پتک اهنکوب محرومان شود عمامه کوب
اسماعیل وفا یغمایی
•
میرسد ای مردمان بی شک زمان رفت و روب
از زمین و از زمان از صبحگاهان تا غروب
جاروان آهنین در دست!، بر پا! مرد و زن
هرکجا! از غرب تا شرق وشمال و هم جنوب
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۱ ارديبهشت ۱٣۹۵ -
٣۰ آوريل ۲۰۱۶
با گرامیداشت روز کارگر. یک بیت این شعر بخاطر «روزکارگر» به ذهن زد و ادامه یافت. در پیشگاه سه شاعر بزرگ طنز پرداز و شجاع و بی پروای ایران. یاد تمام شاعران طنز پرداز بویژه سه شاعر بزرگ ،عبید زاکانی، یغما جندقی،و ایرج میرزا گرامی که به شاعران اموختند در مقابل جباران بخصوص ملایان جبار حرمت کلام در بی پروائی و بی حرمتی تمام حفظ میشود که آنان پرده حرمت همه چیز و همه کس را قرنهاست دریده اند و میدرند.
***
عبید زاکانی را گفتند اسلام چه دینی است؟ فرمود: دین عجیبی است چون در آن داخل شوی سر آلتت را ببرند و چو از آن خارج شوی سر خودت را !.
***
گر به دستار است باد کله ی زنقحبه شیخ
...یرخر را نیز دستارست گوئی نیست؟ هست!
یغما جندقی
***
خدایا تا بکی ساکت نشینم
من اینها جمله از چشم تو بینم
همه ذرات عالم منتر توست
تمام حقه ها زیر سر توست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟
چرا دست از سر ما برنداری؟
به دست توست وسع و تنگدستی
تو عزت بخشی و ذلت فرستی
تو این آخوند و ملا آفریدی
تو توی چرت ما مردم دویدی
خداوندا مگر بیکار بودی
که خلق مار در بستان نمودی!
چرا هرجا که دأبی زشت دیدی
برای ما مسلمانان گزیدی
میان مسیو و آقا چه فرقست
که او در ساحل و این در دجله غرقست
به شرع احمدی پیرایه بس نیست؟
زمان رفتن این "خار و خس" نیست؟
بیا از گردن ما زنگ وا کن
ز زیر بار خــر ملا رها کن
***
روزگار هنوز روزگار سیاهی ها و جباریت شیخ پلید و له شدن بخصوص محرومان با شاخص نخستینش کارگران و کشاورزان . کسانی است که سرمایه اشان نیروی دستهاشان است و بس . در تاریخ معاصر ایران هیچ زمانی سرگذشت و سرنوشت زحمتکشان میهن اینگونه تلخ و تار نبوداست، اما کار شعر منجمله کارارائه «شناخت فشرده و تقطیر شده» ونیزدر هنگامه سیاهی کارشعر ستیزی است بی پروا، تنها،پرشور و بی باک و پر امید و آزادی جو در هنگامه نومیدی ها و اسارت ها. در شعر زیستن یعنی آزادی را حس کردن،یعنی آزاد زیستن و از آزادی سرودن و نوید آن را دادن حتی در سیاهترین شبها.
این شعر را به زحمتکشان میهن تقدیم میکنم آنان که نه تنها بدنها وبازوانشان بلکه متاسفانه در بسیاری اوقات اندیشه و جانشان بیش از همه طعمه خرافات ودندانها و شکمهای سیری ناپذیر آخوندهای پلیدست با تمام اینها بخش عظیمی از نیروی نامیرا و زنده تحولات اجتماعی و سیاسی ایرانند.
۱۱ اردیبهشت ۱٣۹۵ خورشیدی
میرسد ای مردمان بی شک زمان رفت و روب
از زمین و از زمان از صبحگاهان تا غروب
جاروان آهنین در دست!، بر پا! مرد و زن
هرکجا! از غرب تا شرق وشمال و هم جنوب
چار سوی و شش جهت را بایدش جارو نمود
بعد از آنش، شُست باید، خوب خوب خوب خوب
ریستند این شیخکان! بر آسمان و بر زمین
بر خرد ، بر عقل،بر احساس، بر مغز وقلوب
بر جمال و بر جمیل و شعر وبر ذوق و هنر
دین و ایمان را به اس و بر اساس و چار چوب
بر هر آنچه بود مقبول و مقدس نزد خلق
بنگریدش!شاش شیخان کرده روی آن رسوب
آفرین بر ک...ن ملا باد!! کس اینسان نرید
در جهان ما که حتی شخص «ستار العیوب»
با تمام قدرتش کی می تواند پاک کرد
نی به آب هفت دریا،هفت رود و هفت جوب!
میرسد اما بدون شک زمان رفت و روب
از زمین و از زمان از صبحگاهان تا غروب
***
میرسد اما زمانی تا که ما بر پا شویم
قطره ایم اما به پیوستن یکی دریا شویم
از گریبانهای ترس و تفرقه، بی دانشی
سر بر آورده به چشم خویشتن پیدا شویم
تا که «من» هستیم و تنها، شیخنا بر «ما» سوار
ما سوار او شویم ار جملگیمان «ما» شویم
دستهای خویش را باور کنیم و بعد ازاین
درنبود لطف غیبی! اندکی دانا شویم
سالهای بیکران بگذشت و امدادی ز غیب
کو؟ چرا باید از این پس صبح و شب دوللا شویم؟
این خدا گر بر فلک دارد مکان چون افتاب
ای رفیقان ما نه دوللا بلکه باید پا شویم
راست قامت! سرفرازان همچو «سرو کاشمر»
وندر آفاق جهان در جستجو جویا شویم
چارده قرن است ما در حال «قنبل- فنگ» و شیخ
هست «سنبل – فنگ»تا کی این چنین رسوا شویم
میرسد اما بدون شک زمان رفت و روب
از زمین و از زمان از صبحگاهان تا غروب
**
جاروان آهنین در دست! هان! جاروکشان!
هم زمین را وزبعد این زمین هان آسمان
کز ترکمانی که ملا زد نه تنها بر زمین
ریست، بل از شهر قم تا دور دست کهکشان
جاروان آهنین در دست! هان! جارو کنیم !
ریشها! عمامه ها،هم روضه و هم روضه خوان
جاروان آهنین در دست!هان! جارو کنیم!
این تبار جاکش اندر جاکش اندر جاکشان
چونکه ملا گشت جارو بر زمین، همراه او
رفت و روبی کن خدای شیخ را هم همزمان
وای چون کردند با چار عنصر ایرانزمین
«خاک» شد بر فرق«آب»و «باد» در «آتش» وزان
وای بر ما وای برما وای بر ایران ما
زاولین ملاالی تا آخرین در اینزمان
لیک بشنو غرش «رودابه» بانگ «زال زر»
«کاوه» بیدار است و تیر«آرش» است اندر کمان
آید آن صبحی که صبح ظالمان گردد غروب
پتک اهنکوب محرومان شود عمامه کوب
اسماعیل وفا یغمائی
٣۰ آوریل ۲۰۱۶ میلادی
۱۱ اردیبهشت ۱٣۹۵ خورشیدی
___________________-
توضیح چند لغت
ریستن: ریدن
ستار العیوب: پوشاننده عیب ها. مقصود خداست
رودابه و زال : مادر و پدر رستم
کاوه و آرش: دو قهرمان ملی تاریخ اساطیری ایران نماد شورش علیه جباریت و حفاظت مرزها و تمامیت ارضی ایران
سرو کاشمر: سروی بسیار کهنسال و سمبل ایران
|