•
نه. . . ،
شوری نمی افکند
این خوش چهرهی اغواگر
در دلِ زخم خوردهی من
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٨ اسفند ۱٣۹۴ -
۱٨ مارس ۲۰۱۶
نه. . . ،
شوری نمی افکند
این خوش چهرهی اغواگر
در دلِ زخم خوردهی من
جوان، زودرس،
با آن آرایش نامأنوس،
ظاهر ساختگی،
و سلیقههای سطحی،
در شعر، داستان، سینما،
و آوازهایی که زمزمه میکند
برخیزم پناه گیرم از او
در گوشهی اتاقِ تنگ خود
میان کتابها، آلبومها،
و یادگارهای دیرآشنا
بردارم کاغذی بنویسم
به معشوقهی دیرین
که با آن آرایش صمیمی
بر سیمای پر طراوت
چشمانِ روشن
و موهای افشان،
می لغزید بر بهمن های سهمگین
گیسوانش را به خنکایِ باد می سپرد
و از اعماقِ درون می خواند
همنوا با جست و خیز زاغچه ها
در زمین آیش،
شُرشُرِ جویبارهای پای برف،
و پرندگانِ بیقرار،
که می نشستند و بر می خاستند
بر شاخه های بی برگ اَمرودِ کوهی
و بشارت می دادند
فرارسیدنِ بهاری بی فرجام را
بلندی های عبور ناپذیر
سرمست از پژواک آوای خوش او
برخیزم کاغذی بنویسم
به معشوقهی دیرین
که روزی پیرهن چاک
دویدن آغازید،
در خیابانِ شلوغ
یافتم. . . ،
یافتم. . . ،
یافتم. . . ،
تا که مدهوش بر زمین افتاد
در مقابل مردمک های سنگیِ شهروندان بیتفاوت
افسوس که گرمای ناچیزِ پالتوی نخ نمای من،
به ندرت کفاف برهنگیِ او را می داد
در آن هوای یخزده
زیر نگاه های سردِ رهگذرانِ پر شتاب
برخیزم کاغذی بنویسم
به معشوقهی دیرین،
مگر پناهم دهد
از این خوش چهرهی اغواگر
و سلیقههای نازل او،
دست در کمر یکدیگر اندازیم
گم شویم در ستاره بارانِ شبانِ درهی دور،
پای کوهِ اسطوره
گوش به پژواک گُنگ سرودهای متروکه
در جستجویِ آتشگه خُردی
یادگار آرشِ مغموم در سحرگاهِ آخر
تا «هیمه خاک سرد بکاویم در رویای اخگری»
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۶ مارس ۲۰۱۶
|