جنبش دادخواهی و نقاط آسیب پذیر!
تقی روزبه
•
واکنش های منفی مربوط به حضور محمدنوری زاد در منزل مادر لطفی و بازتاب گزارش و عکس برگرفته او از این دیدار*، هم چون ورود "بیگانه" به "خانه"، یا به مثابه خوردن سنگی به آب ساکن، با ایجاد ارتعاشات فرصت خوبی را برای مشاهده نقاط آسیب پذیر جنبش دادخواهی و احیانا تلاش برای ترمیم آن را در اختیار ما قرار می دهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۰ فروردين ۱٣۹۵ -
٨ آوريل ۲۰۱۶
واکنش های منفی مربوط به حضور محمدنوری زاد در منزل مادر لطفی و بازتاب گزارش و عکس برگرفته او از این دیدار*، هم چون ورود "بیگانه" به "خانه"، یا به مثابه خوردن سنگی به آب ساکن، با ایجاد ارتعاشات فرصت خوبی را برای مشاهده نقاط آسیب پذیر جنبش دادخواهی و احیانا تلاش برای ترمیم آن را در اختیار ما قرار می دهد. نگرانی از دست رفتن "خلوص" و نحوه پاسخ گویی به آن نشان می دهد که نگاه ما به این جنبش چگونه است. چالش اصلی در تقابل قرار دادن "خلوص و یکدستی" با الزامات گسترش دامنه این جنبش است.
مهم است که از چه زاوبه ای و با اتکاء به کدام اصول به نقد ماجرای بوسیدن دست مادر لطفی توسط نوری زاد به پردازیم. به نظر من در این رابطه لازم است دو شاخصه مهم، مکمل و مرتبط با هم را در نظر بگیریم: از یکسو اصل تقویت صفوف جنبش دادخواهی را که مستلزم پیوستن بخش های گوناگون با گرابش های گوناگون از افراد و جریان های جامعه به آن است، و از سوی دیگر در نظر گرفتن واقعیت تفاوت در پیشینه ها و رویکردها را که ضمن استقبال از پیوستن ها، در عین حال مستلزم مراقبت از مرزها و ارزش های اصیل مقاومت و اهداف جنبش نیز باشد. بنابراین وجود پیشینه ها و رویکردهای مختلف در عین رعایت مرزبندی ها دو بخش جدانشدنی جنبش دادخواهی با مخاطب های گوناگون را تشکیل می دهد، اگر که خواهان بازکردن دایره محدود موجود و ایجاد جنبشی گسترده باشیم به ناگزیر باید بتوانیم رابطه درست و اصولی بین دو وجه فوق را برقرار سازیم و بدانیم که برخورد یک جانبه با هرکدام می تواند موجب بروز آسیب های جدی نظیر منزوی ماندن و یا آمیزش و اختلاط بی در و پیکر و لاجرم کمرنگ شدن ارزش های مقاومت و دادخواهی که مبنای هویت وجودی این جنبش را تشکیل می دهد گردد. البته بحث مبسوط و مستقل آسیب شناسی جنبش دادخواهی خارج از حوصله این مطلب است، ولی بی ارتباط با آن هم نیست. در این راستا باید تلاش کرد که در مواجهه با از نیمه راه آمدگان، از باصطلاح خودی و غیرخودی کردن، داشتن حساسیت نسبت به حضور گرایش های دیگر، و مزاحم و بیگانه انگاری آن ها اجتناب ورزید که مانع گسترش صفوف جنبش دادخواهی می شود. و اجازه نداد که تنش و اشکالاتی که از ورود این گونه عناصر بوجود می آیند، و نمی توان هم نسبت به آن ها بی تفاوت ماند، به دلیل شیوه برخوردمان، اولویت دو اصل فوق را تحت الشعاع قرار دهد.
اگر جنبش دادخواهی به عنوان بخشی از جنبش عمومی ضداستبدادی و برابری خواه و آزادی طلب مطرح است، همواره باید دارای یک رویکرد عمومی، از جمله جذب بخش هائی از جامعه که تا دیروز تحت نفوذ تلقینات رژیم قرار داشته اند، با هدف تبدیل خود به بخشی واقعا فعال و تأثثرگذار و روبه گسترش باشد. از همین رو نحوه برخورد با دیگر گرایش ها و پیشینه های متفاوت نقش مهمی در تقویت و یا تضعیف دامنه جنبش دادخواهی دارد. این را هم می دانیم که هرکس و هرجریانی به مقتضا و متأثر از همان تفاوت ها و تمایزهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی وارد این عرصه می شود و نمی توان از آن ها انتظار داشت که به شرط کنار گذاشتن تمایزات و فرهنگ و ادبیات و گرایش های سیاسی اخص خود وارد این عرصه شوند. نمی توان به کسی یا کسانی که از نیمه راه و از مسیر و جائی دیگر و از جمله از صفوف حامیان دیروز رژیم به این جنبش نزدیک می شوند، گفت که برو بجای اولت، برو آخر صف و غیره و ذالک. اگرچه در همانحال نمی توان نسبت به برخی از پی آمدهای منفی و آسیب رسان این نوع پیوستن ها نیز بی تفاوت بود و تمهیداتی برای کاهش آن ها نیاندیشید. مهم آن است که این فعل و انفعالات در چهارچوب تدابیر تقویت جنبش دادخواهی و با احترام به چندگونگی گرایش ها صورت گیرد و نه صرفا بر پایه سلایق و حب و بغض های فردی یا گروهی. چرا که لازمه شکل گیری جنبش فرارفتن از ِاعمال این سلایق و علایق است. علاوه براین برخورد با نوری زاد به معنای برخورد با دیگر گرایش های درونی خود و تمرین منش همزیستی با همدیگر، و کاهش تنش های ناشی از گرایش های موجود، و نهادی کردن سلوکی است که شکل گیری یک جنبش های گسترده نیازمند به آن است. نباید فراموش کنیم که ما در خلال این نوع کنش هاست که به منش خود تعین می دهیم. حال این تعین دادن می تواند انزواگرانه و معطوف به حفظ وضعیت و "خلوص و یکدستی صفوف خود" باشد، یا راهی برای گشودن تغییر فرهنگ و آگاهی جامعه و از جمله شکل دادن به منش خودمان در تحمل و مدارا با گرایش های دیگری که چون ما نمی اندیشیدند عمل نمی کنند و از مسیر دیگری پیوسته اند، اما در چهارچوب هدف های کلی و مشترک و عام جنبش در مقابله با جنایت های استبداد حاکم قرار می گیرند. و گرنه نخواهیم توانست بین جنبش دادخواهی و نسل های جدید، و بین این جنبش با سایرجنبش ها، و بین گذشته و حال پیوند فعالی برقرار کنیم. معمولا طردکردن و برخورد حذفی از صفوف جنبش با انگیزه حفظ خلوص، راحت ترین اقدام و کنشی است که همه ما با آن انس و الفت داریم و چه بسا با آفرین و احسنت های هم نظران هم مواجه شود، اما به چه بهائی؟ به بهای منزوی ماندن و بسمت افول رفتن؟ هنر، اما وصل کردن و جذب لایه های جدید در عین ایستادگی و پای فشردن به ارزش های اصیل مقاومت و نه فصل کردن و درجا زدن است.
علاوه براین با این واقعیت مواجهیم که رژیم اسلامی از همان بدوبه حکومت رسیدن، بخش های بزرگی از جامعه را درسیطره توهم و چنبره فکری و اعتمادبه خویش گرفتار کرده است که به مرور بخش های زیادی با روشدن ماهیت رژیم ریزش کرده و لازم است که بر دامنه این ریزش ها تا زمانی که بطورهمه جانبه و قاطع منزوی گردد، افزوده شود تا بهتر بتوان کل رژیم را سرنگونش ساخت. این از جمله مستلزم برخورد درست و اصولی با فرایند ریزش ها و در نظرگرفتن تفاوت ها است. جنبش ها در بستر زمان و در دل تکانه های اجتماعی می توانند پا بگیرند و خود را غنی و شکوفا سازند و در این ارتباط وقوع اعتراضات و جنبش هائی چون 88 با عریان کردن ماهیت ارتجاعی و سرکوبگرانه حاکمیت، هر بار شمار تازه ای را از صفوف رژیم کنده و به درون جامعه و جنبش پرتاب می کند.
حالا دراین میانه شخصی از خیل این باورمندان مخلص به سیستم، با پیشینه و گرایش سیاسی کاملا متفاوتی از چپ ها، زیر فشار این گونه تکانه های اجتماعی از خواب سنگین بیدار شده و می کوشد که به جنبش دادخواهی علیه کشتارهای دهه اول رژیم نزدیک شود و علیه گذشته خود گرچه بشیوه و با سبک و سیاق خود بشورد و از آن برائت کند. حال می یتوان پرسید اگر نخواهیم که براساس یکدست سازی صفوف و اعمال سلیقه خود موضع گیری و قضاوت کنیم، چه برخوردی باید با او داشته باشیم؟ روشن است که نحوه رفتار دیگران همه اش تحت کنترل ما نیست و قرار هم نیست که تحت کنترل باشند، بنابر این نباید با آن چنان برخوردی کرد که اصل فرایند جذب جریان های جدید به جنبش زیر سوال برود. من هم شخصا تا این حد و باین شکل از نزدیکی و اختلاط را نمی پسندم و بهتر بود که این نزدیکی و ابراز علاقه با رعایت حدو مرزهائی صورت می گرفت، که البته بیشترش به نحوه رفتار خودمان برمی گردد تا دیگرانی که رفتارشان خارج از کنترل ماست و سبک و سلیقه خود را دارند. با این همه براین باورم که:
اولا رفتار او هم به لحاظ بوسیدن دست مادر انوشیروان لطفی و هم فیلم گرفتن و نحوه افشاگری اش علیه رژیم برکسی پوشیده نبوده، تازگی نداشته و غیرمنتظره و غافگیرانه هم نبوده و چیزی نیست که پنهانی صورت گرفته باشد. حتی اگراین انتقاد را بر او وارد بدانیم که با وجود آشکار بودن اقدامش، باید نظر مادر لطفی را می پرسید و با رضایت او این کار را انجام می داد (اگر نکرده باشد)، اما روشن است که این فیلم برداری پنهان صورت نگرفته و برای همه روشن بوده که آن را برای پخش در شبکه ها و رسانه ها و بزعم خود برای افشاگری (و در عین حال ابراز برائت و انزجار از گذشته خود و...) انجام می دهد. نکته مهم در مورد این گونه از راه رسیدگان آن است که آن ها مخاطب های خود را دارند که می تواند به مخاطبین قبلی اضافه شود و بر گستره جنبش دادخواهی یاری کند.
ثانیا، حتی اگر این را به پذیریم که این گونه اقدامات عموما بدون سوءاستفاده و خالی از انگیزه هایی چون مطرح کردن خود و یا تبلیغ گرایش خاصی سیاسی نیست، که غالبا واقعیت هم دارد، اما اگر او و امثال او از زمره از نیمه راه آمدگان است و دارای سابقه و پیشینه فرهنگی دیگر، بنابراین عجیب و غیرطبیعی نخواهد بود که او ابرازعلاقه به جان باختگان و خانواده قتل عام شدگان را به سبک و سیاق خود و با ادبیات و فرهنگ خود انجام دهد و برخورد با این نوع پی آمدهای جانبی دلیل کافی برای حذف صورت مسأله- گسترش دامنه جنبش دادخواهی- نخواهد بود. انصاف حکم می کند که واژگان بکاربرده شده توسط او مثل زیرخاکی ها و ویلچرنشین، بلورها و قیمتی ها... را باید در چهارچوب همین فرهنگ و ادببات دید و نه از جنس توهین و هتک حرمت. اشکالی ندارد، ممکن است ما از این نوع ادبیات خوشمان نیاید و ایرادی هم ندارد اگر لازم دانستیم از آن انتقاد هم بکنیم، حتی همانطور که اشاره شد می توان این ادعا را هم پذیرفت که او در عین حال دارد برای گرایش اخص خود تبلیغ هم می کند و بقول برخی از این نمد برای خود کلاهی می سازد. می توان علیه این نوع بهره برداری ها افشاء گری هم کرد، اما هیچ کدام از آن ها نمی تواند و نباید به معنی نفی یا زیر سوال بردن وجه مثبت اقدام امثال او یعنی سمت گیریش به سوی جنبش دادخواهی و تصفیه حساب با گذشته اش باشد. گفتن این که برو ته صف، معنائی جز دیکته کردن هژمونی یک جریان آن هم به شیوه آمرانه ندارد، چرا که نفس مبارزه علیه جنایت خود بخشی از تصفیه حساب جامعه با گذشته خود است و هژمونی هم امری دیکته کردنی نیست و بیش از آن به شیوه برخورد و تراوت و برندگی گفتمان رهائی برمی گردد تا صدورچنین احکامی. چنین تقابلی با حرکتی که جانمایه اش تصفیه حساب با گذشته و رژیم جنایت پیشه است خدمت به جنبش نیست. تأکید می کنم ممکن است حتی جنبه هائی از این رویکردها و بدرستی از نظرما نادرست هم باشد اما افشاء آن ها نمی تواند در تقابل با اصل تقویت صفوف جنبش دادخواهی و استقبال از پیوستن به آن قرار گیرد.
برعکس باید به فرایند ریزش پایگاه حمایتی رژیم شتاب بخشید. صحبت هم فقط برسر یک فرد نیست، بلکه از نیمه راه آمدگان است با داشتن انواع و اقسام ضعف ها. بخصوص در شرایطی که در آن بسرمی بریم نباید فراموش کنیم که برای ایستادن در صف مبارزه، به کسی جایزه و حلوا نمی دهند و کمترین پی آمدش افزایش ریسک و خطر مالی و جانی و... است. این کار هزینه و مالیات دارد و او هم بارها دستگیر و مصدوم و حتی تهدید به مرگ شده است. اگر منظور ابرار برائت از گذشته و انتقاد از آن هاست، او بارها البته بزبان و فرهنگ خود چنین کرده است. اگر، منظور افشای کارهای نگفته و حجم بزرگی از اطلاعات مهمی است که ادعا می شود او هنوز در سینه خود پنهان کرده، خود مدعی است گرچه از حامیان پرو پا قرص رژیم بوده، اما به لحاظ مقام و موقعیت در حاشیه قرار داشته و مسئولیت اجرائی مهمی هم نداشته و از آن چه هم کرده بارها ابراز شرمساری و عذرخواهی کرده است. حالا اگر این اعتراف ها کافی نیست و برخی مدعی اند که او موقعیت مهمی در سیستم و کشتار و شکنجه داشته است که رونمی کند، و یا اطلاعات مهم و افشانشده ای با خود دارد، گرچه نمی توان چنین فرضیاتی را منتفی دانست، اما آن ها را نمی توان مبنای برخورد مشخص و قابل قبولی با چنین افرادی قرار داد. بجاست علاوه بر طرح ادعاها و انتظارات و توقعات خود، فاکت ها و شواهد و دلائل حاکی از این پنهان کاری را اگر که وجود دارند ارائه دهیم تا زمینه شیوه برخورد اصولی تری با او فراهم گردد. و گرنه در غیاب فاکت ها و دلائل مشخص، تا لحظه روشن شدن حقیقت، اصل بر برائت افراد خواهد بود. فرق مدافعان آزادی و برابری در برخورد با دگراندیشان، در قیاس با برخورد رژیم نسبت به مخالفان دگراندیش خود در همین نکته خلاصه می شود.
خلاصه: ضمن دفاع از ارزش های اصیل مقاومت لازم نیست که خود را نماینده انحصاری جنبش دادخواهی تصور کنیم. چنین رویکردی با اصل گسترش دامنه جنبش و تنوع گرایشات هم خوانی ندارد. به گمان من، در بطن گسترش صفوف آسیب هائی چون بهره برداری تبلیغاتی و دیگر سوءاستفاده ها همواره وجود دارند، و ضمن تأکید بر لزوم هوشیاری و مقابله و خنثی ساختن آن ها، اما این دلیلی برای توجیه برخورد حذفی (که متمایز از برخورد انتقادی و سازنده است) نمی شود. این ما هستیم که می توانستیم و می توانیم با هوشیاری و نحوه عمل خود ضمن پاسداشت اصل مبارزه علیه جنایات حاکمیت، مانع این گونه سوء استفاده های جانبی از این نوع نزدیکی ها بشویم، بدون آن که به زمینه های رشد و گسترش جنبش دادخواهی لطمه وارد کنیم.
برای گسترش کارزار جنبش دادخواهی، هم برسمیت شناختن گرایش های مختلف و استقبال از پیوستن آن ها، و هم مراقبت از ارزش های مقاومت رادیکال و تنظیم رابطه متعادل و معطوف به تقویت جنبش در میان آن ها، لازم و ملزوم یکدیگرند. چنین رویکردی حامل پیام بهتری برای نسل های جدید در مواجهه با جنایات گذشته، علیه فراموشی و زنده نگهداشتن حافظه تاریخی و برافروختن شعله های دادخواهی است.
*- www.akhbar-rooz.com
*- www.akhbar-rooz.com
|