به بهانه ۸ مارس روز جهانی زن
گذری بر انگاره های ذهنی جنسیتی
پروین اشرفی
•
آنچه مسلم می باشد این است که استثمار نیروی کار زنان در جوامع بشری، با تغییر مدیریت بر اساس جنسیت، کاهش نمی یابد. زنان در سطح مدیریت مجبور به اتخاذ و پراتیک همان سیاستی هستند که در محیط های کار حاکم است و باید از همان روش ها و قوانینی استفاده کنند که مدیران مذکر نیز به کار می گیرند. بنابراین، جنبش زنان اساسا از این که روابط و مناسبات حاکم بر این محیط ها و یا مشاغل، روابطی کاملا نابرابر بوده و تبعیض جنسیتی نیز بر این روابط نابرابر تکیه دارد، در عذاب است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ اسفند ۱٣۹۴ -
۷ مارس ۲۰۱۶
اگر مدرنیته را در جایگاه خود به مثابه فرآیندی حامل اندیشه های نو و در تخالف با مراجع اقتداری چون سنت و مذهب در دوره ای قبول کنیم و آن را به عنوان فرآیندی متکی بر تکنولوژی که با پیشرفت بشریت عجین شده بود، بپذیریم؛ آن گاه می توانیم نگاه کنجکاو خود را در جستجوی تقابل مدرنیته با همه کردارهای اجتماعی، به مثابه واکنشی در برابر بینش سنتی به معضلات اجتماعی معطوف کنیم، پیچیدگی های جوامع سنتی را بررسی نماییم، به نقد رادیکال آن بپرداریم و جان سختی سنت گرایی و زیست سنتی را به چالش بگیریم.
مدرنیته، از عصر روشن گری تا به امروز، در طول تکامل خود همیشه با رشد و تغییرات اجتماعی بشریت همراه بوده است. در این راستا، زنان نیز به مثابه نیمی از بشریت، متأثر از این تکامل تاریخی می باشند. رابطه تنگاتنگ مدرنیته و حقوق زنان، نیاز به یک جامعه مدرن و تفکر سکولار را به مثابه یکی از ملزومات تأمین حقوق برابر زنان و مردان ، ملحوظ می دارد. جهان شمولی مدرنیته، از این حقوق برابر به عنوان گفتمانی جهان شمول دفاع می کند. و از همین زاویه نیز به نقد دیدگاه های دیگر می پردازد. اگر زن ستیزی یکی از مهم ترین مظاهر سنت گرایی بوده (و همچنان هست)، دفاع از حقوق زنان نیز در وجه مقابل آن به یکی از اصلی ترین معیارهای مدرنیته و معیار سنجش در درجه تجددخواهی تبدیل شده است. اما هم زمان با این امر، و در کنار رشد مدرنیته، نگرش سخت جان سنتی جنسیتی – یعنی انگاره های ذهنی جنسیتی به فرد – بخصوص به زن، چه از سوی مردان و چه از سوی زنان، همواره در تلاش بوده است که این تغییر در موقعیت زنان را مطابق با اصول تفکری خود بررسی نماید و برای آن راه یابی و تعیین تکلیف کند.
در این نوشته، تلاش من بر این است که نگاهی داشته باشم بر زوایای دیدگاه ها و نگرش های جنسیتی، که در رابطه با مقوله زن و معضلات و مسائل مربوط به زنان اظهار وجود می کنند. در همین رابطه نیز نقاط اشتراک و تفاوت های ظاهری و یا عمیق نگرش های جنسیتی را در سطوح مختلف، و حتی در خود جنبش زنان، مورد بررسی قرار میدهم تا نقش "اجتماعی" ای که انواع بینش های جنسیتی برای زنان قایل می شوند را به چالش بگیرم و سرانجام به بحث اثباتی خود بپردازم.
به دیده من، سه دیدگاه و نگرش در تحلیل ازمعضلات زنان، یعنی ستم و تبعیض وسیع سازمان یافته بر نیمی از بشریت، وجود دارد.
یکم : نگرش مردانه مبتنی بر هویت جنسیتی (Gender Identity)
این نگرش که بیش تر به دیدگاه "جنسیتی مردانه" معروف است، همواره بدن زن را به مثابه نقطه عزیمت خود قرار میدهد و لاجرم به بدن زن از دیدگاهی مردانه برخورد می کند. برای این نگرش ، بدن زن مهم ترین عامل و وسیله اظهار وجود محسوب می شود. لذا در هر موضوعی که در آن زن را نیز ملحوظ میدارد، بدن وی را نقطه آغاز و اساس برخورد و تحلیل خویش قرار میدهد. و با تکیه بر نگرش جنسیتی نسبت به زن، یک نقش سنتی را بر وی تحمیل می کند؛ برایش یک موقعیت "طبیعی تلقی شده" می تراشد؛ وی را مورد محرومیت قرار می دهد؛ بدن زن را برای تضمین نظم اجتماعی جامعه مردسالار سانسوز می کند؛ و همزمان از بدن وی به مثابه عاملی برای سرکوب اجتماعی وی سوء استفاده می نماید، تا جایی که حتی برخی از زنان را به بیزاری و نفرت از بدن خود میرساند. این نگرش، صبر و شکیبایی زن در مقابل ناملایمات را اساس زنانگی وی تصور می کند، تا به برابری وی "مشروعیت" بخشد؛ الگوهای رفتاری جامعه مردسالار را برای وی سرمشق قرار میدهد؛ سکوت را به زن تجویز می کند؛ به خشونت علیه زن، از طریق قوانین زن ستیز، قانونیت می دهد؛ هویت فرهنگی و اجتماعی او را نادیده می گیرد و به چشم یک کالا به وی می نگرد؛ کالایی که به مثابه مهم ترین وسیله ارتباط انسان محسوب می شود. جامعه مردسالار، که چنین بینشی آبشخور آن است، متکی به نظامی نابرابر است که اصولا بر پایه آن موجودیت خود را مرتبا بازتولید می کند و با تکیه بر آن، در همه وقایع روزانه زندگی زنان، جبر بیولوژیکی را بر وی تحمیل می نماید و کدهای غالب فرهنگ مردسالار را بر زنان مقرر میدارد. وضعیت وقتی از این هم پیچیده تر می شود که در نظر بیاوریم این امر چنان به پیش میرود که این باورها حتی به ذهنیت بخشی از خود زنان نیز تبدیل می گردد.
نگرش جنسیتی مردانه مدعی است که جایگاه و وضعیت زن نه بر اساس شرایط و مناسبات اجتماعی موجود و خاستگاه طبقاتی وی، بلکه بر اساس طبیعت زنانه وی تعیین می شود. این نگرش فرودستی زنان را می بیند و به آن سمپاتی کامل دارد، اما می کوشد این فرودستی را ازلی و ابدی جا بزند، لذا در مقابل هرگونه تلاش برای تغییر این وضعیت فرودست موضع می گیرد. این نگرش، به زن به مثابه ماشین تولید مثل می نگرد و بر اساس جغرافیای بدن زن، برای وی حد و مرز حرکت های اجتماعی را تعیین می کند؛ خود را مالک بدن زن می داند و حق کنترل بر زنان را از آن خود می داند؛ موقعیت زنان را در خانواده، پائین تر از مردان می انگارد و برای زنان "سرپرست مردانه" خلق می کند، تا اعتبار اجتماعی زن را از طریق وابستگی به مرد تنزل بدهد؛ رفتارهای شخصی و اخلاقی زن را در قالب سلیقه و درخواست مردان جای می دهد و یا به طور کلی می کوشد این رفتارهای شخصی و اخلاقی را در جهت خواست مردان تغییر بدهد؛ جداسازی جنسیتی را سازمان می دهد، تا بتواند زنان را به حاشیه براند و برای آنان حقوق اجتماعی "جنسیتی" متفاوتی نسبت به مردان قایل شود تا نقش زنان را در تولید نیز به هیچ بشمارد. این نگرش، آموزش تبیین نگاه جنسیتی بر زنان را، نه فقط از طریق روشنفکران و ایدئولوگ های مردسالار، بلکه از طریق خود زنان نیز به پیش می برد، تا زمینه های سرکوب زنان را به دست خودشان فراهم کند. اینجاست که بخشی از زنان از روی ناآگاهی، شرایط موجود را پذیرفته و حتی در مقابل زنانی که می خواهند قدمی در تغییر این شرایط بردارند، ایستادگی می کنند. تحمیل این گونه باورها بر زنان، همواره نقش و عامل بازدارنده مهمی در تکامل اجتماعی زنان داشته است، زیرا سبب می شود که با کمک خود زنان ، محیط فرهنگی، سنتی و ارتجاعی مردسالارانه به طور سیستماتیک بازتولید گردد. خانواده سنتی مورد "احترام" نگرش جنسیتی مردانه، توسط آموزه های عقب گرا مرتبا تقدیس می شود. از همان اوان کودکی فرزندان چنین خانواده هایی، مهر جنسیت بر آنان زده می شود و مطابق با آن، نقش متفاوت افراد خانواده برحسب جنسیت آنان، تعیین می گردد. این بینش به کودکان دختر می آموزد که در نهاد کوچک و تنگ خانواده به تمرین وظایف زن خوب و فرمانبر آینده بپردازند، تا در فردایی که خود خانواده دیگری را تشکیل دادند، از پس وظایف جنسیتی خویش به نحو احسن برآیند. در پیشبرد این امر، از "خصوصی" بودن مسایل "خانوادگی" برای دختران، داد سخن می دهد، تا هر آنچه بر آنان در "اندرونی" و در مقابل "خودی" می گذرد را از چشم ها و گوش های "غریبه" و "بیرونی" پنهان دارند، تا مبادا که حریم خانواده "مقدس" لطمه ای ببیند. صدالبته که مذهب و باورهای مذهبی نیز در بازتولید این نگرش نقش اساسی ایفا میکند.
مذهب، زنان را ضعیف و تابع مردان می خواند؛ هر حرکت زن را ناشی از طبیعت وی می داند و در تکفیر و محدود کردن آن، آیه و قوانین متحجر صادر می کند؛ مقوله بکارت زن را به مثابه یکی از عوامل تبعیض بر وی مطرح می کند و وی را از لذت جویی طبیعی انسانی محروم می سازد؛ زن را فقط موجودی برای ارضای تمایلات جنسی مرد بر می شمارد و چنان شرایطی را از طریق داده های مذهبی به وجود می آورد که وی نیز خود را وادار به خودسانسوری جنسی می نماید و نتیجتا تن گریزی ای که توسط مذهب اشاعه داده می شود را می پذیرد، تا در تقسیم بندی زن "باحیا و نجیب" و "بی حیا و نانجیب"، در بخش اول جای بگیرد و قرین "رحمت" شود. در باور مذهب و سنت های ناشی از آن، زن بودن اصولا "گناه" محسوب می شود و باید از بار این گناه، با استفاده از پوشش و "حجاب" کاسته شود. مذهب، زن را در هزار و یک لا می پیچد، تا برجستگی های زنانه اش را از چشم های "نامحرم" دور بدارد؛ زیرا با اتکا به نگرش جنسیتی مردانه، زن فقط به درد همخوابگی می خورد و از این رو، برجستگی های بدن وی که مایه ایجاد حس شهوانی مرد می شود، باید از "نامحرمان" پوشیده بماند. مذهب از بدن زن حرکت می کند، تا هرگونه حق انتخاب فردی را نیز از او بگیرد. حتی در روند مدرنیته نیز مذهب می کوشد در همه زمینه های زندگی زن، صاحب نظر باشد و برایش به آنگونه ای راه چاره تعیین کند، که هم چنان نقشی فرودست داشته باشد و خدمتگذار مرد باقی بماند.
نگرش جنسیتی مردانه هیچ گونه نقش تصمیم گیرنده ای برای زن قایل نیست؛ بر مبنای جنسیت، حتی رشته های ویژه کار و تحصیل برای آنان تعیین و انتخاب می کند. در رابطه با زندگی زناشویی، همه حقوق این رابطه را از زن سلب می نماید و به طور کامل در اختیار مرد قرار می دهد. این چنین است که روابط مردسالارانه مبتنی بر نابرابری سیستم اقتصادی، سیاسی اجتمامی، با تکیه به مذهب نیز زندگی انسانی را از زن بیشتر سلب می نماید؛ جداسازی مردان و زنان را در برخی از کشورها، مانند ایران، نه تنها به طور فیزیکی اعمال می کند، بلکه راه هرگونه همکاری بین این دو جنس را نیز می بندد، تا زن را همچنان در موقعیت فرودست حفظ کند و مرد را در موقعیت بالا دست ابقا نماید؛ در نتیجه، همه امور زندگی را به "زنانه" و "مردانه" تقسیم می کند؛ تقسیم بندی ای که از قرن ها پیش تا به حال ادامه دارد و تأثیرات منفی خود را عمدتا و بطور وسیعی بر زندگی زنان برجای گذاشته است.
نگرش جنسیتی مردانه از تمامی امکانات بهره گرفته است تا زنان در چارچوب تنگ خانه و خانواده محبوس شوند. اما از آنجایی که به هر حال زنان به مثابه بخشی از نیروی کار، از همان ابتداء در محیط خانواده نقش تولیدی برعهده داشته اند واقتصاد خانواده بر کار آنان نیز متکی بوده است، نگرش مردسالار به خاطر تأمین منافع سیستمی که از آن جان می گیرد، یعنی سیستم سرمایه داری، سیستم نابرابری که بر سود استوار است و نه بر نیاز انسان ها، پذیرفت که بخشی از زنان راهی کارخانه ها و کارگاه های تولید بشوند. در واقع نگرش مردسالارانه اگر چه خواهان نگاهداشتن زن و بهره گیری از او در چهاردیواری خانه است، اما سرمایه داری برای بکارگیری نیروی کار ارزان زن تمایل فراوان دارد، زیرا که به دلیل ساختار مردسالارانه جامعه، می تواند زن را با دستمزد کمتری نسبت به مرد به کار بگمارد و از آن بهره بگیرد. نگرش جنسیتی مردانه اما، به زنانی که به خیل نیروی عظیم کار پیوسته اند نیز از روی جنسیت آنان می نگرد و می خواهد در بیرون از خانه هم نقشی جنسیتی برای آنان قائل شود؛ زنان را به مشاغل به اصطلاح زنانه می گمارد؛ برای آنان امکانات آموزشی و برخورداری از مهارت های لازم را فراهم نمی سازد؛ و ضمن اینکه آنان را به کارمزدی وا می دارد و از قبل استثمار آنان سودهای کلان به یغما می برد، در عین حال از زنان می خواهد که به دنبال کار طاقت فرسای بیرون از خانه، هرروز خسته تر از روز پیش روانه خانواده "مقدس" شوند و ساعاتی را نیز صرف خدمات "خانگی" کنند. از آنان می خواهد "لباس" همسری و مادری بپوشند و امکانات آسایش "ارباب" خانه و فرزندان را فراهم نمایند.
امروزه ما حتی در برخی از سازمان ها و احزابی که مدعی دفاع از حرمت انسان ها و آزادی و برابری آنان هستند نیز با این بینش جنسیتی مردانه، به طور واضح و یا پوشیده، روبرو هستیم. بینشی که راه را برای پیشرفت های تشکیلاتی مردان بیش تر باز می کند و زنان را با انجام اقدامات دست چندم تشکیلاتی مشغول می دارد. علاوه بر این، نگرش جنسیتی مردانه حتی در سازمان های کارگری ، و ازجمله در اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری ، در زمینه تعیین روابط کارگران نیز نقش بازی می نماید. به عنوان یک نمونه، شاهد هستیم که هنگام آغاز موج بیکارسازی ها، شاغلین مرد اتحادیه ها به اخراج زنان کارگر رأی می دهند و خود را در تصدی کار، لایق تر از زنان می پندارند. جنبش زنان نه تنها تاکنون از بینش جنسیتی مردانه، صدمات فراوانی خورده است، بلکه از نگرش جنسیتی زنانه ای که بر بخشی از زنان و بینش و عملکرد و راه کارهای مدافعان رهایی زنان نیز تأثیرات مخربی گذاشته است، رنج می برد. حال وقت آن است که به این بینش بپردازیم.
دوم : نگرش "جنسیتی زنانه" متکی بر هویت جنسیتی (Gender Identity)
این نگرش که می توان بر آن دیدگاه "جنسیتی زنانه" نام نهاد نیز همه تحلیل ها و عملکردها و روش های خود علیه نگرش و سیاست های مردسالارانه جنسیت گرا را بر موضعی جنسیتی متکی می سازد؛ در برخورد به معضلات مربوط به زندگی زنان، راه حل ها و بدیل های جنسیتی ارائه می دهد؛ و به این تصور غلط که گویا آناتومی زنان، نقش آنان را در تولید اجتماعی تعیین می کند دامن می زند. نقطه اشتراک این بینش با نگرش مردانه برجنسیت در این است که هردوی آنها بدن زن، یعنی جنسیت وی را نقطه آغاز تحلیل خود از حرکت و فعالیت و موجودیت وی قرار می دهند. و در متن این نقطه اشتراک، فقط آن جایی که در فضای عمومی غالب، بینش مردسالارانه جنسیتی زنان را از بسیاری از مدارج و مشاغل پس می زند، نگرش جنسیتی زنانه از یک موضع کاملا تدافعی به "رقابت" با این بینش برخاسته و در صدد "مقابله" با آن بر می آید.
نگرش "جنسیتی زنانه" ستم دیدگی زنان را فقط از طریق تسلط مردان توضیح می دهد و می خواهد که مبارزه برای حقوق از دست رفته زنان را مجزا از سایر مبارزات بر علیه نابرابری های موجود در جامعه به پیش ببرد، امری که این مبارزه را به حاشیه می کشاند و از تبدیل شدن مطالبات زنان به درخواستهای عمومی کل جامعه جلو گیری می کند. اینجاست که طرح های جداگانه ای چون اقدام مثبت (Affirmative Action) را به عنوان یکی از "راه های اصلی برابری طلبی" خود مورد ملاحظه قرار می دهد. راه حلی که در واقع قرار است فقط آن مزایایی را که مردان بورژوا به عنوان امتیازات جامعه طبقاتی مردسالار از آن برخوردارند، برای زنان نیز مطالبه کند. از همین منظر است که "مدیریت مردانه" توسط این بینش به چالش گرفته می شود، بدون آن که به آن سیستمی تعرض کند که شرایط و امکانات بروز "امتیازات مدیریت" را فراهم کرده است. لذا این بینش با نادیده گرفتن آن شرایط ، در حقیقت امر تلاش دارد که جای "مدیریت مردانه" را با "مدیریت زنانه"، با حفظ روابط اجتماعی حاکم، تعویض کند. اگر سرمایه داری با سوء استفاده از ویژگی های جنسیت، سعی بر این دارد که جنبش زنان را از عناصر دیگر مبارزه طبقاتی جدا سازد و به نابرابری و استثمار بیش از حد زنان همچنان تداوم دهد، و در میان اقشار زحمتکش شکاف ایجاد نماید تا بهتر بتواند بر آنان حکومت کند، نگرش جنسیتی زنانه نیز، که متأسفانه از سوی بخشی از جنبش زنان پذیرفته شده است، در عمل در همان مسیری گام برمیدارد که نظام سرمایه داری در صدد حفظ آن است.
راه حل "اقدام مثبت" یکی از آن راه کارهایی است که تاکنون مورد "تأیید" دولتمردان سرمایه داری قرار گرفته است. "اقدام مثبت" قرار است به مثابه یک مسکن موقت، زنان را به همان مشاغلی برساند که زمینه ها و شرایط کسب و کار خوب را برای استثمار بیشتر نیروی کار فراهم می سازد. بنابراین ، راه حل "اقدام مثبت" که از سوی نگرش جنسیتی زنانه ارائه می شود، در مقابل تلاش برای الغای ستم و استثمار سرمایه داری سد می بندد. آنچه مسلم می باشد این است که استثمار نیروی کار زنان در جوامع بشری، با تغییر مدیریت بر اساس جنسیت، کاهش نمی یابد. زنان در سطح مدیریت مجبور به اتخاذ و پراتیک همان سیاستی هستند که در محیط های کار حاکم است و باید از همان روش ها و قوانینی استفاده کنند که مدیران مذکر نیز به کار می گیرند. بنابراین، جنبش زنان اساسا از این که زنان بیشتری در سطوح بالای مدیریت ادارات، کارخانه ها، پارلمان ها، نهادهای نظامی و غیره به کار مشغول نیستند و یا از اینکه درصد پائینی از پست های وزارت نصیب آنان شده است، در رنج نیست. بلکه از این که روابط و مناسبات حاکم بر این محیط ها و یا مشاغل، روابطی کاملا نابرابر بوده و تبعیض جنسیتی نیز بر این روابط نابرابر تکیه دارد، در عذاب است. در نتیجه، اگرچه "مدیریت زنانه" می خواهد این مناسبات را حفظ کند، جنبش زنان اما در واقع هیچ نفعی در حفظ آن که ندارد هیچ، بلکه باید در واژگونی این مناسبات در یک اتحاد و همبستگی همه جانبه با سایر جنبشهای اجتماعی نقش ایفا کند.
ایده "اقدام مثبت" که در زمان های دور از سوی بورژوازی آمریکا برای اولین بار در رابطه با سیاهان آمریکا طرح شد، بر این قصد استوار بود که ضمن تأیید تقسیم بندی نژادپرستانه جامعه آمریکا به سیاهان و سفیدان، با گماردن سیاهان در برخی از پست ها، از مقاومت هایی که علیه نژادپرستی دستگاه حاکمه آمریکا صورت می گرفت، جلوگیری کند. حال، تعمیم این طرح به یکی از مطالبات جنبش زنان، تقسیم بندی جامعه را براساس جنسیت تداوم داده و از طریق "تقسیم سهم قدرت" و یا بقولی "تقسیم عادلانه قدرت" که یکی از اصلی ترین اهداف این بینش است، و همچنین به بهانه "مشارکت و حضور در عرصه های اجتماعی" و دست یافتن به "فرصت های برابر" از طریق سپردن برخی مشاغل بالا به زنان، استثمار زنان توسط خود آنان را با استفاده از مکانیسم های مناسبات نابرابر حاکم موجود رسمیت بخشیده و جنبش زنان را از حرکت به سوی تغییرات بنیادی و ریشه ای مانع می شود. به دنبال همین نادیده گرفتن تغییرات بنیادین است که نگرش جنسیتی زنانه، به کار خانه داری همان نگاهی را دارد که نگرش جنسیتی مردانه می نگرد. فصل مشترک آنها در این امر ریشه دارد که کار خانه داری "زنانه" است. اگر نگرش جنسیتی مردانه این تقسیم کار را از بیولوژی زنان می گیرد و آن را با هزار و یک ترفند توجیه می کند، نگرش جنسیتی زنانه نیز همین عمل را مرتکب می شود و خانه را فضای فعالیت زن به شمار می آورد و به همین جهت نیز بابت کار خانه داری، برای زنان "مزد" و یا "بیمه خانه داری" مطالبه می کند. به عبارت دیگر، خانه داری را امر و فعالیتی صرفا زنانه می بیند. این نگرش اگرچه سعی دارد با طرح این مطالبه، خود را "رادیکال" جا بزند، اما عملا از کنده شدن زنان از خانه و جذب آنان به فعالیت و کار اجتماعی جلوگیری نموده و زنان را در چارچوب خانه محبوس می نماید. محصور شدن زنان در چارچوب تنگ خانه و ابقای آنان در شغل خانه داری، عملا زنان زحمت کش را نه تنها منفرد کرده و به گوشه انزوا می کشاند، بلکه ستم مرد، به مثابه شوهر را نیز بر آنان تداوم می بخشد.
همینجا لازم است اشاره کنم که این "مزد طلبی" نگرش جنسیتی زنانه، شامل حال زنان ثروتمند نخواهد بود؛ چه آنها معضل خانه داری را با تکیه بر ثروت و به کارگیری خدمه و آشپز برای خود حل کرده اند. نتیجتا این مطالبه بینش جنسیتی زنانه، تنها به بخش عظیمی از زنان، یعنی زنان خانه دار خانواده های زحمتکش معطوف است و در واقع از آنان می خواهد که با دریافت مزد، به بردگی خانه داری خود همچنان ادامه دهند. و نه تنها این، بلکه در نهایت مانع برهم زدن وضعیت موجود می شود و همانطور که پیش تر هم تأکید کردم، موقعیت زنان را در خانه، ابدی می سازد.
"جدایی طلبی" یکی دیگر از برآمدهای نگرش جنسیتی بر انسان ها، چه از نوع مردانه و چه زنانه اش می باشد. جدایی انسان ها بر پایه جنسیت آنها (Gender Segregation) ، پدیده دیگری است که نه تنها به عنوان عامل سرکوب اجتماعی زنان از سوی نگرش مردسالار مورد استفاده قرار می گیرد و زنان را به حاشیه جامعه می راند، بلکه بر بخشی از جنبش زنان نیز به مثابه یک بینش غالب "زنانه" عمل می کند. "جدایی طلبی جنسیتی" همزمان در دو جهت عمل می کند. از سویی به عنوان عاملی که بر جدایی زنان و مردان استوار است به کار گرفته می شود و از سوی دیگر به عنوان یک عامل فرا طبقاتی نیز مورد استفاده قرار می گیرد. بدین معنا که از سویی مایه جدایی همه مردان و زنان، صرف نظر از خاستگاه طبقاتی آنان است، و از سوی دیگر عامل اتحاد جنسیتی "زنانه"، یعنی اتحاد فرا طبقاتی و یا به قول دیگر، اتحاد غیر طبقاتی همه زنان در جامعه، می گردد. این بینش، هردوی این عوامل را در خود می پروراند.
چنین ایده ای امروزه به خصوص در جوامعی مانند ایران از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اگر جمهوری اسلامی به ضرب شلاق و زندان سعی دارد این جداسازی فیزیکی را بر زنان و برکل جامعه حقنه کند، نگرش جنسیتی زنانه در بخشی از جنبش زنان نیز با تکیه بر ایده "جدایی طلبی" راه را برای این جداسازی جنسیتی بیش تر هموار می سازد. اگر یکی به زور متکی است، آن دیگری دارد داوطلبانه این کار را انجام می دهد و برایش توجیهات متفاوتی هم می تراشد. نگاه جنسیتی زنانه، این امر مهم را درک نمی کند که هویت جنسیتی زنان از هویت اجتماعی آنان لاینفک است. و درست به همین دلیل است که بطور مستقیم تحت تأثیر همه وقایع روزانه جامعه قرار می گیرند. نتیجتا راه کارهای جنسیتی هم نمی تواند مشکل گشای معضلات و موقعیت فرودست زنان باشد. ممکن است همانگونه که پیش تر گفتم، این بینش نقش مسکن داشته باشد، اما آن جا که با فشار بسیار روبرو می شود، تسلیم آن می گردد، به فعالیت های فقط مبتنی بر جنسیت مشغول می شود و خود را گاها "فرهنگی" هم تعریف می کند، زیرا که فراتر از این را نمی تواند ببیند و بدن زن برای آنان، نه تنها نقطه آغاز، بلکه نقطه پایان تحلیل از ستم بر زنان نیز به شمار می رود.
این را هم باید اضافه کنم که نگرش جنسیتی زنانه در بطن خود نگرشی رفرمیستی است. این دیدگاه از امر رفرم که می تواند گاها زمینه ها و شرایطی را برای تقلیل ستم بر زنان، و نه از بین بردن کامل آن، فراهم سازد، به رفرمیسم محض به عنوان تنها راه چاره معضلات زنان می رسد و در آن در جا می زند؛ برابری حقوقی را به جای برابری کامل انسان ها قالب می کند و در راه نفی ساختارها و روابط اجتماعی کهن، یعنی دگرگون ساختن تاروپود مناسبات نظامی که نابرابری دو جنس، یعنی شبکه پیچیده ستم بر زنان بر پایه آن موجودیت یافته است و به زیست خود ادامه می دهد و بازتولید می شود، نه تنها گامی بر نمی دارد، بلکه با هر اعتراض پایه ای به این ستم کشی نیز با برچسب "زیاده خواهی" برخورد کرده و تلاش می کند جنبش رهایی زنان را از یک جنبش ماگزیمالیست به یک جنبش امکان گرا و رفرمیستی که نظم موجود را به رسمیت می شناسد و در چارچوب آن حرکت می کند، تبدیل کند. در این گیرودار البته روشن است که چنین بینشی با حکومت های زن ستیز راحت تر کنار می آید تا با "زیاده خواهان" و یا "افراطیون"! نگرش جنسیتی زنانه در کل، ارزش های اجتماعی را فمینیزه می کند و نتیجتا برای نیمی از بشریت حقوق جنسیتی قایل می شود، همان کاری که نگرش جنسیتی مردانه هم می کند. این بینش، ستم بر زن را مقوله ای مستقلا زنانه می بیند و راه کارهای خود را بر اساس "تفاوت جنسیتی" در فضای عمومی مردانه، یعنی در درون نظام مردسالار موجود مطرح می کند.
با این وجود نمی شود نادیده گرفت که امروزه بخش هایی از جنبش زنان در تلاش است از عوارض ناشی از این بینش فاصله گرفته و در یک اتحاد و همبستگی با مردان مدافع حقوق زنان، امر مبارزه برعلیه ستم و تبعیض بر زن و نابرابری را به پیش ببرد.
سوم : نگرش غیر جنسیتی، نگرش انسانی بر مبنای هویت انسانی زن
با تکوین مالکیت خصوصی و پیدایش طبقات، نابرابری و ظلم و ستمی که بر زنان می رفت، ابعاد و اشکال و مضامین متنوعی به خود گرفت. در این پروسه تاریخی، نگرش جنسیتی مردسالارانه، سخت جان تر از همیشه بر بخشی از بشریت روا می شد. این نگرش، تحت روابط پیچیده تری در قیاس با گذشته در همه مولفه های زندگی زنان عمل می کرد. نابرابری طبقاتی، خود را در نابرابری بین دو جنس بیش از پیش عیان ساخت. شکاف بین طبقات دارا و ندار دامنه گسترده تری یافت و زمینه ساز شکاف بیشتر در میان دو جنس گردید. در این میان، زنان با گرفتار شدن در چنبره شبکه پیچیده ستم و نابرابری، اولین قربانیان این شکاف گشته و خانواده به عنوان یک واحد اجتماعی در جامعه سرمایه داری، بیش از همیشه مورد بهره برداری قرار گرفت تا به این شکاف دامن بزند. ساختار این خانواده در نظام مبتنی بر مالکیت خصوصی سرمایه داری، زمینه های ستم بر زنان را همچنان حفظ کرد. سرمایه داری با تکیه بر نگرش جنسیتی مردسالارانه، شرایطی را تداوم داد که در آن مردان از موقعیت برتری در خانواده برخوردار باشند. اگرچه در بطن این جامعه سرمایه داری، مردان نیز به نسبت خاستگاه طبقاتی خود از یک نابرابری طبقاتی رنج می برند. اما زنان نه تنها در خانواده مورد تبعیض قرار دارند، بلکه نابرابری در همه زوایای زندگی اجتماعی آنان نقش مهمی را بازی می کند. زن در جامعه سرمایه داری نه تنها به عنوان یک زن، بلکه به مثابه انسانی که متعلق به قشر و خاستگاه طبقاتی معینی است، به طور مستقیم تحت تأثیر وقایع روزانه زندگی قرار می گیرد. به هنگام فرا رسیدن امواج بیکارسازی در شرایط بحران های اقتصاد سرمایه داری جهانی، قبل از همه بیکار می شود؛ به ازای کار برابر، دستمزد برابر نمی گیرد؛ از عواقب جنگ بیش از همه متأثر می گردد؛ به مثابه غنیمت جنگی مورد بدترین تجاوزها و اهانت های فیریکی و روحی روانی واقع می شود؛ در محدوده خانه و اجتماع، موضوع شدیدترین خشونت ها است؛ جزو اقشار حاشیه ای جامعه سرمایه داری است و فقر اقتصادی بیش از همه آنان را نشانه می رود. اما زنان در مقابل این همه فشارهای طبقاتی که آلوده به بهره گیری از بینش مردسالارانه مبتنی بر جنسیت است، ابراز هویت اجتماعی می کنند. در جامعه سرمایه داری، نگرش غیر جنسیتی بر زنان، و به عبارت دیگر نگرش انسانی، به موازات پیوستن زنان کارگر و زحمتکش به صفوق نیروی کار، راه خود را می یابد و مقابله با بینش مبتنی بر جنسیت، آشکارتر و شفاف تر می شود و دیگر زن نه فقط به عنوان یک زن، بلکه به مثابه انسانی که متعلق به اقشار و طبقات خاصی از جامعه است، مطرح می گردد.
اگرچه تبعیض و ستمی که بر زنان از طریق جامعه و قوانین حاکم بر آن اعمال می گردد، امری است که دامن همه زنان را، در همه اقشار و طبقات، در سطوح و با درجات مختلف می گیرد، ولی راه ها و امکانات برون رفت از این شرایط تبعیض آمیز و ستمکشی برای همه زنان در همه طبقات یکسان نمی باشد. دستاوردهایی که توسط جنبش رهایی زنان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کسب شد (مانند حق تحصیل و غیره)، در جهت تأمین منافع همه زنان بود. اگرچه با اتکا به این تجارب و دستاوردها در رابطه با حقوق برابر، هنوز هم برای زنان تا حدودی "منافع مشترک" تبلیغ می شود، اما حداقل بخشی از جنبش زنان دیگر به این "منافع مشترک" نه بسنده می کنند و نه به آن محدود می مانند. نگرش غیر جنسیتی دریافته است که رهایی کامل زن نمی تواند توسط زنان همه طبقات تحقق یابد، چرا که این مبارزه به هر حال برخی را بیش تر از دیگران آزاد می سازد. لذا برای این نگرش، فقط برابری با مردان کافی نیست، بلکه خواهان آن است که تفاوت های جنسیتی در همه شئونات زندگی از بین برده شوند و زنان به برابری کامل دست یابند. نگرش غیرجنسیتی می داند که مردان، خود نیز برابر نیستند و اصولا تا زمانی که در یک جامعه طبقاتی زندگی می کنیم، برابری کامل انسان ها ممکن نخواهد بود. لذا این نگرش، خواهان تغییراتی بنیادین در جامعه سرمایه داری است. بر این نگرش روشن شده است که زنان به رغم حجم عظیم تبلیغات جامعه مردسالار، فقط به اعتبار طبیعت انسانی خود نیست که در این وضعیت نابرابر قرار گرفته اند، چه در این صورت ما شاهد هیچ تلاشی برای تغییر این وضعیت موجود نمی بودیم. از این روست که این نگرش نه با تکیه بر جنسیت، که متکی بر مبارزه ای است که در صدد تغییر بنیادین شرایط نابرابر موجود و موقعیت فرودست زنان می باشد، زیرا که در جامعه سرمایه داری، این تفاوت های بیولوژیکی نیستند که مشکل می آفریند و شالوده نابرابری های جنسیتی را می سازد، بلکه نابرابری اقتصادی اجتماعی و سیاسی است که زمینه ساز نابرابری های جنسیتی هم می گردد. بر همین اساس است که ما هر روزه با رشد و تکامل جنبش رهایی زنان، به عنوان یک جنبش اجتماعی – و نه جنسیتی – روبرو هستیم. زن هر روز بیش از گذشته هویت انسانی خود را باز می یابد.
نگرش غیر جنسیتی، این را نیز به خوبی می بیند که اگرچه زنان در برخی از کشورهای سرمایه داری پیشرفته توانسته اند برخی از حقوق اجتماعی خود را کسب کنند، اما هنوز قادر نشده اند به برابری کامل دست یابند و نظام سرمایه داری مردسالار را از پا در آورند. در اینجاست که بحث بر سر پایان بخشیدن بر نگرش جنسیتی بر زنان، چه از نوع مردانه و چه زنانه آن ، در روند تغییرات بنیادین جامعه سرمایه داری و به عنوان جزئی از یک کلیت اجتماعی که دارای روابط و پیوندهای مبارزاتی هدفمند نیز هست، مطرح می شود. تحقق کامل و واقعی برابری در هیچ زمینه ای در جامعه نابرابر سرمایه داری امکان پذیر نیست. ظلم و ستم و نابرابری از ویژگی های این جامعه است. به همین جهت، نابرابری زن و مرد نیز در همین چارچوب باید بررسی شود و پاسخ گیرد. می توان ستم عمومی فراطبقاتی بر زنان را دید، اما نمی توان با نگرشی فراطبقاتی به این مسئله مهم جامعه بشری پاسخ داد. نمی توان با دیدی صرفا زنانه با این نابرابری مقابله کرد. برای برچیدن ستم جنسیتی، طرح های "زنانه" کفایت نمی کند. توضیح ستم جنسیتی و مفاهیمی چون جنسیت، تنها نقطه آغازی برای تحلیل ستم دیدگی زنان به شمار می رود. ملحوظ داشتن فاکتورهای متنوع و گسترده اجتماعی، اقتصادی و طبقاتی در بین زنان، سبب می شود تا نیازها و مطالبات متفاوت نیز در امر رهایی کامل زنان دخالت مستقیم داشته باشد. زن یک انسان است، با تمامی ویژگی ها و ابعاد انسانی خود، ویژگی هایی که نباید از آن شرم داشت. برعکس ، باید از آن لذت برد. اما مسئله در این است که تفاوت های جنسیتی نمی تواند تمام واقعیات ستم بر زنان و استثمار آنان را به طور کامل توضیح بدهد. لذا نباید با تکیه بر ویژگی های جنسیتی زن، برای وی نقش اجتماعی، اقتصادی و سیاسی قائل شد و حدود و ثغور این نقش را تعیین کرد، کاری که نگرش مردانه مبتنی بر هویت جنسیتی در اکثریت جوامع بشری انجام می دهد. یعنی نهایت اینکه علیرغم تلاش به حق زنان برای کسب مطالبات پایه ای و مبارزه برای رفع ستم، تبعیض و استثمار، حقوق انسانی زن را نباید از درون ویژگی های جنسیتی او بیرون کشید. حقوق انسانی جنسیت نمی شناسد.
|