سه داستانک از کیم مونزو
ترجمه
علی اصغر راشدان
•
خانم بایگان بلند بالا و قشنگ است، با صورت برجسته سرزنده ی ویژه. روشنفکر و خوشایند است و دارای چیزیست که مردم شخصیتش می نامند. فوتبالیست بلند قد و خوش تیپ است، با چهره برجسته سرزنده ی وِیژه. روشنفکر و خوشاینداست و دارای چیزیست که مردم شخصیتش می نامند.
(از "عشق")
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ خرداد ۱٣۹۵ -
۲۹ می ۲۰۱۶
Quim Monzo
Der Glaube
کیم مونزو
باور
(متولد۲۴مارس۱۹۵۲دربارسلون،کاتالونیای اسپانیا)
- انگاردوستم نداری.
- عاشقتم.
- ازکجااینومیدونی؟
- نمیدونم.حسش میکنم.می بینمش.
- چیجوری میتونی مطمئن باشی چیزی که حس میکنی عشقه ونه یه چیزدیگه؟
- عاشقتم،واسه این که توباهمه زنائی که توتموم زندگیم دیده م فرق داری.جوری عاشقتم که تاحالاعاشق هیچکس نبوده م ودیگه م هیچوقت نمیتونم باشم.توروازخودمم بیشتردوست دارم.واسه توزندگیمومیدم،میگذارم زنده زنده پوستمو بکنن،میگذارم باچشمام تیله بازی کنن.میگذارم تودریای اسیدپرتم کنن.دوستت دارم.عاشق تموم چاله چوله های تنتم.توچشمات نگاکه میکنم،خوشبخترینم.تومردمکات خودمویه ذره می بینم.
زن عصبی سرش راتکان میدهد:
- اوه رائول،اینوجدی میگی؟چیجوری بفهمم واقعامنودوست داری،چیجوری میتونم حرفتوباورکنم؟خودتوودرنتیجه منوفریب نمیدی...واقعامنودوست داری؟
- اونقده عاشقتم که تاحالاهیچکس نتونسته یه نفرواونقده دوست داشته باشه.وقتیم بخوای دیگه منونبینی وبخوای دورم بندازی،بازم عاشقتم.توسکوت ومخفیانه م دوستت میدارم.تاوقتی ازسرکاربیائی منتظرمیمونم،فقط واسه این که ازدورببینمت.چیجوری میتونی شک کنی که دوستت دارم؟
- چیجوری میخوای شک نکنم؟کدوم گواهی واقعی رودارم که تومنودوست داری؟درسته،تومیگی منودوست داری،اوناهمه ش حرفه،آدم حرفم میزنه که راهشوپیش ببره.میدونم توروخیلی دوست دارم،چیجورمطمئن شم که توم منودوست داری؟
- بانگاکردن توچشمام.نمیتونی توچشمام بخونی که واقعاعاشقتم؟توچشمام نگاکن.فکرمیکنی اونام میتونن فریبت بدن؟دارم ازت مایوس میشم.
- داری ازم مایوس میشی؟وقتی اونجورموشکافانه مایوس میشی،پس نمیتونی منوخیلی دوست داشته باشی.بعداونجوری می پرسی چیجوری میتونم ازعشقت مایوس شم؟
توچشمهای زن نگاه کردودستهاش راگرفت:
- عاشقتم.خوب گوش میدی؟من عاش...ق ...تم.
- اوه!«من عاشقتم.»،«من عاشقتم.»...گفتنش خیلی ساده است«من عاشقتم.»
- پس بایدچی کارکنم؟بایدخودکشی کنم که باورکنی؟
- تبدیل به ملودرام نشه.اصلااینجورحرف زدنوخوش ندارم.توهمیشه فوری حوصله ت سرمیره.اگه واقعامنودوست داری،اینجورفوری حوصله ت سرنره.
- حوصله م اصلاسرنمیره.فقط یه سئوال ارت دارم:چیجوری بهت ثابت کنم که عاشقتم؟
- نمیتونم چیزی بهت بگم.بایدازخودت دربیاد.قضیه خیلیم ساده نیست،اونجوری که تونگامیکنی.
زن مدتی مکث میکند.به رائول دقیق میشود،آه می کشدوتسلیم میشود
- احتمالابایدحرفتوباورکنم.
- طبیعیه که بایدباورکنی.
- واسه چی؟چی این اطمینونوبهم میده که توفریبم نمیدی یاسرآخرخودتوعشق منوباورداری.رواین حساب،اگه ازته قلبتم بهش آگاه نیستی بهم بگو. منوواقعاواصلادوست نداری؟میتونه خیلی خوب باشه که خطانکنی.من باورنمی کنم توصمیمی باشی.فکرمیکنم وقتی بهم میگی دوستم داری،واقعابهش اعتقادداری.اگه الان اشتباه میکنی چی؟چیزی که حس میکنی عشق به من نیست وتاثرمخصوص یاچیزی شبیه اونه؟ازکجامیدونی که اون واقعاعشقه؟
- تومنوبه شدت مریض میکنی.
- معذرت میخوام.
- من فقط میدونم عاشقتم وتوباسئوالات مغزمومغشوش میکنی.واسه من دیگه کافیه.
- شایدم منودوست نداری....
۲
عشق
خانم بایگان بلندبالاوقشنگ است،باصورت برجسته سرزنده ی ویژه.روشنفکروخوشاینداست ودارای چیزیست که مردم شخصیتش می نامند.فوتبالیست بلندقدوخوش تیپ است،باچهره برجسته سرزنده ی وِیژه.روشنفکروخوشاینداست ودارای چیزیست که مردم شخصیتش می نامند.
رفتارخانم بایگان بافوتبالیست متکبرانه است.خودراخشک وبی تفاوت نشان میدهد.هرازگاه فوتبالیست به خانم بایگان تلفن میکند(همیشه اوتلفن میکند،خانم هیچوفت بهش تلفن نمی کند.)،همیشه میگویدآن روزنمیتواندهیچ کاری براش بکند.وانمودمیکندعاشق دیگری دارد.فوتبالیست قضیه راباورنداردومیتواندرودرخواستش پافشاری کند.خانم بایگان معمولابه جریان فکرمیکند(امانه خیلی زیاد،وگرنه متوجه نشانه هائی ازرفتارنامعقول خودمیشود.)وبه این نتیجه میرسدکه به چه دلیل بافوتبالیست متکبرانه برخوردمیکند،خانم بایگان اصولافوتبالیست راخیلی دوست دارد،میترسداگربافوتبالیست متکبرانه برخوردنکند،به تورش بیفتدوسخت عاشقش شود- به همان اندازه که فوتبالیست عاشق اوست.نقشه خانم بایگان این است:هربارکه به رختخواب خواهندرفت،فوتبالیست بایدبه سختی احساس خوشحالی کندوبرای لذت بیشترطوری گریه کندکه باهیچ زن دیگرنکرده.چرا؟خودفوتبالیست هم نمیداندومعتقداست تکبرخانم بایگان همه چیزنیست،به هیچوجه عامل اصلی نیست.فوتبالیست اصولامیداندزن دوستش دارد،این راهم میداندکه چراخودراخشک وترشرونشان میدهد،به این دلیل که هنوزبه تورش نینداخته،وگرنه خیلی هم دوستش دارد- همانقدرکه خودش عاشق خانم بایگان است.
فوتبالیست دوست داردخانم بایگان باتکبرباهاش برخوردنکند،یاحداقل برخوردش بهترباشد.اززاویه ای نگاهش کندکه تنهاامکان ارتباط بین شان نباشد.اززاویه ای که اظهارعشق کردن بهش توام باترس نباشد،فوتبالیست عاشق مهربانی خانم بایگان شود.مهربانی ئی که هرلحظه به خاطرایجادش ترس بیشترنشان ندهد.
فوتبالیست بازنهای دیگرخودرارهامیکند.معتقداست تامرزآمده ونمیتواندبیشترازآن تحمل کندکه زن بااومثل فلان عاشق عادی ایکس برخوردکند،به سختی نگاهش کند،ازش استفاده کندواجازه دهدبلندشود.
همیشه دوباره کوتاه می آید.نه به این دلیل که دیگران ازش خوششان نیاید،کاملابرعگس،جریان فوق العاده،روشنفکرانه،زیباست وزنهادوست داشتنی اند،امامثل وقتی باخانم بایگان است،آنهمه هیجان انگیزنیست.
روزی،یک بعدازظهرخانم بایگان موقع بیرون رفتن اوراکناردرخروجی درحال سیگارکشیدن می بیند،قلبامتوجه فوتبالیست میشودوباهاش حرف میزند.فوتبالیست میگوید:
«لازم نیست اونهمه شکننده وترشروباشی،اونقدردوستت دارم که میتونی بدون ترس همونجورکه هستی خودتونشون بدی.مهربون که باشی ازت هیچ سوء استفاده ئی نمیکنم وبیشتردوستت میدارم.میدونم مهربونی،میدونمم تظاهربه نامهربونی میکنی.»
خانم بایگان ازخشم برافروخته ازفوتبالیست پرسید:
«توکی هستی که میگی چی کارکنم وچی کارنکنم؟»
فوتبالیست رابه طرف خودمی کشدویک سیلی هدیه ش میکند.آن بعدازظهرانگارهیچ اتفاقی نیفتاده،فوتبالیست غرق سرخوشی است.
روزی کاملانامنتظره،مثل همیشه خیلی خشن نیست.فوتبالیست غافلگیرمیشود:
«شایدم دوباره راجع به قضیه فکرکرده.حالایه باردیگه برم سراغش،بدون گفتن یک کلمه درباره قضه.»
روزبعدهم خانم بایگان مهربان است.فوتبالیست خیلی خوشحال است:
«بالاخره فهمیده نبایدترس داشته باشه ومیتونه خودشو همونجورکه هست نشون بده،بدون این که جائیش دردبگیره.»
حالاتو رختخوابند.فوتبالیست آنقدربرانگیخته است که باهرنوازش ازخودبیخودمیشود.هرتماس ملایم توخوشبختی غرقش میکند.آنقدرمهربانی فراوان همه جارادرخودگرفته که فوتبالیست اصلاوابداتمایل نداردباخانم بایگان بخوابد.کافیست به هم بچسبندوبگویند:
«چقدرعاشق همدیگه هستیم!»
خانم بایگان حالادرادامه این رامیگوید.
دیگرهیچوقت باتکبررفتارنمیکند.آنقدرفوتبالیست رادوست داردکه صبحها،ظهرهاوشبهامیگوید:
«خیلی عاشقتم.»
پیرهن وکتاب به فوتبالیست هدیه میکند.هروقت فوتبالیست بخواهد،خودراهم بهش هدیه میکند.حالاخانم بایگان همیشه وهرازگاه به فوتبالیست تلفن میزندومیخواهدهرروزببیندش.یک شب بهش پیشنهادعقدقراردادازدواج میکند.
فوتبالیست بانگاهی یخزده بهش خیره نگاه میکند.به خاطرپیشنهادی که خانم بایگان الان داده،فوتبالیست تامدتی نه چندان دورپیش بازوی راستش را دراختیاراوگذاشته بود...
٣
تصمیم
زن افسونگرومردمقاومت ناپذیرسرشب توکافه ای بادیوارهای گل اخرائی هم راملاقات میکنند.توچشمهای هم نگاه که میکنندمیفهمند آخرین دیدارشان خواهدبود.توهفته های اخیرهردوبه گسستگی رشته هائی که طی سه سال درهم تنیده اند،پی برده اند.هرساعت میتوانستندبه هم تلفن کنند.اجازه داشتندبه خاطرهم زندگی کنند.بعدازظهرهای کسالت آوریکشنبه هایک بارهم نگذاشتندگرفتارتیرگی احساس شوند.حالادیگررشته های کوتاه درحال تکه تکه اند.لحظه ای رسیده که عاشق هم بودن به یاس میگراید.بایدتصمیم گرفت.
درگذشته تقریباروزانه هم رامیدیدند،اگرنمیدیدند،به هم تلفن میزدند-حتی درطول کنفرانسی در«نوااسکوتیا».توهفته های اخیربه سختی سه بارهم رادیده اند؛دیدارهای خوشحال کننده ای هم نبودند.بدون حرف زدن درباره اش،هردومیدانندبادیدارامروز،بدرودبرگشت ناپذیرفرارسیده است.به چنان نقطه نفوذکننده دوطرفه ای رسیده اندکه لازم نمیدانندهردواجبارابه صراحت بگویندچقدرکسالت آورند،درحال حاضربرهردوروشن است.دست هم رامیگیرندو(هرکدام درسکوت خود)هیاهوی کامل ناشی ازهرزگی درطول زمان باهم بودن رابه خاطرمیاورند:خودنیزدراین قضیه سردرگمند.جریان تعجب آورنیست،نمایش چنین فطعات آکروباتیک توباقیمانده زندگی شان انگارلنگ میزند.زن قراردیدارشامی بامردی دارد.مردنیزقراردیدارشامی بازنی دارد.
زن افسونگربعدازدسریک ونیم ساعت وقت لازم داردتابامردی که قرارملاقات داردتورختخواب برود.مردبرگشت ناپذیرسه ساعت وقت لازم داردتابامصاحبش تورختخواب برود.هردوازاین که کشف میکنندچقدردست وپاچلفتی آنجامیمانند،پاک درهم ریخته اند.چقدرمنفعل!چقدربی تجربه!چقدرترسیده وچقدربیحوصله!جلوشان یک راه درازدرست قدمیکشدتابامعشوقه های جدیدبه کمال برسند-ازهمان جائی که امشب بایک قهوه بدرودگفته اند....
|