سالهای صمد، سالهای سعید
الاهه بقراط
•
«از آن سالها و سالهای دیگر» یک روایت بوم شناسانه از تبریز، یک منبع معتبر برای بازنویسی تاریخچه «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران»، یک سند گویا از فضای سیاسی دهه پنجاه و شصت خورشیدی، روایت زندان دو رژیم، روایت کردستان، و سرانجام روایت دردناک تبعید در شرق و غرب است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱ دی ۱٣٨۵ -
۲۲ دسامبر ۲۰۰۶
از آن سالها و سالهای دیگر
حمزه فراهتی
انتشارات فروغ؛ آلمان پاییز ۱٣٨۵ / ۲۰۰۶
کتاب هایی از این دست معمولا بیش از تنها یک «کتاب» هستند. پیشینه اند. تاریخچه اند. جهان عجیب افرادی هستند که گاه عقل از درکشان باز می ماند. بازگویی دروغ و حقیقت، و بیان تناقض و هنجارند.
هنگامی که حدود ده سال پیش حمزه فراهتی دست نوشته این کتاب را به من داد تا بخوانم و نظرم را بگویم، خیلی زود به پایانش رساندم و گفتم: «دستی به سر و رویش بکشید و حتما چاپش کنید!» به هر حال من نیز از نسل آخرین افراد آن تباری هستم که در این کتاب از آن سخن رفته است و من سایه این نسل را نیز در آن می دیدم. می پرسید چرا می گویم از آخرین افراد آن تبار؟ زیرا به باور من آن تبار که «فدایی» بود در خاوران های ایران برای همیشه به گور سپرده شده است و ملتی گول و سر به هوا که آنها را به روی خود نیاورد، ولی با خونسردی کسی که دماغ پاک می کند به تماشای سنگسار و اعدام های خیابانی و هم چنین حریم خصوصی و اتاق خواب دیگران می نشیند، سرانجام روزی مجبور خواهد شد چشمان خود را بگشاید و آنچه را ببیند که باید می دید. آنچه را ببیند که برای نجات خود از این ابتذالی که تا گلو در آن گرفتار آمده است، باید ببیند. نویسندگان، شاعران، کسانی که مدعی سیاست اند، هنرمندان، از عرصه موسیقی تا تئاتر و فیلم و طنز باید با پس گردنی سر این ملت را به سوی حقیقت برگردانند و مجبورش کنند به تماشای خود بنشیند و ببیند که مسبب «چسناله» های امروزش کسی جز خود او نیست. زندگی حمزه فراهتی و دروغ «شهادت» صمد در آبهای ارس و حقیقت کشتن سعید در لباس دامادی از فجیع ترین صحنه های تاریخی است که این ملت هنوز هم چیزی از آن نمی داند و تا سالها بعد نخواهد دانست و تا آزادی نباشد، چیزی جز سکوت و یا دروغ و تحریف نخواهد شنید.
صمد غرق شد
کتاب پاییز امسال توسط انتشارات فروغ در کلن به چاپ رسید. فراهتی برای چاپ کتاب کاری بیش از «دستی به سر و روی آن کشیدن» انجام داد. زبان مادری نویسنده و ویراستار کتاب (کیوان ارجمند) ترکی آذری است و این کتاب از نادر انتشارات خارج از کشور است که به فارسی رساست و به جز چند نکته که به قدرت کتاب می توان از آنها چشم پوشید، گاه به نظر می رسد بر روی هر کلمه و جمله آن دقتی ویژه صورت گرفته است.
فراهتی در پیشگفتار نمی تواند به این پرسش که چرا اقدام به نوشتن خاطراتش کرده است، پاسخی بدهد جز آنکه می خواسته با مخاطبان خود سخن بگوید. او تأکید می کند در این کتاب «هیچ تخیلی» به کار نرفته و «همه چیز همان گونه منعکس شده که اتفاق افتاده است». فراهتی برای فاصله گرفتن از خود، خاطرات خویش را از زبان «او» می نویسد که البته در مواردی خواننده را در تشخیص «او» با افرادی در جمله پیش که از آنها سخن رفته، به اشتباه می اندازد.
کتاب مانند یک رمان پرکشش و جذاب با کودکی «او» در کوچه انجمن واقع در محله امیرخیز یکی از قدیمی ترین محله های تبریز آغاز می شود. دوران کودکی «او» به دوران جوانی می رسد و با سیاست در هم می آمیزد. در اینجا تحلیل و نظر و بیان وقایع تاریخی از منابعی یکسویه صفحات خاطرات «او» را دچار گسست می کند. صفحاتی که نبود آنها مطلقا لطمه ای به خاطرات «او» نمی زند چرا که کسی برای اینکه بداند در دهه سی چه اتقاقاتی افتاد و بعدها شاه و خمینی به یکدیگر چه گفتند به این کتاب مراجعه نمی کند. کسانی هم که این نوع کتاب را می خوانند از حد معینی آگاهی از فضا و وقایع آن دوران برخوردارند و تکرار آن چیزی به آنها نمی افزاید جز آنکه رشته خاطرات را از هم می گسلد.
با رسیدن به ماجرای مرگ صمد بهرنگی دوباره قلم «او» به جذابیت رمان باز می گردد. در همان لحظه که صمد با فریاد «دکتر، دکتر» دوست خود، حمزه فراهتی را به یاری می طلبد، نطفه یک دروغ بسته می شود که به نظر نمی رسد آن آموزگار پاکدل و زحمتکش هرگز می توانست با آن موافق باشد. پس از آنکه حمزه فراهتی نه در این کتاب، بلکه سالها پیش، از دروغ «شهادت» صمد پرده برداشت، بارها از خود پرسیده ام صمد بهرنگی خود در این باره چه می گفت؟ آیا خالق «ماهی سیاه کوچولو» که اتفاقا در پی یافتن حقیقت دل به دریا می زند، می توانست با دروغ «شهادت» خود موافق باشد؟ آیا بهرنگی که در برف و بوران روستاهای آذربایجان را زیر پا می گذاشت تا دو کلمه حقیقت به کودکان بیاموزد، با حمزه فراهتی در سکوتش همراهی می کرد؟ نه درباره دروغ و نه در مورد سکوت کسی به نظر صمد نیندیشید.
جالب اینجاست که سردمدار این دروغ و فریب «روشنفکرانه» جلال آل احمد نویسنده «خدمت و خیانت روشنفکران» است. آل احمد درست یک سال پس از به جریان انداختن دروغ «شهادت» صمد بهرنگی درگذشت. شاگردانش تلاش کردند مرگ او را نیز به «شهادت» دیگری تبدیل کنند که همسرش سیمین دانشور قاطعانه آن را رد کرد. آل احمد پس از اینکه دروغ حسابی گرفت به منصور اوجی نوشت: «درین تردیدی نیست که [صمد] غرق شده. اما چون همه دلمان می خواهد قصه بسازیم و ساختم، خوب ساختیم دیگر...» به همین سادگی!
سعید اما اعدام شد
صمد بهرنگی نویسنده و آموزگار آزادیخواه چون شنا بلد نبود، در شهریور ۱٣۴۷ در رودخانه ارس غرق شد. سعید سلطانپور نویسنده و شاعر آزادیخواه اما در بهار ۱٣۶۰ در مراسم عروسی اش دستگیر و به دادستانی انقلاب برده شد و اعدام گشت. در این دومی جز حقیقت چیزی نیست. کسی آن را نساخت. تفاوت این دو تنها تفاوت دو نام و دو سرنوشت با فاصله کمی بیش از یک دهه نیست، بلکه از یک سو تفاوت دو تاریخ و دو پیشینه است و از سوی دیگر تفاوت دو رفتار است: یکی رفتار نظام، محافل روشنفکری و جامعه ای که دروغ شهادت صمد بهرنگی در آن به واقعیت تبدیل شد. دیگری رفتار نظام، محافل روشنفکری و جامعه ای که واقعیت اعدام سعید سلطانپور را به روی خود نیاورد. آن پس گردنی که در بالا گفتم برای به یاد آوردن تاریخی است که هنوز چهار دهه از آن نگذشته است. نسل ما به این پس گردنی نیاز دارد چرا که به خشونت تاریخ عادت کرده است.
بر اساس همین عادت تاریخی است که حمزه فراهتی که به گفته خودش در نوجوانی به دلیل تردستی در بازی ورق به «حمزه خالباز» و سپس به دلیل کار ساختمانی به «حمزه فعله» معروف شده بود، در همان نظام که در سراسر کتاب از آن به عنوان «رژیم کودتا» نام برده می شود، این امکان را می یابد در دانشگاه در رشته دامپزشکی تحصیل کند و به «دکتر حمزه فراهتی» تبدیل شود و پس از پایان تحصیلات به عنوان پاداش دو ماه در یک گردش علمی گروهی به اروپا اعزام شود، و در همان سفر با کنفدراسیونی ها تماس بگیرد و با باری از جزوه به ایران باز گردد تا «رژیم کودتا» را ساقط.کند. و موفق می شود. همه موفق شدیم. هم صمد که دیگر نبود، هم آل احمد که دروغ خود را با هدفش توجیه می کرد، هم حمزه فراهتی که در سراسر کتاب از نقش غرق شدن صمد در تغییر سرنوشت خود سخن می گوید، هم سعید سلطانپور که انقلاب کرد تا اعدام شود، و هم ما جوانان شیفته انقلاب که از زندان و شکنجه و اعدام و تبعید سر در آوردیم، همه موفق شدیم. «رژیم کودتا» سرنگون شد تا رژیم دروغ و فریب که هزاران صمد را به جوخه اعدام سپرد، نامشان را به صدای بلند از رادیو هم اعلام کند ولی دیگر جلال آل احمدی نبود تا ببینیم آن دروغ را با این حقیقت چگونه تاخت خواهد زد. رژیم تازه به دوران رسیده اما نخستین بزرگراه تهران را که کاج هایش در رژیم پیشین معروف شده بود، جلال آل احمد نامید. چه بی مسما! بزرگراه جلال آل احمد؟ کدام بیراهه را می گویند؟
من در تمام این سالها نسخه ای از «ماهی سیاه کوچولو» را که پیش از انقلاب اسلامی چاپ شده است با خود به این سو و آن سو کشیده ام. تنها به این دلیل که این داستان، داستان دو نسل آرمانگراست که در جستجوی دریا از گنداب سر در می آورد. و هم چنین به این دلیل که صمد برای من نه در مرگ خود، که در زندگی اش قهرمان بود. در آن روزهایی که آموزگار کودکان روستاهای آذربایجان بود و می خواست مسواک و خمیردندان را برای آنها تعریف کند. در آن زمان که افسانه های دیارش را جمع آوری می کرد. با مرگ صمد بر خلاف سازندگان افسانه اش، هیچ قهرمانی زاده نشد، بلکه یکی از هزاران قهرمانی که در همان روزگار در روستاها و شهرهای دور افتاده ایران به آموزش و درمان و آبادانی مشغول بودند، از میان رفت. قهرمانانی که بر عکس صمد بهرنگی یا شنا بلد بودند و یا هرگز در ارس یا هیچ رودخانه دیگری که آنها را ببلعد، هوس شنا نکردند و دوستان چریک یا روشنفکر نداشتند.
سعید اما با مرگ خود قهرمان شد. چرا که ایستاد. در برابر لاجوردی ایستاد. کوتاه نیامد. از کسی یاری نخواست تا نجاتش دهد. کسی برایش افسانه سازی نکرد. در شب شاد عروسی خودش تیرباران شد. به جای گل، گلوله باران شد. چه باری، چه بار سنگینی!
حمزه می نویسد
صمد نویسنده غرق شد. سعید شاعر اعدام شد. حمزه فدایی می نویسد. فراهتی در این کتاب از «خود» فاصله می گیرد و «او» می شود تا بتواند حقیقت را آنگونه که هست بنمایاند. لیکن چگونه می توان این فاصله را حفظ کرد هنگامی که «او» نیز هنوز دچار باورهای متناقض است؟ نه تنها «او» بلکه چپ سنتی ایران دچار تناقضی است که هنوز نتوانسته است گریبان خود را از آن رها سازد. انقلابیون اصلاح طلب! حقیقت جویان دروغساز! آرمان گرایانی که منادی سیاست واقع گرایانه اند. تحلیل گرانی که در تاریخچه سازمان خود جز «شکست» و «هیچ» نمی بینند لیکن همچنان دلبسته آنند و به آن افتخار می کنند.
پس از فرار به شوروی بود که «آنهایی که باقی مانده بودند، ناگزیر از اعتراف به تلخ ترین حقیقت زندگی خود بودند: جامعه آرمانی که رسیدن به آن انگیزه همه فداکاری ها بود، به یکباره پوک از آب در آمده بود. فداییان شکست خورده بودند. نه در کوچه و خیابان، تا بار دیگر برخیزند و قد علم کنند و برای پیروزی بجنگند، بلکه در درون خودشان. با وجود این باز هم تسلیم نشدند. تمامی تلخی ها را به جان خریدند و تا پایان ادامه دادند و پس از پایان نبرد، پس از فروکش گرد و خاک جنگی سخت با خود، خالی و بی هدف، با دست های آویخته بر پهلو، بار سنگین شکست بر قلب و طعم تلخ زندگی بیهوده در دهان، در ابتدای راهی قرار گرفتند که پایانش هیچ بود. هیچ به تمام معنی».
رفتار هر انسان را موقعیتی که در آن قرار گرفته است تعیین می کند و سرنوشت وی را نیز همان رفتار رقم می زند. زندگی «او» گویی تازه با مرگ صمد شروع می شود. در واقع حمزه و صمد، هر دو، قربانی دوستانشان شدند. دستگاه امنیتی رژیم سابق هم ظاهرا برایش فرقی نمی کرد یک قتل بر کارنامه اعمالش افزوده شود چرا که هیچ تلاشی برای خنثی ساختن این دروغ نکرد و راضی به این شد که همه چیز را گردن آن فرد «نظامی» بیندازند که همراه صمد بهرنگی بود. حال پس از نزدیک به چهل سال مرز بین واقعیت و دروغ در «آن سالها» و این «سالهای دیگر» چنان مخدوش شده است که هنوز هم عده ای بر این باورند که از مرگ صمد بهرنگی «دو روایت» وجود دارد! و از گواهی تاریخی آن افسر که نخستین بار پانزده سال پیش در سال ۱٣۷۰ به همت فرج سرکوهی سردبیر «آدینه» زیر عنوان «راز کشنده ارس» منتشر شد، به عنوان «روایت حمزه فراهتی» یاد می کنند!
در مورد نویسندگان و شاعرانی که در «سالهای دیگر» در خیابانها ربوده می شوند و به قتل می رسند، روایتی جز روایت واقعیت وجود ندارد. حقیقت محض است و دروغ شهادت صمد در برابر آن هیچ می نماید. پرسشی که اما به آن پاسخ داده نمی شود این است که چرا «او» همان زمان درباره غرق شدن صمد سکوت کرد؟ او که از کودکی زندگی سختی داشت و در سالهای بعد نیز در فعالیت سیاسی جز فراز و نشیب نداشت، چرا در برابر دروغ مقاومت نکرد؟ آیا گذشت زمان یک بار دیگر نشان نمی دهد که حقیقت بالاتر از همه چیز است و اگر «او» آن زمان به جای تحمل رنجی که زندگی اش را آکند، در برابر «سازمان» و محافل روشنفکری می ایستاد، امروز از واقعیت مرگ صمد «دو روایت» وجود نمی داشت؟! دردا که گاه حقیقت را یارای ایستادگی در برابر دروغ مزمن نیست. «شهادت» صمد یکی از آنهاست که حتی حقیقت اعدام سعید و هزاران نفر دیگر و واقعیت قتل های زنجیره ای از عیار تقلبی آن نمی کاهد.
آن دروغ و جریان پر تلاطم دروغ های مشابه، دهها «ماهی سیاه کوچولو» را در جستجوی دریا به زندان، و ملتی را به جهنم جمهوری اسلامی کشاند.دروغ «شهادت» غلامرضا تختی که پسرش بابک تختی به تحقیق و یافتن حقیقت همت گماشت، دروغ «شهادت» جلال آل احمد که سیمین دانشور قاطعانه آن را تکذیب کرد، دروغ «شهادت» علی شریعتی که هرگز مخاطبی نیافت، و سرانجام دروغ سینما رکس آبادان که ۴۴۴ نفر را زنده در آتش سوزاندند و هیچ کس در تأثیر نقش آن بر تشدید ناآرامی های بعدی در ایران تردیدی ندارد. آن دروغها امروز تغییر شکل داده اند. درباره افراد دروغ نمی گویند چرا که حقیقت کوبنده تر است. درباره شرایط و موقعیت دروغ می بافند. خاک در چشم ها می پاشند.
در میان این گرد و غبار «از آن سالها و سالهای دیگر» یک روایت بوم شناسانه از تبریز، یک منبع معتبر برای بازنویسی تاریخچه «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران»، یک سند گویا از فضای سیاسی دهه پنجاه و شصت خورشیدی، روایت زندان دو رژیم، روایت کردستان، و سرانجام روایت دردناک تبعید در شرق و غرب است. روایت موقعیت و سرنوشت انسان هایی است که می دانند اگر دوباره به دنیا می آمدند «قطعا» چنین نمی زیستند لیکن «به تلخی» این را هم می دانند که «نوع دیگری از زیستن را نیز» نمی شناسند.
|