سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نقدی بر آرای فریدمن; پرچمدار نئولیبرالیسم
از مکتب شیکاگو تا نئولیبرالیسم وطنی


دکتر حسین رفیعی


• شهرت او دو وجه کاملاً متضاد داشت; وجهی مقبول، مخصوصاً توسط دولت‌های ریگان و تاچر در آمریکا و انگلیس و بالتبع رهبران و اقتصاددان‌های کشورهای عقب‌مانده - که اقتصاد بازار آزاد او را پی گرفتند- از یک طرف و از طرف دیگر وجهی منفور و نفرت انگیز، از طرف روشنفکران، کارگران، آزادی‌خواهان، سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های جهان که او را تئوریسین اقتصادی کودتای پینوشه علیه دولت سوسیالیست آلنده می‌دانستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣ دی ۱٣٨۵ -  ۲۴ دسامبر ۲۰۰۶


مقدمه
۱-میلتون فریدمن، اقتصاددان مشهور آمریکایی، در۱۶ نوامبر ۲۵۵ آبان) گذشته پـس از ۹۴ سـال سـن، در گـذشت. اقتصاددان‌های نئولیبرال ایرانی، بسیار از او تجلیل کردند و حتی یکی از دانشگاه‌ها برای او مراسم نکوداشت برگزار کرد. عنوان‌های بی‌شمار به او دادند، هـمچـون: «قهرمان آزادی‌خواهی»، «ایده‌هایی که باقی خواهد ماند»، «مردی برای تمام فصول»، «دانشمندی با ذهن زیبا» و... که می‌تواند نمونه‌ای از علایق و عشق برخی   اقتصاددان‌های ما ایرانی‌ها به او باشد.
۲-او از سال ۱۹۷٣ و بـه هنگام کودتای آمریکایی سیا علیه دولت دموکراتیک آلنده در شیلی و روی کار آمدن۱۷ ساله دولت پینوشه، بسیار مشهور شد و با روی کار آمدن ریگان در آمریکا و تاچر در انگلیس، شهرت او جهان‌گیر شد.
٣- شهرت او دو وجه کاملاً متضاد داشت; وجهی مقبول، مخصوصاً توسط دولت‌های ریگان و تاچر در آمریکا و انگلیس و بالتبع رهبران و اقتصاددان‌های کشورهای عقب‌مانده - که اقتصاد بازار آزاد او را پی گرفتند- از یک طرف و از طرف دیگر وجهی منفور و نفرت انگیز، از طرف روشنفکران، کارگران، آزادی‌خواهان، سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های جهان که او را تئوریسین اقتصادی کودتای پینوشه علیه دولت سوسیالیست آلنده می‌دانستند; دولتی که به طور کاملاً دموکراتیک انتخاب شده بود و با توطئهء پیچیدهء سیا و حمایت‌های مالی یک شرکت بزرگ آمریکایی ( I.T.T ) که با ملی شدن صنعت مس شیلی، خود را «موظف» به تامین مالی کودتا می‌دید.
۴-فریدمن از ۱٣۶٨ در ایران مورد قبول اقتصاددان‌های نئولیبرال حکومتی قرار گرفت و برنامه‌های اقتصادی پنج ساله، بعد از آن تاریخ، تحت تاثیر اندیشه‌های این اقـتصـاددان آمـریکـایی تدوین شد; برنامه‌هایی که نتایج آن را هم دیدیم و هنوز می‌بینیم; به عقیدهء نگارنده، انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، یکی از آن نتایج است. تجلیل‌های فراوان که پس از مرگ او در جراید و مراسم از او شد، هم در راستای همین نفوذ و مقبولیت اندیشه‌های او در بعضی از اقتصاددان‌ها و دپارتمان‌های اقتصادی دانشگاه‌های ماست.    
۵-متاسفانه، عمداً یا سهواً، تمامی ‌اندیشه‌ها و عملکردهای این اقتصاددان مشهور و نافذ، مطرح نشد و سابقه و عواقب اجرای اندیشه‌های او در آمریکا، انگلیس و کشورهای عقب مانده، بیان نشد و به آن اشاره‌ای نشد. این قلم قصد دارد که به دور از مواضع ایدئولوژیک و سیاسی به تشریح و یادآوری اندیشه‌ها و عملکردهای این اقتصاددان معروف آمریکایی بپردازد تا حداقل نسل جوان به ‌این اطلاعات دست یابند و اقتصاددان‌های نئولیبرال وطنی   یک طرفه به قاضی نروند و سعی نکنند آنچه را می‌پسندند بیان کنند و بخش مهمی ‌از واقعیت‌ها را مخفی نسازند. اتفاقی   که خود مصداق آلودگی اطلاعات ( Information Pollution ) به منظور بهره‌برداری گروهی است. در حالی که، مدارک و مستنداتی در این زمان، پس از مرگ وی، در غرب منتشر شد که حاوی مجموعه خصوصیات و عملکرد فریدمن بود. ما، هم در این‌جا قصد توضیح، بیان و نقد نظریهء اقتصادی او را نداریم، نتایج کارکردی اندیشه‌های این اقتصاددان را بیان خواهیم کرد و به عبارت دیگر سعی خواهد شد آن بخش از چهرهء فریدمن که مستقیماً در رابطه با آزادی، انسان، اخلاق، تمدن و مسوولیت و... است بیان می‌شود و اما واقعیت میلتون فریدمن چیست؟
 
«مکتب شیکاگو»; «بچه‌های شیکاگو»
فریدمن، پدیدآورنده و تغذیه‌کنندهء گروه محافظه‌کار در دپارتمان اقتصاد دانشگاه شیکاگو بود که تحت عنوان مکتب شیکاگو معروف شد. او همراه با اقتصاددان‌های دیـگری همچون راسل کیرک ( Russell Kirk ) ویلیام باکلی ( William F.Buckley ) و این رند ( Ayn Rand ) با تاسیس مکتب شیکاگو، به تولید اندیشه و تربیت اقتصاددان‌هایی که بعداً به «بچه‌های شیکاگو» معروف شدند، دست زد; آن‌ها به «شعله‌ور شدن طغیان محافظه‌کاران پس از جنگ، کمک کردند.» گروه مقابل مکتب شیکاگو، لیبرال‌های دانشگاه‌های   MIT   و ‌هاروارد بودند که از دههء ۱۹۷۰ از طرف هیات حاکمهء آمریکا، کم‌تر مورد توجه واقع می‌شدند و با شهرت فریدمن به حاشیه رانده شدند.
در مقابل این سوال که چرا بیش‌تر دانشجویان آمریکای لاتین به شیکاگو می‌آمدند، آرنولد ال‌هاربرگر ( Arnold Al Harberger ) که رهبری بچه‌های شیکاگو را در برنامه‌های اقتصادی پینوشه بعد از کودتا به عهده داشته است، می‌گوید: «این برنامه با تئودور شولتز ( Theodore W.Schultz ) که یک اقتصاددان بزرگ و برندهء جایزهء نوبل بود، شروع شد. ما حدود ٣۰ اقتصاددان شیلیایی را تربیت کردیم که خیلی از آن‌ها در دوران پینوشه وزیر و رییس بانک مرکزی شدند. ما در همان دوران سال‌های ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۷ این برنامه را برای آرژانتین هم اجرا کردیم; حدود ٣۰ نفر را هم برای آن کشور تربیت کردیم. برای کشورهای مکزیک، برزیل و سایر کشورهای آمریکای لاتین هم این کار انجام شد; در هر دوره حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر از دانشجویان اقتصاد آمریکای لاتین در شیکاگو تربیت می‌شدند، در حالی که فقط پنج یا شش نفر در   MIT و ‌هاروارد درس می‌خواندند. از میان ٣۰۰ تا ۴۰۰ تربیت شدهء ‌این دانشجویان آمریکای لاتین در شیکاگو حدود ۲۵ نفر وزیر شدند و بیش از ۱۲ نفر ریاست بانک‌های مرکزی این کشورها را به عهده گرفتند که همچنان اقتصاد آمریکای لاتین را اداره می‌کنند.» خود فریدمن هم در مصاحبه‌ای گفته است: «دانشگاه شیکاگو با دانشگاه کاتولیک شیلی، قرارداد فرستادن دانشجو برای ما و فرستادن افرادی از طرف ما به آن‌جا، جهت تعلیم در دپارتمان اقتصاد آن‌ها، داشت.» ذکر این نکته مهم است که کلیسای کاتولیک شیلی طرفدار کودتای پینوشه در شیلی بود.    
نتیجه‌ای که از این واقعیت‌ها می‌توان گرفت، این است که عملکرد اقتصاد آمریکای لاتین از اواخر دههء ۱۹٨۰، ۱۹۷۰ و ۱۹۹۰ عبارت بود از: «افزایش بدهی‌های خارجی این کشورها، گسترش فقر، رشد تورم، افزایش بیکاری و... که توسط وزرا و روسای بانک‌هایی اداره می‌شده‌اند که تربیت شدهء مکتب شیکاگو، بوده‌اند. این «بچه‌های شیکاگو» بوده‌اند که نهادهای اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین را در یک دورهء طـولانـی بـا افکار میلتون فریدمن و همفکرانش، اداره کرده‌اند. عکس‌العمل کنونی مردم کشورهای آمریکای لاتین، در انتخاب روسای جمهور عدالت‌خواه، را باید در کاربرد اندیشه‌های فریدمن در این کشورها در دهه‌های ۷۰، ٨۰ و ۹۰ دانست. چیزی که در انتخابات سال ۱٣٨۴ در ایران هم پیش آمد و بعداً به آن خواهم پرداخت.
 
فریدمن و تجربهء شیلی
فـریـدمـن از کـودتای پینوشه و از سیاست‌های اقتصادی او نظراً و عملاً حمایت کرده است. او مشاور بانفوذ دستگاه نیکسون - کودتاگر شیلی-   بوده و قبل از کودتا با تربیت «بچه‌های شیکاگو» و پس از کودتا با رفتن به شیلی و ایراد چندین سخنرانی در مجامع عمومی‌ و مشاوره‌های خصوصی، در واقع، طراح برنامه‌های پینوشه بوده است. مجلهء نیمه رسمی ‌فارین افرز به صراحت   نوشت: «آمریکا باید دولت مارکسیستی و منتخب در شیلی را بی‌ثبات می‌کرد، زیرا مصمم بودیم که وضعیت آن‌جا را تثبیت کنیم.» هنری کسینجر، مشاور امنیت ملی و بعداً وزیر خارجهء نیکسون، شیلی را ویروسی می‌دانست که ممکن است به سایر کشورهای آمریکای لاتین سرایت کند. چیزی که در کودتای ۱۹۵۴ آمریکا در گـواتمـالا و سرنگونی نخستین دولت دموکراتیک این کشور رخ داد و آن را «تهدیدی برای هندوراس و السالوادور» می‌دانستند. این اتفاق قبلاً، در سال ۱۹۵٣ در ایران به وقوع پیوسته بود، چون مصدق را نیز «ویروسی» می‌دانستند که منطقهء نفت‌خیز خاورمیانه را «تهدید» می‌کرد.
فریدمن تجربهء شیلی را برای تئوری خود یک نمونهء موفق معرفی می‌کند: اولاً، یک جنبش کمونیستی به یک جنبش بازار آزاد مبدل شد; ثانیاً، یک حکومت متمرکز به یک جامعهء دموکراتیک، تبدیل شد. چیزی که در این تجربه، فریدمن، فراموش کرده است، این است که اولاً، یک فرماندهء ارتش با همکاری آمریکا (سیا و شرکت I.T.T ) علیه یک حکومت منتخب مردم (همچون ایران در دوران مصدق) کودتا کرده‌اند; ثانیاً، پیشرفت جامعهء شیلی در دوران پینوشه به وقوع نپیوسته، بلکه، پس از پینوشه و دموکراتیک شدن حکومت اتفاق افتاده است. بهتر است از زبان آلخاندرو فوکسلی ( Alejandro Foxley ) وزیر اقتصاد شیلی در دوران ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۴، پس از پینوشه، بشنویم که در پاسخ به این سوال که «چه انتقادی به اقتصاد بچه‌های شیکاگو دارید»؟ گفت:
الف- پس از ۱۷ سال حکومت پینوشه، ۴۴ درصد خانواده‌های شیلی زیر خط فقر بودند. ب- بچه‌های شیکاگو، کار خود را وسیعاً و بدون توجه به سرنوشت مردم، شروع کردند. و ما به ٣۰ درصد بیکاری رسیدیم. ج- از آن‌ها باید پرسید: «آیا چیزی راجع به آزارهای حقوق بشری می‌دانستید»؟ آن‌ها به ما می‌گویند: «هیچ سوالی نپرسید; به اقتصاد توجه داشته باشید.» من این جواب را نمی‌پذیرم. د- دموکراسی، در رابطه با رشد، توزیع درآمد و حل مشکلات مردم، می‌تواند موثر باشد. ه‌- در رشد اقتصادی، باید حفاظ‌هایی برای مردمی‌ که در فرآیند جهانی‌سازی به حاشیه می‌روند، تدارک ببینید. و- رشد اقتصادی متوسط ۱۷ ساله دوران پینوشه، ۵/٣ درصد و در ۱۰ ساله دوران دموکراسی هفت درصد بوده است. ز- هزینه‌های زیادی در مورد حقوق بشر، پرداخت کرده‌ایم.»
نظرات وزیر اقتصاد دوران حکومت دموکراتیک شیلی، به وضوح، کارنامهء عملکرد پینوشه و در واقع فریدمن را بیان می‌کند و بی‌نیاز از توضیح است. مشکل فریدمن و طرفداران وطنی ایشان این است که بازار آزاد پینوشه را عامل دموکراسی بعدی در شیلی می‌دانند، در حالی که عامل انسانی در کل آمریکای لاتین و گرایش عامهء مردم در این منطقه به عدالت اجتماعی- دموکراسی واقـعی- ناشی از حکومت چند دههء سیاست‌های تبعیض‌آمیز اقتصادی فریدمن درآمریکای لاتین - و از جمله شیلی- است.
فریدمن چگونه می‌خواهد دفاع خود از کودتای شیلی و بعد حمایت از پینوشه را برای اجرای سیاست‌های اقتصادی با تز اصلی خود آشتی دهد که «برای دستیابی به آزادی اقتصادی باید آزادی‌های سیاسی را برقرار کرد»!؟ آیا کودتا علیه یک دولت منتخب مردم و استقرار یک دیکتاتور که در غرب، صفت «خون‌آشام» گرفته است و هنوز پرونده او مطرح است (و با مرگ هفتهء پیش او، بسته شد) برقراری آزادی‌های سیاسی است؟ تناقض دیگری هم در اندیشه‌های فریدمن وجود دارد; وی در کتاب «سرمایه‌داری و آزادی» می‌گوید: «سودورزی جوهر دموکراسی است. هر دولتی که سیاست‌های ضدبازار را تعقیب کند، ضددموکراتیک است.» او با همین منطق، دولت دموکراتیک آلنده را که ۶۵درصد رای مردم شیلی را کسب کرده بود، شایستهء سرنگونی می‌دانست.
 
فریدمن و دخالت دولت
فریدمن برعکس کینز ( Keynes ) که اعتقاد داشت; «دولت وظیفه ‌دارد تا به اقتصاد سرمایه‌داری در دوران رکود کمک کند تا از آن خارج شود و نیز از انفجار تورمی‌ در دوران رونق جلوگیری کند»، معتقد بود: «دولت باید دست‌های خود را از اقتصاد دور نگه‌دارد و آن را به سوی بازار آزاد سوق دهد.» فریدمن حتی از این هم پیش‌تر می‌رود تا آن‌جا که به عنوان طرفدار آزادی فردی می‌گوید: «دولت باید مصرف مواد مخدر را قانونی کند»! وی حتی مخالف با «آموزش دولتی» و «دادن پروانه به پزشکان و دادن گواهینامه به رانندگان»، است. او کسی است کــه مـفـهــوم نـرخ بیکـاری طبیعـی ( The Natural Rate OfUnemployment ) را در اقتصاد بعد از کینز، در نظام سرمایه‌داری، جا انداخت. وقتی از او پرسیدند که از نظر شما دخالت دولت تنها ناکارآمد است یا غیراخلاقی هم هست؟ به صراحت پاسخ داد که: «هر دو» و افزود: «از نظر من غیراخلاقی است; اگر دولت بخواهد مانع من شود تا کتاب‌های مارکس را بخوانم یا ماری‌جوانا بکشم، در هر دو مورد دولت سعی می‌کند تا چیزهایی را که من از آن استفاده می‌کنم، کنترل کند. پول را از ثروتمندان گرفتن و آن را به فقرا دادن هم غیراخلاقی است.» وقتی مصاحبه‌کننده از او می‌پرسد: «چرا مخالف این هستید که دولت به فقرا و ضعیفان کمک کند؟» فریدمن می‌گوید: «هدف این است که در حد امکان فقیران و مستضعفان کمی ‌وجود داشته باشد; این نقطهء قوت این سیستم ایده آل است. به فقرای باقی مانده هم به طور خصوصی کمک می‌شود. مراقب خصوصی همیشه وجود داشته است.»
از فریدمن باید پرسید که در این «سیستم ایده آل» شما، چرا پس از دوران ریگان در آمریکا و پس از تاچر در انگلیس، فقیران بیش‌تر شدند و چرا «مراقبان خصوصی» به‌این فقیران کمک نمی‌کند؟ حدود ۴۰ میلیون آمریکایی (در ایالات متحده) و صدها میلیون مردم آمریکای لاتین زیر خط فقر هستند وضعی که نتیجهء مستقیم، تئوری‌های اقتصادی فریدمن است; این واقعیت را «مراقبان خصوصی» چگونه حمایت خواهندکرد؟    
مجله آبزرور لندن نوشت که پس از تاچر «بیش از دو میلیون کودک انگلیسی دچار عدم سلامت و رشد ناشی از سوء تغذیه هستند و از هر سه کودک انگلیسی، یک کودک در فقر و تنگدستی زاده می‌شود.» در مقالهء دیگری همین مجله نوشت: «بیماری‌های دوران دیکنز بار دیگر بریتانیای امروز را تسخیر کرده است و شرایط اجتماعی در بریتانیا درحال بازگشت به شرایط یک قرن قبل است; هولناک‌ترین موارد، قطع گاز، برق، آب و تلفن تعداد انبوهی از خانواده‌هاست که در زمستان‌های سرد انگلیس می‌میرند.»
وقتی از فریدمن می‌پرسند که چرا بازار سیاه ( Black Market ) را مثبت می‌داند، جواب می‌دهدکه «بازار سیاه راهی است که بازار آزاد را قادر می‌سازد تا عمل کند و راه باز کردن جامعه و قادر کردن مردم است...شما می‌خواهید با من معامله‌ای انجام دهید; قانون به شما اجازه نمی‌دهد; لیکن این معامله به نـفـع هـر دوتای ماست...بازار سیاه، محدودیت‌های مصنوعی حکومت را دور می‌زند.»
در تئوری فریدمن، مصالح ملی، منافع ملی و حقوق جمعی جایی ندارد; آنچه مهم ارزیابی می‌شود،   فقط و فقط منافع فردی است. وقتی از او می‌پرسند که چرا «نیکسون را سوسیالیست‌ترین رییس جمهور ایالات مـتحده می‌دانی؟»! پاسخ می‌دهد که «ایده‌های شخصی او علیه سوسیالیسم بود; ولی در زمان او قوانینی   وضع شد، مانند آژانس حفاظت از محیط زیست ( Environmental Protection Agency,EPA ) و سلامت اشتغال و مدیریت بهداشت ( Occupational Saftely and Health Administration,OSHA ) و ادارهء اجباری جهت اطمینان از اجرای حفاظت از محیط زیست   ( The Office of Enforcement and Compliance Allowance of the EPA ) و حدود یک دوجین از این مقررات دولتی که صنعت را کنترل می‌کنند. این‌ها در زمان   نیکسون تدوین شد که در دوران پس از جنگ سابقه نداشته است.»
ملاحظه می‌شود که از نظر فریدمن، چه چیزی اخلاقی نیست، حفظ محیط زیست، مقررات مربوط به سلامت محیط کار و مدیریت بهداشت و نظایر آن، چون از دید ایشان مقرراتی علیه توسعهء صنعت هستند!
در این ایده، خود فریدمن، دچار یک تناقض در عمل هم هست. «رابرت سولو» اقتصاددان لیبرال از MIT   و برندهء جایزهء نوبل اقتصاد، عملکردهای ریگان و فریدمن در دههء ۱۹٨۰ را «بازگشت به کینزگرایی» می‌داند.جریان از این قرار بود که فریدمن در ریاست جمهوری ریگان که عرضه پول به صورت غیرقابل پیش‌بینی شروع به افزایش کرد، پیش‌بینی می‌کند: «نتیجهء این افزایش عرضهء پول، برای اقتصاد آمریکا تورم خواهد آورد.»
اولاً، چنین اتفاقی نیفتاد و بنابراین تئوری‌های فریدمن «از درجه اعتبار ساقط و اطمینان به تئوری پولی وی دچار نقصان شد» و ثانیاً، اقتصاددان لیبرال آمریکا آقای «رابرت سولو» گفت: «آیا آن‌چه ریگان و به طورگسترده فریدمن انجام داد، بازگشت به کینزگرایی نیست»؟
فریدمن در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰٣ گفته قبلی خود را در مورد سیاست مطلوب روس‌ها پس از سقوط شوروی، چنین اصلاح کرد:«وقتی از من پرسیدند روس‌ها باید پس از سقوط شوروی به چه سیاستی متوسل شوند، پــاســخ دادم: خـصــوصــی‌سـازی، خصوصی‌سازی، خصوصی‌سازی. اما باید حاکمیت قانون را هم در پاسخ‌هایم ذکر می‌کردم»!
ملاحظه می‌فرمایید که فریدمن، در آخر عمر چگونه دچار تناقض شده است. از یک طرف با ممنوعیت مواد مخدر و بازار سیاه و در واقع هر قانونی مخالفت می‌کند و از طرف دیگر حاکمیت قانون را در روسیه بعد از شوروی ضروری می‌داند! آخر چه کسی باید حاکمیت قانون را در یک جامعه برقرار کند، جز دولت.
در یک مصاحبهء دیگر - در اواخر عمرش- از او پرسیدند: «شما یک بار گفتید که بازار هرکسی را سر عقل می‌آورد; آیا همهء فرهنگ‌ها می‌توانند در کاپیتالیسم کامیاب شوند»؟ فریدمن پاسخ داد:«نه; این را توسعهء متفاوت در آمریکای شمالی و آمریکای لاتین و جنوبی به خوبی نشان می‌دهد.»
 
علل موفقیت فریدمن
الف- ویژگی‌های شخصی

فریدمن به شدت حراف، پررو و مصر در ابراز عقیدهء خود بود. مشهور است که در گفت‌وگوهایش به جای سخن گفتن، فریاد می‌زده )!( و با پیگیری خستگی‌ناپذیری که در مناظره‌ها، بحث‌ها و اجتحاجات داشته، طرف مقابل را خسته می‌کرده است.
پل ساموئلسون، اقتصاددان آمریکایی و بـرنـدهء جـایـزهء نـوبل دربارهء او نوشته است:«فریدمن خود را مرد علم می‌دانست ولی در حقیقت بیش از آنچه می‌دانست، مملو از احساسات بود.» با احساسات سخن گفتن، پافشاری دایمی ‌بر عقاید خود و عدم پذیرش خطاها از او مردی آهنین ساخته بود که همه- به ویژه دولتمردان که منافع   طبقاتی و گروهی خود را در او می‌دیدند- فکر می‌کردند که حق با اوست. به قول پل کروگمان( Paul Krugman ) «اندیشه‌های نادرست، به دلیل این‌که به نفع گروه‌های قدرتمند هستند، رشد می‌کنند.»
فریدمن به هنگام احتیاج، عقاید خود را هم زیر پا می‌گذاشت. وی مدتی در وزارت خزانه‌داری آمریکا مشغول وضع مالیات بوده است، چیزی که با اندیشه‌اش در تضاد بود. خود او می‌گوید که همسرش هرگز او را به خاطر ایفای نقش در توسعه و تدبیر وضع مالیات بر درآمد نبخشیده است. ولی او عـملکرد خود را چنین توجیه می‌کند: «محدودیت برای مالیات‌ها ممکن است برای دوران جنگ مناسب باشد، اما وجود آن، اثرات منفی در دوران پس از جنگ می‌گذارد.»
وقتی از او پرسیدند که تو به دلیل حمایت از پینوشه در جهان منفور شده‌ای و آزار دیده‌ای، در پاسخی عجیب، گفت:«من آن را آزار نمی‌نامم; از آن لذت می‌برم.»
فریدمن در سال ۱۹۷۶ در استکهلم و به هنگام دریافت جایزهء نوبل، از طرف جامعهء روشنفکری و کارگری سوئد مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفت; وی در مورد تظاهرات گسترده‌ای که علیه او انجام شد، اظهار کرد: «این یک کنسرت بود» و هنگامی‌که از او پرسیدند: «آیا فکر نمی‌کنید که مسایل شیلی به شما لطمه زده باشد؟» پاسخ داد: «من شهرت عمومی ‌پیدا کرده بودم.»
وی در اظهار   نظری عجیب، پس از بازگشت از چین، برای روزنامهء استاندارد دیلی ( Standard Daily )   نوشت: «در چین کمونیست همان چیزهایی را گفتم که در شیلی گفته بودم; در چین کسی اعتراض نکرد ولی در شیلی اعتراضات و تظاهرات زیادی علیه من انجام شد. علت چیست»؟ آیا فریدمن اختلاف دو جامعهء شیلی و چین را نمی‌فهمید یا خود را به تجاهل می‌زد؟
 
ب- حمایت‌های حکومتی
فریدمن پس از انتخاب ریگان به عنوان رییس‌جمهور وارد کاخ سفید شد. قبل از آن وی به خاطر چاپ کتاب آزادی انتخاب ( FreetoChoose ) به اتفاق همسرش، معروف شده بود. پس از انتخاب ریگان، یک تور ۱٨ ماهه در سراسر دنیا به منظور ترویج این‌که: تنظیمات و دخالت‌های دولت در بازار آزاد به عنوان زهر مخرب جامعهء مدرن است، برای او و همسرش ترتیب دادند. این تور موضوع سریالی در شبکهء   PBS   شد که فریدمن ستارهء آن بود. در ۱۹٨٨ مدال آزادی و مدال علم ریاست جمهوری را هم دریافت کرد. سیاست‌های او همزمان با ریگان، توسط آلن واترز( Alan Waters ) رییس مشاوران اقتصادی تاچر، مورد قبول واقع شد و در انـگلیس به اجرا درآمد. اجرای سیاست‌های او توسط ریگان و تاچر - که هر دو، مخالف توسعهء دموکراسی، آزادی‌های سندیکایی و... بودند - اقتصاد جدیدی را پایه‌گذاری کرد که به نئولیبرالیسم شهرت یافت; عنوانی که قبلاً در غرب هم سابقه نداشت و منجر به توسعهء فقر، بیکاری و شکاف طبقاتی در این کشور و «کشورهای پیرامونی» شد که ‌این تئوری‌ها را به کار گرفتند و بعد از فروپاشی شوروی و تک‌قطبی شدن جهان، با پدیدهء جهانی‌سازی و صدور دموکراسی به کشورهای غیردموکراتیک پیوند خـورد; وضعی که ما اینک در عراق، افغانستان، کوزوو و ... شاهد آن هستیم. او بخش قابل توجهی از عملکرد حاکمان غرب را در مورد فقر، تبعیض، بیکاری و ... تئوریزه کرد و مشروعیت نظری آن را تامین کرد.
فریدمن کسی بود که حتی «محرمات» نظام سرمایه‌داری، همچون مصرف مواد مخدر، بازار سیاه، قاچاق و... را «حلال» کرد.    او وجود دو میلیون زندانی در آمریکا و چهار میلیون نفر دیگر را که تحت کنترل پلیس هستند، به‌ این دلیل نقد کرد که مواد مخدر در آمریکا قدغن است. وی به ماهیت نظام سرمایه‌داری نقدی نداشت که خالق معتاد و فقیر و جانی در زندان است بلکه به تنظیم قوانینی که آزادی‌های فردی را نقض می‌کنند، معترض بود. شاید بتوان گفت که   او یک آنارشیست ضد اخلاقی بود نه یک اقتصاددان محافظه‌کار.
 
فریدمن و نئولیبرال‌های وطنی
بالفرض که نظرات آقای فریدمن درکشورهای پیشرفتهء سرمایه‌داری، موفق بوده است ( البته که چنین نیست و در سطور گذشته، خلاف این ادعا، مورد اشاره قرار گرفت;) دیدگاه‌های وی، چه ربطی به جامعهء ما دارد و از کجا اقتصاددان‌های ما فهمیده‌اند که راه نجات جامعهء ما هم، پیروی از نظرات اوست. تدوین‌کنندگان برنامه‌های پنج سالهء اول، دوم، سوم و چهارم و چشم‌انداز ۲۰ ساله به شدت تحت تاثیر اندیشهء ‌این اقتصاددان بوده‌اند. اصول این برنامه چه بوده‌اند؟ خصوصی‌سازی، بازار آزاد، عدم دخالت دولت، برداشتن تعرفه‌های گمرکی و قبول توصیه‌های بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی. این‌ها، جملگی، جان‌مایهء نظرات فریدمن است.    
در این ۱۷ سال که برنامه‌های مزبور در دستورکار دولتمردان و برنامه‌ریزان ایران بوده، چه موفقیتی به دست آمده است؟ واضح است همگان قبول دارند که هیچ کدام از آن‌ها یا اجرا نشده‌اند و یا بسیار محدود پیش رفته‌اند. علت چیست؟ غیر از این است که یا این برنامه‌ها با فرهنگ جامعهء ما همخوانی نداشته‌اند و یا عوامل قدرتمندی از اجرای آن‌ها جلوگیری کرده‌اند؟ در هر دو حالت، برنامه‌ریزان مقصرند. برنامه‌ریز موفق کسی است که اولاً، شرایط فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعهء خود را در رابطه با برنامه، به خوبی بداند و ثانیاً، برنامه‌ای تدوین کند که اجرایی باشد. ایده‌آلیسم تحقق نیافتنی به ناامیدی و شکست تبدیل می‌شود; چیزی که اقتصاددان‌های نئولیبرال، پس از انتخابات ۱٣٨۴ با آن روبه‌رو شدند. امروز اقتصاد نمی‌تواند از فرهنگ و مذهب و روحیهء مردم جدا باشد.    
نفرتی را که جهان روشنفکری و عدالت‌خواه و آزادی‌طلب از ۱۹۷٣ از فریدمن داشت، شاید - به ‌این شدت - از پینوشه نداشت; به ‌این علت که انتظاری که از برنامه‌ریزان و سیاست‌سازان ( Policy Makers )   وجود دارد، درایت واقعیت‌گرایی و بومی‌گرایی است و الا طبیعت دیکتاتورها خونریزی است. موقعی که فریدمن در مقابل شکنجه‌ها، اعدام‌ها و آدم‌ربایی‌های پینوشه ساکت می‌ماند، فقط با این منطق که نظامیان شیلی اقتصاد آزاد را پیش می‌برند، در عین حال که اقدامی ‌غیرانسانی بود، پروژه نشدنی هم بود.
طراحان برنامه‌های پنج ساله در ایران نیز از ۱٣۶٨ به بعد،نگاه عمیقی به مقوله‌ها و مفاهیمی‌چون‌آزادی، عدالت، حقوق بشر و آزادی‌های مدنی ‌نداشتند. رویگردانی مردم از برخی جریان‌های سیاسی در انتخابات و تمایل اکثریت جامعه به «عدالت طلبان» و «فساد ستیزان»، آیا غیر از درک ملموس واقعیت‌های اجتماعی و جز این بود که فقر، اختلاف طبقاتی، فساد و بیکاری   رشد و گسترش یافته بود؟ موقعی که دلار٨۰ تومانی به ٨۰۰ تومان رسید و عملاً برنامه‌های آن‌ها با شکست روبه‌رو شد، سیاست انقباضی را پیش گرفتند و بعد شتاب برنامه‌ها را کم‌تر کردند ولی از اصول خود کوتاه نیامدند.
به ‌این جمله توجه کنید: «مصدق دموکرات نبود، چون منافع عمومی‌ را بر منافع شخصی ترجیح می‌داد.» این حرف عیناً ترجمهء حرف فریدمن در مورد «بازار سیاه»، «قانونی کردن مواد مخدر» و... است. این حرف ممکن است در میان عوام جامعهء آمریکا - و نه در میان فرهیختگان و روشنفکران آن- برد داشته باشد که هر کس به فکر خویش است ولی در جامعهء مذهبی ایران با هزاران آیه و روایت و بحث که در مورد ایثار و احسان، حقوق جمع و منافع ملی و مصالح ملی و ناسیونالیسم دیرینه و ریشه‌دار ایرانی وجود دارد، چه جای نشستن دارد؟ از دید نئولیبرال وطنی، دموکراسی یعنی رعایت حقوق فرد، حتی اگر فروش مواد مخدر،   بازار سیاه و ... باشد!
اشکال اصلی نئولیبرال‌های وطنی این نیست که گفته‌ها و نوشته‌های امثال فریدمن را به نام خود به خورد ما می‌دهند; اشکال این آقایان این است که فکر بومی، اندیشهء بومی، فرهنگ بومی‌ و رابطهء آن‌ها را با اقتصاد بومی‌ فراموش کرده‌اند و ذهن خود را از تفکر در این رابطه‌ها «آزاد» کرده‌اند. «ترجمه ‌اندیشی» که زنده یاد دکتر شریعتی از آن می‌نالید، بدبختی ماست. بعد هم انتظار دارند که مردم همچنان به برنامه‌های شکست‌خوردهء آن‌ها پایبند باشند. چه جاذبه‌ای در برنامه‌های آن‌ها وجود داشته و دارد که مردم فقیرتر و ضعیف‌تر شده به برنامه‌هایشان معتقد باشند؟
در همین دوران تجلیل از فریدمن، یکی از این آقایان گفته بود: «رانت، تولید را تنبل می‌کند»; وی با این جمله خواسته بود ابدیت سازوکار بازار را - که گفتهء فریدمن بود - اثبات کند. پرسش این‌جاست که‌ آیا برخورداری از رانت متفکران خارجی، ذهن صاحبنظر وطنی را تنبل نمی‌کند؟!
 
پوپولیسم اقتصادی
در انتخابات ریاست جمهوری ۱٣٨۴، تبلیغات کاندیداها هم جایگاه ویژهء خود را داشت و توجه ملموس و مشخص دو نفر از آن‌ها به معیشت مردم، درکسب آرای مردم موثر بود. وعدهء آقای کروبی در پرداخت ۵۰ هزار تومان به هر نفر بیش از ۱٨ سال و انگشت گذاشتن آقای احمدی‌نژاد در توزیع درآمد نفت و فساد گستردهء اقتصادی و اداری، نمی‌توانست در آرای آن‌ها فاقد تاثیر مناسب باشد. این‌که وعدهء آقای کروبی عملی بوده و یا آقای احمدی‌نژاد خواهد توانست به وعده‌های خود عمل کند، یا وضع را از این هم بدتر خواهد کرد، موضوع مقالهء دیگری است. آنچه ‌این‌جا به اقتصاددان‌های پیرو فریدمن، باید متذکر شد، این است که اولاً، هر نتیجه‌ای که انتخابات ۱٣٨۴ به همراه داشته باشد، تقصیر شماهاست. ایران نه آمریکاست نه انگلیس و نه آمریکای لاتین. ایران به دلایل متعددی دارای پتانسیل قدرتمند و عدالت‌خواهانه است;این پتانسیل را نه شریعتی خلق کرده است و نه مصدق;این پتانسیل در ذات فرهنگ، مذهب و تاریخ این مملکت وجود دارد و ثانیاً، ناقوس مرگ نئولیبرالیسم در جهان به صدا در آمده است. انتخابات کشورهای آمریکای لاتین و تهاجمات آمریکا و متحدانش در منطقهء ما، فقط یک سخن دارد و آن این‌که «پرچم دموکراسی از دست سرمایه‌داری افتاده است.»
 
منبع: روزنامه سرمایه

منابع:
۱- شرحی بر زندگی اقتصاددان فقیه، میلتون فریدمن، قهرمان آزادی خواهی، کارگزاران ٨/۹/٨۵، مترجم: اسماعیل عبادی بدون ذکر نویسنده؟!
۲- مرگ مرا بازنشسته می‌کند، آخرین گفت‌وگو پیش از مرگ، منبع: زود دویچه سایتونگ. مترجم: امیر علیزاده، اعتماد ملی ۲۹/٨/٨۵
٣- مصاحبه با رای رابرتز، ترجمه در دنیای اقتصاد ۲۶/۶/٨۵ و ۲/۷/٨۵، مترجم: شادی آذری
۴- Prpfessor Emeritus, University of Chicago, WWW.pbs.org
۵- Harberger, WWW.pbs.org “Al“Arnold
۶-   ۲۰۰۶ rd‚۲٣.Economist, NOV
۷-     Milton Friedman-Wikipedia, the free encyclopedia
٨- WWW.Rastak.com
۹- نئولیبرالیسم و نظم جهانی- بهره‌کشی از مردم، نوام چامسکی، ترجمهء حسن مرتضوی، نشر دیگر، چاپ دوم، ۱٣٨۲


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست