد از کرسیهای مجلس را تا کنون داشتهایم و اینک میخواهیم که دستکم ۵۰ زن برابریخواه را به مجلس بفرستیم. میخواهیم اصل بیستم قانون اساسی را به مسئولان یادآوری کنیم که بنا به آن همهی افراد ملت اعم از زن و مرد در حمایت قانون قرار دارند و از همهی حقوق انسانی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند. میخواهیم بگوییم که در سختترین شرایط هم میتوان امید به تغییر داشت و شهروندی تأثیرگذار و مستقل بود؛ چه «نومید مردمان را معادی مقدر نیست». تجربه نشان داده است که هر فضا و روزنهای که زنان واگذاشتهاند از سوی زنستیزان اشغال شده است.» (۵)
از این بگذریم که پس از دیدن و شنیدن ویدئوی مورد نظر حس میکنیم که بازی خوردهایم. انگار با وعدهی هدیهای ارزشمند و جالب توجه، به باز کردن زرورقی بپردازی که دروناش قوطیهای تهیاندرتهی در دل هم جای داده شدهاند. از نقض معنای واژگانی همچون دموکراسی، برابری، شهروندی، و تغییر که بار مبارزاتی ـ تاریخی و پراتیکی ـ تئوریکی سهمگینی را بر دوش میبرند و از هرمنوتیک پرتحریف و خودسرانهای که معناهایی چنین رادیکال را در چارچوب بازیهای زبانیای چنین متناقض، آشفته و سردرگم اخته میکند، هم بگذریم. فقط گذرا به این نکته اشاره میکنم که اگر معنای برابری فرستادن نماینده به ارگانهای قدرت است و اگر معنای فمینیسم، چهرهی زنانه دادن به هر نظام و دستگاه مبتنی بر برتری مردان طبقات فرادست و سرکوبگر باشد، چرا فقط مجلس؟ چرا نباید به سوی زنانه کردن چهرهی مردانهی همهی نهادهای فرادست قدرت در ایران و همهی دستگاههای سرکوب این جهان مردانه پیش رفت؟ آیا مجلس در میان این همه ستاد نمایندگی طبقات فرادست جامعه ی ایران، ارگانی خنثا است و یا تنها ارگان زنستیز قلمداد میشود؟
البته همهی ما میدانیم که نومیدی دردی است هولناک و برای غلبه بر آن باید چارهای اندیشید و برای چارهاندیشی نیز همواره باید به تغییر وضعیت امید داشت. امید داشتن نیز خود مستلزم پیششرطها و تلاشهایی است که با بازیهای زبانی بیسروته «رأی دادن به برابری برای دستیابی به دموکراسی» آن هم زیر نظارت و نگاه ریشخندآمیز نگهبانهای چندگانه، «تفاوت» دارد. نه تنها این که نگهبان داشتن نقض صریح آزادی است چه رسد به این که نگهبان مرد باشد. ادعای «شهروندی تأثیرگذار و مستقل» با فقدان و غیاب آزادی اراده، که اساس دمکراسی است نقض میشود و در نتیجه با معنای واژهی شهروندی در تضادی حلناشدنی به سر میبرد. امید داشتن مستلزم جستن راه است و جستن راه مستلزم پای رفتن داشتن است و پای رفتن داشتن یعنی شهامت رودررو نگریستن به واقعیت و نه توهمآفرینی و ایجاد آشفتگیهای مفهومی، شناختی، سیاسی و عملی.
برای داوری دربارهی «جنس» امید نزد این «جزیی» زنان که برای «کلی» زنان سخن میگویند نگاهی به تحلیل تکراستایی نهفته در استدلال اصلیشان کافی است تا تضادهای درونماندگار منطق تحلیلشان را نشان بدهیم و حکم کنیم که آیا «جزییت»ی به نام زنان زائدهی اصلاحطلبان درون حکومت، امیدی برای کلیت زنان ناوابسته به آنان به ارمغان آورده است یا خیر؟
باید پرسید که آیا یکی از این دو گزاره: با رعایت ۱. موازین شرع و با تمسک به قانون اساسی که زن و مرد هر دو را در پناه حمایت خود گرفته است ۲. برای دستیابی به دموکراسی به برابری رأی میدهیم، بر دیگری انطباقپذیر است؟ آیا گزارهی نخست که بیشک سویهی نیرومند و خود- و دگر- تعیینکننده در این بازی صرفاً زبانی است بر گزارهی دوم که سویهی فرودست، تشریفاتی، زیباشناختی و تعیینناشده است، غلبه ندارد و بارها ثابت نکرده است که این سویهی دوم را همچون پشهای در خود میبلعد؟ آیا هنوز ثابت نشده است که «جمهوریت» کف ناچیزی بر دریای بیکران نهادهای انتصابی است؟ آیا هنوز ثابت نشده است که سویهی نخست است که زمین بازی را در اختیار دارد و چیدمان مهرهها را در «وهلهی نهایی تحلیل» تعیین میکند و سرانجام همواره سویهی دوم را، حتی هنگامی که همچون کاندیداهای معترض سال ۱٣٨٨ از زمین بازی به بیرون پرتاب کرده باشد، به آشتی و هماهنگی با خود میکشاند؟ آیا هنوز ثابت نشده است که اصولاً قابلیت تغییر وضع زنان در این موازین و در این چارچوب قانونی حتی به شکل نهفته هم موجود نیست؟ اگر چنین چیزی ثابت شده باشد، که با توجه به استدلالهای ارائهشده در این دور از انتخابات روشن است که خود اصلاحطلبان حکومتی هم به این موضوع اذعان دارند، یعنی اذعان دارند که با نیرویی فراسوی انتخابات روبهرویند. در این صورت باید پرسید که پس این کارزارها و این غلغلههای تبلیغاتی بر سر چیست؟ امروز در مقابله با بدتر به بد رأی میدهیم روزی دیگر برای نیامدن بدترین به بدتر رأی میدهیم و به همین ترتیب است که نزدیک به نیمقرن است که «ما ماندهایم و روز نمیآید». در حالی که امکان آن هست که بین دو اهریمن دست به گزینش نزنیم. امکان آن هست که از تعیینشدن توسط سویهی دیگر سرپیچی کنیم و نگوییم قانون و قاعدهی بازی همین است و به هر آنچه هست تن میدهیم. امکان آن هست که بین جناحهای مختلف، سرگردان پرسه نزنیم و حل معضل زنانه را امروز به فقه پویا و فردا به فرستادن چند زن اصلاحطلب حکومتی به مجلس گره نزنیم. برای امید داشتن باید یوغ این پندارهای واهی و تا مغز استخوان ناصادق را دور ریخت. از دل این ریزش توهم و پندار است که امید زاده خواهد شد. سیاستورزیای جز این مارش بی پایان و سرگردان بد در بیکرانی دروغین در معنای هگلی آن است.
پیشروی بد و پیشروی خوب
هگل بین «بیکرانی کاذب» و «بیکرانی حقیقی»(۶) تمایز قائل شد. تصویر بیکرانی کاذب، خط راست است، در پیشروی روی خط راست هیچ امکانی برای رسیدن به نقطهی پایان وجود ندارد، زیرا در هر مرحله، امکان ــ در واقع ضرورتِ ــ جلو رفتن هست، در هر مرحله هنوز فاصلهای بیکران وجود دارد که باید طی شود.(۷)
تصویر بیکرانی حقیقی، دایره است که به سوی خود بازمیگردد، یعنی خطی که به خود معطوف شده و به خود بازگشت کرده است. تنها بیکرانی حقیقی است که استقلال هستیها را تأمین میکند زیرا که اصولاً از روابط درونی و بههمپیوستگی این هستیها تشکیل میشود و وجود خود را وامدار «بیرون» یا قدرتی بیگانه و فراسوی خویش نیست.
در حالی که «در پیشروی بد چیزی تبدیل به دگر میشود اما این دگر خود باز چیزی است، پس این نیز به همین شکل تبدیل به دگر میشود و به همین ترتیب تا بینهایت ادامه مییابد.»(٨) معنای این پیشروی بیکران بد روی خط راست که دور زدن، به سوی خویش بازآمدن، حفظ استقلال هستندهها و جهش کیفی مفهومی و عملی در آن معنایی ندارد تکرار مسیرهایی است که بهرغم «تفاوت»ی که با مسیرهای پیشتر پیموده شده دارند هیچ تغییر کیفی را نسبت به گذشته نوید نمیدهند. بهعنوان نمونه، فردی را تصور کنید که روی تخته سیاه مقابل خود پیوسته چیزی را مینویسد و پاک میکند، پیشروی کاذب است، حقیقتی در آن نهفته نیست.
در واقع استدلال منطق تکراستایی تحلیلی مبتنی بر پیشروی بد به این معناست که محتوای حرکت و عمل کوشندگان متعهد به خط راست فاقد جهش کیفی و نوآوری حقیقی است. همه چیز به ابتذال کشانده شده و از مضمون نو تهی شده است. محتوای این حرکت ظاهری نهتنها هرگز به خودتعیینگری و استقلال حتی حداقلی هم نمیرسد، بلکه همواره به اندازهگیریها و حکمهای بیرونی (امنیت ملی، احکام دینی، سیاست خارجی و نظایر آن) منوط است. مارش روی خط راست راهپیمایی دراز مشقتباری است که هر بار از نو محکوم به از سر گرفتن آن هستیم. البته هر بار تازگیهایی وجود دارد زیرا هربار نقطهی آغاز و پایان «متفاوت» و جدیدی وجود دارد. نسبت به آغاز و پایان مسیر پیشین البته «نو» و تازه و متفاوت است، اما تغییری بنیادین و واقعی را در خود حمل نمیکند. محتوای خط راستی که محکوم به پیمودنش گشتهایم، از خواستها، نیازها و میلهای ما شکل و محتوا نمیگیرد محتوایش «خودتعیینگر» نیست و بنابراین به سوی خود خم نمیشود بلکه بیاعتنا به محتوای موردنظر زنان، بیتوجه به خواست و نیاز زنان، راهپیمایی بینهایت بد را به ما تحمیل میکند. دیروز نقطهی آغاز چهارده نماینده ی زن مجلس پنجم بود و پایان راه، مجلسهای نهم و دهم، امروز نقطهی آغاز زنان «جدید» و «متفاوت» است که باز به مجلسی «متفاوت» و البته با نگهبان راه مییابند و نقطهی پایان، ختم این دوره است و به همین ترتیب، برخلاف خط راست، دایره نمیتواند اسیر این راهپیمایی طولانی مشقتبار بینتیجه باشد. چه حرکت هر چه باشد، آغاز و پایانش، توسط خود نقطه های درونی دایره تعریف شدهاند، استقلال هستندههای درون دایره و خودتعیینگری مضمونی حفظ شده است. به این ترتیب حرکت همواره به سوی خویش بازمیگردد و در خود سکونت میگزیند. چنانچه خوانندگانی باشند که با بحث هگل پیرامون خط راست و حمالی بیهودگی و پوچی از یکسو، و دایرهی خودتعیینگری و خودجنبی از سوی دیگر، احساس آسودگی نکنند باید ایشان را به این سروده ی زیبا و پرمحتوای مولانا ارجاع بدهم:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟
معشوق همین جاست بیایید بیایید.
معشوق تو همسایهی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
در صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم بنده و هم قبله شمایید
ده بار از این راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید برآیید
چه آتشبازی بیباکانه و چه نیروی ارادهای در این سروده مستتر است و چه ساده میتوان با کمی جسارت معنای خط راست و منحنی دایره را در این خطوط ناب تابناک یافت و تفسیر کرد. قوم به حج رفتهای که به دنبال معشوق در بادیه و بیابان «انتخابات» و «اصلاح از بالا» سرگردان گشته است معشوق (مطلوب) خود را در همسایگی خویش نمیبیند و نمیفهمد که خواجه و بنده و قبله، همگی خود اویند، جلوههای گونهگون اویند، چه، پندارهای وهمآمیز راه بصیرتش را بر این ثروت بیکران درونی بستهاند. ده بار خط راستی را آزموده است، نقطهی آغاز و پایانی را که دیگری برایش تعیین کرده، رفته و بازگشته است و اینک در این بیابان هولناک، آشفتهحال و پریشان در جستوجوی کعبه بر جای مانده است. در حالی که باید تلاش کند تا راه دیگری بجوید و بیابد. با برآمدن به بالای بام چشمانداز دیگری را برای رسیدن به معشوق بیازماید که معشوق همان سوژهی جمعی است که طبقه و سیاست طبقاتی جزء اصلی و برسازندهی آن است، که سیاست فمینیستی و سیاست مرکززدایی و مشارکت برابر ملیتهای غیرحاکم جزء اصلی دیالکتیک درونی آن است.
فقر مقدس
در برنامهی پرگار بیبیسی هم نمایندهی همین کمپین از «تلاش هدفمند و هوشمندانهی آن برای تغییر وضعیت و افزایش مشارکت زنان در پارلمان» سخن گفت. او در دفاع از این «کمپین» گفت که «در مجلس ششم زنان بسیار متفاوتی حضور داشتند و این (متفاوتها) کنوانسیون رفع خشونت از زنان را به تصویب مجلس رساندند اگر چه از سد شورای نگهبان عبور نکرد و به شکل قانون درنیامد. چنین مجلسی به لحاظ برابرخواهی متفاوت است با مجلسی که لوایحی را طرح میکند که زنان را از صحنه خارج میکنند و با لایحهی خانواده و تعدد زوجات، زنان را به حاشیه میرانند. پس حداقل کار طرح مطالبات است و (با این کمپین) زنان حداقل نشان دادند که دنبال برابریخواهی هستند.»
در اینجا هم با همان «دیالکتیک» بالا روبهرو هستیم. سویهی تعیینکننده، سویهی تعیینناشده را همچون پشه میبلعد و حقارت و فرودستی پشه را به رخاش میکشد تا هوای وزوز کردن بیخ گوش غول به سرش نزند. با این حال بلعیده شدن از سوی حریف چیزی نیست که فمینیستهای ما را از پیشروی بیکران بد باز دارد. به معجزهی ناشی از«حضور» فقیرانه و ترسخوردهی خود اعتقادی راسخ دارد.
در همهی بازیهای جدی که فقط دنبال طرح «خواسته ها»ی زنانه و به رخ کشیدن «حضور» فرودست آنان نباشند روال کار این است که سویهی کمزورتر قاعدهی بازی را به هم بزند از ایفای نقش در هیئت «تصادف» و «تفاوت پشهوار» تن بزند و خود را به هیئت ضرورت و قانون عرضه کند. این مسیر همان بر بام آمدن است و چشمانداز دیگری اتخاذ کردن و چشم گشودن بر همسایهی دیوار به دیوار که انبوه زنان ناخرسند و زحمتکش و خشمگیناند. بنابراین در به رخ کشیدن «حضور» محقر و فقیر زنان هیچ پیام تازهای نیست. پیام در «غیب» کردن فقر اقتصادی – سیاسی – اجتماعی زنانه است که با چنین راهکارهایی مطلقاً ممکن نیست.
سخن آخر
البته فمینیستهای امیدوار ما همچنان خواهند گفت که مرغ یکپا دارد: با این همه و رغمارغم این تضادهای آشتیناپذیر و درونماندگار، ما همچنان بر راه خود استوار ایستادهایم و برای آشتی دادن گزارههای متضاد یاد شده در بالا در ویدئوی تبلیغی میکوشیم. چنین خواهند گفت سیزیفهای زنانهی ما که هر بار با ورقهای دستمالی شدهی فرانما وارد میدان میشوند و ایجنسی زنان را به باد تمسخر و اهانت میگیرند. بیاین که زحمتی برای رفع خودنقیضهگوییهای خود بکشند این بازی و نمایش را راهی به سوی «دموکراسی از راه برابری» میخوانند. دستیابی به دمکراسی با مصلحتجویی از فقها، دستیابی به دموکراسی از راه خودزائدگی و دنبالهروی از جناحهای داخل حکومت و فرستادن چند نمایندهی «متفاوت» به مجلس به نام برابریطلبی؟ نتیجهی این سیاست دروغین متوهم این است که دستاوردهای دو سده مبارزات جدی زنان را به پای قدرت سیاسی ریشخند میکنند و خوارش میشمارند و با خود سنتهای مبارزاتی زیبای گذشته را نیز به زوال میکشانند.
در پایان برمیگردم به ایدهی ضرورت امید و نکوهش نومیدی: اما دوستان، من صورتک مرگ را بر سر نوشتار و ویدئوی شما حکشده میبینم، نومیدی هنوز همچنان همان جاست شما از آستانه نیز هنوز درنگذشتهاید. شما برای پیروزی ساخته نشده اید، اما آیا اصولاً برای زندگی ساخته شدهاید؟
پینوشتها
(۱) این جمله را از خانم آذین ایزدی فر در مصاحبهی رادیویی برگرفتهام که من البته برخلاف ایشان تصور نمیکنم زیبایی زنانه از آن دست که مثلاً مرلین مونرو نمایندگیاش میکند، جهان را رستگار کند.
۲ اشاره به بحث هگل دربارهی ذات و پدیدار
٣ نگاه شود به قسمت پایینتر مطلب.
۴ برگرفته از رومن رولان، سفردرونی، برگردان م. ا. به آذین، نیلوفر، ۱٣۷۵
۵ www.youtube.com
۶ spurious infinite- true infinite
۷ نگاه کنید به کتاب کریس آرتور، دیالکتیک جدید و سرمایه، برگردان فروغ اسدپور. نشر پژواک
٨ همان منبع.
منبع: pecritique.com
|