چپ در بحران و راست در بدنامی - احمد تاج الدینی
به مناسبت اول ما مه روزهمبستگی کارگران جهان
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۷ ارديبهشت ۱٣۹۵ -
۲۶ آوريل ۲۰۱۶
کنگره بین المللی کارگر در ۱٨٨۹ در پاریس بنا به پیشنهاد اتحادیه های آمریکا روز اول ماه «مه» را به عنوان روز کارگر تصویب کرد. انتخاب این روز به دلیل خشونتی بود که پلیس شیکاگو سه سال پیش از آن علیه کارگران اعتصابی اعمال کرد و در اثر تیراندازی پلیس ۴ کارگر تظاهر کننده کشته شدند.
سالی که کنگره کارگران، روز جهانی کارگر را تصویب کرد، تقریبا یک سده از دو انقلاب دوران ساز- انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه- سپری شده بود. طبقه متوسط-بورژوازی- تازه نفس که از این دو انقلاب پیروز بیرون آمده بود، در میان دو جبهه- راست و چپ- راه خود را در جهت توسعه اجتماعی و اقتصادی به پیش می برد. درجبهه راست، فئودال ها و اشرافیت کهن قرار داشتند، که مبارزه سیاسی را به طبقه بورژوازی باخته بودند. طبقه متوسط در آن یکصد سال مرتبا از امتیازات ویژه اشرافیت کاسته بود و هر جا که مناسبات کهنه اشرافی و فئودالی مانعی در راه توسعه و گسترش سرمایه داری ایجاد می کرد، به اشکال مختلف در برطرف کردن آن کوشیده بود. اشرافیت در میدان فرهنگ و اقتصاد سپر انداخت و عرصه را به رقیب واگذاشت. اما در جبهه دیگر، بورژوازی با نیرویی دست و پنجه نرم می کرد که خودش آن را بنا به جبر تاریخ در دامن خویش پرورش داده بود- طبقه کارگر.
طبقه کارگر همزاد بورژوازی بود. بدون کارگر سرمایه دار نمی توانست وجود داشته باشد، و بدون استثمار کارگران از تمرکز سرمایه خبری نمی توانست باشد. سرمایه دار مشتاق کارِ کارگر بود و کارگر محتاج نان سرمایه دار.
هنگامی که از سرمایه داری سخن به میان می آید منظور سرمایه داری صنعتی است که از سده هفدهم و به ویژه پس از ورود ماشین بخار که در زمان خود انقلابی در تولید به وجود آورد می باشد، که آنهم به نوبه خود طبقات جدید و شکل-بندی نوینی به اجتماع داد. والا خود پدیده سرمایه داری و کارخانه های تولیدی و سرمایه های تجاری تاریخی کهن دارند.
در زمانی که کارگران شیکاگو به ضرب گلوله های پلیس دولت سرمایه داری به قتل رسیدند، سرمایه داری شروع کرده بود به بروز تمایلات انحصاری و خیز برداشتن برای تسلط بر بازارهای وسیع تر. خوی انحصارگر و طمعِ سلطه بر بازارهای گسترده دو پیامد بزرگ داشت: یکی تصویب قوانین سخت گیرانه و فشار بر طبقه کارگر در درون کشورهای صنعتی اروپا و آمریکا و دیگری دامن زدن به جنگ در کشورهای صنعتی و گسترش آن به مستعمرات آن کشورها در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به منظور توسعه بازار برای کالاهای صنعتی و کسب مواد خام. جنگ های مستعمراتی و نبردهای درون قاره ای، از پیامدهای دو خوی انحصارطلب سرمایه داری، و رقابت بیرحمانه نظام سرمایه پرور بود.
البته در آن روزگاران، انقلابات دمکراتیک فرانسه و آمریکا و کشورهای دیگر، نظام دمکراسی را به ارمغان آورده بودند که فی نفسه یک دستاورد بزرگ تاریخی به حساب می آمد. اما مجلس های قانون گذاری دولت های بورژوازی در آن سال ها در تصرف جناح های مختلف سرمایه داران بودند. قانون رقابت بر همه جا حکم می راند، در مجلس و پارلمان نیز همان قانونِ بازار فرمانروایی می کرد. کارگران آزاد بودند رای بدهند، اما آن قدرت مالی و سیاسی را نداشتند که حزب سیاسی خود را تشکیل دهند و نمایندگان واقعی خویش را به مجلس بفرستند تا ازحقوق آنها دفاع کنند.
مبارزه کارگران برای بقا و حد اقل شرایط زندگی، کار را به مبارزه مخفی و ایجاد محافل روشنفکری مدافع کارگران در همه اروپا کشاند. انقلاب فوریه ۱٨۴٨ پاریس همچون شعله ای به همه اروپای سرمایه داری گسترش یافت. تاثیر انقلاب فوریه پاریس بویژه در آلمان و اتریش و ایتالیا و انگلستان وسیع بود. تقابل توده های گرسنه و کارگران به شدت متاثر ار ایدئولوژی بود. تنها چند هفته پیش از انقلاب فوریه، کارل مارکس (۱٨٨۱-۱٨٨٣) و فردریک انگلس جزوه کوچکی که تاثیر عالمگیری در تاریخ جهان گذاشت را منتشر کرده بودند- مانیفست حزب کمونیست. هنر مارکس در آن بود که رمز بیرون آمدن پرولتاریا از فقر و تحقیری که به او تحمیل شده بود را دریافته بود – ایجاد حزب و متشکل کردن کارگران. کارگران بدون تشکل سیاسی درحزب ویژه خویش نمی تواستند هویت طبقاتی خود را به عنوان یک طبقه ارزش آفرین و تمدن ساز به جامعه ای که اسیر تبلیغات ضد کارگری سرمایه داران بود به اثبات رسانند. واژه ها و جملات سخت انقلابی و فشرده این جزوه کوچک بدون شک بیانیه بی همتایی در هویت بخشی به کارگران و زحمتکشان بود. مارکس و انگلس در مانیفست خویش در باره ماهیت سرمایه می نویسند: «پس سرمایه یک نیروی فردی نیست، بلکه نیرویی اجتماعی است. بنا بر این هنگامی که سرمایه یک مالکیت دسته جمعی، متعلق به کلیه اعضای جامعه مبدل گردد, این عمل در حکم آن نیست که مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی تبدیل شده است. تنها خصلت اجتماعی مالکیت تغییر می یابد و مالکیت جنبه طبقاتی خود را از دست می دهد». پیشگفتارهای مختلفی که بوسیله مارکس و یا انگلس و یا هر دوی آنها بعدها بر این جزوه نوشته شد، بیانگر ویژگی های خلاق و پویش گر آنهاست. نوشته های مارکس هیچ نسبتی با جزمیت ندارند. او بارها نظرات خود را با تغییر شرایط تغییر می داد و آنجا که لازم بود از نظریه های اشتباه گذشته خود یا کمونیست ها انتقاد می کرد. نوشته های مارکس گرچه مورد حمله و انتقاد شدید و حتی سانسور مخالفان در طی این سال ها قرار داشته اند، اما امروزه نظریه های مارکس برغم انتقادهایی که از آن به عمل آمده است ، در جامعه شناسی، اقتصاد، تاریخ، و در فلسفه همچنان مورد توجه می باشد و بخشی از گنجینه اندیشه بشری است.
آثار مارکس و دیگر نظریه پردازان مدافع کارگران، به تدریج جایگاه کارگران را به عنوان یک طبقه در جامعه بالا برد. قانونی شدن احزاب کارگری و اتحادیه های کارگران و مزد بگیران تصویب قوانین کار، محصول مبارزات متشکل مزد بگیران و تلاش روشنفکرانی است که برای جامعه ای عادلانه رزمیده اند.
مارکس و مارکسیسم با ارث بردن مخالف است. اما میراث فکری مارکس پس از وی وارثانی یافت. هر وارثی تفسیر خاصی از اندیشه های مارکس داشت. این تفاوت برداشت ها و تفسیرات متفاوت خود سرآغاز ایجاد راستاهای مختلف در جنبش کارگری و سوسیالیستی گردید. دو تفسیر ارتدکسی و (نعل باالنعل) در عین حال سیاست مدارانه، و نیز رفرمیستی (اصلاح طلبانه) در این میان شاخص گردیدند. میراث دار تفسیر ارتدکسی-حزبی از مارکسیسم ولادیمیر ایلیچ لنین (۱٨۷۰-۱۹۲۴) روسی بود و میراث برِ اصلاح طلبی ادوارد برنشتین (۱٨۵۰-۱۹٣۲) آلمانی .
لنین یک سیاستمدار انقلابی مارکسیست بود. لنین نام مستعار و مشتق از لنا نام رودخانه ای است که رژیم تزار عده ای از کارگران اعتصابی را در آنجا اعدام کرده بود. او عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه بود. نظریاتش در باره مناسبات بین المللی حزب و سازمان دهی تشکیلات باعث انشعاب در حزب سوسیال دمکرات روسیه گردید. او معتقد بود که تشکیلات حزب باید کوچک باشد، و جلب حمایت از بیگانه را مجاز می دانست. اما فراکسیون مارتف در مقابل معتقد بر گسترش تشکیلات بود. اکثریت اعضای حزب از مارتف حمایت کردند. اما لنین با جلب اکثریت کمیته مرکزی نام فراکسیون خود را اکثریت (بلشویک) گذاشت و به انشعاب دامن زد. با این اقدام نشان داد در کسب قدرت مهارت دارد و از توطئه و زدو بند هراسی ندارد. آثار لنین برخلاف نوشته های اندیشه ورزانه مارکس متعصبانه و پرستیز است. در نوشته های او طبقه کارگر تنها وسیله ای است برای کسب قدرت سیاسی حزب کمونیست. مارکس حزب کمونیست را وسیله ای برای متشکل کردن پرولتاریا می دانست، تا خود طبقه کارگر بتواند قدرت سیاسی را بدست گیرد. و این وظیفه را منحصر به حزب کمونیست نمی کرد و دیگر احزاب کارگری را هم به حساب می آورد. در مانیفست در این باره می گوید: «نزدیک ترین هدف کمونیست ها همان است که دیگر احزاب پرولتاریا در پی آنند. یعنی متشکل کردن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا». اما لنین در عمل وظایف پرولتاریا را به حزب کمونیست محول می کند. انقلاب روسیه در دو مرحله رخ داد. در انقلاب فوریه کرنسکی در شرف ایجاد یک جمهوری لیبرال بود. اما در انقلاب اکتبر حزب بلشویک با یک اقدام کودتا گونه قدرت را بدست گرفت. پایه اجتماعی این انتقال قدرت سربازان و نظامیان گرسنه و فرسوده از جنگ های طولانی بودند. حزب بلشویک به یاری نظامیان و با تکیه به بروکراسی بازمانده از تزار و بر بستر نارضایی دهقانان از روابط فئودالی در دهات، دیکتاتوری خود را مستقر کرد. طبقه کارگر نقش فعالی در انقلاب اکتبر نداشت. دیکتاتوری بلشویکی آمیخته ای از قدرت نظامی و دستگاه بروکراسی با روحیه دهقانی بود. این ملغمه چیزی بود که بنام حکومت شوروی سوسیالیستی حدود هفتاد سال حکومت مستبدانه ای را بر مردم و به ویژه بر کارگران تحمیل کرد. به این ترتیب تفسیر حزبی و دیکتاتور منشانه لنین از مارکسیسم پس از هفتاد سال به شکست دچار آمد.
اما مفسر دیکر مارکسیسم برنشتین است که مارکسیسم را درمسیر اصلاحات اجتماعی تفسر می کرد. با تغییر در بافت اجتماعات و تغییراتی که در ساخت سیاسی و اجتماعی دولت ها در سده بیستم بوجود آمد، جنبش های کارگری و سیاست بعضی ازاحزاب کمونیستی و سوسیالیستی نیز دچار تحولاتی گردیده بود. برنشتین (۱٨۵۰-۱۹٣۲) پدر رفرم جنبش کارگری در اروپا، اعلام کرد که پیش بینی های مارکس درست از آب درنیامده است. به عقیده او مبارزه برای سوسیالیسم باید از طریق صندوق رای تحقق یابد. دلیل برنشتین آن بود که چون اکثریت مردم به طبقه کارگر تعلق دارند ، پس پیروزی سوسیالیسم اجتناب ناپذیر است. به نظر او سرمایه داری بدون بحران نیست، اما بحران سرمایه داری، آن را زیر- و- رو نمی کند. رفرم (اصلاحات) اجتماعی طبیعت انقلابی را در طبقه کارگر کنار زده است. جمله معروف برنشتین است که می گوید«جنبش همه چیز است، هدف برای من اهمیتی ندارد».
به این ترتیب جنبش کارگری و کمونیستی از سده بیستم تا سقوط دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (سابق) تحت نفوذ دو تفکر رفرمیستی و مارکسیستی - لنینیستی قرار گرفت.
در ایران حزب کمونیست ایران در پی فعالیت های حزب اجتماعیون عامیون که ترجمه سوسیال دمکراسی است در سال ۱۲۹۹ تاسیس شد. این حزب تحت تاثیر فعالیت های سوسیال دمکرات های روسیه و باکو شکل گرفت. این در حالی بود که طبقه کارگر در ایران بسیار اندک و ضعیف بود. اما فعالیت های جدی تر برای متشکل کردن طبقه کارگر با تاسیس حزب توده ایران در ۱٣۲۰ آغاز شد. فعالیت های این حزب برای طبقه کارگر جوان ایران یک بد شانسی بزرگ بود. رهبری این حزب برخوردار از یک فرهنگ غیرکارگری بود. در رهبری حزب سه گرایش اشرافیت لیبرال (اسکندری), اشرافیت برامده از تبار مستبدان ضد مشروطه (کیانوری، مریم فیروز) و بورژوازی مرفه غلبه داشت. حزب با غلبه چنین ترکیب هیئت رهبری، خود باری شد بر روی شانه های ضعیف طبقه کارگر ایران. مارکسیسم-لنینیسم حزب توده یک مارکسیسم-لنینیسم کتابی بود. آنان نه شهامت انقلاب داشتند و نه قدرت رفرم. پس از انقلاب نیز آنچنان ضربه ای به طبقه کارگر و مطالبات او وارد کردند که در تاریخ ماندگار خواهد شد. دیگر احزاب چپ نیز قدرت تاثیر گذاری چندانی بر طبقه کارگر ندارند و فداییان اکثریت نیز با دنباله روی از حزب توده خود را بی اعتبار کرد.
با چنین سرنوشتی از چپ ایران است که فاشسیم اسلامی موفق به سرکوب طبقه کارگر و دیگر طبقات دمکراتیک جامعه ایران شده است. موفقیت نیروهای افراطی دست راستی به ایران منحصر نمی شود. علاوه بر کشور ما لیبی، افغانستان،عراق و سوریه ، پاکستان ، یمن و بسیاری از کشورهای منطقه زیر سلطه جنگ های بی رحمانه ای که محصول رقابت های سرمایه سالارانه و ضد انسانی است می سوزند. با تضعیف جنبش های کارگری و چپ ترقی خواه و انسان دوست گرگ های دست راستی فرصتی بدست آورده اند تا بشریت را زیر نام اسلامیت به قعر تاریخ پرتایب کنند. بیشترین صدمه را در گسترش سیاست های نئوفاشسیتی، طبقه کارگر و زحمتکشان دیده اند. جنگ های خاورمیانه و شمال آفریقا، دست راستی ها را بی آبرو کرده است. آیا نیروهای چپ قادر خواهند شد، با اتکا به زحمتکشان از بحران و خمودی که به آن دچار آمده اند، اعتماد به نفس را به خود و به طبقات از نفس افتاده باز گردانند؟ این را نمی دانیم. اما می دانیم که زحمتکشان به غریزه آموخته اند که چراغ امید را در روزهای سیاه چگونه روشن نگهدارند.
|