سرمایه داری، تولید و تکنولوژی-بابک پاکزاد
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ خرداد ۱٣۹۵ -
۴ ژوئن ۲۰۱۶
فرماسیون یا صورت بندی اجتماعی اقتصادی از اصول و مفاهیم بنیادی نگرش مادی به تاریخ است. مرحله ای از تکامل تاریخی است که با شیوه تولید معین و روبنای متناسب با آن مشخص می شود. وقتی از فرماسیون سخن می گوییم از یک مفهوم همه جانبه و از یک ارگانیسم تمام عیار اجتماع بشری سخن می گوییم که دارای قوانین خاص زایش، گسترش و عملکرد است. امیر نیک آیین در کتاب ماتریالیسم تاریخی به موارد زیر در مورد هر فرماسیون معین اشاره می کند:
نیروهای مولده شالوده مادی و فنی آن جامعه را تشکیل می دهد،
مناسبات تولیدی ساخت اقتصادی آن را بنا می نهد،
کلیه اندیشه ها و نهادها، ایدئولوژی ها و موسساتی که برپایه آن بنا می شود، روبنای آن جامعه را می سازد،
و بالاخره آن جامعه با عناصری چون زبان و شکل معین سازمان خانواده و گروه های قومی و انسانی اش همراه است.
تمام عوامل فوق در برهم کنشی کامل و وحدت دیالکتیکی کامل قرار دارند و از هم دیگر متاثر می شوند. واقعیت این است که در تعریف فرماسیون همه این عناصر دخالت دارند و از این جهت تعریف فرماسیون به شیوه تولید تقلیل پیدا نمی کند اگرچه شیوه تولید شالوده و اساس آن است.
و اما هایلبرونر چگونه سرمایه داری را به مثابه فرماسیون تعریف می کند. از نظر هایلبرونر بهترین شیوه نگاه به سرمایه داری ، نگریستن آن به مثابه یک فرماسیون تاریخی است که آن را از فرماسیون های پیشین متمایز می کند و با نهادهای اساسی و محوری خاص خود و حرکت این نهادها در کلیت فرماسیون تعریف می شود. اگرچه سرمایه داری تجلیات بسیار متنوع و گوناگونی از دوره ای به دوره دیگر و از مکانی به مکان دیگر دارد، نهادهای محوری آن و تحرکات متمایز کننده اشان در تمام این تجلیات قابل مشاهده اند و به ما اجازه می دهند از سرمایه داری به مثابه یک هویت تاریخی سخن گوییم و آن را با نظام پادشاهی امپراطوری باستان یا نظام فئودالی مورد مقایسه قرار دهیم.
بزرگترین دستاورد جوامع سرمایه داری ظرفیت آنان برای انباشت ثروت در مقیاسی بی سابقه است. درک این نکته مهم است که انباشت ثروت در نظام سرمایه داری از نظر کمی و کیفی با ثروت انباشته شده در جوامع پیشاسرمایه داری متفاوت است. یکی از تمایزات اصلی این است که ثروت انباشته شده تحت نظام سرمایه داری نه برای ارزش استفاده ویژه اش بلکه بخاطر ارزش مبادله عمومی اش ارزشمند است. بنابراین ثروت تحت نظام سرمایه داری نوعا به مثابه کالا انباشته می شود، اشیائی که - به جای مصرف مستقیم و یا لذت دارنده اش از آنها - برای فروش تولید می شوند. موفقیت خارق العاده سرمایه داری در انباشت ثروت در معنای آن است که تولید کالاها گسترش بیشتر ثروت - در فراسوی انباشت آن به مثابه ارزش استفاده، برای حاکمان فرماسیون های تاریخی قبلی - را ممکن کرده است.
مارکس انباشت ثروت تحت نظام سرمایه داری را به مثابه یک مدار (چرخه) که در آن پول به کالا تبدیل شده تا به ازای مقادیر بیشتری پول فروخته شود در نظر می گیرد. و بر این تبدیل و دگردیسی پایانی نیست. این مدار به شکل زیر فرموله می شود:
M-C-M*
البته همانطور که گفته شد فرماسیون محدود به شیوه تولید نمی شود و هایلبرونر نیز در مقاله سرمایه داری به مناسبات تولید، رابطه کارگر و کارفرما، بحث ایدئولوژی و فرهنگ متناظر با شیوه تولید پرداخته است.
به چه معنا سرمایه داری یک نظام پویا و در حال تحول است؟
هیلبرونر می گوید سرمایه داری از دوره ای به دوره ی دیگر و از مکانی به مکان دیگر اشکال و تجلیات بسیار متنوع و گوناگونی داشته، کافی است سرمایه داری دوران دیکنز در انگلستان را با سرمایه داری قرن بیستم سوئد یا ژاپن مقایسه کنید. وقتی می گوییم نظام سرمایه داری به صورت مدام در حال تحول است نظر به این اشکال و تجلیات داریم به رغم آن که همه آنها در نهادهای محوری اصلی و تحرکات متمایز کننده از فرماسیون های پیشا سرمایه داری اشتراک داشته باشند. متابولیسم درونی سرمایه داری مدار پول-کالا- پول است که در تحولات سرمایه داری از دوره ای تاریخی به دوره ای دیگر منتقل می شود. این دوران ها را به این گونه دسته بندی و شناسایی کرده اند مرکانتیلیسم در دوره اوان و متاخر، دوران پیشاصنعتی، سرمایه داری صنعتی اوان و متاخر و سرمایه داری مدرن( یا متاخر یا دولتی). البته می توان به نوع تحولات نهادی که دوره ای را از دوره دیگر متمایز می کند اشاره کرد که شامل ابعاد و ویژگی بنگاه ها، روش های ورود و درگیرشدن با کار و مدیریت و نظارت بر کار و نیروی کار، ظهور و تحکیم اتحادیه های کارگری درون بخش های متنوع اقتصاد، پیشرفت تکنولوژیک و تحولات سازمانی است. دیوید گوردون اصطلاح ساختار اجتماعی انباشت را مطرح ساخت تا نظرها را به سوی چارچوب در حال تغییر تکنیکی، سازمانی و شرایط ایدئولوژیکی که درون آن فرآیند انباشت محقق می شود جلب کند.
مبحث بعدی به تحولات مدام تکنولوژیک در نظام اقتصادی سرمایه داری اختصاص دارد. زیربنای ایده تحول تکنولوژیک بمثابه فرایند اجتماعی، بحثی عمومی پیرامون اهمیت بافت اجتماعی و مجموعه ارتباطات است. براساس این مدل، تحولات تکنولوژیک به مثابه فرایندی اجتماعی دیده می شود که شامل تولید کنندگان، پذیرندگان تکنولوژی و دیگران (نظیر دولت) هستند که به شکل عمیقی متاثر از شرایط زمانی و مکانی فرهنگی، نهادهای سیاسی و استراتژی های بازاریابی هستند. در اقتصاد های مبتنی بر بازار آزاد (سرمایه داری)، حداکثر کردن سود محرک قدرتمند تحول تکنولوژیک است. به صورت عمومی، تنها آن دسته از تکنولوژی ها توسعه داده شده و به بازار می رسند که به حداکثر رسانی سود را برای مالکان درآمد سرمایه تولیدی تضمین کنند.هر تکنولوژی که در برآوردن این هدف ناتوان باشد به رغم این که پاسخگوی نیازهای مهم اجتماعی باشد از دستور خارج خواهد شد. بنابراین تحول تکنولوژیک فرایندی اجتماعی است که قویا توسط منافع مالی سرمایه جهت داده می شود. در حال حاضر هیچ فرایند دمکراتیکی ناظر بر این امر نیست. مثلا چیزی شبیه رای دادن پیرامون مطلوبیت اجتماعی و زیست محیطی یک تکنولوژی قبل از توسعه و بازاریابی آن که به شهروندان عادی اجازه می دهد جهت روند تحولات تکنولوژیک را هدایت کنند. این تنیدگی و رابطه متقابل و پویای تکنولوژی و سرمایه داری در مفهوم « تخریب خلاق» بیشتر باز خواهد شد.
اصطلاح «تخریب خلاق» توسط جوزف شومپتر به ویژه در کتابش تحت عنوان سرمایه داری، سوسیالیسم و دمکراسی مطرح و همه گیر شد.قبل از آن و در کتب دیگرش به نام چرخه های تجاری او تلاش کرد ایده های بدیع نیکلای کندراتیف و سیکل های موج بلند وی را که شومپتر باورداشت محرک آن ابداعات تکنولوژیک است اصلاح و بهبود بخشد. سه سال بعد در کتاب سرمایه داری، سوسیالیسم و دمکراسی شومپتر اصطلاح تخریب خلاق را مطرح کرد که به وضوح تحت تاثیر و در رقابت با تفکر مارکسیستی است و از آن جهت توصیف فرایند بی نظمی و اختلال و تلاشی که با آن ابداعات همراه هستند بهره برد. شومپتر می گوید:
سرمایه داری بر مبنای طبیعتش شکل یا متدی از تحول اقتصادی است و نه تنها هرگز ایستا نبوده بلکه نمی تواند باشد. ضربان اصلی که موتور سرمایه داری را در حرکت نگه می دارد ناشی از کالاهای مصرفی جدید، روش های جدید تولید و حمل و نقل، بازارهای جدید و اشکال نوین سازمان صنعتی است که بنگاه سرمایه داری خلق می کند.
گشودن بازارهای جدید، چه داخلی چه خارجی، و توسعه سازمانی از کارگاه ها و کارخانه ها به شرکت هایی نظیر یو. اس. استیل، فرایند تغییر و تبدیل صنعتی را نشان می دهد که بشکلی مدام ساختار اقتصادی را از درون دگرگون و متحول می کند. به شکلی مداوم اشکال کهنه را نابود می کند و مدام شکل های نوینی خلق می کند. این فرایند تخریب خلاق، واقعیت اساسی نظام سرمایه داری است. این است آن چه سرمایه داری را شامل می شود و مستلزم هر شرکت سرمایه داری برای تدام حیات است.
در چشم انداز شومپتر از سرمایه داری، معرفی ابداعات توسط کارآفرینان یک نیروی مختل کننده و مولد تلاشی است که رشد اقتصادی را پایدار می کند. حتی اگر ارزش کمپانی های تثبیت شده و نیروی کاری که به درجاتی از قدرت انحصاری ناشی از پارادایم های اقتصادی، مالیاتی، سازمانی و تکنولوژیک پیشین برخودارند را نابود کند. با این حال شومپتر نسبت به پایدار ی این فرایند بدبین است. و آن را سرانجام منتهی به تحلیل رفتن و متزلزل شدن چارچوب های نهادی خود سرمایه داری می بیند.
رابطه تکنولوژی با تله مالتوسی
«تله مالتوسی» به آرای توماس مالتوس درباره رابطه جمعیت با درآمد کل برمی گردد که در اثر مشهور وی « رساله ای در باب اصل جمعیت» مطرح شده است. به نظر مالتوس درآمد متوسط نتیجه رابطه محصول / جمعیت است و در حقیقت رابطه ای معکوس بین آنها برقرار است. یعنی وقتی جمعیت افزایش پیدا کند درآمد متوسط کم می شود و برعکس. البته این در شرایطی است که عوامل دیگر ثابت باشند. در این فرمول خطی، از آنجا که محصول تولید شده به دلیل عدم دخالت عامل خارجی (تکنولوژی) ثابت است، اگر جمعیت افزایش پیدا کند، درآمد متوسط کم می شود و اگر بخواهیم درآمد متوسط را افزایش دهیم باید از جمعیت کاسته شود. در حقیقت نظریه تله مالتوسی منطقی است نا امیدوارانه و چه بسا منطقی است برای کشتار بر اثر بیماری های اپیدمیک، جنگ و قحطی.
و اما آن چه منطق تله ی مالتوسی را شکست عامل تکنولوژی بود. تکنولوژی به مثابه عاملی که از مسیر فن شناسی و کشف ابزار و فنون جدید و ساخت سازمانی متناسب با آن بهره وری تولید را بالا می برد، کل معادله تله ی مالتوسی را به هم می ریزد. با بالا رفتن بهره وری تولید دیگر پیش فرض ثابت بودن محصول در این معادله بی معناست و این یعنی به ازای جمعیتی معین درآمد بیشتری ایجاد می شود.
بدیهی است که انقلاب صنعتی در انگلستان نقطه عطفی در گذر از تله مالتوسی محسوب می شود، تا قبل از آن همان رابطه خطی میان درآمد متوسط و جمعیت حاکم بود اما با تحول تکنولوژیک ناشی از انقلاب صنعتی این روند تغییر می کند. قبل از انقلاب صنعتی ما با چنین تحولی در پیشرفت علوم و فنون مواجه نبودیم و طبقه اشراف صاحب دارایی و نیروی کار نیز متمایل به سرمایه گذاری در عرصه تکنولوژی نبودند.
انقلاب صنعتی در انگلستان رخ داد. ولی چرا انگلستان؟ برای توضیح این مساله باید باز به موضوع تکنولوژی بازگردیم. تکنولوژی به دو گروه عمده تقسیم می شود: تکنولوژی های کاربر و تکنولوژی سرمایه. تکنولوژی های کاربر استفاده بهینه از نیروی کار را مد نظر دارند و تکنولوژی های سرمایه استفاده بهینه از سرمایه. اگر دستمزدها بالا باشد گرایش سرمایه داران به سرمایه گذاری در تکنولوژی های سرمایه است و می خواهند با جایگزین کردن تکنولوژی به جای نیروی کار هزینه ها را کاهش دهند. در انگلستان در زمان انقلاب صنعتی به دلیل جمعیت کم دستمزدها بالا بود و این انگیزه لازم برای سرمایه داران برای سرمایه گذاری در تکنولوژی را فراهم آورد چرا که به مدد تکنولوژی تولید مقدار برابر محصول با هزینه کمتر را میسر می کرد. در حقیقت به مدد بهبود تکنولوژی می توانیم با هزینه کمتر تولیدات بیشتری داشته باشیم و تله مالتوسی را منتفی کنیم. به مدد تکنولوژی و انقلاب صنعتی هم رشد جمعیت و هم افزایش درآمد را شاهد بودیم. افزایش دستمزد خود برای محصولات تولید شده با تکنولوژی برتر که دارای کیفیت بهتری هستند ایجاد بازار می کند و جامعه قادر به بازتولید خود می شود. به این ترتیب سرمایه دار نیز از افزایش متوسط درامد منتفع می شود. ظاهرا باید جامعه نیکبخت باشد و همه راضی اما چنین نیست تکنولوژی تله ی مالتوسی را شکست اما خود در دام تله ی اقتصاد بازار گرفتار است. همانطور که دینامیسم اقتصاد بازار تله ی مالتوسی را نابود کرد همین دینامیسم موانع جدی در برابر پویش هایی است که منافع اکثریت جامعه را در پی دارد و از درون همین تناقضات است که فرماسیون تاریخی جدید می شکفد.
مفروضات اقتصاد جریان غالب و مدل معمای زندانی
در انتها ، حال که مشخص کردیم اقصاد بازار و دینامیسم آن محرک اصلی تحولات فنی و تکنولوژیک در فرماسیون سرمایه داری است، باید مدعیات و مفروضات اقتصاد بازار به مثابه ی اقتصاد جریان غالب را مورد ارزیابی و نقد قرار داد. آیا همانطور که آدام اسمیت می گوید، پیگیری منافع شخصی و دست نامرئی بازار است که مبادلات میان افراد را به کاراترین و بهینه ترین شکل ممکن سامان می دهد؟ اسمیت برآن است که پی گیری منافع شخصی محرک اساسی مبادلات است و نه حس نوع دوستی. اقتصاد جریان غالب نیز با محور قرار دادن مدعیات اسمیت بر همین نظر است. اما این تمام داستان نیست، اقتصاد دگر اندیش مفروضات دیگری را مطرح می کند و معتقد است در شرایطی که افراد تنها به نفع شخصی خود فکر نمی کنند ، تخصیص منابع کمیاب به شکل متفاوتی صورت می گیرد. آنها بر این باورند که افراد می توانند از این که دیگران نیز منتفع شوند احساس رضایت کنند و حتی می توانند از نفع دیگران منتفع شوند. تئوری ای که نظریه تخصیص منابع کمیاب بر اساس نوع دوستی را تبیین می کند تئوری بازی هاست. به مدد این تئوری می توان به ارزیابی صحت مدعیات دو دیدگاه پرداخت.
مدل معمای زندانی که در این جا تشریح می شود براساس تئوری بازی ها ساخته و پرداخته شده است. دو مجرم زیر بازجویی برای اعتراف تحت فشار قرار دارند. پلیس سه گزینه را پیش روی آن ها قرار می دهد ۱- اگر یکی اعتراف و دیگری انکار کند اعتراف کننده آزاد می شود و انکار کننده به ده سال زندان محکوم می شود ۲- اگر هر دو انکار کنند هر دو به یک سال زندان می روند ٣-اگر هر دو اعتراف کنند هر دو پنج سال به زندان می افتند.
در چنین شرایطی اگر هر یک از مجرمین پی گیر منفعت شخصی خودش باشد و بر این تصور باشد که طرف مقابل نیز پی گیر منفعت شخصی اش است و انتخاب بر این مبنا صورت گیرد؛ با توجه به این که زندانی ها اطلاعی از هم دیگر ندارند، تصمیم به اعتراف می گیرند. که صد البته انتخابی بهینه نیست، زیرا هرکدام نسبت به گزینه دوم چهار سال بیشتر در زندان سپری می کند. حتی این موضوع از نظر اجتماعی و هزینه های اجتماعی نیز بهینه نیست چرا که جمعا این دو باید ده سال را در زندان بگذرانند. البته با داشتن پیش فرض پی گیری منفعت شخصی، این انتخاب از زاویه فردی بهتر از احتمال گزینه یک است که فرد ممکن است به ده سال زندان محکوم شود.
حال اگر زندانیان به منفعت شخصی خود فکر نمی کردند و خود را به جای دیگری می گذاشتند، نتیجه بهتری برای هر دو حاصل می شد. در صورتی که زندانی این گونه فکر می کرد که چه کنم که به نفع دیگری هم عمل کنم و فرض می کرد که طرف دیگر هم چنین استراتژی مسلطی را اتخاذ می کند، آن گاه نفع بیشتری برای هر دو حاصل می شد، چرا که هر دو گزینه انکار را انتخاب کرده و در نتیجه مجموعا به دو سال زندان محکوم می شدند که هم از زاویه نفع فردی و هم نفع اجتماعی بهینه ترین شکل بود. مدل معمای زندانی نشان می دهد که در نظر گرفتن منافع دیگران در مقایسه با پی گیری منافع شخصی، می تواند چه تفاوت های عظیمی از منظر نتایج بدست آمده ایجاد کند.
نتیجه نا امیدکننده مدل زندانی آن که هر گاه طرفین، منفعت شخصی خود را مقدم دانستند و فرض کردند که طرف مقابل نیز چنین می کند راه پشت پا زدن به هم را در پیش می گیرند. براساس نظر بهینه پارتو در چنین وضعیتی ما در شرایط بهینه قرار نداریم. حتی در شرایطی که در صورت افزایش رفاه یکی از کنشگران اقتصادی، کنشگر دیگری رفاه اش کمتر شود. وقتی به این نقطه بهینه نهایی پارتو رسیدیم، می گوییم بعد از این نقطه، وضعیت نابهینه پارتو برقرار می شود. بهینه پارتو اصلی مربوط به کارایی است و نه عدالت. در مدل معمای زندانی نیز وقتی مجرمان نفع شخصی را ملاک تصمیم گیری و انتخاب قرار می دهند ازنقطه بهینه نهایی پارتو عبور می کنند و در وضعیت نابهینه پارتو قرار می گیرند که این وضعیت لزوما ناعادلانه نیست ولی قطعا ناکارآمدتر است.
|