مروری کوتاه بر داستان فیلم حق رأی زنان
سافراجتها
دیبا دلارا
•
در فیلم از چندین شعارِ سیاسیِ رهاییبخش با زبانی ساده، در راستای تشویق به ایستادهگی و ادامهی مبارزهی حق طلبانه، استفاده شده است که در زنده کردن شور و شوق مبارزه در ذهن مخاطب بسیار اثر بخش است.با این وجود، یک انتقاد جدی نیز بر فیلم وارد است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ فروردين ۱٣۹۵ -
۲۴ مارس ۲۰۱۶
«حق رأی» (suffragette) یک فیلم درام به کارگردانی «سارا گورون» و نویسندهگی «ابی مرگان» است که در سال ۲۰۱۵ اکران شد. این فیلم به جنبش حق رأیِ زنان در بریتانیا در اوایل قرن بیستم میپردازد و نخستین فیلمی است که اجازه پیدا کرده در پارلمان بریتانیا فیلمبرداری شود.
«مکاری مولیگان» که یکی از بازیگران اصلی فیلم است در نقشِ «مود واتس» بازی میکند. در شروع داستان مود که کارگر یک لباسشویی است، در حال رساندن یک بسته به مقصد، به طور تصادفی در شورش خیابانی که توسط فعالین جنبشِ حقِ رأی راه اندازی شده است، قرار میگیرد. او در میان شورشیان یکی از همکاران خود «وایولت میلر» (به بازیگری «آن ماریه داف») را میبیند. در ادامهی داستان «آلیس هگتن» (به بازیگری «رموا گری») که همسرش یکی از نمایندهگان مجلس است، زنانِ کارگرِ لباسشویی را به شهادت دادن و سخنرانی در مجلس به نفع تغییرِ شرایط زندگی خود و مطالبهی حق رأی تشویق میکند. وایولت که خودش را برای سخنرانی در مجلس آماده کرده بود، نمیتواند در میان نمایندهگان حاضر شود، چرا که شوهر ظالماش او را کتک زده و صورتش شدیدا کبود شده است. در نهایت، مود به جای او در میان نمایندهگان مجلس حاضر میشود و داستان زندگی در فقر و دشواری خود را به طور خلاصه شرح میدهد. چند روز بعد او همراهِ دیگر زنان فعال به محلی که قرار است نتیجهی مطالبهی زنان برای حق رأی اعلام شود، میروند. زمانی که پاسخِ منفی به مطالبهی آنان توسط یکی از نمایندهگان مجلس اعلام میشود، زنان شروع به دادن شعارهای اعتراضی میکنند و پلیس به آنان حمله میکند. سرانجام مود همراه با تعداد دیگری از زنان دستگیر میشوند. در یک هفتهای که مود در زندان است با «املین پانکرست»، یکی از برجستهترین فعالین در جنبش حق رأی، آشنا میشود. پس از آزادی، وقتی مود به محلهی خانهی خود بر میگردد متوجه نگاههای سنگین همسایگان به خود میشود. در خانه نیز همسرش بسیار از دست او عصبانی و ناراحت است. چند روز بعد مود در محل سخنرانی امیلین پانکرست حاضر و دوباره دستگیر میشود. این بار همسرش او را از خانه بیرون میکند. او به کمک وایولت محلی را برای زندگی کردن پیدا میکند و به فعالیتهای خود در جنبش در کنار کار لباسشویی ادامه میدهد. در این مدت، او بسیار از لحاظ روانی از هر طرف، خصوصا از جانب همسرش که به او اجازهی ملاقات فرزندش را نمیدهد، ضربه میخورد. مود که از کودکی سالها شاهد آزارهای جنسی رئیسِ محل کارش (مردی به نام «استید») به خود و همکاراناش بوده است، یک روز خشم و اعتراض خود را با سوزاندن دست او به وسیلهی اتو نشان میدهد. در نتیجه مود از محل کار اخراج و موقتا دستگیر میشود. پس از آن، مود در روز تولد «جورجی»، پسرش، متوجه میشود که همسر سابقش سرپرستی جورجی را به خانوادهی دیگری سپرده است و او که هیچ کاری عملا و قانونا از دستش بر نمیآید بیش از پیش خشمگین و آزرده میشود. با توجه به هر آنچه بیعدالتی و ستمی که بر سر مود آمد به علاوهی آنکه او دیگر دربند وظایف تعریف شدهی مادری - همسری نبود، بسیار رادیکالتر از پیش به فعالیتهایش در جنبش زنان ادامه داد. در ادامهی داستان مود در چند عملیات بمبگذاری در مجاورت املاک دولتمردان، آتش زدنِ صندوقهای پستی و قطع کردن سیمهای تلفن همکاری کرد. چرا که او در جریان مبارزات به این حقیقت پی برد که در مقابل دولتی که به مطالبات برابری خواهانهی آنان بیرحمانه با خشونت پاسخ میدهد، باید ایستاد و حتی اگر لازم باشد باید با خشونت مبارزه کرد. مود زمانی که توسط پلیس با تهدید به از دست دادن کار و زندگیاش، تحت فشار گذاشته میشود که با آنها همکاری کند، بسیار شجاعانه و قاطعانه میگوید که ما به سوزاندن و شکستن چیزها و شورش ادامه میدهیم، چون جنگ تنها زبان ممکن برای مکالمهی ما با شماست. ما همه جا و در دل نژادِ بشری هستیم و شما نمیتوانید ما را متوقف کنید. ما برنده میشویم.
اخبار در مورد مود و دیگر فعالین جنبشِ حق رأی هر روز در روزنامهها چاپ میشد. پلیس از این موضوع بسیار نگران بود و در پی کنترل بیشتر شهر برای جلوگیری از شورش بود. در عین حال، برخی از فعالین این جنبش در صدد انجام عملیاتی دیگر برای جلب نظر جامعه و دولت به اعتراض و مطالبات خود بودند. آنان تصمیم میگیرند که در مسابقات اسب دوانی ۶ فوریه ۱۹۱۱، جایی که پادشاه جورج پنجم، حضور دارد، وارد میدان مسابقه بشوند. این تصمیم توسط مود و امیلی اجرا میشود. در روز مسابقه امیلی با پرچم جنبش وارد میدان میشود و زیر پای اسبها جان خود را، در ازای رساندن صدای جنبش زنان، از دست میدهد. صحنهی آخر فیلم به نشان دادن مستندی از مراسم با شکوه تشییع جنازهی امیلی که از شخصیتهای واقعی جنبش بوده است، میپردازد. پس از این واقعه، مطالبهی حق رأی زنان نه تنها در انگلیس بلکه در سراسر جهان مورد توجه جدی قرار گرفت و جهان را تحت تأثیر قرار داد.
سر انجام، فیلم با روایت نویسی از پیروزیِ جنبش و گرفتن حق رأیِ زنان در سال ۱۹۲۸ در بریتانیا و پس از آن ذکر تاریخ گرفتن حق رأی زنان در دیگر کشورها به پایان میرسد.
نقد فیلم
مهمترین نکتهی مثبت فیلم نشان دادن نقش برجستهی زنانِ کارگر در جنبش حق رأی بریتانیا و پرداختن به زندگی آنان است. فیلم به خوبی از زوایای مختلف بیعدالتیهای مضاعف و استانداردهای دوگانهی زنان کارگر که به دلیل تعلق داشتن آنان به طبقهی کارگر (نسبت به زنان طبقات متوسط و مرفه) علاوه بر زن بودنشان است، پرده بر میدارد. برای مثال، در یک قسمت میبینیم که مود و آلیس هگتن، به همراه چند زن دیگر به خاطر فعالیتهاشان دستگیر میشوند. در ادامه همسر آلیس هگتن که نمایندهی مجلس است با استفاده از جایگاه اجتماعی و پرداخت پول او را آزاد میکند، اما مود و چند تن دیگر از زنان کارگر مجبور میشوند در بازداشتگاه بمانند. در جریان فیلم متوجه میشویم که این زنان از کودکی همراه با مادران خود به کار در بیرون از خانه مشغول شدهاند و پس از سالها زمانی که خود دارای همسر و فرزند میشوند، همچنان مشغول به کار در لباسشویی هستند. اینکه آنان پس از ساعات طولانیِ کار وقتی به خانه بر میگردند هم باید بار سنگین وظایفِ ناعادلانهی تعریف شدهی مادری-همسری که سرویس دادن به شوهر و فرزندان است، را تنهایی به دوش بگیرند. وظایفی که به خصوص پس از انقلابِ صنعتی به طور مشخص زنانه تعریف شدهاند. در حقیقت ایدئولوژیِ «زن خانهدار» از محصولات این انقلاب بود. در نتیجهی جابهجایی تولید اقتصادی از خانه به کارخانه، تولید مجددا ارزشیابی شد و این ارزشگذاریِ مجددِ تولید اقتصادی ـ فرای جداییِ دو عرصهی خانه و کارخانه ـ یک شکافِ ساختاریِ بنیادین بین اقتصادِ خانگی و اقتصادِ مبتنی بر سود سرمایهداری را پدیدار ساخت. از آنجا که کارِخانگی سودی تولید نمیکند، در مقایسه با کارمزدیِ سرمایهداری به مثابهی فرمی پستتر تعریف شد. در نتیجه، زنان به طور ایدئولوژیک به عنوان کسانی باز تعریف شدند که قرار است زندگی خانوادگی را که از نظر اقتصادی بیارزش شده بود، حفظ کنند و خدمات خانگی و عاطفی را برای نیروی کار نسل حاضر و نسل آینده، به صورت رایگان، ارایه دهند. بنابراین، شکاف جنسیتیِ ناعادلانه منجمله نقش «زن خانهدار» بیش از پیش ترویج و تقدیس شد. در این میان با زنانی که مجبور بودند یا تمایل به انجام کار مزدی داشتند، به شکل بیگانگانی که وارد دنیایِ مردانه، یعنی اقتصادِ عمومی شدهاند، برخورد میشد. چون مبنا بر این است که زنان از عرصهی «طبیعی»شان پا را فراتر گذاشتهاند، پس به عنوان کارگرِ مزدیِ کامل به حساب آورده نمیشدند. آنها علاوه بر تحمل ساعتهای طولانی کار، شرایط غیراستاندارد کاری، مورد آزار جنسی از طرف مدیران و همکاران مرد قرار میگرفتند و دستمزد کمتر از همکاران مرد خود برای کاری برابر، دریافت میکردند. بنابراین، استثمار زنان کارگر شدیدتر از استثماری بود که همکاران مردشان میشدند. البته تبعیض جنسی/ جنسیتی در بازار کار همچنان به درجات متفاوت در جوامع مختلف وجود دارد.
در این راستا، فیلم با نشان دادن صحنههایی از برخود بین کار فرما (سرمایهدار) و زنان کارگر (نیروی کار) در لباسشویی با نگاهی کلیتر مسألهی نابرابری قدرت در روابط تولیدی نظام سرمایهداری را برجسته میکند. نظامی که نه تنها به از بین بردن، به طور عام، مناسبات طبقاتی و به طور خاص، فرودستی زنان (که قدمتش به زمان شکلگیری مالکیت خصوصی بر میگردد) کمک نکرد، بلکه به بازتولید آن بیش از پیش دامن زده و میزند. در لحظه به لحظهی فیلم به روشنی این واقعیت نمایان میشود که هیچ جایی برای زنان، به خصوص زنان کارگر، امن نیست. اینکه چطور مردان خود را مالک زنان و بنابراین محق میدانند که آنان را در خانه، محل کار و خیابان مورد آزار و تجاوز جنسی و روانی قرار دهند. به دنبال آن چطور تبعیضهای جنسی/ جنسیتی و ستم مضاعف به دلیل فقر و نداشتن حمایت قانونی بازتولید میشود.
در فیلم از چندین شعارِ سیاسیِ رهاییبخش با زبانی ساده، در راستای تشویق به ایستادهگی و ادامهی مبارزهی حق طلبانه، استفاده شده است که در زنده کردن شور و شوق مبارزه در ذهن مخاطب بسیار اثر بخش است. شعارهایی از قبیل:
«هیچ وقت تسلیم نشو! هیچ وقت دست از مبارزه بر ندار!»
«حق را بگیر! قدرت در دستان توست!»
«هیچگاه قدرتت را به عنوان یک زن دست کم نگیر!»
«ما نمیخواهیم قانون شکن باشیم!
ما میخواهیم که خود قانون گذار باشیم!»
با این وجود، یک انتقاد جدی نیز بر فیلم وارد است. زنانِ اقلیتِ رنگینپوست که در تاریخِ جنبش مطالبهی حق رأی بریتانیا حضور داشتند در فیلم کاملا حذف شدهاند. درست است که زنانِ سفیدپوست بریتانیایی اکثریت و در مرکز این جنبش بودهاند، ولی واقعیت این است که اقلیتی از زنان مهاجر و رنگینپوست نیز در این جنبش حضور داشتند. سارا گورون، کارگردان فیلم، در جواب به این انتقاد چنین توضیح میدهد که «دلیل استفاده نکردن از زنان رنگین پوست این است که طبق مدارک مستند تاریخی و عکسها تنها دو زن رنگین پوست در جنبشِ حق رأی بریتانیا حضور داشتند.» این در حالی است که گروههایی از زنان رنگینپوست، از جمله «شاهزاده سوفیا دولیپ سینگ»،۱ نه تنها حضور بلکه نقش تعیین کنندهای در جنبش حق رأی داشتند. سوفیا دولیپ سینگ در کودکی همراه با خانوادهاش از هند به انگلستان تبعید شد. او از فعالین برجستهی جنبش حق رأی بریتانیا بود که گروهی از زنان هندی را در این مبارزه بسیج کرد. او همراه با امیلین پانکراست راهپیمایی روز جعمه ۱۸ نوامبر ۱۹۱۰ را رهبری کردند که از آن زمان به بعد به عنوان «جمعهی سیاه»۲ شناخته شد. به علاوه، حتی شخصیتهای خیالی داستان که از نظر کارگردان برای تکمیل داستان ضروری بودهاند (مانند مود واتس و وایولت میلر) هم سفیدپوست انتخاب شدهاند. گذشته از این، در اوایل قرن بیستم ناحیهی شرق لندن، یعنی همان مکانهایی که به درستی برای فیلمبرداری انتخاب شدهاند، محل اصلی زندگی مهاجرین و کارگران این شهر بوده است. به طور کلی حدود ۲۵۰۰۰ مهاجر و ملیتهای مختلف در آن دوران در لندن زندگی میکردند. با این وجود حتی در میان بازیگرانی که در پس زمینهی فیلم (مانند مردمِ کوچه، خیابان و لباسشویی) حضور دارند، هیچ انسان رنگینپوستی به چشم نمیخورد. چنین توجه انتخابی به سفیدپوستان و انکار موجودیت اقلیت رنگینپوست از طرف کارگردان جای تعمق و تأمل دارد. چرا که این طرز نگرش میتواند نشان دهندهی گرایشات نژادپرستانه و ملیگرایی باشد. گرایشاتی که به طور آگاهانه یا ناخودآگاه در ذهن نقش میبندد. ذهنیتی که البته، در طول تاریخ، تحت تأثیر فرهنگِ برتریطلبی و حذف اقلیت که از عناصر اصلی سیستم طبقاتی - مردسالار حاکم است، قرار گرفته است.
از لحاظ نقد فلسفی، کارگردان از پرداختن به حقیقتِ همه جانبه سر باز زده است و در عوض حقیقتی سیاسی را نشان میدهد. حقیقت سیاسی به این معنا که او تنها آن اندازه از حقیقت را بیان کرده است که برای رسیدن به تحقق اهداف خاصی به آن نیاز داشته است. گویی یک ترس از نشان دادن حقیقت هر آنچه که هست در او نهفته است، ترس از نرسیدن به اهداف شخصی یا اهداف ملی!
این در حالی است که یکی از مسئولیتهای اصلی بر دوش روشنفکران و مبارزین سیاسی و اجتماعی در رابطه با تغییر جهان با هدف برابری، که از قضا پیام این فیلم هم هست، شناخت صحیحِ رویدادهای تاریخی است. راه دستیابی به شناخت صحیح هم به غیر از درک و اذعان تمام و کمال حقیقت ممکن نیست. در واقع نشان دادن قسمتی از حقیقت بر اساس گرایش ذهنی فرد و نه آنچه به واقع در دنیای مادی و واقعی اتفاق افتاده است (در این جا یعنی نشان دادن نقش زنان سفیدپوست در جنبش حق رأی بریتانیا در حالی که زنان اقلیت رنگینپوست حذف شدهاند)، نشان چیزی جز یک گرایش ایدهآلیستی و فرصتطلبانه نیست. گرایشی که مبنای اصلیاش ذهن محض است و لزوما پایه مادی و علمی ندارد. فرصت طلبانه به این معنا که از حقیقت به عنوان ابزاری برای منافعی خاص استفاده شده است در حالی که گوشهای از آن پنهان شده است. بنابراین چنین ساختار فکری از لحاظ متدولوژیک، اپیستمولوژیک و ایدئولوژیک گمراه کننده است.
نقد دیگر من نه به فیلم یا کارگردان بلکه نقدی فلسفی به مضمون شعارِ «ما با عملکردمان حق رأی را میگیریم و نه با گفتارمان» است، که در جنبش آن زمان استفاده شده است. گویی که دو مقولهی گفتار و عمل کاملا از یکدیگر جدا هستند و به طور مستقل تکامل مییابند. در صورتی که بین دانستن و عمل کردن؛ ﺗﺌﻮری و پراتیک؛ ذهن و عین؛ وحدت اضداد وجود دارد و در حقیقت، این دو مکمل یکدیگر میباشند. ﺗﺌﻮری ﺷﻨﺎﺧﺖ ماتریالیسم دیالکتیک، به خوبی این اصل را توضیح میدهد؛ ﭘﺮاﺗﻴﮏ، ﺷﻨﺎﺧﺖ، ﺑﺎز ﭘﺮاﺗﻴﮏ و ﺑﺎز ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻳﻦ ﺷﮑﻞ در ﮔﺮدش ﻣﺎرﭘﻴﭽﯽ ﺑﯽپایانی ﺗﮑﺮار ﻣﯽ ﺷﻮد و هر ﺑﺎر ﻣﺤﺘﻮی ﻣﺎرﭘﻴﭻهای ﭘﺮاﺗﻴﮏ و شناخت به سطح بالاتری ارتقا مییابند.
یکی دیگر از شعارهایی که امیلین پانکراست در آن زمان در یکی از سخنرانیهایش ذکر کرده است و در فیلم هم از آن استفاده میشود، شعار «من ترجیح میدهم که یک شورشی باشم تا یک برده» است. اما اشاره من به تبلیغ و برجسته کردن این شعار به طور خاص، توسط بازیگران از طریق پوشیدن تیشرتهایی با چاپ این مضمون پس از اکران فیلم است. اول از همه لازم میدانم به صحت این نکته اشاره کنم که در دنیای امروز همچنان زنان صرفنظر از ملیت، نژاد و طبقه به بردهگی گرفته میشوند و همچنین درست است که عدم سکوت و شورش زنان در برابر ظلم و تبعیضهای جنسی/ جنسیتی باید همواره تشویق و تأکید شود. بنابراین، شعار «من ترجیح میدهم که یک شورشی باشم تا یک برده» به خودی خود و با توجه به معنای لغوی آن غلط نیست. اما با توجه به یک مجموعه عوامل در هم تنیدهی سیاسی - تاریخی که در رابطه با فیلم وجود دارد، این شعار میتواند حساسیت زیادی را، به خصوص از جانب سیاهپوستان، برانگیزد که مسلما بیجا هم نیست؛ از یک طرف، باید در نظر گرفت که یک دلالت ضمنی تاریخی در پس کلمهی «برده» در ذهن ما شکل گرفته است که بیش از هر چیزی تداعیگر دوران بردهگی سیاهپوستان است. به علاوه اینکه در جنبش آن زمان، گروهی از زنان فعال سفیدپوست سعی داشتند مطالبهی حق رأی را با استفاده از سیاستهای نژادپرستانه عملی کنند و مشمولیت زنان اقلیت رنگینپوست در جنبش را سدی در راه رسیدن به مطالبات خود میدانستند. البته چنین طرز فکری کماکان وجود دارد.
از طرفی دیگر، شاهد هستیم که زنان سیاهپوست همراه با دیگر اقلیتِ زنان رنگینپوست از فیلم و تاریخ حق رأی بریتانیا حذف شدهاند و کسانی که تیشرتهایی با چاپ چنین شعاری را برای تبلیغ فیلم پوشیدهاند، بازیگران اصلی فیلم یعنی زنان سفیدپوست هستند. به اضافه اینکه زمان اکران فیلم مصادف است با موج هر چه عظیمترِ مخالفت بسیاری از دولتهای غربی و پرخاشگری و اعتراض سفیدپوستانِ نئونازیست و نژادپرست، به طور خاص، به ورود مهاجرین و پناهندههای خاورمیانهیی و آفریقایی. با در نظر گرفتن تمامی این عوامل تاریخی-سیاسی است که تبلیغ و ترویج این شعار خاص از میان شعارهای دیگر میتواند مفهوم نادرستی را از لحاظ سیاسی منتقل کند و تفرقه برانگیز باشد.
مسلم است که جنبش زنان امروز باید بیش از هر چیز به اهمیت موضوع همبستگی جهانی برای رهایی زنان بپردازد. به این معنا که هر نوع ستم و استثمار، زنجیرهای به هم متصل هستند و ابعاد مختلف آن، شامل تبعیضهایی است که بر اساس نژاد، طبقه، گرایش و هویت جنسی/جنسیتی و ملیتهای گوناگون و کم توانی جسمی - ذهنی وجود دارد و با موضوع ستم بر زن گره خورده است. ستم بر زن یک مسألهی جهانی و فراگیر است و برای ریشهکن کردن آن نیز باید همهی جنبههای آن را با توجه به عوامل و جزئیات پیچیدهی تاریخی ـ سیاسی آن، در دستور کار جنبش قرار داد. جنبش حق رأی بریتانیا شامل چهرههای متنوعی بود و ساختن چهرهای کاملا یکدست و سفید از آن در این فیلم جای نگرانی دارد.
در آخر، با وجود کاستیها، پیام کلی فیلم رهایی بخش و مثبت بود؛ مسیر جنبش زنان با وجود تمام سختیها و خطراتاش، در جهت رسیدن به جامعهای برابر، به طور امیدوار کنندهای طی شده است و این راه ادامه دارد. تغییر در دستان ماست!
زیرنویس:
۱- «سوفیا دولیپ سینگ» فرزند «مهاراجه دولیپ سینگ» و «بمبا مولر» است. او در کودکی همراه با خانواده خود به دلیل درگیریهای سیاسی پدرش به انگلستان تبعید شد. سوفیا در جوانی عضو گروه اتحادیهی سیاسی زنان شد و علاوه بر حمایت مالی اتحادیه، در سازماندهی مبارزات نقش برجسته داشت. او همچنین لیگ مقاومت زنان در برابر مالیات را رهبری میکرد. سوفیا بارها به خاطر امتناع کردن از پرداخت مالیات، جریمه و به دادگاه فرستاده شده بود. او در مقابل دولتمردان میگفت: من مالیات نمیدهم. من، تا زمانی که به عنوان یک زن، اعمال کنترلی بر طریقهی خرج بودجهی دولت ندارم و همین طور حقی در انتخابِ نمایندهگانِ دولتی که درآمدشان را از طریق مالیات پرداختی من به دست میآورند، ندارم، مالیات نمیدهم. چرا که این بسیار ناعادلانه است.
Tonkin, Boyd (8 January 2015). "Sophia: Princess, Suffragette, Revolutionary by Anita Anand, book review". The Independent.
۲- از آنجا که در تظاهرات گسترده آن روز، برای اولین بار به طور علنی و مستند، بیش از ۲۰۰ زن مورد ضرب و شتمِ نیروی پلیس قرار گرفتند، آن روز به عنوان «جمعهی سیاه» شناخته شد.
The National Archives Learning Curve | Power, Politics and Protest | Suffragettes
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۳۷
|