نادانی ی بسیاران سدّ رهِ آزادی ست:
غزل
اسماعیل خویی
•
سنجیدم و دانستم کآزادی و نادانی
همساز نباشد، چون آبادی و ویرانی.
نادانی و آزادی، ویرانی و آبادی؛
مانندِ غم وشادی، دورند ز همخوانی.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۶ خرداد ۱٣۹۵ -
۲۶ می ۲۰۱۶
سنجیدم و دانستم کآزادی و نادانی
همساز نباشد، چون آبادی و ویرانی.
نادانی و آزادی ، ویرانی و آبادی؛
مانندِ غم و شادی، دورند ز همخوانی.
در جان و جهانِ ما، با هم نتوان دیدن
غمگینی و خندانی ، پاییز و گُل افشانی.
این باورِ جان است و قانونِ جهان است و
سرپیچی از آن کردن -البته که- نتوانی.
نادانی ی بسیاران سدّ رهِ آزادی ست:
وَ بشکند این سدّ را آموزش - و می دانی.
خودکامی و نادانی، نادانی و خودکامی:
نک چرخه ی شومی که ش بایاست که بشکانی.
در پایه ی خودکامی افتد تَرَکی دیگر:
هر گه که دبستانی را کس بشود بانی.
یا: اینک تدبیرِ بشکاندنِ زنجیرِ
فرمانبری از پیرِ مُشتی دغلِ جانی:
پیری که بُوَد دین اش افزار که تا کین اش
خالی کند انسان را از گوهرِ انسانی.
او دیوِ خداواری ست، ابلیسِ پُرآزاری ست،
ضحّاکِ جوان خواری ست، در جامه ی روحانی.
شادا گُهرِ پاکِ گنجینه و افلاکِ
زیر و زِبَرِ خاکِ بارآورِ ایرانی!
تا خانه ی ماگردد، بادا که رها گردد
این خاکِ اهواریی زین دیوِ انیرانی.
نهم امرداد۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن
|