فمینیسم ضد سرمایه داری
نیکول اشآف
- مترجم: پروین اشرفی
•
حتی اگر ما سکسیسم را از ریشه برکنیم، تناقضات ذاتی سرمایه داری ادامه خواهد داشت. این اهمیت دارد و لازم هم هست که زنان به مواضع قدرت قدم بگذارند، اما این امر شکاف بنیادی مابین کارگران و صاحبان کار – شکاف بین زنان در رأس و زنان در پائین – را تغییر نمی دهد. این واقعیت را تغییر نمیدهد که اکثر زنان خود را در مشاغل مخاطره آمیز و با دستمزد پائین می یابند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۰ فروردين ۱٣۹۵ -
۱٨ آوريل ۲۰۱۶
اهداف فمینیسم رادیکال و سوسیالیسم در نهایت یکی است : عدالت و برابری برای همه مردم. سوسیالیسم و فمینیسم دارای یک رابطه طولانی، و در زمان هایی پربار، می باشند.
سوسیالیست ها اغلب متهم به این می شوند که بر روی طبقه زیاده از حد تأکید می ورزند و در کانون هر تجزیه و تحلیلی، مابین کسانی که باید کار کنند تا مزدی برای زنده ماندن دریافت دارند و آنهایی که مالک بر ابزار تولید میباشند، شکافی ساختاری قرار می دهند.
حتی اتهام بدتر اینکه چقدر عوامل دیگری همچون سکسیسم، نژادپرستی و همجنسگرا ستیزی در شکل گیری هرم قدرت عمده هستند از سوی سوسیالیست ها کم اهمیت جلوه داده شده یا نادیده گرفته می شود. یا سوسیالیستها اهمیت این هنجارها و عملکردهای منفی را می پذیرند، اما استدلال می کنند که آنها فقط پس از خلاصی از سرمایه داری می توانند ریشه کن شوند.
در همین حال سوسیالیست ها، فمینیستهای جریان اصلی را به تمرکز بیش از حد بر حقوق فردی به جای مبارزه جمعی، و به نادیده انگاشتن اختلافات ساختاری مابین زنان، متهم می کنند. آنها فمینیستهای جریان اصلی را به هماهنگی خود با پروژه های سیاسی بورژوازی متهم می نمایند، پروژه هایی که ظرفیت زنان شاغل را کاهش می دهد و یا مطالبات طبقه متوسط را به جلو می راند، مطالباتی که نیازها و خواستهای زنان فقیر را، هم در نیمکره شمالی و هم در نیمکره جنوبی، نادیده می گیرد.
اینها جدل های قدیمی ای هستند که قدمت آن به نیمه قرن نوزدهم و به بین الملل اول باز می گردد و به دور مسائل عمیقا سیاسی قدرت و تناقضات جامعه سرمایه داری می چرخد.
سردرگمی بیشتر اینکه چگونه سیاستهای فمینیسم، توسط ماهیت تاریخی سرمایه داری پیچیده شده است. یعنی آن شیوه ای که سکسیسم هم در فرآیندهای کسب سود و هم در بازتولید سیستم سرمایه داری به مثابه یک دینامیسم کل، ادغام شده است.
این دینامیسم امروزه هنگامی که یک نامزد ریاست جمهوری زن، هیلاری کلینتون، در میان میلیونرهای ایالات متحده آمریکا گزینه اول می باشد، بسیار آشکار است. اما شکاف بین سوسیالیسم و فمینیسم در نهایت یک شکاف غیرضروری است.
چرا سوسیالیست ها باید فمینیست باشند؟
ستم بر زنان، هم در جامعه ایالات متحده و هم در سطح جهان، چند بعدی است – شکاف جنسیتی در حوزه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تأکیدی است بر اینکه چرا برای خلاصی خود از سلطه سرمایه، سوسیالیست ها باید فمینیست نیز باشند.
اینکه یک زن بالاخره امکان می یابد رئیس جمهور ایالات متحده بشود، فقدان کامل رهبری زنانه، هم در ایالات متحده و هم در سراسر دنیا را برجسته مینماید. علیرعم زنان قدرتمندی مانند آنگلا مرکل، کریستین لگارد، جانت یلان و دیلما روسف، تعادل جنسیتی در دنیای سیاسی و سرمایه داری همچنان غیرمنصفانه باقی مانده است. تنها 4 درصد از روئسای مدیران اجرایی در 500 شرکت، زن هستند و اکثر هیئت مدیران شرکت ها، فقط دارای چند عضو زن هستند، البته اگر اصلا عضو مونثی داشته باشند.
در سرتاسر دنیا 90 درصد از روسای حکومتها مرد هستند و در فوروم اقتصادی دنیا در سال 2015، فقط 17 درصد از 2500 نماینده حاضر در آن زن بودند. ضمنا برای اولین بار در سال 2013 زنان، 26 کرسی نمایندگی را در سنای ایالات متحده از آن خود ساختند.
برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر، زنان در ایالات متحده در مورد حقوق برابر و پوشش های قانونی و همچنین در مورد دسترسی مشابه با مردان به آموزش، تغذیه و مراقب های بهداشتی درمانی خیلی کلی صحبت کرده اند.
زنان در تحصیلات عالیه بهتر از مردان عمل کرده اند، اما آنها به سطوح قابل مقایسه ای از موفقیت یا ثروت، دست نیافته اند و همچنان به آنها برخورد کلیشه ای میشود و در رسانه های عمومی نمایندگی نمیشوند. حمله به حق باروری زنان، بی وقفه ادامه دارد و نرخ خشونت بر علیه زنان، پس از یک کاهش طولانی شدید در طول سال های 1990، هنوز از سال 2005 به بعد تکان نخورده است.
در عین حال، تصمیم گیری برای ایجاد تعادل بین زندگی در خانه و زندگی کاری، با در نظر گرفتن افزایش همیشگی هزینه مسکن و نگهداری از کودکان، به همان دشواری همیشگی است. با گذشت 50 سال از تصویب ماده قانونی مزد برابر در سال 1963، زنان جملگی وارد بازار کار شده اند. امروزه 60 درصد زنان در خارج از خانه کار می کنند. حتی احتمال کارکردن مادران مجرد و متأهل بیشتر است، از جمله 57 درصد از مادرانی که کودکان زیر یک سال دارند، شاغل می باشند.
اما زنانی که تمام وقت هم مشغول به کار هستند هنوز 81 درصد مزدی را که مردان دریافت میکنند، کسب مینمایند – رقمی که براثر کاهش سریع دستمزد مردان در سال های اخیر (به غیر از مزد فارغ التحصیلان کالج) افزایش یافت.
اختلاف دستمزد، با شکاف جنسیتی در کار تطابق دارد. زنان در بخش های خرده فروشی، خدمات و بخش های غذایی – که مرکز رشد مشاغل جدید می باشد – تفوق دارند و فمینیزه شدن کار "مراقبت" حتی رسما بیان میشود. علیرغم دستاوردهای اخیر، مانند تعمیم قانون استانداردهای منصفانه کار به کارگران خانگی، کار مراقبت هنوز بعنوان کار زنان و کم ارزش دیده میشود. به مشاغل مربوط به مراقبت دستمزد کم پرداخت میشود، مشاغلی که تحقیر، آزار و اذیت، ضرب و جرح و سرقت دستمزد در آن رایج می باشد.
علاوه بر تفاوت های آشکار بین تجارب مردان و زنان در ایالات متحده، تأثیرات موذیانه تر سکسیسم در طیف وسیع تری نیز وجود دارد. فمینیست هایی مانند Bell Hooks استدلال می کنند که سکسیسم و نژادپرستی در همه گوشه های جامعه نفوذ دارد و روایات غالب قدرت، از نگاه های سفید و دگرجنس گرایانه به زندگی تجلیل به عمل می آورند.
با دختران و پسران از همان بدو تولد رفتارهای متفاوتی میشود و کلیشه های جنسیتی در خانه، و مدرسه معرفی میگردند و جاودانگی روزمره گی زندگی زنان، هویت ها و گزینه های آنها را شکل میدهد.
سکسیسم همچنین نقش کمتر آشکار، اما مهمی را در کسب سود ایفا میکند. سرمایه داری از همان آغاز خود، به کار بدون مزد در خارج از بازار کار (بطور عمده در خانه) که عنصر ضروری ای برای انباشت سرمایه را فراهم میسازد، متکی بود: کارگرانی که باید بوجود آیند، پوشاک و غذایشان فراهم گردد، اجتماعی شده و به آنان عشق ورزیده شود.
این کار بدون مزد، شدیدا جنسیتی است. اگرچه نسبت به گذشته اکنون مردان بیشتری در کارهای خانه و پرورش کودک شرکت می کنند، اما هنوز بازتولید اجتماعی در درجه اول بعهده زنان است، زنانی که انتظار میرود سنگین ترین بار وظایف خانگی را به دوش بگیرند.
بسیاری از زنان نیز به کار مزدی در خارج خانه میپردازند در حالیکه کار خود در خانه را به "شیف دوم" تبدیل مینمایند. بدین ترتیب بر زنان ستم مضاعف روا میشود – در کار استثمار میگردند و در بازتولید اجتماعی نیروی کار، بعنوان کارگر به رسمیت شناخته نمیشوند.
چرا فمینیست ها باید سوسیالیست باشند؟
این شکاف های مداوم جنسیتی بین طبقاتی، در حوزه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به این نظر فمینیستی دامن میزند که سکسیسم چیزی جدا از سرمایه داری می باشد و امری است که باید بطور جداگانه ای به آن پرداخته شود.
در طول مبارزات موج های متعدد فمینیستی، استراتژی های متنوعی برای مقابله با سکسیسم و شکاف های جنسیتی از سوی فعالین اتخاذ شده است. امروزه، فمینیست های جریان اصلی به تمرکز بر روی به قدرت رساندن زنان، هم در حوزه سیاسی و هم در حوزه اقتصادی متمایل هستند. یعنی بعنوان راهی برای حل طیف وسیعی از مشکلاتی که زنان با آن روبرو میشوند، مانند نابرابری در دستمزد، خشونت، تعادل در امر کار- زندگی و اجتماعی شدن سکسیستی.
سخنگویان مشهوری همچون Sheryl Sandberg، هیلاری کلینتون، Anne-Marie Slaughter و بسیاری دیگر، از این استراتژی فمینیستی "قدرت گیری" دفاع مینمایند. Sandberg – یکی از بانفوذترین مدافعین برجسته این استراتژی – استدلال می کند که زنان باید ترس را به کناری بگذارند و شروع کنند به "اختلال در وضعیت موجود". او معتقد است که اگر آنها اینکار را بکنند ، نسل کنونی میتواند خلاء رهبری را پر نماید و با اینکار، دنیا را به جای بهتری برای همه زنان تبدیل کند.
استدلال فشار به قدرت گیری این است که اگر زنان به قدرت برسند، آنها برخلاف مردان، دست به سیاست هایی میزنند که زنان از آن نفع میبرند، و آن شکافهای جنسیتی بین طبقاتی در حوزه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی فقط زمانی از بین خواهد رفت که زنان به تعداد برابر با مردان در موقعیت رهبری قرار بگیرند.
تأکید بر پیشرفت فردی، به مثابه مسیری برای تحقق اهداف فمینیسم، امر جدیدی نمیباشد، و از سوی تعدادی از فمینیست ها، از جمله Charlotte Bunch و Susan Faludiمورد نقد قرار گرفته است. یعنی از سوی کسانی که مفهوم همبستگی خواهری را، به عنوان درمانی برای شکاف های عمیق جنسیتی مورد سئول قرار میدهند. همانگونه که Faludi میگوید "شما نمیتوانید با قراردادن چهره های مونث در رأس سیستم قدرت اجتماعی و اقتصادی تغییر نایافته ، دنیا را بسادگی تغییر بدهید."
فمینیست های سوسیالیست، همچون Johanna Brenner نیز بر اینکه چگونه فمینیسم جریان اصلی بر تنشهای عمیق در میان زنان سرپوش میگذارد، اشاره مینماید:
"ما می توانیم روابط بین زنان کارگر/ زنان فقیر و زنان حرفه های مختلف از طبقه متوسط را سخاوتمندانه دوگانه توصیف کنیم. این زنان کارشان این است که آنهایی را که به عنوان افراد مشکل ساز مشخص میشوند، متعادل ساخته و کنترل نمایند - یعنی زنان فقیر، بیمار، از نظر فرهنگی غیر مقبول ، از نظر جنسی منحرف، و از نظر تحصیلی در سطح پائین . هنگامیکه مدافعین فمینیست طبقه متوسط مدعی میشوند که زنان طبقه کارگر را نمایندگی می کنند، این تنش های طبقاتی، به سیاست های فمینیستی دامن میزند."
بنابراین، اگرچه شناخت چگونگی به جای ماندن جامعه جنسیتی معاصر ضروری است، اما لازم است در مورد چگونگی غلبه بر این شکاف ها نیز روشن باشیم و همچنین به همان اندازه مهم است که محدودیت های یک فمینیسمی که سرمایه داری را به چالش نمیگیرد را نیز به رسمیت بشناسیم.
سرمایه از هنجارهای سکسیسم موجود تغذیه کرده، و با طبیعت استثماری کارمزدی آمیخته می شود. هنگامیکه آرزوها و خواستهای زنان به سکوت کشانده شده یا کم ارزش می شوند، آنها آسانتر مورد استفاده قرار می گیرند. سکسیسم بخشی از جعبه ابزار کمپانی است که شرکت ها را به پرداخت مزد کمتر به زنان و به عبارتی اعمال تبعیض بر آنها قادر می سازد، بخصوص زنان رنگین پوست.
حتی اگر ما سکسیسم را از ریشه برکنیم، تناقضات ذاتی سرمایه داری ادامه خواهد داشت. این اهمیت دارد و لازم هم هست که زنان به مواضع قدرت قدم بگذارند، اما این امر شکاف بنیادی مابین کارگران و صاحبان کار – شکاف بین زنان در رأس و زنان در پائین – را تغییر نمی دهد.
این واقعیت را تغییر نمیدهد که اکثر زنان خود را در مشاغل مخاطره آمیز و با دستمزد پائین می یابند. یعنی مشاغلی که در مقایسه با سکسیسم درحوزه اقتصادی یا سیاسی، موانع بسیار بزرگتری را برای پیشرفت و زندگی راحت آنها به بار می آورد. این امر، قدرت انگیزه سود و اجبار شرکت ها به دادن فقط آن مقدار کمی به کارگران که هنجارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اجازه میدهد را تغییر نخواهد داد.
البته جامعه، به رابطه مزد تقلیل نمی یابد و شکاف های جنسیتی، واقعی و مداوم اند. توجه جدی به طبقه، به معنای توصیف ستم بر زنان در شرایط مادی ای است که در آن زندگی و کار می کنند، ضمن به رسمیت شناختن نقش سکسیسم در شکل دادن به زندگی زنان، هم در کار و هم در خانه.
جنبش فمینیستی – هم در شکل "رفاه اجتماعی" و هم در شکل رادیکال معاصر آن – دستاوردهای قابل توجهی داشته است. چالش کنونی دوگانه است : دفاع از پیروزی های سخت به دست آمده و ممکن ساختن برخورداری همه زنان از آن دستاوردها ، و همچنین فشار رو به جلو با تکیه بر مطالبات نوین مشخصی که به رابطه پیچیده بین سکسیسم و کسب سود بپردازد.
پاسخ ساده ای برای چگونگی تحقق این اهداف دوگانه اصلا وجود ندارد. در گذشته، زنان بزرگترین دستاوردها را از طریق مبارزه ی همزمان هم برای حقوق زنان و هم برای حقوق کارگران کسب کرده اند – یعنی مرتبط کردن مبارزه علیه سکسیسم با مبارزه بر علیه سرمایه.
همانگونه که Eileen Boris و Anelise Orleck استدلال می کنند، در طول سال های 1970 و 80 "فمینیست های اتحادیه های کارگری به احیای جنبش زنان کمک کردند، امری که طرح مطالبات نوینی را برای زنان ، هم در خانه و هم در کار و در درون اتحادیه ها جرقه زد." مهمانداران هواپیمایی، کارگران صنایع پوشاک، کارکنان دفتری و کارگران خانگی، جنبش اتحادیه ای تسلط یافته توسط مردان را به چالش کشیدند، و در روند خود یک فمینیسم گسترده تر را شکل دادند. (تا سال 1980، حتی یک زن هم در هئیت مدیره AFL-CIO، یعنی در هیئت مدیره فدراسیون کار آمریکا – کنگره سازمان های صنایع، حضور نداشت).
زنان اتحادیه های کارگری عرصه جدیدی از امکان را نه فقط با مطالبه مزد بالاتر و فرصت برابر ایجاد کردند، بلکه با مطالبه امکانات مراقبت از کودکان، ساعات کار انعطاف پذیر، مرخصی زایمان و دیگر دستاوردهایی که معمولا از سوی برادران اتحادیه ای شان نادیده گرفته شده یا کم ارزش شمرده میشدند، این عرصه جدید را تقویت کردند.
این همان مسیری است که هم سوسیالیست ها و هم فمینیستها باید خود را به آن سو رهنمود شوند – به سوی مبارزات و مطالباتی که هم انگیزه های سرمایه را به چالش میکشد و هم هنجارهای تثبیت شده سکسیسم را که در تحت سرمایه داری عمیقا ریشه دوانده اند.
مبارزات و مطالباتی که این امر را متحقق میسازند، مشخص اند و در حال حاضر برای آن جنگیده میشود. بطور مثال مبارزه برای سیستم مراقبت های بهداشت و درمان عمومی که آن را به مثابه یک حق در اختیار هر فرد قرار بدهد، از گهواره تا گور، و صرفنظر از توانایی آنها برای پرداخت آن. این مطالبه ای است که هم سکسیسم و هم قدرت سرمایه در کنترل و سرکوب کارگران را تضعیف مینماید. مطالبات کوتاه مدت مشخص دیگری نیز وجود دارند که اهداف فمینیسم و سوسیالیسم را آمیخته میسازند، از جمله آموزش عالی رایگان، مراقبت رایگان از کودکان و یک درآمد پایه ای عمومی همراه با یک شبکه قوی امنیت اجتماعی .
این رفورم ها زمینه را برای اهداف رادیکال تری فراهم میسازند که تا ریشه کن ساختن سکسیسم، استثمار و کالاسازی زندگی اجتماعی پیش میرود. بطور مثال پروژه هایی برای افزایش کنترل جمعی و دموکراتیک بر نهادهای مهم مرتبط به خانه، آموزش و زندگی کاری ما، یعنی کنترل جمعی و دموکراتیک بر مدارس، بانک ها، محل های کار، بر دولت شهری، کشوری و نهادهای محلی، به همه مردان و زنان قدرت، استقلال و امکان بیشتری برای یک زندگی بهتر خواهد داد.
این استراتژی ضد سرمایه داری ، همان استراتژی ای است که شامل امکان تغییر رادیکالی میشود که زنان به آن نیاز دارند.
اهداف فمینیسم رادیکال و سوسیالیسم در نهایت یکی است : عدالت و برابری برای همه مردم، نه فقط فرصت برابر برای زنان، یا مشارکت برابر زنان در سیستم ناعادلانه.
منبع : www.jacobinmag.com
|