پنهان در پشت خود - قسمت اول گفتگوی بهرام رحمانی با عباس سماکار
•
پنهان در پشت خود - قسمت اول گفتگوی بهرام رحمانی با عباس سماکار
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۰ اسفند ۱٣۹۴ -
۱۰ مارس ۲۰۱۶
دادگاه دوم:عباس سماکار، کرامت دانشیان، منوچهر سلیمی، خسرو گلسرخی، طیفور لطحاپی
اخبار روز- در یک فنجان چای بی موقع» چه رازی نهفته است که عباس سماکار یکی از بازماندگان گروه گلسرخی-دانشیان ضروری دیده با نوشتن کتاب «پنهان در پشت خود» به رمز گشایی از آن بپردازد. «یک فنجان چای بی موقع» را امیر فطانت نوشته است. چهره ای که سماکار او را «جاسوس» می خواند و خودش ارتباط با ساواک و همکاری برای دستگیری «گروه ۱۲» را رد نمی کند.
درباره «گروه ۱۲»، معروف به گروه گلسرخی- دانشیان تا به حال چندین کتاب، مقاله و گزارش نوشته شده و هریک از بازماندگان این گروه روایت خود را از آغازتا فرجام آن عرضه کرده اند. عباس سماکار یکی از این ۱۲ نفرکه به همراه سایرین دستگیر و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شده بود بعد از کتاب و مقالاتی که تا کنون در باره جزئیات ماجرا نوشته است این بار در گفتگو با بهرام رحمانی به نقد نوشته کسی پرداخته که می گوید ارتباط او با گروه نقشه ساواک بود. در ادامه گفتگو ونقد نوشته فطانت، اسنادی به «پنهان در پشت خود» ضمیمه شده اند که هریک به نوعی در ارتباط با گروه ۱۲ نفر می باشد. اخبار روز از امروز این کتاب را به صورت پاورقی منتشر می کند.
پیشگفتار کتاب
محاکمه سیاسی مبارزانی که به نام «گروه ۱۲ نفره» در زمان شاه انجام گرفت و از طریق «تلویزیون ملی ایران» پخش و به آگاهی همگان رسید، یکی از جنجالی-ترین پرونده های سیاسی دوران حکومت شاه بود.
در این محاکمه ۱۲ نفر از هنرمندان و فعالین فرهنگی به اتهام «پی گرفتن طرح ترور شاه و گروگان گرفتن رضا پهلوی برای آزادی زندانیان سیاسی» محاکمه شدند و دو تن از آنان؛ کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی به خاطر دفاع شجاعانه از آرمان های سیاسی خود و اعتراض سنگین در مقابل رژیم شاه، اعدام و بقیه افراد این گروه به زندان های ابد و یا مدت دار محکوم شدند.
پخش جریان این محاکمه از تلویزیون و مطبوعات در سطح ایران و جهان، حضور خبرنگاران داخلی و خارجی در این دادگاه، تازهگی حرکت سیاسیِ منحصر به فرد این گروه، ترکیب عمدتاً روشنفکری افراد گروه و سرانجام دفاع سخت و سنگین کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی از آرمان های خود در این دادگاه و بازتاب آن، چنان هیجانی در سطح جامعه ی ایران و جهان ایجاد کرد که برخی از افراد این گروه جزو چهره های مشهور حرکت های سیاسی جامعه ما در صد سال اخیر قرارگرفتند.
جدا از نقد موافقان و مخالفانِ حرکت این گروه و مشی مبارزه ی مسلحانه، تاثیر این پرونده ی سیاسی و محاکمات علنی و البته سانسور شده ی آن، به شکلی بود که بسیاری از جوانان معترض جامعه ما را به سوی مبارزه با رژیم شاه کشاند و زمینه هائی برای سرنگونی این رژیم فراهم آورد.
در رابطه با مسائل مطرح در این گروه و ماجراهای پشت پرده آن تا کنون ۴ نفر از دست اندرکاران این پرونده، خاطرات و مشاهدات و نظرات خود را به ترتیب زیر منتشر کرده اند؛
بار اول، عباس سماکاردر کتاب «من یک شورشی هستم» در سال ۲۰۰۰ میلادی، سپس ۱۳ سال پس از آن رضا علامه زاده در کتاب: «دستی در هنر، چشمی بر سیاست»، و طیفور بطحانی در کتاب: «سفر خیال» و سرانجام امیر فطانت در کتاب: «یک فنجان چای بی-موقع».
در این رابطه، کتاب «من یک شورشی هستم» از عباس سماکار، با استقبال بسیار وسیع در اروپا و آمریکا و در ایران روبهرو شد و مصاحبه ها و اظهار نظرهای چندی در باره ی آن نیز انتشار یافت. این کتاب به خاطر تازه گی پرده برداری از یک ماجرای سنگین و پیچیده سیاسی و گشودن نقشی که خسرو گلسرخی در این پرونده داشت و همچنین برخورد صادقانه عباس سماکار در برابر واقعیت ها، و نثر و شیوه ی هنرمندانه و جذاب وی در پرداخت و توصیف صحنه های شور و انگیزه ی مبارزاتی نسل او در زمان شاه و به ویژه به خاطر احترامی که او به مبارزات آن دوره(فارغ از نقد کنونی اش بر مبارزات طبقاتی در جامعه ایران) گذاشته و در برابر جان فشانی و مبارزه ی صادقانه انسان های عاشق کارگران و توده های مردم سر تعظیم فرود آورده است جای ویژه دارد.
در این میان، در واکنش به مطالب کتاب «دستی در هنر، چشمی بر سیاست» از رضا علامه زاده، عباس سماکار و طیفور بطحائی نقدهای خود را منتشر کردند و در آن به نکاتی از این کتاب ایراد گرفتند که، از سوی علامه زاده پاسخی به این دو نقد داده نشد.
در رابطه با انتشار کتاب خاطرات امیر فطانت نیز که زوایای دیگری از این پرونده را در رابطه با ساواک و همکاری خودش با این دستگاه جهنمی مطرح می کند، من با عباس سماکار به گفتگو نشستم تا نظر او را در این باره بدانم؛ زیرا با خواندن کتاب خاطرات امیر فطانت احساس اولیه ام این بود که وی ضمن اعتراف به عمل خیانتکارانه اش مبنی بر لودادن این گروه به ساواکِ شاه، در عین حال می کوشد به نوعی ترحم همگانی را به سوی خویش جلب کند و برای خیانت عجیبش، توجیه های انسانی بسازد. و از آن جا که این برداشت من صرفاً حسی بود، بر آن شدم تا در گفتگو با عباس سماکار زوایای پنهان این ماجرا را بکاوم؛ زیرا فکر می کنم که کاوش در باره ی روانشناسی و انگیزه های سیاسی و تحلیل حرکت های انسانی در مبارزات اجتماعی میتواند گوشه های پنهانِ مشابهی این نوع خصلتها را در زندگی برخی از دیگر مبارزان نیز بگشاید و نقدی بر کنش اجتماعی و رهائی از انگیزه های ناپاک این مبارزات شود.
***
متن گفتگو
بهرام رحمانی: عباس سماکار عزیز، سپاسگزارم که در این گفتگو شرکت کردی. انتشار کتاب خاطرات امیر فطانت به نام «یک فنجان چای بی موقع» طبعا برای شما که خود درگیر این حرکت سیاسی و پیگیر اولیه آن بوده ای باید جلب نظر کرده باشد. نظر شما در رابطه با این کتاب چیست و مطالب آن را چگونه ارزیابی میکنی؟
عباس سماکار: بهرام رحمانی گرامی، اجازه بده که نخست از شما سپاس گزاری کنم که به نیت بررسی مطالب این کتاب این گفتگو را سازمان دادی. من پیش از خواندن این کتاب، چند متن نوشتاری و گفتگوی ویدئوئی از امیر فطانت خواندم و دیدم و اولین نکته ای که در این مطالب برایم برجسته شد، روانشناسی آسیب دیده یک جاسوس مفلوک بود که ناگهان از پس چهل سال زندگی ترس خورده و در خفا، ناگهان سربرآورده بود و به شکلی حق به جانب ادعاهای عجیب می کرد.
او در ابتدا با لحن طلب کارانه از همه می خواست که به تعداد بسیار، کتاب خاطراتش را با مبلغ گزاف پیش خرید کنند تا او آن را بنویسد و منتشر کند، و طوری جلوه می-داد که جامعه بدهکار او ست و باید تاوان تمام دربدری-های ناشی از خیانت و عذاب وجدانش را بپردازد.
برای من، در برخورد با این ادعاها روشن شد که با موجود عجیبی روبهرو هستم که نه تنها انسانی صادق و پشیمان از خیانتی نیست که انجام داده؛ بلکه از خیانتش مفتخر است و فردی ست که از موضع یک طلب کار دارد ما را محاکمه هم می کند. این احساس، به ویژه با خواندن کتاب خاطرات او بیشتر برایم شکل گرفت و افزون بر این، او را فرد دروغ گوئی دیدم که اصولاً کتابش را بر مبنای یک دروغ بزرگ که عنوان «یک فنجان چای بی موقع» را دارد نوشته و پیش برده است. منظورم از ذکر عنوان این کتاب، «برخورد ظاهرا اتفاقی» او با کرامت دانشیان(به هنگام خوردن یک فنجان چای در کافه تریای دانشگاه شیراز) و آغاز ارتباط دوباره اش با او پس از دوران آشنائی اولیه آن دو در زندان زمان شاه است.
امیر فطانت چنین جلوه می دهد که پس از سال ها، ناگهان و بهصورت کاملا اتفاقی کرامت دانشیان را دوباره در دانشگاه شیراز دیده و همه چیز در رابطه با این پرونده از همان لحظه شروع شده است. و این، یک دروغ بزرگ و کاملاً بیشرمانه است.
در واقع او تمام ماجرای جاسوسی خود و لودادن طرح سیاسی ما به ساواک را یک اتفاق نمایش می دهد که گویا اگر در آن روز دعوت دوستان دانشجویش را برای نوشیدن چای نمی پذیرفت و به کافه تریای دانشگاه نمی-رفت، برخوردش با کرامت دانشیان هم پیش نمی آمد و او به هیچ وجه وارد این ماجرا نمی شد. و به این ترتیب می-گوید که جاسوسی او در این باره هم کاملا اتفاقی بوده است.
آیا منظور شما این است که برخورد امیر فطانت با کرامت دانشیان پیش از این زمان صورت گرفته و غیراتفاقی بوده است؟
بله، دقیقاً همین طوراست. برخورد امیر فطانت با کرامت دانشیان یک طرح و توطئه حساب شدهی ساواک، و زمان آن حداقل به یک سال پیش از آن روز «چای خوردن» می رسد.
از کجا چنین قضاوتی داری و کجای کتاب این مسئله را برای شما روشن کرده است؟
ببینید، من در زمینهی این پرونده و مطالبی که حتی خودم در تماس مستقیم با آن نبودم نیز کنجکاوی و گفتگوهای بسیار با کرامت دانشیان، طیفور بطحائی و یوسف آلیاری داشته ام و به نکاتی پی برده ام که بخشی از آن ها را در کتاب خاطراتم نوشته ام، بخشی را در نقد کتاب خاطرات رضا علامه زاده بازگو کرده ام، بخشی را در پاسخ به ادعای اسماعیل نوری اعلا و ادعای او مبنی بر «اتهام زنی غیرمستند من به شکوه میرزادگی» انتشار داده ام و بخشی را هم در رابطه با این کتاب یعنی؛ خاطرات امیر فطانت برای شما شرح خواهم داد. و همان طور که در سه نوشته پیشینم گفته ام، این مدارک، نشانه ها و یا شواهد و چیزهائی نیستند که من همگی را فرضاً با مراجعه مستقیم به اسناد ساواک و یا بازجوئی ها به دست آورده باشم . چنین چیزی اصولا ممکن نیست، زیرا این اسناد در اختیار همه قرارنگرفته است؛ بلکه دلایل من، شواهد و اطلاعاتی بر اساس تحلیل منطقی رویدادها ست که بر ما گذشته و شاهدان خود را هم دارد. البته امیر فطانت، با توجه به این که کرامت دانشیان و یوسف آلیاری اعدام شده اند و دیگر شاهد زنده ای در زمینه ی نوع و زمان ارتباطات او با آن ها وجود ندارد، خیالاتی شده و دروغ بزرگش «یک فنجان چای بیموقع» را اختراع کرده است.
یوسف آلیاری کیست و چه نقشی در این پرونده دارد؟
یوسف آلیاری یکی از رفقای ارزشمند و انقلابی ما بود که من در کتاب خاطراتم از او نام برده ام و گفته ام که در گفتگوی با او بر سر علت دستگیری گروه مان بود که من و او پی بردیم امیر فطانت(که به عنوان رابط از سازمان چریک های فدائی خلق ایران با کرامت و یوسف تماس گرفته بود)، عامل ساواک و فرد لودهنده ما ست. من بعداً در رابطه با یوسف آلیاری مطالب دیگری را هم خواهم گفت که نوع تماس و زمان تماس امیر فطانت با کرامت دانشیان، یوسف آلیاری، طیفور بطحائی را روشن می کند که امیر فطانت در باره همهی آن ها سخن نگفته و به ویژه در رابطه با یوسف آلیاری حتی اشاره ای هم به مطلب ندارد؛ زیرا بخصوص رابطه با او، دروغش را کاملا آشکار می سازد. اما پیش از آن اجازه بده من کمی عقب تر بروم و به زمان تماس امیر فطانت و کرامت دانشیان بپردازم؛ امیر فطانت در کتاب خاطراتش می نویسد:
«ص ۹۷. ... روزی که به اصرار کرامت و احتمالا برای این که اهمیت خود را نشان دهد با طیفور بطحائی، یکی از اعضای گروه به اصطلاح گروگان گیر ملاقات بیست دقیقه ای داشتم. در تمام طول مدت ملاقات هزار بار از خاطرم گذشت که وای بر کرامت بدبخت، ایکاش جای آن همه شور و حال، شعور داشت. فقط یک نگاه من و دو سه جمله کافی بود که بفهمم این حرف ها و این طور حرفها کار این طور آدمها نبود. [...]
برای این که فرصت باشد تا گروه شناسائی شود و احتمالاً دیگر به جستجوی اسلحه نروند به پیشنهاد آرمان (یک بازجوی ساواک شیراز) که به نظر من هم معقول و منطقی به نظر می رسید با دادن اعلامیههای قدیمی و بی مصرف چریکها اطمینان و الزام به وجود می آمد و اعضای گروه شیفته و مفتون و مسحور می شدند و جای دیگری به جستجوی اسلحه نمی رفتند و خیلی زود هم همه شناسائی می شدند.»
تاریخ این ملاقات آن طور که امیر فطانت ادعا می کند و زمانی که گویا بعد از آن امیر فطانت اعلامیه چریک ها را برای تکثیر به ما داده بود نباید بیش از دوماه قبل از دستگیری ما باشد.
در حالی که چنین نیست؛ زیرا من در کتاب خاطراتم در باره ی اطلاعیه ی چریک ها که به ما داده شده بود نوشته ام که دریافت آن مربوط به حدود یک سال قبل از این تاریخ و در زمانی ست که ما اصلاً در پی اجرای طرح گروگانگیری نبودیم و این طرح به فکرمان هم نرسیده بود. در واقع، همانطور که من در کتاب خاطراتم نوشتهام؛ امیر فطانت وقتی از زندان آزاد می شود، پس از آنکه ساواک کوشیده بود کرامت را به همکاری بکشاند و موفق نشده بود، از طرف ساواک به عنوان رابط چریک ها به سراغ او می رود و ارتباط برقرار می کند و در همین رابطه هم از وجود یوسف آلیاری و طیفور بطحائی که با کرامت در ارتباط سیاسی بودند خبردار می شود و برای آزمایش ِ توان فعالیتهای طیفور و افرادی که با او در ارتباط بودند.(از جمله من، شکوه میرزادگی، ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه) اعلامیه چریک ها را از طریق کرامت به او می دهد تا تکثیر کند و از این طریق پی به میزان توان و نوع ارتباطات گروه او ببرد. من شرح این ماجرا را در رابطه با مصادره یک دستگاه پلی کپی از یک مهد کودک در کتابم داده ام و این رویداد را زمانی نوشته ام که حداقل چهارده سال پیش از زمان نوشتن کتاب خاطرات امیر فطانت است و طبعا هم در زمان نوشتن آن نمی دانسته ام که بعداً امیر فطانت با خواندن کتاب من، با حواس پرتی، تاریخ این ماجرا را به یک سال بعد از این رویداد منتقل می کند تا همه چیز ظاهراً در آن دو ماه آخر که گویا او تازه بعدا از آن «فنجان چای بی موقع» با کرامت برخورد داشته خلاصه شود و کسی نفهمد که او پس از زندان در خدمت ساواک در آمده و چه بسا در زمانی هم که در زندان بوده این کار را می کرده است؛ زیرا من شواهد دیگری دارم که ظن این مطلب را قوی می کند. مطلب دیگری هم در رابطه با دستگیری یوسف آلیاری در پرونده ما هست که به آن خواهم پرداخت.
ولی امیر فطانت ادعا می کند که تنها دو ماه پیش از دستگیری شما از موضوع گروگانگیری اطلاع پیدا کرده است. در این مورد چه توضیحی می دهی؟
بله این که او دوماه قبل از دستگیری ما از موضوع گروگانگیری آگاه شده درست است، ولی این مطلب همان طور که در رابطه با اعلامیه چریک ها توضیح دادم به این معنی نیست که او پیش از این تاریخ با کرامت دانشیان و یوسف آلیاری در تماس نبوده.
در این رابطه امیر فطانت ادعا می کند:
«ص ۸۹.
کرامت از من پرسید:
- یک کاری هست. هستی؟
رابطه من و کرامت اصلا رابطه سیاسی نبود. هیچوقت نبود و هیچوقت هم نمیتوانست باشد و هیچ دلیلی وجود نداشت تا با هم به جز دوستی ارتباطی داشته باشیم. تجربیات و دنیای گذشته سیاسی من و کرامت با هم فاصله زیاد داشت. از آن گذشته تا آن لحظه هیچوقت و هیچکدام در مورد کار سیاسی با هم صحبت نکرده بودیم. من اصلا علاقهای به درگیری مجدد در مسائل سیاسی نداشتم. وقتی این سئوال را از من کرد ابتدا فکر کردم پیشنهادی مثل رفتن سفری به دهات نزدیک با ماشین من و یا چیزی شبیه به این باشد و با سادگی جواب دادم: تا چی باشه ولی آره. و در سه دقیقه، درست در سه دقیقه داستانی را به من گفت که دنیا را پیش چشمم تیره و تار کرد و منجر به آن تراژدی بزرگ شد. یک داستان کامل و وحشتناک فقط در سه دقیقه
قراره در جشنواره سینمای کودک که حدود دو ماه دیگه برگزار میشه به یک نفر جایزه بدن. فرح و ولیعهد هم هستند و قراره در این مراسم ولیعهد را برای آزادی زندانیان سیاسی گروگان بگیرن. همه چیز آماده و حساب شده است وبه هیچ چیز احتیاجی نیست مگر اسلحه. میتونی؟»
بیائید فرض کنیم که کرامت دانشیان که سابقه ی زندان قبلی هم داشت، انسان کاملا ناپخته ای بود که علی رغم علاقه نشان ندادن امیر فطانت به کار سیاسی و این که هیچ سابقه ی کار سیاسی بین آنها نبوده، ابتدا به ساکن و بدون مقدمه(که چنین کاری از هرآدم غیرسیاسی هم بعید است)، مسئله به این مهمی را با وی در میان بگذارد؛ ولی کرامت به چه منظوری می خواسته امیر فطانت را وارد این ماجرا کند؟
آیا امیر فطانت که مرتب به کرامت نشان می داده که اهل فعالیت سیاسی نیست و خود را اهل رقص و جشن های شبانه نشان می داده و می گوید: «رابطه من و کرامت اصلا رابطه سیاسی نبود. هیچوقت نبود و هیچوقت هم نمیتوانست باشد» ... امکان حضور در جشنواره فیلم کودکان در شب افتتاح و در کنار فرح و رضا پهلوی را داشت؟
اگر نداشت پس چه کاری می توانست در این رابطه انجام بدهد که کرامت از او بخواهد وارد اجرای این طرح شود؟
حتی خود کرامت و طیفور بطحائی هم قرار نبود در صحنه ی روز افتتاح، در جشنواره فیلم حضور داشته باشند، چون این کار اجازه مخصوص میخواست و آن ها امکانش را نداشتند. تا آن لحظه فقط من و رضا علامهزاده، قرار بود در صحنه عملیات حضور پیدا کنیم.
پس کرامت چرا باید این مطلب به این مهمی را باکسی مطرح کند که نه علاقه به کار سیاسی دارد و نه امکان شرکت در این طرح را. کرامت حتی این طرح را با یوسف آلیاری که سال-های دراز بود او را می شناخت و با او فعالیت مشترک داشت هم در میان نگذاشت و یوسف در دادگاه گروگانگیری ما محاکمه نشد. پس تنها یک انگیزه برای کرامت باقی می مانَد که مطلب را با امیر(البته نه به آن صورت ابتدائی که امیر ادعا می کند) درمیان بگذارد که؛ از او اسلحه بخواهد.
درست به بند پایانی نقل قول امیر فطانت توجه کنید که کرامت می گوید؛ همه چیز آماده و حساب شده است و به هیچ چیز احتیاجی نیست مگر اسلحه، میتونی؟ و دقیقا مطلب همین جا ست. زیرا امیر از پیش، خود را به عنوان رابط چریک های فدائی به او معرفی کرده است و طبعاً باید امکان تهیه اسلحه برای اجرای این طرح را هم داشته باشد. و الی امیر فطانت غیرسیاسی اسلحه اش کجا بود؟
البته امیر فطانت در مقاطع مختلف ضد و نقیض گوئی می کند و از جمله در یک مصاحبه تلویزیونی اش به نام؛ «امیر حسین فطانت انسان مقدس است.»
www.youtube.com
در دقیقه ۳۰:۲ می گوید؛ من و کرامت دانشیان دوستان بسیار نزدیک تر از آنکه این آقایان(یعنی ما) ادعا میکنند بودیم.(یادش میرود که گفته است؛ فقط دوماه قبل از دستگیری کرامت، او را دیده است و در زمان زندان هم چندان با هم رابطه نداشته اند!)
و باز به دروغ می گوید: من ۱۹ خرداد ۵۲ آزاد شدم. در حالی که ۱۹ خرداد ۵۱ آزاد شده است.
در عین حال ادعا می کند که پرونده سیاسی گروگان گیری، همانطور که بقیه مردم می گویند؛ تاثیر بسیاری در وقوع انقلاب داشته است. ولی در کتابش این مبارزه را کاری بچه گانه و بی تاثیر ارزیابی می کند.
مطلب دوم این است که، یوسف آلیاری توسط امیر فطانت لو داده می شود، زیرا او نه اصلاً قرار بوده در طرح گروگان گیری نقشی به عهده داشته باشد و نه این که، حرکت مشخص دیگری در ارتباط با گروه ما داشته که ساواک او را همراه ما دستگیر کند. یوسف درست قبل از کرامت دستگیر شده بود و طبعاً کرامت نمیتوانست او را لو داده باشد. او با فرد دیگری هم جز با کرامت و امیر فطانت در ارتباط نبود.
همچنین، فرد دیگری هم به نام عدالت که دانشجوی رشته ی حقوق بین الملل از خارج کشور بود و برای مدت کوتاهی در همان مقطع دستگیری ما به ایران آمده بود و می خواسته رابط چریک های فدائی با دانشجویان خارج کشور باشد و در همین رابطه هم به امیر فطانت معرفی شده بود(بدون هیچ گونه اطلاعی از طرح ما) دستگیر و در کنار ما در سلول قرارمی گیرد. او بعداً به ده سال زندان محکوم شد و یوسف آلیاری هم ۱۱سال محکومیت زندان گرفت.
این مجموعه نشان می دهد که تمام مظلوم نمائیهای امیر فطانت یک حقه بازی مزورانه و تازه است و او، نه تنها گروه ما را به ساواک لو داده؛ بلکه وظیفه کثیف جاسوسی اش را از مدتها قبل و در همه مواردی که برخورد داشته به انجام رسانده است و دلسوزی ظاهری او برای کرامت هم یک دروغ خبیثانه بیش نیست. چنین موجودی، با چنین خصوصیتی طبعاً در رابطه با جنبش دانشجوئی دانشجویان شیراز هم ضربه هائی زده و کسانی را به دام انداخته است.
بله من متوجه شدم که امیرفطانت در زمینه ی دستگیری بعدی کرامت دانشیان موضوع را به نفع خود کرامت جلوه می دهد، شما در این زمینه چه می گوئی؟
این هم یکی دیگر از مطالب قابل توجه در کتاب او است. امیر فطانت در ابتدا وقتی طرح ما را از کرامت می شنود برای توجیه علت لودادن آن به ساواک، میگوید؛ فقط اطلاع من از این موضوع(ببینید فقط اطلاع داشتن از این موضوع را می گوید) ده سال زندان دارد.
«ص ۹۰.
(به کرامت) گفتم جواب این که هستم یا نه را بعداً بهت میدم. اما همان وقت فهمیده بودم طرحی به این بزرگی که نه تنها کلیات که حتی زمان و مکان اجرای آن، دو ماه قبل از زمان عملیات و به این سادگی و اینطور بیمقدمه از دهان کسی بیرون میآید که هیچوقت به این کارها نه فکر کرده بود و نه اعتقاد داشت و نه ارتباط داشت و نه اصلاً آدم عملیاتی بود وظاهراً همه تدارکات هم آماده است و فقط اسلحه ندارند باید کار آدمهائی باشد که اصل الفبای کارهای مبارزاتی را هم نمیدانند و اصلا نمی دانند در کجای جهان ایستادهاند.» ... .
«از کرامت نباید بیش از این انتظار میداشتم. تجربه گذشته او در مسائل سیاسی به اندازه من نبود و با شرایط او هر دعوتی را به هر کاری قبول میکرد. او شیفته و شوریدهتر از این بود که کارمند کارپرداز یک شرکت ساختمانی باشد و برای همیشه بماند. ارواح بزرگ و شوریده در کالبدهای کوچک ناآرامند.»
«ص ۹۲ غافلگیر شده بودم. تصمیم اینکه چکار باید میکردم ساده و بدیهی بود(منظورش لودادن طرح به ساواک است)، اما انجام دادن آن وحشتناک. از طرح گروگانگیری ولیعهد برای آزادی زندان سیاسی با خبر شده بودم که فقط اطلاع داشتن از آن و به خصوص دانستن زمان و مکان اجرا برای هر کسی جرم بود و برای آدمی با سابقه من حداقل چیزی حدود ده سال زندان.»
و بعد برای توجیه این که این موضوع را به ساواک اطلاع داده است ادامه میدهد؛
ص ۹۴.
«کرامت دستگیر می شد که بلاخره دستگیر میشد. چه من میگفتم و چه نمیگفتم. این طرح از همان اول شکست خورده بود و کرامت حداقل ده پانزده سال میگرفت. با دیگران کار زیادی نداشتند.» ...
«جزئیات را واقعاً به یاد نمیآورم و دلم نمیخواهد از تصورات و توهمات خود کمک گیرم اما به هر حال با توافقی بین من و آرمان قرار چنین شد که من در دستگیری گروه کمک کنم و حداکثر محکومیت کرامت و علیرغم داشتن سابقه بین شش ماه تا دو سال باشد.» ...
(حتی این موضوع نشان هم می دهد که در لحظه اول که می خواسته طرح را لو بدهد و هنوز با آرمان ساواکی در مورد ۶ ماه تا دوسال زندان برای کرامت قرار نگذاشته است می دانسته که کرامت حداقل ۱۵ سال زندان می گیرد، با این حال طرح را لو داده است.)
ص ۹۷.
«برای من سرنوشت دیگرانی که در این ماجرا دست داشتند اصلاً مهم نبود. حداکثر کتکی خواهند خورد و چند ماهی زندان خواهند بود و بعد پخته خواهند شد و بهتر از این بود که بالاخره دیر یا زود خودشان را به کشتن دهند.»
این متون و این جملهها بسیار جالب است؛ امیر فطانت، ضمن توهین و تحقیری که نسبت به کرامت دانشیان و طیفور بطحائی روا می دارد، ظاهراً «برای نجات ما از کشتهشدن و یا محکومیت درازمدتِ زندان، با ساواک قرار میگذارد که برای طرحی که به قول او حتی بدون اطلاع ساواک از آن هم، ما قادر به انجامش نبودیم، اسلحه تهیه کند و به ما بدهد تا در صحنه ی عملیات ما را دستگیر کنند و یا در تیراندازی بکشند و او همچنان بر این امر پا بفشارد و بگوید «من قصد داشتم این ها را نجات دهم.» آیا هیچ عقل سالمی چنین مظلوم نمائی هائی را باورمی کند؟ امیر فطانت که حدس می زند؛
«فقط اطلاع داشتن از آن(طرح) و به خصوص دانستن زمان و مکان اجرا برای هر کسی جرم بود و برای آدمی با سابقه من حداقل چیزی حدود ده سال زندان» در پی داشت» در یک «قول و قرار» با یک کارمند دون پایه ساواک شیراز تعیین می کند که کرامت فقط شش ماه تا دو سال زندان بگیرد. و برای دیگران هم که(سرنوشتشان برای او مهم نبوده) بدون آنکه با این کارمند دون پایه قراری گذاشته باشد، خودش مجازاتی در حد؛ «مقداری کتک و چند ماهی زندان» تعیین می کند و به این ترتیب میخواهد بی آزار بودن جاسوسی و خباثت کارش را نشان بدهد. اما فراموش می کند که پس از این قول و قرار و «تعیین مقدار مجازات» ما، این نقش را به عهده می گیرد که از سوی ساواک اسلحه در اختیار ما بگذارد.
آیا این عمل، با گفته او مبنی بر مجازات اندکی که قرارگذاشته نصیب ما شود متناقض نیست؟ او ظاهراً می خواسته فقط در دستگیری ما به ساواک کمک کند، اما بعد می کوشد ما را مسلحانه به دام یک رویداد بکشاند که ساواک از آن اطلاع دارد و طبعا مسلحانه آماده است تا با ضربه زدن و حداقل کشتن چند تن از ما در زمان عمل، و دستگیری بقیه افراد گروه، یک ماجرای جنجالی از قدرت کنترلش بر امور سیاسی را به نمایش بگذارد.
البته امیر فطانت در صفحه ۹۷ کتابش در زمینه علت تهیه اسلحه برای گروه می گوید؛
«ص ۹۷ برای این که فرصت باشد تا گروه شناسائی شود و احتمالا دیگر به جستجوی اسلحه نروند به پیشنهاد آرمان که به نظر من هم معقول و منطقی به نظر میرسید با دادن اعلامیههای قدیمی و بی مصرف چریک ها اطمینان و الزام به وجود می آمد و اعضای گروه شیفته و مفتون و مسحور می شدند و جای دیگری به جستجوی اسلحه نمی رفتند و خیلی زود هم همه شناسائی می شدند.»
ادامه دارد...
|